ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم شاعر : صائب تبريزي موج ريگ خشک را آب روان پنداشتيم ما ز غفلت رهزنان را کاروان پنداشتيم کز غلط بيني قفس را آشيان پنداشتيم شهپر پرواز ما خواهد کف افسوس شد چون قلم آن را که با خود يکزبان پنداشتيم تا ورق برگشت، محضرها به خون ما نوشت دار خون آشام را دارالامان پنداشتيم بس که چون منصور بر ما زندگاني تلخ شد کعبهي مقصود را سنگ نشان پنداشتيم بيقراري بس که ما را گرم رفتن کرده بود هر که سنگي زد به ما، رطل گران پنداشتيم...