نويسنده: مرتضي مدرسي چهاردهي
ناصرالدين شاه سيد جمال الدين اسدآبادي را به ايران دعوت مي کند
در اين هنگام محمد حسن خان اعتمادالسلطنه، مترجم حضور همايوني و رئيس دارالترجمه ي دولتي، از ميان روزنامه هاي خارجه که براي شاه مي رسيد روزنامه ي عربي العبارت العروة الوثقي لاانفصام لها منطبعه ي پاريس به دست آورده، اصل و ترجمه ي آن را به حضور شاه آورد.
سراپا قدح دولت و ملت انگليس از قوت فکر و قلم نگارنده ي آن، شيخ جمال افغاني، به مبالغه و گزاف تحسين کرد. شاه که هرگز چنين هوسها نداشت و به ارباب افکار جديده و مردم جهانديده ي فرنگستان گشته هيچ مطمئن و معتقد نبود، به حکم قضا جلب شيخ جمال را به ايران تقاضا و به توسط اعتمادالسلطنه او را به تهران دعوت کردند.
تحقيقاً به نگارنده ي اين داستان سبب و باعث معلوم نيست، مي توان به حدس و قياس گفت که شاه را نصايح و مواعظ سفارت انگليس تأکيد و تهديد دولت مشاراليها به استقرار عدل و امنيت و تنظيم مهام مملکت خسته کرده، محمدحسن خان هم متمايل به پلتيک روس بود. از اين رو فکر خواستن شيخ جمال الدين بي هيچ مناسبت و ضرورتي نشئت نمود. چندي نگذشت که مشاراليه از جنوب ايران به بندر بوشهر رسيد و به تهران آمد.
حاجي محمدحسن اصفهاني امين الضرب مقدم او را گرامي داشته، در خانه ي خود منزل داد؛ چرا که فساد معاملات و شياع تقلبات حاجي، مشاراليه را معناً متزلزل و باطناً متوحش داشت.
هميشه سلامت عرض و مال خود را به برکت قدوم پيروان حق و صاحبان انفاس قدسيه مي خواست. پيوسته تکيه ي او به يک صاحب فکر و ذکر بود و به جمال الدين نديده و نشناخته ارادتي کامل کرده بود.
پس از ورود او به تهران معلوم گرديد که سيد جمال الدين از مردم اسدآباد افشار است و اينکه به شيخ افغاني معروف شده نتيجه ي سنين اقامه ي او در قاهره، مصر و توليت تکيه ي افغاني آنجا بوده است. (1)
وضوح سياست او نيز بمراتب به ارادت حاجي محمد حسن افزود. چند روزي پس از ورود به پايتخت شرف حضور ناصرالدين شاه را دريافت و با عمامه ي سبز و لباس منقح عربي و بيانات ملمع فصيح در خدمت شاه جلوه گر شد. چون در همان مجلس اول در تنظيمات و اصلاحات و ضرورت وضع قانون مبحثي به ميان آورد به نظر شاه خوب جلوه نکرد.
طرد سيد جمال الدين اسدآبادي
شايد در اين ضمن امين السلطان هم از جانب سرهنري در مندولف، وزير مختار انگليس، که دوست جاني او بود به گوش شاه تعويذي خوانده تحذيري کرده بود. ديگر شاه او را نخواست و نديد و اعتماد السلطنه که واسطه ي دعوت و علت ضيافت سيد جمال الدين اسدآبادي بود به گمان اينکه شايد به کار روزنامه ي ايران دخيل شود با او دشمني آغازيد. سيد جمال الدين اسدآبادي البته از اين مهماني و مهمان نوازي آزرده شد و هرچه بيشتر در تهران ماند فساد احوال را روشنتر و آزردگي جمهور را از سياق امور بيشتر ديد. در حکمت عملي و امور سياسي تبحر نداشت، از ديگر فنون و فضايل هم بهره و نصيب کامل نبرده، معلوماتش محدود و به قوت حافظه و لافظه آنچه را از افواه رجال و اوراق روزنامه ذخيره ي خاطر کرده بود به طرز خوش مي گفت و موقع و محل نمي شناخت. از باب وطن و ناموس و حقوق به افسردگان خام و عوام کالانعام قصه ها مي خواند (2) و از ضرورت قانون و معرفت حقوق و حريت فکر و قلم و امنيت جان و مال سخن مي راند.عيب جويانش حکايت پيش جانان بردند و به پيدا و پنهان شاه را از آنچه سيد جمال الدين اسدآبادي به مردم تقرير مي کند خبر دادند.
آيت معني بر او نازل شد؛ الانسان حريص علي ما منع. با حريفان سخن بي پرده گفت، سوز دل هم به گرمي نفس او مدد کرد. خفتگان دل مرده و افسردگان آزرده را چشم و گوشي باز شد و از توده ي خاکستر دودي برخاست. نايب السلطنه به زعم آنکه سيد جمال الدين اسدآبادي مهمان حاجي محمد حسن و در پناه امين السلطان است با شاخ و برگ مسئله را به حضور شاه قصه کرد.
