نويسنده: دكتر سيد يحيي يثربي
اگر خواب آيدم امشب، سزاي ريش خود بيند *** به جاي مفرش و بالين، همه مشت و لگد بيند
ازيرا خواب كژ بيند كه آيينه خيال ست او *** كه معلوم ست تعبيرش اگر او نيك و بد بيند
شب قدرست وصل او، شب قبرست هجر او *** شب قبر از شب قدرش كرامات و مدد بيند
خنك جاني كه بر بامش همي چوبك زند امشب *** شود همچون سحر خندان، عطاي بي عدد بيند
(مولوي، ديوان)
پيش از پرداختن به توضيح مقام مراقبه، اندكي درباره خواب و رؤيا بحث مي كنيم. براي اين كه مسئله خواب، در عالم سلوك بسيار مطرح بوده و شناخت جايگاه آن و آثار و نتايج آن لازم است. اعتبار خواب و ميزان توجه سالك به خواب و گريز وي از خواب هركدام دلايلي دارند كه بايد تا حدودي روشن شوند.
آن چه مسلم است، اين است كه خواب قواي جسماني را از تلاش و كوشش جدا كرده و به آن ها استراحت و آرامش مي بخشد. در قرآن كريم نيز به اين نكته اشاره شده است.(1)
خواب در حقيقت به منزله پايان بخشيدن به آگاهي و خودآگاهي انسان و انديشه و تلاش او در جهت مصالح زندگي است.
اما وقتي كه انسان به خواب مي رود، قوه ي خيال او عوالمي را براي وي نقش مي زند كه در عرف آن را « رؤيا » يا خواب ديدن ناميده اند. انسان ها به اين رؤياها از ديرباز با ديده ي اعجاب نگاه كرده و در مواردي خواب را دريچه اي به عالم غيب دانسته اند و لذا هميشه به دنبال آن بوده اند كه در خواب، از جريانات غيبي آگاه گردند و در حقيقت، خواب را وسيله اي دانسته اند براي اطلاع از غيب و پيش بيني آينده.
از رسول اكرم (صلي الله عليه و آله) روايت شده است كه از نبوت بعد از من، جز « رؤياهاي صادق» نمي ماند و حضرت اين گونه خواب ها را « مبشّر » مي ناميد.(2) و نيز از رسول خدا روايت شده است كه: خواب، جزيي از نبوت است.(3) در برخي روايت ها نيز نقل شده است كه رؤياي صالح و درست، يكي از هفتاد جزء يا يكي از چهل و شش جزء نبوت است.(4) اين گونه روايت ها نيز، بر اهميت خواب در ميان مسلمانان و عرفاي اسلام افزوده است. بنابراين بحث درباره ي رؤيا لازم است. هم چنين اين بحث، به عنوان مقدمه اي براي مقام مراقبه، مناسب تر از هر مرحله ديگر مي باشد؛زيرا سالك، تا اين مرحله بارها با خواب و رؤيا درگير شده است. از مدت ها پيش خواب و رؤياي سالك ميزبان خيال معشوق بوده است. سالك با اين خواب و خيال دل خوش كرده و غم و اندوه خود را تسكين داده است:
در خواب از آن سمن بنا گوش *** تشريف خيال يافتم دوش
بي آن كه ز من كشيد زحمت *** تا روز كشيدمش در آغوش
گه بوسه همي زدم بر آن چشم *** گه حلقه همي شدم در آن گوش
شد مهنت هجر او مرا خوش *** شد ز هر فراق او مرا نوش
حقا كه حق خيال او نيز *** هرگز نشود مرا فراموش
(فخرالدين خالد)
سالك اكنون براساس تجربه هايي كه دارد مي تواند بيشتر در اين باره دقت كند و به نكته هاي لازم توجه داشته باشد.
براي آن كه معناي خواب، روشن گردد، توجه به چند اصطلاح لازم است.
ادراكات انسان را از دوران باستان به سه قسم تقسيم كرده اند: ادراك حسي، ادراك خيالي و ادراك عقلي.
عرفاي اسلام، اين سه قسم ادراك را با سه مرتبه از مراتب اصلي جهان هستي ارتباط مي دهند. حس را با جهان ماده، يعني عالم ملك و شهادت، يعني همين جهان محسوس در ارتباط مي دانند و خيال را با عالم مثال و يا عالم ملكوت و عقل را با عالم جبروت در ارتباط مي دانند.
براي توجه كساني كه سابقه اين گونه بحث ها را ندارند، تعريف مختصري از اين سه عالم و نيز از اين سه قوه مي آوريم. اين سه عالم، عبارتند از:
الف- عالم جبروت يا مجردات.
عالم جبروت مرتبه اي از موجودات اند كه هيچ گونه جنبه مادي ندارند و با ماده وابستگي نيز ندارند. اين عالم را اهل فلسفه، عالم عقول مي نامند.ب- عالم ملك يا جهان مادي و محسوس.
يعني همين موجودات مادي و محسوس زميني و آسماني كه مي توان آن ها را با حواس خود درك كرد.ج- عالم ملكوت يا عالم مثال.
اين عالم، در ميان عالم مجردات و جهان محسوس قرار دارد. از جهتي همانند جهان مجردات است، زيرا مادي و محسوس نمي باشد و از طرف ديگر، شبيه جهان مادي است، زيرا موجودات عالم مثال نيز مانند موجودات جهان مادي، داراي صورت و كميت اند.جهان مثالي يا عالم مثال، خود مظهري است از جهان مجردات و نيز نمونه اي است از موجودات جهان مادي. يعني هريك از موجودات جهان مادي، مانند انسان، درخت، اسب و ... يك صورت مثالي در عالم مثال دارند و در حقيقت، موجودات جهان مادي، مظهر و جلوه و سايه آن موجودات مثالي هستند.
و اما سه قسم قوه ي ادراكي انسان عبارتند از:
يك- حس. كه ما با آن پديده هايي را در شرايط مكاني آن و با نسبت ويژه اي از آن حس مي كنيم، مانند اين گلداني كه مي بينيم يا اين ميزي كه مي بينيم و حس مي كنيم.
دو- خيال. نيرويي است كه صورت هاي محسوس را با جدا كردن از شرايط مكاني آن و نسبت آن با انسان، در خود نقش مي زند. مانند: ادراك ما نسبت به همان گلدان و همان ميز در بيرون از اين اتاق يا در حالي كه چشم مان را بسته ايم و با اشيا بيروني ارتباط حسي نداريم، اما آن ها را تصور مي كنيم. اين نوع ادراك را ادراك خيالي مي گويند. پس صورت هاي خيالي ما نسبت به ادراكات حسي ارتباط كمتري با ماده دارند.
سه- ادراك عقلي. در اين گونه ادراك، ما صورت كلي يك چيز را درك مي كنيم و همه عوارض و مشخصات حسي و خيالي آن را از آن صورت و معنا جدا مي كنيم، مانند ادراك يك انسان كلي يا يك محبت كلي و يا درخت كلي.
اين سه قوه ادراكي هريك با يكي از سه عالم هستي يادشده، ارتباط دارند. حس با جهان مادي و محسوس در ارتباط است و خيال، با عالم مثال و عقل با عالم عقول و عالم جبروت. اين ارتباط به خاطر مناسبت هريك از اين سه قوا با هريك از آن سه عالم است.
با توجه به مقدماتي كه گفتيم، وقتي كه انسان به خواب مي رود، قواي حسي او از كار مي افتند، البته منظور از قواي حسي، قواي حس ظاهري اوست، مانند چشم و گوش و لامسه و شامه. و اما قواي دروني وي، همانند خيال از كار نمي افتند، بلكه به فعاليت خود ادامه مي دهند و طبعاً قوه عاقله انسان نيز در حال خواب مي تواند فعال باشد.
بنابراين وقتي كه ما به خواب مي رويم، امكان دارد قوه خيال ما به عالم مناسب خود يعني عالم مثال ارتباط پيدا كند.
اكنون به بحث خود درباره رؤيا و خواب هاي صالح و صادق بازمي گرديم:
مكن از خواب بيدارم خدا را *** كه دارم خلوتي خوش با خيالش
(حافظ)
خواب از عواملي است كه انسان را، به گونه اي با خيال معشوق ارتباط مي دهد. خواب در عشق مجازي، صحنه هاي خيالي ديدار عاشق را با معشوق به تصوير مي كشد و مايه خوشحالي عاشق مي گردد. از اين جاست كه عاشق در دوران هجران، در اشتياق خوابي است كه او را به كوي معشوق ببرد.
مي دانيم كه گاهي چنين خوابي هم براي عاشق كم دست مي دهد و اصولاً، بي قراري هاي عاشق، فرصت خواب را از دست او مي گيرد:
در ديده به جاي خواب، آب است مرا *** يعني كه به ديدنت، شتاب است مرا
گويند: بخواب، تا به خوابش بيني *** اي بي خبران چه جاي خواب است مرا؟
(ابوسعيد ابوالخير)
و يكي از گله هاي عاشق به اين مربوط است كه معشوق را حتي در خواب هم نمي بيند:
به خواب نيز نمي بينمش چه جاي وصال؟ *** چو اين نبود و نديديم، باري آن بودي
(حافظ)
سالك از معشوق مي خواهد كه خيالش را به خواب عاشق فرستد:
يا به نزد خويشتن راهم بده *** يا مجال ناله و آهم بده
هرچه از من خواستي، يكسر توراست *** از تو من نيز آنچه مي خواهم بده
يا خيال خود به خواب من فرست *** يا دلي بيدار و آگاهم بده
(اوحدي)
عاشقان تيره بخت حتي در خواب نيز از ديدار معشوق محروم اند.
ز عاشقان تو من آن سياه بختم كه *** به خواب نيز نبينم خيال آغوشت
(يثربي)
و اما به هر حال كمابيش، خواب اين صحنه ها را براي عاشق فراهم مي آورد و از اين جهت براي عاشقان اهميت دارد. و اما جايگاه خواب در عالم سلوك چيست؟
در عالم سلوك چنان كه گفتيم خواب وسيله ارتباط انسان با عالم مثال است. ناگفته نماند كه نخستين مرحله مكاشفه و مشاهده و ارتباط با جهان غيب و انتقال از فيزيك به متافيزيك و از ظاهر جهان به باطن آن، به صورت ارتباط با عالم مثال اتفاق مي افتد. يعني نخستين ارتباط عاشق با جهان غيب و نخستين مكاشفه هاي او با ارتباط با عالم مثال خواهد بود.
بيشتر پيش گويي ها نسبت به حوادث آينده، براساس همين ارتباط است، زيرا جريان هستي و جريان معنا و معرفت، از بالا به پايين از عالم عقل و جبروت به عالم مثال مي رسد، سپس از عالم مثال و ملكوت به جهان مادي و محسوس گذر مي كند. بنابراين اگر سالكان با عالم مثال ارتباط برقرار كنند، در حقيقت، مي توانند به نسبت صفاي باطن خود، از حوادث و معاني اطلاع يابند. حوادثي كه در آينده روي مي دهند يا معاني كه در آينده به ذهن ها مي رسند و اين نوع غيب داني و اطلاع از اسرار غيبي است. حتي انسان مي تواند بهشت و دوزخ و بهشتيان و دوزخيان را در عالم مثال مشاهده كند و حتي جايگاه اخروي خود را در اين عالم ببيند.
پيش بيني ها و پيش گويي ها و در مواردي دخل و تصرف هاي عارفان در جهان ماده از راه همين عالم مثال است. ناگفته نماند كه اهل حقيقت، زياد به عالم مثال و كشف هاي مثالي اهميت نمي دهند، زيرا علاوه بر اين كه رسيدن به مقام كشف مثالي براي سالك اهميت چنداني نداشته و حتي كافران و مشركان نيز، در اثر رياضت مي توانند به اين جايگاه برسند، پرداختن به چنين كارهايي هميشه با خطر وابستگي هاي مادي و ادعا و خودخواهي و جلب توجه ديگران و غفلت از تلاش براي رسيدن به درجات بالاتر همراه است. از اين نظر براي سالكان حقيقي ارتباط با عالم مثال، اهميت چنداني ندارد. اما از نظر بحثي كه در پيش داريم، يعني مسئله خواب بايد توجه داشت كه براي سالك ارتباط با عالم مثال به دو صورت امكان دارد: يكي در عالم بيداري و به صورت يك خلسه و جذبه و ديگري در عالم خواب.
و ما اكنون نسبت به اهميت خواب، چند نكته را مطرح مي كنيم:
يك. از نظر روان كاوان جديد و متفكران مادي، خواب ها و رؤياهاي ما، هيچ گونه ارزش معرفتي ندارند،زيرا خواب هاي ما بازتاب و بازسازي خاطرات ما يا آرزوهاي ما هستند. كسي كه به خواب رفته است، دو قسمت از ذهن و زندگي خود را در قوه خيال خود به تصوير مي كشد، يكي خاطراتش را و ديگري آرزوهايش را. مثلاً كسي كه در خواب مي بيند كه به زيارت خانه خدا رفته است و يا عروسي مي كند، اين گونه خواب ها يا از خاطره هاي آن شخص سرچشمه دارد و يا از آرزوهايش. يعني آن شخص يا به زيارت خانه خدا رفته و خاطره اين زيارت در خواب او، به يادش مي آيند و صحنه هاي زيارت براي او مجسم مي شود، يا آن كه اين شخص در آرزوي خانه خداست، و اين آرزو در خودآگاه يا ناخودآگاه او جاي گرفته است و در عالم خواب براي او بازسازي مي شود. يعني بيشتر خواب هاي ما يا از نوع خواب فيل است نسبت به هندوستان كه خاطره اي از آن جا دارد و يا از نوع خواب شتر است نسبت به پنبه دانه.
گفتيم كه از نظر روان كاوان مادي، خواب هاي ما، محصول خاطره ها يا آرزوهاي خودمان مي باشند و اما اهل سلوك، از ديرباز، به گونه اي خواب را با مكاشفه و مشاهده بي ارتباط نمي دانند و چنان كه گفتيم، پيامبر گرامي اسلام نيز، تا حدودي به اعتبار برخي از خواب ها اشاره كرده اند.
چنان كه گذشت، سه قوه ادراكي حس، خيال و عقل انسان با سه مرحله از جهان هستي، تناسب دارند.
عقل با مجردات، خيال با عالم مثال، حس با جهان ماده و محسوس.
كساني كه خواب را فقط بازتاب خاطره ها و آرزوهاي انسان نمي دانند، بلكه براي آن ارزش و اعتبار معنوي قائل اند؛ خواب را اتصال قوه ي خيال به عالم غيب مي دانند و آن عالم غيبي كه انسان در خواب به آن متصل مي شود، همان عالم مثال است. و چون حوادث جهان، از عالم مثال به عالم ماده مي آيند، انسان با اتصال به عالم مثال، مي تواند به نسبت استعداد خود و صفاي باطنش از جريان ها و حوادث دور و نزديك آينده، آگاه گردد. دوري و نزديكي اين آينده بستگي دارد به ميزان توان و صفاي باطن سالك. آن كه صفاي باطن بيشتر دارد، مي تواند از حوادث دورتر آگاه گردد.
به هر حال انسان با اتصال به عالم مثال، مي تواند از حوادث و جريان هاي اين جهان آگاه شده و نيز صورتي از اعمال بندگان و نيز از انبيا و اوليا و بهشت و جهنم را دريابد، زيرا عالم مثال، در حقيقت، مرحله اي از واقعيت هستي است كه در آن، همه حقايق جهان، انعكاس دارند.
تا اين جا مورد قبول عرفا و اهل سلوك است، اما چنان كه گفتيم، رسيدن به چنين جايگاهي، اختصاص به اهل ايمان ندارد و مقام و مرتبه بلندي هم به شمار نمي رود؛ زيرا اين خواب ها غالباً با هواي نفس و آرزوها و خاطره ها آميخته مي شوند و رنگ فرهنگ و زندگي سالك را به خود مي گيرند. لذا از نظر برجستگان عالم سلوك، اهميت چنداني ندارند. اهل سلوك، خيلي به خواب و مسائل مربوط به عالم مثال، توجه نكرده و وقت خود را صرف آن ها نمي كنند.
اما اگر كسي به اين گونه كارها دل خوش كند، بايد توجه داشته باشد كه خواب هاي ما، به ندرت بي نياز از تعبيراند، بلكه هميشه نيازمند تعبير مي باشند. و همين مطلب، يعني نياز به تعبير باز هم، از ارج و اعتبار آن مي كاهد، زيرا مشكل مي توان براي يك خواب، تعبير يقيني و مورد اطمينان پيدا كرد، زيرا هر معنايي، در هر قالبي كه ظاهر شود، براساس يك تناسب يا تناسب هاي مختلف در آن قالب ظهور يافته است.
اين تناسب ها، قانونمند نيستند و قابل ضبط و محاسبه نمي باشند، بنابراين پيدا كردن رابطه صورت خواب، با معنايي كه از آن حكايت مي كند، بسيار دشوار خواهد بود، زيرا مناسبت هاي اين صورت با يك معناي ويژه به سادگي قابل تشخيص نيست. چنان كه گفتيم نسبت ها و تناسب ها يك سان نمي باشند. گاهي نسبت، نسبت تضاد است. يعني يك معنا، در يك قالب، به خاطر اين مناسبت ظاهر مي شود كه ميان آن دو تضادي وجود دارد. مثلاً زندگي در قالب مرگ، يا عروسي در قالب عزا و امثال اين ها. و چون اين مناسبت ها گوناگون اند و در اشخاص مختلف براساس شرايط زندگي متفاوت اند، بهره گيري از اين مناسبت ها در تعبير خواب، بسيار دشوار مي باشد. تعبيرها، غالباً جنبه گمان و تخمين دارند. علاوه بر اين كه رؤياي صادق و صالح، به شرايط ويژه ديگر در جسم و روح انسان بستگي دارد كه نمي توان همه آن شرايط را طبقه بندي و بررسي كرد.
اينك، به بحث خود در مراقبه بازمي گرديم.
مراقبه، نوعي انتظار است. انتظار ديدار و انتظار وصال.
مراقبه در عرفان، يك حالت و تجربه است و چنانكه بارها گفته ايم با حالت هاي تكليفي و اخلاقي فرق دارد. مثلاً انتظار يك شيعه مؤمن براي ظهور ولي عصر (عليه السلام)، يك انتظار تكليفي است؛ يعني انسان آگاهانه و براساس وظيفه و تكليف خود را به حالت منتظر درمي آورد.
اما مراقبه در تجربه انساني، حالت جديدي است كه در انسان پيدا شده و انسان به گونه اي است كه با تمام وجود خود، در انتظار يك حادثه جديد است. و نيز در انتظار آن است كه از شب سياه هجرانش، سپيده اي بدمد و او را به روز روشن وصال هدايت كند.
او خود را در اين مرحله چنان با معشوق در ارتباط مي بيند كه گويي معشوق نيز در كمين سالك است.
سالك در مقام مراقبه، جز معشوق و ديدار او به هيچ چيز ديگر توجه ندارد. و درواقع دل و درون خود را از توجه به غير مي پردازد:
سخن غير مگو با من معشوقه پرست *** كز وي و جام ميم نيست به كس پروايي
(حافظ)
زيرا:
الف- هيچ لذتي به لذت ديدار معشوق نمي رسد. عاشق نه تنها از چيزهاي ديگر لذت نمي برد، بلكه رنج هم مي برد:
گر خمر بهشت است، بريزيد كه بي دوست *** هر شربت عذبم كه دهي عين عذاب است
(حافظ)
ب- جز معشوق حقيقي، هيچ چيز ديگر وجود عاشق را تكامل نمي بخشد و دگرگون نمي سازد. عالم سلوك، بر تحول و تكامل وجود عاشق استوار است. در اين تحول و تكامل، هيچ چيز به اندازه وجود معشوق اثرگذار نمي باشد. لذا عاشق، از همه چيز دست برمي دارد و روي به معشوق مي آورد:
بعد از اين دست من و دامن آن سرو بلند *** كه به بالاي چمان از بن و بيخم بركند
حاجت مطرب و مي نيست تو بُرقَع بگشاي *** كه به رقص آوردم آتش رويت چو سپند
هيچ رويي نشود آينه حجله بخت *** مگر آن روي كه مالند بر آن سُمِّ سمند
(حافظ)
ج- سالك، توجه به غيرمعشوق را در اين مقام، نشانه كوته بيني و دون همتي خود مي داند.
گلعذاري ز گلستان جهان ما را بس *** زين چمن، سايه آن سرو روان ما را بس
يار با ماست، چه حاجت كه زيادت طلبيم *** دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خويش، خدا را به بهشتم نفرست *** كه سر كوي تو از كون و مكان ما را بس
(حافظ)
مراقبه بر دو گونه تلاش استوار است: يكي تلاش براي نزديك شدن به حق، ديگري تلاش براي پاك سازي دل و درون.
هر دو تلاش، با شدت بخشيدن به رياضت، تحقق مي يابند. يكي از مشكل ترين رياضت ها در مقام مراقبه، كاري است كه آن را « نفي خواطر » مي نامند. نفي خاطر، رياضتي دشوار براي پاك سازي ذهن است. اما متعلق اين پاك سازي يعني چيزي كه ذهن را بايد از آن پاك كرد، خودِ انديشه است. جدا كردن ذهن از انديشه، كاري است بسيار دشوار. زيرا، خود ذهن، چيزي جز همين انديشه نيست. حتي عده اي از متفكران جديد مغرب زمين، وجود روح و نفس را انكار كرده و آن چه را كه انسان، آن را روح مي پندارد، چيزي جز توالي و پي در پي هم قرار گرفتن انديشه هاي انسان نمي دانند. به هر حال ذهني باشد كه نينديشد، عملاً بسيار دشوار قابل فرض است. اما به هر حال يكي از رياضت هاي سخت مقام مراقبه، همين پاسباني دل است. به گونه اي كه هيچ انديشه اي را به آن راه ندهند.
پاسبان حرم دل شده ام، شب همه شب *** تا در اين پرده، جز انديشه او نگذارم
(حافظ)
دليل عرفا بر اين كار آن است كه مي گويند: سالك بايد دل و درون خود را از اغيار خالي سازد و راه دل خود را به روي غير و بيگانه ببندد. همين پالايش باطن از آلودگي هاي اغيار، زمينه را براي تابش نور حق و جلوه جمال معشوق فراهم مي آورد.
ز فكر تفرقه باز آي، تا شوي مجموع *** به حكم آن كه چو شد اهرمن، سروش آمد
(حافظ)
به خاطر دشواري اين كار، بعضي از مشايخ و اساتيد، سالك را با تمرين هاي ويژه اي تربيت مي كنند. از جمله، سالك را نخست به تمركز دادن ذهن خود به يك مورد محسوس، فرامي خوانند؛ مثلاً از او مي خواهند كه به يك تكه سنگ سياه شفاف، به آب، به آينه و يا به يك منظره و تصوير نگاه كند و بر آن كوشد تا فكر و ذهن خود را به آن متمركز ساخته و از چيزهاي ديگر غفلت كند.
ناگفته نماند كه يكي از مواردي كه عشق مجازي به كار مي آيد، همين جاست كه عملاً فكر و ذهن عاشق، توجه به معشوق را در عين غفلت از چيزهاي ديگر تمرين مي كند.
عاشق در مراحلي از عشق مجازي، جز معشوق از همه چيز غفلت مي كند.حتي گاهي چنان در تصوير معشوق و خيال او غرق مي گردد كه از خود معشوق نيز غفلت مي كند.
عرفا در زبان ادبيات عرفاني، از اين بيان تعبيرهاي جالبي دارند. براي روشن شدن مطلب، در اين باره كمي توضيح مي دهم:
« ملامت » چنان كه گفتيم، در تمام مراحل سلوك به گونه اي حضور دارد و يكي از جلوه هاي آن در همين مقام مراقبه است. احمد غزالي مي گويد: ملامت سه روي دارد. يعني سه گونه جلوه مي كند و در سه جهت و جنبه ظهور مي يابد:
- در جهت خلق؛
- جهت عاشق؛
-در جهت معشوق.
آن روي كه در جهت خلق دارد، تيغ غيرت معشوق است تا اغيار را از صحنه بردارد.(5)
سالك در اين جا، بايد به يك جهاد در راه خدا بپردازد و اين جهاد نه با دشمنان دين، بلكه جهاد با غيرخداست.و در اين جهاد، همانند جهادهاي معمولي به نظر مي رسد كه مي تواند از هر تدبيري كه جايز باشد، بهره جويد. اما توجه كردن به اجسام محسوس، اگر هم به عنوان تمرين، جايز باشد، از نظر حقير نبايد چندان ادامه يابد و جدي گرفته شود، اگر چنين چيزي هم لازم باشد، بايد از كارهاي مشروع و تأييد شده بهره گرفت. مانند تمركز دادن ذهن به كلام الهي و تلاوت ويژه كلام الله، يا تمركز به موارد ويژه اي از مشكلات و حوائج مردم.مثلاً عزم را جزم كردن بر اين كه تا فلان مشكل را حل نكنم، به هيچ چيز ديگر نمي پردازم. در عين حال اين گونه دستورها در مورد اشخاص مختلف فرق مي كند. گاهي بعضي از سالكان بسيار ساده و بي دردسر به مراقبه دست مي يابند و نياز به اين گونه كارهاي مقدماتي و تمريني ندارند. و گاهي بايد از انواع وسايل براي تمرين سالك بهره گرفت. و نيز از خود معشوق بايد ياري جست. زيرا در نفي اغيار، غيرت معشوق نيرومندترين پشتيبان عاشقان است، زيرا كه معشوق اگر هر خلافي را برتابد، شرك را برنمي تابد و از هر خطايي هم درگذرد، از گناه شرك درنمي گذرد.(6)
اينك بياني از مولوي، در تشويق به پاسباني از حرم دل، با توجه به غيرت معشوق!
از بهر خدا عشق دگر يار مداريد *** در مجلس جان فكر دگر كار مداريد
يار دگر و كار دگر كفر و محالست *** در مجلس دين مذهب كفار مداريد
در مجلس جان فكر چنانست كه گفتار *** پنهان چو نمي ماند، اضمار مداريد
گر باگ نيايد ز فسا، بوي بيايد *** در دل نظر فاحشه آثار مداريد
آن حارس دل، مشرف جان، سخت غيورست *** با غيرت او رو سوي اغيار مداريد
هر وسوسه را بحث و تفكر بمخوانيد *** هر گمشده را سرور و سالار مداريد
ياقوت كرم قوت شما باز نگيرد *** خود را گرو نفس علف خوار مداريد
العزة لله جميعاً چو شنيديت *** خاطر به سوي سبلت و دستار مداريد
در مشهد اعظم به تشهد بنشينيد *** هُش را به سوي گنبد دوار مداريد
انكار بسوزد چو شهادت بفروزد *** با شاهد حق، نكُرت و انكار مداريد
يك نيم جهان كركس و نيميش چو مردار *** هين چشم چو كركس سوي مردار مداريد!
(مولوي، ديوان)
ادامه دارد...
پينوشتها:
1.نبأ، آيه 9.
2.مجلسي، بحارالانوار، ج61، ص 177.
3.درالمنثور، ج4، ص 376.
4.همان، ص 374 و 377.
5.سوانح،فصل3.
6.نساء،آيه 48.
يثربي، سيديحيي، (1392)، عرفان عملي، قم، مؤسسه بوستان كتاب، چاپ سوم