0
مسیر جاری :
نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم صائب تبریزی

نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم

نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم شاعر : صائب تبريزي همان خورشيد تابانم اگر در زير پا افتم نه آن جنسم که در قحط خريدار از بها افتم جهان ماتمسرا گردد اگر من از نوا...
از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم صائب تبریزی

از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم

از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم شاعر : صائب تبريزي مي‌زدم بر بخت خود پايي که برمي‌داشتم از سر کوي تو گر عزم سفر مي‌داشتم مي‌زدم بر سينه هر سنگي که برمي‌داشتم داشتم در...
شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم صائب تبریزی

شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم

شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم شاعر : صائب تبريزي اخگر دل‌زنده‌ام، محتاج دامان نيستم شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم در کمين جذبه‌ي خورشيد تابان نيستم شبنم خود...
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام صائب تبریزی

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام شاعر : صائب تبريزي شمع خورشيدم، نهان در زير دامان مانده‌ام ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام گر چه عمري شد که چون يوسف به زندان مانده‌ام...
از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام صائب تبریزی

از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام

از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام شاعر : صائب تبريزي آسمان سيرم، زمين خانه را گم کرده‌ام از جنون اين عالم بيگانه را گم کرده‌ام دل مرا و من دل ديوانه را گم کرده‌ام ...
در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام صائب تبریزی

در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام

در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام شاعر : صائب تبريزي مهره‌ي مومم به دست روزگار افتاده‌ام در نمود نقشها بي‌اختيار افتاده‌ام در بهشتم تا ز اوج اعتبار افتاده‌ام بر لب بام...
روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام صائب تبریزی

روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام

روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام شاعر : صائب تبريزي چون نگاه آشنا از چشم يار افتاده‌ام روزگاري شد ز چشم اعتبار افتاده‌ام چون گل پژمرده بر روي مزار افتاده‌ام دست رغبت...
رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل صائب تبریزی

رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل

رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل شاعر : صائب تبريزي چون سايه در قفاي تو افتاد بوي گل رفتي و در رکاب تو رفت آبروي گل اين خار را نگر که گرفته است خوي گل ناز دم مسيح گران...
تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟ صائب تبریزی

تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟

تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟ شاعر : صائب تبريزي تا کي به سينه سنگ زنم ز آرزوي دل؟ تا چند گرد کعبه بگردم به بوي دل؟ سرگشته‌اي که راه نيابد به کوي دل افتد ز طوف کعبه...
در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع صائب تبریزی

در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع

در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع شاعر : صائب تبريزي تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع ديدنم...