مسیر جاری :
نابرده رنج، گنج میسر نمیشود
سالها پیش در ایران پادشاهی حكومت میكرد كه به اهمیت آموزش و پرورش پی برده بود. ولی عیبش این بود كه این پادشاه فقط آموزش را برای پسرش كه ولیعهد خودش بود، لازم میدانست.
موقع رقص من هم میشه
در روستایی دور صاحب شتر و خری كه از شدت كار و باركشی لاغر و ناتوان شده بودند آنها را رها كرد. مرد فكر كرد دو حیوان مریض شدهاند و آنها را رها كرد تا مجبور نشود غذای رایگان به آنها بدهد و درنهایت شاهد مرگ...
من خیك را ول كردم اما خیك مرا ول نمیكند
در دورهای كه تجارت و خریدوفروش كالا میان شهرهای مختلف كار سخت و پرخطری بود، عدهای جوان دور هم جمع شدند و تصمیم گرفتند تجارت دریایی را پیشهی خود كنند. آنها تمام عمر خود را در یك شهر ساحلی زندگی كرده...
من از تو پول خواستم نه فتوا
روزی ملانصرالدین معروف و مشهور به یك میهمانی دعوت شد. از قضا میهمانی برای خداحافظی عدهای كه عازم سفر حج بودند ترتیب داده شده بود. در زمانهای قدیم چون مسافرتها با اسب و شتر انجام میشد و خطرات احتمالی...
ملا، خدا بد نده
ملا در مكتب خانهای درس میداد و در آن شهر زندگی میكرد. وای به حال شاگردی كه ملا از او درس میپرسید و شاگرد درست جواب نمیداد. چوب و فلك وسط كلاس مهیا میشد و دانش آموز تنبل به شدیدترین شكل ممكن مورد...
مژدگانی كه گربه ما عابد شد
در گوشهای از یك جنگل بزرگ تعدادی حیوان در همسایگی هم به خوبی و خوشی زندگی میكردند. این حیوانات كه یك داركوب، یك كلاغ و چند حیوان دیگر بودند روی شاخههای یك درخت لانه درست كرده بودند. و همان جا با هم...
مرغی كه تخم طلا میكرد مُرد
در روزگاران قدیم پادشاهی به نام داریوش اول بر ایران حكومت میكرد. در زمان او اختلافاتی بین دولت ایران و یونان درگرفت. داریوش اول با سپاهیانش به طرف یونان حركت كرد. و توانست در همان مراحل اولیه جنگ پیروز...
مرغ یك پا دارد
روزی همسایههای ملانصرالدین به سراغش رفتند و از او خواهش كردند، نزد حاكم جدید شهر برود و به او خوش آمد بگوید. ملانصرالدین گفت: مرا با حاكم كاری نیست هركس میخواهد خودش برود.
مثل سگ پشیمان است
روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی میكرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعدهی سیر غذا نمیخورد، چون باید كسی دلش برای او میسوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از...
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
روزی روزگاری، رستم پهلوان نامدار ایرانی تازه از جنگ با افراسیاب پهلوانی تورانی بازمیگشت، رستم در این جنگ توانسته بود افراسیاب را شکست دهد و به همین دلیل سرخوش و راضی وارد ایران شد.