در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع

در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع شاعر : صائب تبريزي تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمع در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمع ديدنم ناديدني، مدنگاهم آه بود بر جهان بخشودم و بر خود نبخشودم چو شمع سوختم تا گرم شد هنگامه‌ي دلها ز من قطره‌ي آبي به چشم روزن از دودم چو شمع سوختم صد بار و از بي‌اعتباريها نگشت زير دامان خموشي رفتم، آسودم چو شمع پاس صحبت داشتن آسايش از من برده بود روشني در کار مردم بود مقصودم چو...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع
در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع
در کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع

شاعر : صائب تبريزي

تا نپيوستم به خاموشي نياسودم چو شمعدر کشاکش از زبان آتشين بودم چو شمع
در شبستان جهان تا چشم بگشودم چو شمعديدنم ناديدني، مدنگاهم آه بود
بر جهان بخشودم و بر خود نبخشودم چو شمعسوختم تا گرم شد هنگامه‌ي دلها ز من
قطره‌ي آبي به چشم روزن از دودم چو شمعسوختم صد بار و از بي‌اعتباريها نگشت
زير دامان خموشي رفتم، آسودم چو شمعپاس صحبت داشتن آسايش از من برده بود
روشني در کار مردم بود مقصودم چو شمعاين که گاهي مي‌زدم بر آب و آتش خويش را
هر چه از تن‌پروري بر جسم افزودم چو شمعمايه‌ي اشک ندامت گشت و آه آتشين
مي‌چکيد آتش ز چشم گريه آلودم چو شمعاين زمان افسرده‌ام صائب، و گرنه پيش ازين


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.