0
مسیر جاری :
ما دستخوش سبحه و زنار نگشتيم صائب تبریزی

ما دستخوش سبحه و زنار نگشتيم

ما دستخوش سبحه و زنار نگشتيم شاعر : صائب تبريزي در حلقه‌ي تقليد گرفتار نگشتيم ما دستخوش سبحه و زنار نگشتيم چون شبنم گل، بار به گلزار نگشتيم خود را به سراپرده‌ي خورشيد...
خاکي به لب گور فشانديم و گذشتيم صائب تبریزی

خاکي به لب گور فشانديم و گذشتيم

خاکي به لب گور فشانديم و گذشتيم شاعر : صائب تبريزي ما مرکب ازين رخنه جهانديم و گذشتيم خاکي به لب گور فشانديم و گذشتيم در جيب صدف پاک فشانديم و گذشتيم چون ابر بهار آنچه...
از يار ز ناسازي اغيار گذشتيم صائب تبریزی

از يار ز ناسازي اغيار گذشتيم

از يار ز ناسازي اغيار گذشتيم شاعر : صائب تبريزي از کثرت خار از گل بي خار گذشتيم از يار ز ناسازي اغيار گذشتيم مخمور ز لعل لب دلدار گذشتيم اين باده زياد از دهن ساغر ما...
ما خنده را به مردم بي‌غم گذاشتيم صائب تبریزی

ما خنده را به مردم بي‌غم گذاشتيم

ما خنده را به مردم بي‌غم گذاشتيم شاعر : صائب تبريزي گل را به شوخ چشمي شبنم گذاشتيم ما خنده را به مردم بي‌غم گذاشتيم چون کعبه دل به چشمه‌ي زمزم گذاشتيم قانع به تلخ و شور...
ما اختيار خويش به صهبا گذاشتيم صائب تبریزی

ما اختيار خويش به صهبا گذاشتيم

ما اختيار خويش به صهبا گذاشتيم شاعر : صائب تبريزي سر بر خط پياله چو مينا گذاشتيم ما اختيار خويش به صهبا گذاشتيم تا اختيار خويش به دريا گذاشتيم آمد چو موج، دامن ساحل به...
ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم صائب تبریزی

ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم

ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم شاعر : صائب تبريزي موج ريگ خشک را آب روان پنداشتيم ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم کز غلط بيني قفس را آشيان پنداشتيم شهپر پرواز...
ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم صائب تبریزی

ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم

ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم شاعر : صائب تبريزي در کاسه سرنگوني، همچشم با حبابيم ازباد دستي خود، ما ميکشان خرابيم با شيشه‌ايم يکدل، يکرنگ با شرابيم با محتسب به جنگيم،...
ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم صائب تبریزی

ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم

ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم شاعر : صائب تبريزي صد پله خاکسارتر از آستانه‌ايم ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم در فکر جمع خار و خس آشيانه‌ايم درگلشني که خرمن گل مي‌رود...
ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم صائب تبریزی

ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم

ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم شاعر : صائب تبريزي دست از پياله، پاي ز صحبت کشيده‌ايم ما رخت خود به گوشه‌ي عزلت کشيده‌ايم پايي که ما به دامن عزلت کشيده‌ايم مشکل به...
صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما صائب تبریزی

صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما

صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما شاعر : صائب تبريزي چون غنچه تا به کنج دل خود خزيده‌ايم صائب ز برگ عيش تهي نيست جيب ما در دست ديگران گلي از دور ديده‌ايم ما گل به دست خود...