نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي
در ميان پرده خون عشق را گلزارها *** عاشقان را با جمال عشق پيچون كارها!
عقل گويد:« شش جهت حدّست و بيرون راه نيست » *** عشق گويد:« راه هست و رفته ام من بارها!»
عقل بازاري بديد و تاجري آغاز كرد *** عشق ديده زان سوي بازار او بازارها
عاشقان درد كش را در درونه ذوق ها *** عاقلان تيره دل را در درون انکارها
عقل گويد:« پا منه، كاندر فنا جز خار نيست » *** عشق گويد عقل را كه اندر توست آن خارها
(مولوي، ديوان)
چنان كه در درس گذشته گفتيم سلوك پيش از آن كه آغاز گردد مشكلاتي دارد كه مشكلات جانبي بخشي از آن ها بود. از اين مشكلات جانبي يك مورد را كه مخالفت علماي دين بود، توضيح داديم. خلاصه مطلب اين بود كه دين اسلام و شريعت آن حساب روشني دارند. مردم مي توانند اين دين را پذيرفته و به شريعت آن عمل كنند و بدون شك در سايه اين ايمان و عمل صالح به نتايج مطلوب و سعادت دنيوي و اخروي مي رسند.
اما آن كه علاقه مند سلوك باشد بايد توجه داشته باشد كه قدم در راه ديگري مي گذارد و هدف هاي ديگري را دنبال مي كند و لذا بايد حساب و كتاب ديگري هم براي خود داشته باشد. به هر حال يكي از مشكلات پيش از سلوك همين مسئله سازگاري و ناسازگاري ميان دين و عرفان است. نظر ما اين است كه دين و عرفان دو نظام جداگانه اند و هركه بخواهد هر دو را داشته باشد، شايد بتواند اما به هر حال حساب اين دو راه را با يكديگر نياميزد.
از مشكلات جانبي ديگر يكي هم بحثي شدن عرفان است كه درباره آن در درس هاي گذشته توضيح داديم. عرفان نيازمند سلوك و عمل است و از بحث و گفت و گو در اين راه كاري ساخته نيست.
يكي ديگر از اين مشكلات، وجود سلسله ها و خانقاه هاي گوناگون و رنگارنگ است. از روزي كه درويشان و عارفان داراي تشكيلات شدند، مركز خاصي به نام خانقاه يا نام هاي مشابه داير كردند. رياست سلسله و مرشد بودن در خانقاه به گونه اي وسيله كسب جاه و مال شد.مشايخ سلسله گاهي جايگاهي داشتند در حد سلاطين به علاوه حرمت و قداستي كه اينان داشتند كه سلاطين نداشتند.
همين خانقاه ها اگرچه به رشد تصوف ياري رساندند، اما وسيله تخريب اين مكتب نيز شدند. رياست اين مراكز با ارث به فرزندان مشايخ انتقال يافت و بدين وسيله افراد نالايق به رهبري سلسله ها رسيدند و سير و سلوك را بيش از حد دچار آشفتگي ساختند. به تعبير حافظ در ميخانه ها بسته شد و در تزوير و ريا از هر طرف به روي مردم باز شد.
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس *** كجاست دير مغان و شراب ناب كجاست
و باز هم به قول حافظ:
در اين خرقه بسي آلودگي هست *** خوشا وقت قباي مي فروشان
در اين صوفي وشان دَردي نديدم *** كه صافي باد عيش دُرد نوشان
(حافظ)
دريغا كه نقد صوفي بيغش نماند و دريغا كه در حالات دروني، از محك تجربه نيز كاري برنيامد و خانقاه ها به دام شكار انسان هاي خوش قلب و ساده تبديل شدند.
مرغ زيرك به در خانقه اكنون نپرد *** كه نهاده است به هر گوشه وعظي دامي
(حافظ)
البته اين رياكاري و عوام فريبي در حوزه دينداري نيز به صورت هاي گوناگون وجود دارد. انسانها قرآن و خدا و پيامبر را ابزار جاه و مال قرار مي دهند و اين تزوير را پشتيبان زور و زر مي سازند. مردم را به كارهاي ساده اي همانند ذكر و دعا سرگرم مي كنند و خود به هواپرستي و جاه و مال مي انديشند و بس.
بنابراين بحث ما از ريا و نيرنگ در قلمرو عرفان هرگز به اين معنا نيست كه آلودگي و فريب مخصوص حوزه عرفان و تصوف است. نه! شيادان و شكارچيان انسان همه جا در كمين انسان اند كه خانقاه هم يكي از آن هاست و حافظ در اين باره چه نيكو مي سرايد:
بيار باده رنگين كه يك حكايت فاش *** بگويم و بكنم رخنه در مسلماني
به خاك پاي صبوحي كشان كه تا من مست *** ستاده بر در ميخانه ام به درباني
به هيچ زاهد ظاهرپرست نگذشتم *** كه زير خرقه نه زنار داشت پنهاني
(حافظ)
با اين همه دشواري، دشواري هاي ديگر نيز هستند كه مهم تر از همه اين ها دو چيز است: يكي مشكل ايمان به حقانيت و درستي راه سير و سلوك است و ديگري مشكل اقدام به برنامه رياضتي مي باشد.
به خاطر اهميت اين دو مشكل كمي درباره آن ها توضيح مي دهيم:
الف- ايمان به حقانيت راه: تنها راه و وسيله تشخيص حق و باطل، عقل و انديشه انسان است. در حوزه عرفان از آن جا كه تجارب و نتيجه هاي سير و سلوك در دسترس حس و عقل نيستند، تشخيص حقانيت اين راه و تعريف حاصل و نتيجه آن امكان ندارد. در دعوت به عرفان برخلاف دين اسلام نه عقل و انديشه در كار است و نه اعجاز. بنابراين انسان حق دارد در اين كه« آيا اين راه را برود يا نرود » ترديد داشته باشد.
در اين ميان از آن جا كه سير و سلوك و رياضت با نوعي پشت پا زدن به زندگي روزمره همراه است، عده زيادي نيز به سرزنش انسان برخاسته و او را از اقدام به سير و سلوك باز مي دارند. سرزنش مردم از زن و فرزند و فاميل گرفته تا دوستان و آشنايان به دو صورت انجام مي پذيرد: يكي به صورت نصيحت و خيرخواهي با اين توجيه كه: اين گونه كارها حاصلي ندارند و تنها ديوانگان و فريب خوردگان اند كه دچار چنين توهمي مي شوند و اگر هم در اين راه نتيجه اي باشد به اين نتيجه ها دست يافتن كار هركس نيست كه به قول معروف:
جايي كه عقاب پر بريزد *** از پشه ي لاغري چه خيزد؟
بنابراين عقل انسان با پشتيباني نصيحت و ملامت اين و آن در برابر علاقه انسان به سلوك ايستادگي مي كند و بدين سان درگيري عقل و عشق آغاز مي گردد.
عقل، انسان را به سلامت و عافيت مي خواند و از رنج و بلاي سلوك مي ترساند، در حالي كه عشق، او را به ميدان درد و رنج مي كشاند:
عقل در راه سلامت مي رود *** عشق خود راه ملامت مي رود
عقل گويد دنيا و عقبي بجو *** عشق مي گويد بجز مولا مگو
عقل مي گويد هميشه جاه و مال *** عشق گويد جمله را كن پايمال
عقل گويد عشق ويراني كند *** عشق گويد عقل ناداني كند
عشق گويد درد و سوز و غم طلب *** عقل گويد شادي و مرحم طلب
عشق گويد آتشي در جاه زن *** عقل گويد آبرو مي جو به فن
عشق مي گويد كه وصل يار جو *** عقل گويد در محال اين ره مپو
عشق مي گويد قلندر مي شوم *** عقل گويد شيخ با فر مي شوم
عشق گويد نيست گردان هرچه هست *** عقل گويد رو معاش آور به دست
عشق گويد در بلا منزل كنم *** عقل گويد خويش بر عشرت زنم
عشق مي گويد كه هان، درويش باش *** عقل گويد عاقبت انديش باش
در ميان عشق و عقل اين گفت و گوست *** عشق قلاش و خرد اسباب جوست
(اسيري، اسرارالشهود)
ب- مشكلات رياضت. هركس كه قصد سلوك داشته باشد مي داند كه سير و سلوك با تحمل سختي ها همراه است و به همين دليل كساني كه به تعبير حافظ نازپرورد تنعم هستند، تن به سير و سلوك نمي دهند و ميان انتخاب سير و سلوك يا امن و آسايش در ترديد مي مانند. اما در نهايت كساني مي توانند اين مشكل را حل كنند كه جاذبه سير و سلوك در وجود آنان نيرو يافته باشد وگرنه در چارچوب زندگي روزمره تا پايان عمر گرفتار مي مانند زيرا:
مقام عيش ميسر نمي شود بي رنج *** ولي به حكم بلا بسته اند حكم الست
(حافظ)
راه حل اين دو مشكل
كساني كه علاقه مند به سير و سلوك باشند مي توانند اين دو مشكل را حل كنند، اما مشكل ايمان به حقانيت را بدين سان مي توان حل كرد كه اين همه بزرگان در تاريخ زندگي بشر دم از نتايج گرانقدر سير و سلوك زده اند، ياوه نگفته اند كه به قول علاء الدوله سمناني، « بيهوده سخن بدين درازي نبود»:اين ذوق و سماع ما، مجازي نبود *** وين وجد كه مي كنيم، بازي نبود
با بي خبران بگو كه: اي بي خردان! *** بيهوده سخن، به اين درازي نبود!
(علاء الدوله سمناني)
بنابراين بر دو اساس مي توان سلوك را آغاز كرد. از اين دو اساس يكي احساسي است و ديگري عقلاني. عامل احساسي را در توضيح راه حل مشكل بعدي بيان مي كنيم و اما اساس عقلي عبارت است از:
الف- دنبال كردن يك امكان و ناديده نگرفتن يك احتمال از نظر عقل و انديشه درست است؛ يعني عقل و انديشه به ما مي گويد در جايي كه شما احتمال سود مي دهيد، اگر اقدامي كنيد، اقدام شما دور از عقل و منطق نخواهد بود. بنابراين كساني كه در آرزوي رسيدن به مقامات و منازل و آثار و نتايج عشق و عرفان اند با همين احتمال مي توانند اين راه را آغاز كنند.
اي عزيز! مي گويند دري از عالم غيب به روي انسان ها باز است و مي گويند اگر اقدام كني و گام برداري از اين در به عالم غيب وارد خواهي شد و از ظاهر جهان به باطن آن عبور خواهي كرد و اگر اقدام كني نتيجه مي گيري اگرچه ايمان جدي هم به اين كار نداشته باشي، يعني اين در و دروازه دست كم در حد مراحل و منازل آغازين سلوك به روي مؤمن و كافر باز است. به قول ابوالحسن خرقاني فرمان دوست چنين است كه هركه از اين در درآيد نانش دهيد و از ايمانش نپرسيد. در عالم سلوك گدايان درگاه را تا مقامات و منازل ويژه اي از ايمان نمي پرسند. در اصطلاح عارفان تا مقام « كشف صوري » مي توان بدون ايمان بالا رفت و به تعبيري ديگر در حركت از ظاهر جهان به سوي باطن آن تا « عالم مثال » مشروط به ايمان صحيح نيست.
بنابراين كافر و مؤمن مي توانند گام در اين راه بگذارند و انسان مي تواند با يك احتمال هم فرصت را غنيمت شمرده و اين راه را بيازمايد.
وقت تنگ و مي رود آب فراخ *** پيش از آن كز هجر گردي شاخ شاخ
شهره كاريزي است پر آب حيات *** آب كش تا بردمد از تو نبات
آب خضر از جوي نطق اوليا *** مي خوريم اي تشنهي غافل بيا
گر نبيني آب كورانه به فن *** سوي جو آور سبو در جوي زن
چون شنيد كاندر اين جو آب هست *** كور را تقليد بايد كار بست
(مولوي، مثنوي)
اي عزيز! مي شنوي كه آب حياتي است و تو مي تواني به چشمه آب حيات برسي، پس تو را چه زيان كه بر پايه يك احتمال اين گفته را تجربه كني. عصر ما عصر تجربه است. پس چرا يك تجربه ديرين را كه يك تجربه عرفاني باشد، در عصر تجربه ناديده بگيريم؟ براي امتحان هم كه شده اشكال ندارد كه مدتي دل به درويشي بسپاريم. سال ها گفته ايد خبري نيست! مدتي بگوييد كه شايد هم خبري باشد!
سال ها تو سنگ بودي جان خراش *** آزمون را يك زماني خاك باش!
(مولوي، مثنوي)
از ديرباز عده اي از قيل و قال مدرسه دست برداشته و رو به سير و سلوك آورده اند. چه اشكال دارد كه اگر انسان همتي داشته باشد، مدرسه را كه آزموده است ميكده را نيز بيازمايد:
خرّم دل آن كه از لب يار *** حالي مي ناب مي كند وام
اي بي خبر از شراب و مستي *** ننهاده دمي ز خود برون گام
در صومعه چند ديگ سودا *** پختيم و هنوز كار ما خام
در ميكده نيز، زوركي چند *** بنشين تو ز وقت صبح تا شام!
مينوش به كام دوست باده *** پس هم به دو چشم آن دل آرام!
مي بين رخ جان فزاي ساقي *** در جام جهان نماي باقي!
(لاهيجي، شرح گلشن راز)
شايد انسان چيزي را كه در صومعه ها گم كرده است، در ميكده هاي عشق دريابد:
ما جامه نمازي به سر خون كرديم *** وز خاك خرابات، تيمم كرديم
شايد كه در اين ميكده ها دريابيم *** آن يار كه در صومعه ها گم كرديم
(محمد غزالي)
منبع مقاله :
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم