روزگاري شد ز چشم اعتبار افتادهام شاعر : صائب تبريزي چون نگاه آشنا از چشم يار افتادهام روزگاري شد ز چشم اعتبار افتادهام چون گل پژمرده بر روي مزار افتادهام دست رغبت کس نميسازد به سوي من دراز نبض موجم، در تپيدن بيقرار افتادهام اختيارم نيست چون گرداب در سرگشتگي در چمن بيکار چون دست چنار افتادهام عقدهاي هرگز نکردم باز از کار کسي گوييا آيينهام در زنگبار افتادهام نيستم يک چشم زد ايمن ز آسيب شکست دور از مژگان ابر نوبهار افتادهام همچو...