ما گر چه در بلندي فطرت يگانهايم شاعر : صائب تبريزي صد پله خاکسارتر از آستانهايم ما گر چه در بلندي فطرت يگانهايم در فکر جمع خار و خس آشيانهايم درگلشني که خرمن گل ميرود به باد در زندگي، به خواب و به مردن، فسانهايم از ما مپرس حاصل مرگ و حيات را در آرزوي يک نفس بيغمانهايم چون صبح، زير خيمهي دلگير آسمان با دست خشک، عقده گشا همچو شانهايم چون زلف، هر که را که فتد کار در گره ما در ميان خلق همان بر کرانهايم آنجاست ادمي که دلش سير ميکند...