0
مسیر جاری :
آب این شگفت ­آور محض شعر

آب این شگفت ­آور محض

مهدی مرادی شاعر شعر «آب این شگفت ­آور محض» به توصیف آب و شگفتی های آن می پردازد.
کاش اصلاً نمی ­شدم انگور شعر

کاش اصلاً نمی ­شدم انگور

عباسعلی سپاهی یونسی شاعر شعر «کاش اصلاً نمی ­شدم انگور» به ماجرای شهادت امام رضا (ع) که با خوردن انگور زهرآلود اتفاق افتاد اشاره می کند.
من یک نوجوانم! حرف های خودمانی

من یک نوجوانم!

مقاله «من یک نوجوانم! » نوشته سیده ­زهره جوادی به مناسبت روز نوجوان نوشته شده و در آن به ویژگی ها و چالش های این دوره و نیز راهکارهای مناسب برای ارتباط موثر نوجوانان با والدینشان پرداخته شده است.
آخ­ جون سرگرمی (شماره دوم) سرگرمی

آخ­ جون سرگرمی (شماره دوم)

در یک کتابخانه، دنبال یک کتاب می­ گردیم. به قفسه­ ی کتاب مورد نظر می ­رسیم. با شمارش از سمت راست، این کتاب، صد و بیست و هفتمین کتاب این قفسه است و از سمت چپ، دویست و چهل و چهارمین کتاب. آیا می­ توانید...
آخ­ جون سرگرمی (شماره اول) سرگرمی

آخ­ جون سرگرمی (شماره اول)

چوب پنبه ­ای را داخل لیوان آب می­ اندازیم، چوب پنبه غوطه ­ور می­ شود و از یک طرف به طرف دیگر می­ رود. یک راه ساده وجود دارد تا چوب پنبه در وسط لیوان، روی سطح آب قرار بگیرد. برای این کار تنها آب، چوب پنبه...
خرمای شیرین... هدیه جاودانی

خرمای شیرین...

رسول با چوب روی دیوار خط کشید و دوباره زیر لب خط ­ها را شمرد: - «شد 15روز. پس چرا نیامد؟ نکنه چاخان کردی؟» دیلو، دستش را روی سینه ­اش گذاشت و برافروخته گفت: « آقام خودش گفت همین روزها می­ آید. تازه...
تخم‌مرغ ها پشت در بود هدیه جاودانی

تخم‌مرغ ها پشت در بود

مامان در مرغ دانی را که باز کرد، همه چیز را فهمید. فکر نمی ­کردم به این زودی ­ها از ماجرا سر دربیاورد. خودم را دلداری می ­دادم که آخرش می ­فهمید. حالا امروز نه، فردا. اصلا تقصیر من نبود، تقصیر مرادی بود...
دو خط آب... هدیه جاودانی

دو خط آب...

صدای میرزا بریده بریده می­ آمد بالا. عباس سرش را توی چاه کرد و طناب را بالا کشید. بعد دلو را خالی کرد روی زمین و گفت: «میرزا پیر شده، دیگه آدم چاه نیست. اگه اون پایین خفه بشه، تو جرات داری بری پایین یا...
روزی که حال زمین بد شد مناسبت ها

روزی که حال زمین بد شد

آن روز صبح وقتی زمین چشم­ هایش را باز کرد، دید نمی ­تواند خوب نفس بکشد و نمی ­تواند با چشم­ هایش اطرافش را خوب ببیند. هرچه چشم­ هایش را مالید، هرچه نفس عمیق کشید، دید نه که نه؛ هیچ‌چیز تغییر نکرد.
می­ خواهم معلم باشم مناسبت ها

می­ خواهم معلم باشم

روز معلم که می ­رسد هدیه­ ی کوچکی آماده می­ کنی، با وسواس خاصی آن را تزیین می­ کنی و دلت می­ خواهد هرچه زودتر آن را به معلمت هدیه کنی و آن زمان که هدیه را از دستت می­ گیرد چشمانش را با دقت برانداز کنی.