0
مسیر جاری :
مژده ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم شرح دیوان حافظ

مژده ی وصل تو کو کز سر جان برخیزم

ای معشوق!خبر خوش وصال تو چه زمان به من می رسد تا من که مرغ باغ ملکوتم و دنیا برایم مانند قفسی است، جان خود را برابر مژده ی وصال، مژدگانی بدهم و خود را از دام دنیا رها کنم و به سوی تو پرواز کنم؟
در خرابات مغان گر گذر افتاد بازم شرح دیوان حافظ

در خرابات مغان گر گذر افتاد بازم

اگر بار دیگر گذرم به میکده ی پیر مغان بیفتد، آنچه از خرقه ی زهد و سجّاده ی تقوی به دست آورده ام، در یک لحظه از دست خواهم داد؛ اگر صاحبدلان و اهل معرفت مرا به جمع و محفل خود بپذیرند، زهد و پرهیز خود را...
گر دست رسد در سر زلفین تو بازم شرح دیوان حافظ

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم

ای یار!اگر بار دیگر دستم به زلف زیبا و دلربای تو برسد، چه سرهایی را چون گوی در میدان بازی عشق در برابر چوگان زلفت خواهم باخت، یعنی در راه وصال تو جانم را فدا خواهم کرد.
نماز شام غریبان چو گریه آغازم شرح دیوان حافظ

نماز شام غریبان چو گریه آغازم

وقتی در غربت و تنهایی، نماز شام را با گریه آغاز می کنم، با ناله های غریبانه ی خود، گویی قصّه های غربت را سر می دهم.
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم شرح دیوان حافظ

مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم

ای محبوب من!با مژگانت بر دل عاشق من، تیر عشوه و غمزه مزن که من در برابر چشم خمار و مست تو می میرم.
به تیغم گر کُشد دستش نگیرم شرح دیوان حافظ

به تیغم گر کُشد دستش نگیرم

اگر معشوق، مرا با شمشیر خود بکشد، مانع کارش نمی شوم و منّت پذیرم و اگر مرا با تیر بزند، سپاس گزار او خواهم بود.غم و رنج عشق را با جان و دل قبول می کنم.می دانم که در عشق، فنا و نابود می شوم.
تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم شرح دیوان حافظ

تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم

ای معشوق!تو مانند صبح عالمتاب و در حال طلوع و جلوه گری هستی و من مانند شمع خودسوز پاکباز سحرگاهی هستم، پس لبخندی بزن و ببین که چگونه در برابر لبخند زیبایت جان عزیز خود را نثار می کنم.
شعرم به یُمن مدح تو صد ملک دل گشاد شرح دیوان حافظ

شعرم به یُمن مدح تو صد ملک دل گشاد

شعر من به برکت ستایش تو، صد کشور دل را توانست که تسخیر کند؛ گویی زبان فصیح و رسای من، شمشیر کشور گشای توست.
جوزا سحر نهاد حمایل برابرم شرح دیوان حافظ

جوزا سحر نهاد حمایل برابرم

سحرگاه، جوزا به نشان اطاعت و بندگی، بند شمشیر خود را باز کرد و در مقابل من قرار داد؛ یعنی بنده و غلام شاه هستم و بر این امر سوگند یاد می کنم.
من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم شرح دیوان حافظ

من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم

من کیستم که بر آن خاطر معطّر و خوشبوی تو بگذرم؟!ای معشوق!ای کسی که خاک آستان تو مانند تاج سر من است!ای کسی که در حقّ این عاشق بینوای خود، لطف و عنایت داری.