ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم

ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم شاعر : صائب تبريزي صد پله خاکسارتر از آستانه‌ايم ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم در فکر جمع خار و خس آشيانه‌ايم درگلشني که خرمن گل مي‌رود به باد در زندگي، به خواب و به مردن، فسانه‌ايم از ما مپرس حاصل مرگ و حيات را در آرزوي يک نفس بي‌غمانه‌ايم چون صبح، زير خيمه‌ي دلگير آسمان با دست خشک، عقده گشا همچو شانه‌ايم چون زلف، هر که را که فتد کار در گره ما در ميان خلق همان بر کرانه‌ايم آنجاست ادمي که دلش سير مي‌کند...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم
ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم
ما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم

شاعر : صائب تبريزي

صد پله خاکسارتر از آستانه‌ايمما گر چه در بلندي فطرت يگانه‌ايم
در فکر جمع خار و خس آشيانه‌ايمدرگلشني که خرمن گل مي‌رود به باد
در زندگي، به خواب و به مردن، فسانه‌ايماز ما مپرس حاصل مرگ و حيات را
در آرزوي يک نفس بي‌غمانه‌ايمچون صبح، زير خيمه‌ي دلگير آسمان
با دست خشک، عقده گشا همچو شانه‌ايمچون زلف، هر که را که فتد کار در گره
ما در ميان خلق همان بر کرانه‌ايمآنجاست ادمي که دلش سير مي‌کند
هر چند آتشيم، ولي بي‌زبانه‌ايمما را زبان شکوه ز بيداد يار نيست
ما بلبل هميشه بهار زمانه‌ايمگر تو گل هميشه بهاري زمانه را
آسوده از کشاکش اهل زمانه‌ايمصائب گرفته‌ايم کناري ز مردمان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما