شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم شاعر : صائب تبريزي اخگر دلزندهام، محتاج دامان نيستم شهري عشقم، چو مجنون در بيابان نيستم در کمين جذبهي خورشيد تابان نيستم شبنم خود را به همت ميبرم بر آسمان چون سکندر درتلاش آب حيوان نيستم دور کردن منزل نزديک را از عقل نيست چشم بر راه صبا چون پير کنعان نيستم بوي يوسف ميکشم از چشم چون دستار خويش هر زمان با دامني دست و گريبان نيستم گر چه خار رهگذارم، همتم کوتاه نيست خار ديوارم، وبال هيچ دامان نيستم ...