امين السلطان نيز که در اين هنگام هواخواه انگليس بود و به ريسمان سفير آن دولت مي رقصيد، به علاوه کلمات سيد جمال الدين اسدآبادي را ماحي اقتدار و ناسخ اعتبار خود مي ديد، در پيش شاه به انکار سيد جمال الدين اسدآبادي اصرار داشت.
اخراج سيد جمال الدين اسدآبادي از ايران
لاجرم از طرف شاه حاج محمد حسن به اخراج سيد جمال الدين و روانه کردن او از جهت شمالي ايران به خاک روس مأمور شد و سيد جمال الدين اسدآبادي را دلتنگ و نوميد از سمت مازندران بيرون فرستاد و اگر ارادت حاج محمد حسن نبود، راحت ايام اقامت و اسباب سهولت مسافرت هم براي مهمان محترم فراهم نمي شد.اينک نخستين لگدي است که ناصرالدين شاه با پاي خود به خفتگان از عالم بي خبر ايران مي زند. (3)
تأثير سفر سيد جمال الدين اسدآبادي در ايران
چنانکه گفتم سيد جمال الدين را پايه و مايه ي علمي و عملي بسي کوتاه بود اما در ايران که معارف و معلومات به اعلا درجه ي مخفي و معدوم، و فضايل و علوم به آموختن لغات و الفاظ عربي منحصر است و دانستن اشعار و امثال و قدري تاريخ غلط و ناقص را براي مجلس آرايي کافي مي دانند، چراغ دانش سيد جمال الدين که از خرمنهاي عالم خوشه ها برچيده بود جلوه ي خورشيدي مي توانست؛ علي الخصوص که استيلاي دونان بداصل و غفلت پادشاه از حال رعيت همه را در عين بي خبري و مدهوشي خسته کرده بود. کلمات سيد جمال الدين اندکي به خاطر تجار و کسبه و ارباب عمايم ثبت شد و به مطالعه ي روزنامه هاي فارسي و عربي که در خارج ايران طبع و منتشر مي شد رغبت خلق قوت گرفت.چندي برنيامد که به تکليف وزير مختار انگليس رود کارون را به سير سفاين مفتوح کردند و شاه تسهيل مراودات تجارتي و اصلاح طرق جنوبي ايران را وعده کرد.
سرهنري در مندلوف، وزير مختار انگليس، اين فقرات را بيش از آنچه در خور بود بزرگ شمرد و براي هنرنمايي و اثبات کفايت خود در روزنامه هاي انگليسي به مبالغه فصولي درج نمود.
ملاقات شاه با سيد جمال الدين اسدآبادي در مونيخ
پس از دور و سير که گذر شاه به شهر مونيخ، پايتخت باوير، افتاد سيد جمال الدين پيدا شد، با وزير اعظم ملاقات کرد و به حضور شاه رفت، و گويا در تغيير اوهام و تعديل مندرجات روزنامه هاي روس و غيره عرض خدمتي کرد و مورد تحسين واقع شد.شاه و وزير سيد جمال الدين اسدآبادي را باز به تهران دعوت کردند که عذر ماضي خواسته شود و تلافي مافات در مناسباتي به جا آيد. سيد جمال الدين اسدآبادي تا وينه، پايتخت اتريش، هم در حوزه ي ملتزمان رکاب شاهنشاهي ديده شد و از آنجا عودت کرد که خودسازي نموده برحسب دعوت روانه تهران شود. شاه نيز در جناح تعجيل به جانب مملکت خود عزيمت فرمود زيرا ديگر عرصه ي گشت و گذار نداشت و حاج محسن خان معين الملک شاه را از عزيمت اسلامبول و ديدار سلطان عبدالحميدخان منصرف کرده بود.
در ورود به حدود آذربايجان مزاج شاه را تناول فواکه و تغيير هوا و غذا از اعتدال بيرون برد.
ضعف و نقاهت چنان مستولي شد که در حرکت از تبريز وليعهد، مظفرالدين ميرزا، را به رسيدن هنگام سروري تهنيت کرده بودند، اما قوت بنيه ي ناصرالدين شاه صورت بيماري را شکست، قرين عافيت و سلامت به پايتخت خود رسيد. نايب السلطنه و کارگزاران تهران که در غياب شاه انتظام امور درباري را نگاه داشته بودند به تخصيص و الطاف ملوکانه نايل شدند. در اين مسافرت سوم که شاه اقطار فرنگ را سياحت کرد ديگر نه اهالي ايران و نه اقوام بيگانه منتظر نتيجه نبودند زيرا شاه بي پرده نيت خود را فاش کرده و همه را گوشزد نموده بود که جز گردش و تفريح قصد و غرضي در کار نيست.
ديگر في الحقيقة به هوس اصلاحات و تنظيمات يا فريب و سرگرمي نبود.
به دعوت شاه، سيد جمال الدين اسدآبادي دوباره به تهران مي آيد
سيد جمال به تهران آمد و با چنان گرمي و خوشي که از ديدار مونيخ در سر داشت وزير اعظم و شاه را ديدار کرد، و در وثاق حاج محمد حسن امين الضرب مريد مشتاق خود رحل اقامت افکند. از شاه و وزير باز روي خوب نديد (4) و پيمان آنها را مواعيد عرقوب ديد، زبان عبير خويش را تغيير نتوانست داد. با هر پخته و خام سخن از آغاز و انجام به ميان مي گذاشت، مفاسد اوضاع و قبايح احوال را شرح مي کرد، فضايل امن و عدل و علم و عقل را مي شمرد، و بي پرده از سوء اداره ي تدبير و غفلت شاه و وزير مي گفت.سيد جمال الدين اسدآبادي از تهران به شاه عبدالعظيم نقل مکان مي کند
به خاطرشان آمد که سيد جمال الدين خانه ي حاجي محمدحسن را آشيانه ي فساد کرده است. در تهران هرچه مظلوم و مأيوس بود بيانات سيد جمال الدين اسدآبادي را که به قدح و ذم آيين حکمراني انحصار داشت، مروحه کبد حراء و مرهم دلهاي مجروح خود کرده با سيد جمال الدين اسدآبادي دمساز مي شدند و از اين قبيل مردم در آن شهر کم نبود. باز امين السلطان به حاج محمد حسن ملتجي شد که مهمان عزيز خود را از سر باز کند و آتش فتنه را بنشاند. حاجي محمدحسن مسئله را با سيد جمال الدين اسدآبادي در ميان گذاشت و مناسب ديد که به او قصبه ي شاهزاده عبدالعظيم نقل مکان نمايد. جمال الدين از تهران بيرون رفت و در قصبه ي مزبور که بيش از دو فرسنگ مسافت نيست براي خود منزلي ساخت و البته به رونق بازار سيد جمال الدين اسدآبادي افزوده اين بار پرده از سراسر برگرفت. اعيان بيکار و مردم فکار که هر هفته به زيارت حضرت عبدالعظيم ميدان خيال و طفره ي خاطر مي جستند در پيرامون سيد جمال الدين اسدآبادي انجمن شدند و سيد جمال الدين اسدآبادي بدانديش آشکارتر از آنچه پيش مي گفت اسيران بند بلا و دلبستگان دام جفا را راه نجات مي آموخت. اما خبر مجالس وعظ سيد جمال الدين اسدآبادي و دود آتش فساد او کمتر به شاه مي رسيد زيرا حکومت قصبه ي شاه عبدالعظيم از دايره ي حکمراني نايب السلطنه خارج بود.جمال الدين به محاورات و بيانات زباني قناعت نداشت. به آشنايان تهران و ولايات هم که احتمال سوز و سازي در آنها مي رفت مکاتبه مي کرد و به هر وسيله و بهانه امت و هواخواه براي خود مي ساخت. تعجب نبايد کرد که سيد جمال الدين اسدآبادي خيال افتاده باشد، زيرا در هر مملکت که اهالي راه ترقي و تحصيل معاش و ثروت را باز ببينند و عطا به غير محل، اعانه به غير مستحق، ترجيح مفضول بر فاضل، تفضيل نامعقول به عاقل، توهينات ناروا و احترامات بيجا معمول باشد، مردم بيچارگي و تنگي حوصله ي خود را به استعمال ترياک و چرس و اشتغال به خيالات واهيه و تقلبات داهيه تلافي مي کنند؛ بيکاري، بيعاري، دلريشي، درويشي، نوميدي، بدخواهي، تنگدستي، ولگويي و مفسده جويي مي آرد. اين ايام از هر صنف در اين مسلک بسيار بودند و سيد جمال الدين اسدآبادي را از گرويدن و ارادت ورزيدن گرم مي کردند.
خاطرات سياسي ميرزاعلي خان امين الدوله
به کوشش حافظ فرمانفرماييان، تهران، ص 144-145
پينوشتها:
1. چنين نبود. ن.
2. براستي چه خرده شيشه ها در نهاد بد بعضي از درباريان و اشراف عصر ناصري بود. ن.
3. گروهي از کوته نظران و اشراف و اعيان و درباريان ناصرالدين شاه قاجار که خود را روشنفکر و اصلاح طلب مي پنداشتند براستي چه مردم بدي بودند که هم به شاه خيانت مي کردند و هم به ملت. ن.
4. چرخ بازيگر از اين افسانه ها بسيار دارد که امين الدوله سيد جمال الدين اسدآبادي را دانشمند نمي داند. ن.
مدرسي چهاردهي، مرتضي؛ (1381)، سيد جمال الدين و انديشه هاي او، تهران: مؤسسه ي انتشارات اميرکبير، چاپ هشتم