ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام شاعر : صائب تبريزي شمع خورشيدم، نهان در زير دامان مانده‌ام ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام گر چه عمري شد که چون يوسف به زندان مانده‌ام از عزيزان هيچ‌کس خوابي براي من نديد نامه‌ي در رخنه‌ي ديوار نسيان مانده‌ام هيچ‌کس از بي‌سرانجامي نمي‌خواند مرا گرچه چون نخل خزان، از برگ عريان مانده‌ام نيستم نوميد از تشريف سبز نوبهار در سرانجام غبار خويش حيران مانده‌ام هر نفس در کوچه‌اي جولان حيرت مي‌زند پا به گل...
شنبه، 6 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
ماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام

شاعر : صائب تبريزي

شمع خورشيدم، نهان در زير دامان مانده‌امماه مصرم، در حجاب چاه کنعان مانده‌ام
گر چه عمري شد که چون يوسف به زندان مانده‌اماز عزيزان هيچ‌کس خوابي براي من نديد
نامه‌ي در رخنه‌ي ديوار نسيان مانده‌امهيچ‌کس از بي‌سرانجامي نمي‌خواند مرا
گرچه چون نخل خزان، از برگ عريان مانده‌امنيستم نوميد از تشريف سبز نوبهار
در سرانجام غبار خويش حيران مانده‌امهر نفس در کوچه‌اي جولان حيرت مي‌زند
پا به گل هر چند در صحراي امکان مانده‌امجذبه‌ي دريا به فکر سيل من خواهد فتاد
گر چه چون عنقا ز چشم خلق پنهان مانده‌امقاف تا قاف جهان آوازه‌ي من رفته است
گر چه در ظلمت نهان چون آب حيوان مانده‌امچون سکندر تشنه‌لب بسيار دارم هر طرف
منفعل از خويش، چون ناخوانده مهمان مانده‌امگر چه در دنيا مرا بي‌اختيار آورده‌اند
ساده‌لوح آن کس که پندارد ز جولان مانده‌امبهر رم کردن چو آهو راست مي‌سازم نفس
در ضمير خاک اگر يک چند پنهان مانده‌اممي‌رساند بال و پر از خوشه صائب دانه‌ام


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط