درآمد
بحث در هرمنوتيک کلاسيک جز از طريق بررسي آراي تک تک ناموران اين عرص ميسر نيست. از اين رو به توضيح نقطه نظريات هر يک از هرمنوتيست هاي کلاسيک مي پردازيم. اما پيش از ورود به اين بحث لازم است مراد خود را از هرمنوتيک کلاسيک به صورت روشن تري بيان کنيم.مقصود ما از هرمنوتيک کلاسيک منحصراً دوره اي است که شاخصه اصلي آن ظهور و شيوع نوع جديدي از تعقل ورزي است که به واسطه نهضت اصلاح ديني از يک سو و انقلابي پياپي علمي در حوزه دانش تجربي و علوم عقلي از سوي ديگر به وجود آمد.
سرآغاز تاريخي اين دوره را مي توان اواسط قرن هفدهم ميلادي دانست؛ يعني زماني که دان هاور براي نخستين بار واژه هرمنوتيک را در عنوان کتاب خويش به کار برد و در آن کتاب قواعدي را مطرح کرد که هرچند به نيت سر و سامان دادن به تفسير مقدس نوشته شد اما قابليت آن را داشت که به فهم بهتر همه انواع متون در رشته هاي مختلف علمي کمک کند.
هرمنوتيک کلاسيک حدود سه قرن به حيات علمي خود ادامه داد تا آن که با ظهور پديدارشناسي هوسرل و در پي آن هرمنوتيک فلسفي هيدگر که تفاوت هاي ماهوي شگرفي با هرمنوتيک پيش از خود داشت، دچار دگرديسي شد.
هرمنوتيک کلاسيک حول محور فهم متن شکل گرفت و رفته رفته به عنوان علمي براي شناخت قواعد عام فهم متن مطرح شد. اساس آموزه هاي اين فن آن است که متن يک معناي محوري دارد که همان نيت مؤلف است و ملاک صحت و سقم تفاسير ارائه شده از يک متن، قرابت و غرابت آن از نيت و مراد مؤلف آن متن مي باشد. از آن رو که صاحب نظران هرمنوتيک کلاسيک قائل به وجود معنايي متعين در متن بوده اند و کار مفسر را نه معنا بخشي به متن بلکه کشف معناي متعين موجود در متن مي دانستند، هرمنوتيک مورد نظر آن ها را « هرمنوتيک عيني گرا » نيز ناميده اند.
در بطن هرمنوتيک کلاسيک، برخي با تأثيرپذيري از مکتب رومانتيسم آلمان و برخي متأثر از جريان هاي تاريخ گروي قرن هجدهم و نوزدهم، مطالعه زندگي مؤلف و ويژگي هاي روحي و رواني او و برخي نيز بررسي شرايط تاريخي عصر تأليف را جهت حصول فهم بهتر متن لازم شمردند و سعي در بازسازي ذهنيت مؤلف در هنگام خلق اثر نمودند و به تدوين قواعدي براي اين کار همت گماردند.
گفتني است، برخي به لحاظ آن که چارچوبه علم هرمنوتيک در اين دوره شکل گرفت، آن را هرمنوتيک مدرن » و در مقابل، هرمنوتيک قرن بيستم را « هرمنوتيک فلسفي » ناميده اند و بعضي نيز به لحاظ آن که در اين دوره، دانش هرمنوتيک در عين حفظ مسير تاريخي خود، در قالبي بديع به صورتي علمي به انجام وظايف سنتي اش پرداخته است، آن را « هرمنوتيک کلاسيک » و در مقابل، هرمنوتيک قرن بيستم را به لحاظ تغيير مسير از سنت تاريخي هرمنوتيک تفسير متن « هرمنوتيک مدرن » ناميده اند.
در ادامه اين نوشته سعي شده که در عين جامعيت و با رعايت اختصار، افکار و ايده هاي هشت تن از برجسته ترين هرمنوتيست هاي کلاسيک به ترتيب تاريخي در ابوابي جداگانه تشريح گردد و اقوال کساني که نقش کم رنگ تري در تکوين اين شاخه علمي داشتند نيز در ضمن توضيحات گنجانده شود.
هرمنوتيست هاي کلاسيک
هاور (1)
اغلب وي را اولين کسي مي دانند که از واژه هرمنوتيک براي شناساندن دانشي خاص، استفاده کرد. (2)عنوان کتاب او هرمنوتيک قدسي يا روش تفسير متون مقدس (3) نشان مي دهد که هدفش ارائه قواعد حاکم بر تفسير متون مقدس بود اما قوانين مطرح شده در اين کتاب، قابليت آن را داشت که در همه دانش هاي متکي به متن، استفاده شود. (4)
هرچند کار او تفاوت چنداني با آنچه در نهضت اصلاح ديني قرن شانزدهم مدنظر قرار گرفت، نداشت اما اهميت کار دان هاورآن بود که شأن و منزلتي همانند منطق به هرمنوتيک داد. او صدق هرمنوتيکي را مقدمه صدق منطقي دانست. به بيان ديگر، وي دو مرحله را براي دست يابي به صدق معناي متن برشمرد. در مرحله نخست مي بايست به کمک هرمنوتيک، معناي متن را فهميد و در مرحله بعد به کمک قواعد منطقي به صادق و يا کاذب بودن متن پي برد. (5) لذا قول صاحب نظراني (6) که اهميت کار هاور را صرفاً دادن تصوري منطقي از هرمنوتيک دانسته و کلادنيوس را نخستين کسي مي دانند که هرمنوتيک عام را از منطق جدا کرد، چندان درست به نظر نمي رسد.
او همان طور که صدق هرمنوتيکي را مقدم بر صدق منطقي قلمداد مي کرد، توجه به روش تفسير را نيز لازمه ورود به فرايند ادراک مي دانست. (7)
کلادنيوس (8)
او هرمنوتيک را فن دست يابي به فهم کامل و تمام عيار يک قول، اعم از گفتار يا نوشتار، مي دانست. (9) استفاده کلادنيوس از اصطلاح « فن » (10) نشان مي دهد که تلقي او از تفسير، ريشه در آموزه هاي ارسطويي دارد. (11) اين اصطلاح بعدها توسط شلايرماخر نيز به کار گرفته شد.کلادنيوس معتقد بود که به ياري تأويل مي توان به معناي قطعي و نهايي اثر هنري که مورد نظر مؤلف بوده، دست يافت. او محور اصلي هرمنوتيک کلاسيک يعني « نيت مؤلف » را پايه گذاري نمود وعنوان کرد که معناي هر اثر، آن چيزي است که مؤلف در سر مي پرورانده و تلاش کرده تا در اثرش بيان کند. تأويل در حکم کشف اين معناست. (12)
البته هرمنوتيک عصر روشنگري که کلادنيوس چهره شاخص آن است، « متن محور » بوده و « نيت مؤلف » را از طريق رفع ابهامات متن جست و جو مي کرد.
به نظر او درک کامل مؤلف يا گوينده، مساوي با درک کامل نوشتار و يا گفتار او نيست زيرا گاهي گفتار يا نوشتار چيزي را افاده مي کند که مقصود و مراد صاحب آن نبوده است. عکس اين نيز ممکن است؛ يعني گاهي همه مقصود صاحب اثر از متن استنباط نمي شود. او وظيفه هرمنوتيک را درک اين مقاصد افزون بر متن و يا مراد پنهاني نمي دانست بلکه وظيفه آن را کمک به درک حقيقي متن مي دانست. (13)
در نظر او تفسير، ابهام زدايي از گفتار و نوشتار جهت فهم کامل آن است. (14) به عبارت ديگر او تفسير را نه در همه جا بلکه تنها در متن و يا فقراتي از متن که با ابهام مواجهند، لازم مي داند. ناگفته نماند که او واژه « Interpretation » را گاهي براي تفسير و گاهي براي تأويل به کار مي برد و در کتابش درآمدي بر تفسير گفتارها و نوشتارهاي خردورزانه (15) تمايز دقيقي ميان اين دو مفهوم به چشم نمي خورد.
هرچند گفته مي شود که در نظر کلادنيوس مشکل تفهم بيشتر ناشي از موانعي است که بر سر راه فهم معناي کلمات، عبارات و اصطلاحات وجود دارد و مراد او از ابهام و کارکرد ابهام زداي تفسير، در دايره توضيح لفظي عبارات و اصطلاحات مشکل يک متن است. (16) اما در نگاهي دقيق تر به آثار او درمي يابيم که وي چهار نوع ابهام متن را برشمرده و کارکرد هرمنوتيک را صرفاً زدودن ابهام هاي نوع چهارم مي داند:
1. ابهام ناشي از اختلال در فقرات متن:
رفع اين نوع ابهام، کاري نقّادانه (17) است.2. ابهام ناشي از عدم وضوح زباني:
گاه زبان متن داراي ابهامي است که رفع آن از عهده هرمنوتيک برنمي آيد؛ بلکه با آموزش زبان و لغت شناسي برطرف مي شود.3. ابهام ناشي از کلمات مبهم:
ابهام کلماتي که به خودي خود مبهم اند، هرگز با کاري تکنيکي که هرمنوتيک عهده دار آن است، برطرف نمي شود.4. گاه با متني مواجه مي شويم که از هر سه نوع ابهام پيش گفته مبراست، با اين وجود هم چنان فهميده نمي شود. اين جاست که هرمنوتيک به ميدان مي آيد.
ابهام در اين گونه موارد ناشي از کاستن اطلاعات مخاطب است. اگر مخاطب برخي تصورات را نداشته باشد، صرف کلمات و وضوح معنايي آن ها نمي تواند مراد مؤلف را به مخاطب منتقل کند. بنابر نظر کلادنيوس تفسير، ذکر مفاهيمي است که براي درک کامل يک فقره و عبارت مبهم، لازم و ضروري است. مفسر خلأ ناشي از فقدان اطلاعات و تصورات لازم براي فهم متن را پر مي کند. به همين دليل است که وي هرمنوتيک را « هنر تفسير » مي دانست. (18)
از ميان آراي کلادنيوس آنچه بيشتر شهرت يافته، عقيده او در باب « نظرگاه » (19) است. او چندان نگران آن نبود که عقيده او در مورد نظرگاه، او را به وادي نسبيت (20) آرا و عقايد سوق دهد. او معتقد بود که هر ناظري اگرچه از نظرگاه خويش به تاريخ نظري مي افکند اما باز با همان واقعه اي روبه رو مي شود که ديگران روبه رو شده اند. به طوري که اگر ما نيز از نظرگاه او نظر افکنيم، همان چيزي را مي بينيم که او مي بيند و بر صدق اقوال او گواهي خواهيم داد. (21)
بايد توجه داشت که عقيده کلادنيوس در باب نظرگاه، به مثابه نسبيت معنا و اختلاف تفاسير حاصل از آن نيست. او تنها نسبي بودن گزارش هاي تاريخي را عنوان کرده و آن را به نظرگاه هاي مورخان مستند داشته اما از قول به نسبي بودن معاني و تفاسير آن گزارش ها تحاشي ورزيده است. در نظر او يک متن علي رغم اين که از نظرگاه خاصي نوشته شده است اما از حيث مصداق و معنا روشن و گوياست و نسبيت بردار نيست. در واقع هر چند که امکان تعدد نظرگاه ها وجود دارد اما اين به معناي تعدد مصاديق نيست و گوناگوني منظرها به گوناگوني مناظر ختم نمي شود. هم چنين تفسير متوني که خود از نظرگاه هاي متعدد نوشته شده اند، امري عيني و ثابت است. البته اين بدان معنا نيست که شباهت نظريه « نظرگاه » کلادنيوس به ديدگاه هاي پست مدرن نيچه و نظريه « امتزاج افق ها » (22) گادامر را ناديده بينگاريم.
وقتي ابتکار کلادنيوس را در امتزاج افق حقيقت و افق فهم و تلفيق کنکاش هايي که پيرامون حقيقت صورت گرفته را با تلاش هايي که پيرامون مقوله فهم انجام شده مي بينيم، به اين نتيجه مي رسيم که کلادنيوس رويکردهاي خاصي را که در قرن بيستم در خصوص مقوله فهم به وجود آمد، از قبل پيش بيني و طرح ريزي کرده بود. (23)
البته برخي عقيده دارند که او ندانسته مباحثي را مطرح کرد که بعدها از جمله مسائل و دغدغه هاي عمده نويسندگان قرن نوزدهم و بيستم شد. لذا بيان داشتند:
آن ها که او را مؤسس مباني تفسيري ( هرمنوتيک ) علوم انساني امروز مي دانند، سخت در اشتباهند. کسي که به نگاه دقت و تأمل در کتاب او بنگرد به روشني در مي يابد که آرا و افکار او چقدر از آرا و افکار مکتب هاي رمانتيک و ما بعد رمانتيک تفکر هرمنوتيک فاصله دارد. (24)
از ديگر وجوه هرمنوتيک کلادنيوس توجه به بُعد روان شناختي است. هرچند توجه به اين بعد در آثار کساني مثل شلايرماخر و ديلتاي پُررنگ تر است اما برخلاف تصور برخي معاصران، (25) نظريه هرمنوتيکي او فاقد بعد روان شناختي نيست. وي در فقره 157 کتاب خود مي نويسد:
يک گفتار يا نوشتار تنها در صورتي به طور کامل قابل فهم خواهد بود که به گونه اي ساخته و پرداخته شود که نيت مؤلف بر اساس قواعد روان شناختي (26) براي مخاطب به طور کامل قابل حصول باشد. (27)
اين در حالي بود که برخي معاصران او نظير مي ير (28) با تأکيد بر « متن بسندگي »، عقيده داشتند که ابهامات زبان شناختي نه با رجوع به قواعد فرا زبان شناختي و نه با مراجعه به قصد و نيت مؤلف (29) بلکه با رجوع به خود زبان برطرف مي شود. اين دو ديدگاه، در اين مطلب اتفاق نظر دارند که هيچ مفسري بهتر از مؤلف نمي تواند قصد و مراد او را تشخيص دهد و لذا بهترين مفسر متن، نويسنده آن است. (30)
آست (31)
هر چند اغلب شلايرماخر را بنيان گذار هرمنوتيک نوين مي دانند اما نمي توان نقش مؤثر آست را در شکل دهي به اين تحول ناديده گرفت. به عقيده يواخيم واخ، آست آغاز گر اين مباحث بود. (32) پالمر نيز در اثر مشهور خود از او به عنوان يکي از دو پيشگام (33) شلايرماخر نام مي برد. (34)آست هرمنوتيک را نظريه استنباط « معناي روحي » (35) متن مي داند. (36) با توجه به رويکرد ادبي هرمنوتيک او که معطوف به فهم متون کهن بود، هدف اصلي وي، مطالعات لغوي و ميراث ادبي و درک روح عهد باستان است. به عبارت ديگر، هرمنوتيک بايد از طريق تحول دروني معنا و تناسب اجزاء اثر با يکديگر، زمينه وحدت آن را با روح حاکم در آن عصر ( عصر تدوين اثر ) فراهم سازد:
افراد فقط وقتي مي توانند وحدت مرکب حاکم بر روح عهد باستان را به خوبي درک کنند که ظهور منفرد آن را در هر يک از آثار به جاي مانده از آن دوران، درک کرده باشند. از طرف ديگر، روح حاکم بر هر يک از پديدآورندگان آن آثار را نيز نمي توان فارغ از نسبتي که با روح کل دارند، ادراک نمود. (37)
اين مطلب، اساس تلقي آست از « دور هرمنوتيکي » (38) است. هدف آست ارائه نوعي روش شناسي از طريق بازسازي کليت روح جهان خارجي است. در اين فرايند، آثار فردي صرفاً با التفات به نويسنده و يا از طريق جايگاه آن ها در نظام نشانه شناسي فهميده نمي شود بلکه برحسب موقعيتشان در فضاي تاريخي عصرِ تدوين و بازنمودِ روح کلي حاکم در آن عصر، درک مي گردد.
با توجه به مثال هايي که او در ضمن مباحثش مي زند، به نظر مي رسد که تلقي او از درک بيان گوينده يا آثار مکتوب، چيزي جز رسيدن به قصد گوينده يا خالق اثر نيست. به عنوان نمونه او در خلال مباحثي از کتاب مباني صرف و نحو، علم هرمنوتيک و نقد (39) مي نويسد:
معناي جمله اي در آثار ارسطو ممکن است با معناي جمله مشابهي در آثار افلاطون تفاوت داشته باشد. (40)
از جمله مسائل مهم مطرح شده توسط آست تمايز ميان سطوح فهم (41) و سطوح تبيين (42) است. او علاوه بر سه سطح فهم تاريخي، (43) دستور زباني (44) و روحي (45)، از سه سطح تبيين به شرح زير سخن مي گويد:
1. هرمنوتيک ظواهر لفظي: (46) شامل دانستني هايي درباره تبيين کلمات ( دانش نحوي )، تبيين متن ( دانش بلاغي )، تبيين محيط تاريخي نضج متن ( دانش فهم تاريخي ) است.
2. هرمنوتيک معنا: (47) شامل دانستني هايي پيرامون ويژگي هاي فردي مؤلف است که از طريق مطالعه زندگي و آثار او قابل حصول مي باشد.
3. هرمنوتيک روح حاکم: (48) شامل دانستني هايي پيرامون انديشه هاي بنيادين (49) حاکم بر اثر و ديدگاه مؤلف نسبت به زندگي و آن مفهوم اساسي (50) است که در اثر بيان مي شود و تنها پس از يافتن آن است که مي توان وحدت حاکم در پس اين صورت هاي متکثر را درک کرد. (51)
آست در کتاب پيش گفته، عمل فهم يک اثر را بازآفريني (52) عمل خلاق صاحب اثر در زمان پديدآوردن اثر و بازآفريني هنري آن مي داند. به عقيده او فهم، تکرار همان عملي است که هنرمند هنگام خلق اثر انجام مي دهد. (53) اين تلقي از ماهيت فهم، قدم مهمي در ارتقاي هرمنوتيک از سطح قواعد لفظي و ورود آن به عرصه رمانتيک بود و راه را براي ارائه نظريات کساني مانند شلايرماخر، شلگل و ديلتاي گشود. با درنظر گرفتن آنچه تاکنون بيان شد و توجه به التفاتي که آست در جاي جاي آثارش به ادبيات عصر باستان و به ويژه فرهنگ يونان مبذول مي دارد، به نظر مي رسد عقيده برخي محققان (54) مبني بر اين که او برخلاف شلايرماخر، هرمنوتيک را صرفاً به معناي روش تأويل متون ديني به کار گرفته، چندان نزديک به واقع نباشد بلکه بهتر آن است که هرمنوتيک او را محدود به روش تفسير و تأويل متون مقدس نکرده است و وي را پيشگام مباحث هرمنوتيک عام بدانيم.
ولف (55)
پالمر از وي به عنوان يکي ديگر از پيشگامان شلايرماخر نام مي برد. (56) برخلاف شلايرماخر که قائل به هرمنوتيک عام بود، ولف بر اين نکته تأکيد مي کرد که براي هر يک از رشته هاي مختلف علوم نظير تاريخ، شعر و متون ديني، به هرمنوتيک متفاوتي نياز است. (57)او هرمنوتيک را علم به قواعدي مي داند که به وسيله آن ها معناي نشانه ها بازشناخته مي شود. (58) به گفته او هدف از هرمنوتيک درک انديشه هاي گفتاري و نوشتاري گوينده يا مؤلف، درست مطابق با آنچه مي انديشيده، است.
داشتن اطلاعات متعدد از جمله دانش تاريخي در کنار قدرت درک زباني متن از جمله لوازم رسيدن به چنين درکي است: « مفسر ايدئال، هر آنچه را مؤلف مي دانسته، بايد بداند. » (59)
ولف هرمنوتيک را داراي دو ساحت و سه سطح مي داند. وي مانند آست معتقد است که تبيين ريشه در فهم دارد لذا هرمنوتيک را در دو ساحت « فهم » (60) و « تبيين » (61) دنبال مي کند (62) و در وجه تمايز اين دو مي گويد: ما براي خودمان مي فهميم ولي براي ديگران توضيح مي دهيم. (63)
از مهم ترين لوازم تبيين در نزد ولف آن است که مفسر علاوه بر هم سنخي ذاتي با موضوع مورد تفسير، استعداد هم دلي با افکار ديگران را نيز دارا باشد زيرا بي شک بدون آمادگي جهت ورود به فضاي فکري شخص ديگر، تحقق تبيين، محال است. (64 و 65)
و اما سه سطح يا سه نوع علم هرمنوتيک در نظر او به شرح ذيل مي باشد:
1. دستور زباني: (66)
از هر چيزي که از مقوله فهم زباني است و مي تواند در راستاي تأويل به کار آيد، بحث مي کند.2. تاريخي: (67)
فقط از واقعيات تاريخي عصر بحث نمي کند بلکه از امور مرتبط با جريان زندگي مؤلف نيز بحث مي کند تا به آگاهي از آنچه مؤلف مي دانسته، برسد.3. فلسفي: (68)
در حکم مراقب يا ناظر منطقي بر دو سطح ديگر است. (69)هرمنوتيک مورد نظر ولف عاري از عناصر ماورائي است که آست از آن به « معناي روحي » و « فهم روحي » تعبير کرده بود. چنين رويکردي باعث واقع نمايي و عمل گرايي بيشتر هرمنوتيک ولف شد. به حدي که گفته شده در نظر وي هرمنوتيک اساساً کوششي عملي است تا نظري و در واقع مجموعه اي از قواعد است که مي بايستي از رهگذر عمل، به آن رسيد. (70)
شلايرماخر (71)
با توجه به جايگاه ممتاز شلايرماخر در ميان هرمنوتيست هاي کلاسيک، مباحث مربوط به وي را در چند بخش ارائه مي دهيم:جايگاه شلايرماخر و اهميت هرمنوتيک وي
وي را به حق، بنيان گذار هرمنوتيک مدرن نام نهاده اند. تلاش هاي او بود که هرمنوتيک را تبديل به يک علم نمود و جهت گيري هاي آينده آن را معين کرد. او صرفاً به رمزگشايي از معناي متن و برطرف کردن موانع وصول فهم نپرداخت بلکه خودِ « فهميدن » را محور توجهاتش قرار داد و مسئله ماهيت فهم و تفسير را در زمره مباحث هرمنوتيک درآورد. او به تفسير به منزله يک هنر و به هرمنوتيک به مثابه هنر فهميدن مي نگريست. (72)ديلتاي در تعبيري نيکو، شلايرماخر را « کانتِ تفسير » ناميد. وجه تشابه ميان اين دو انديشمند هم وطن آن است که تا پيش از دوره جديد، به ويژه قبل از کانت، فلسفه به دنبال شناخت هستي بود ولي کانت گامي واپس کشيد و پرسش فلسفي خويش را معطوف به ماهيت شناخت نمود و معرفت شناسي (73) را مقدمه و لازمه هستي شناسي (74) دانست. (75) هرمنوتيست ها نيز تا پيش از شلايرماخر از شرايط فهم صحيح و لوازم تفسير صائب سخن مي گفتند ولي شلايرماخر گامي واپس کشيد و از ماهيت خود فهم و تفسير پرسيد و فهم شناسي را شرط لازم براي تحقق تفسير صحيح برشمرد. از اين روست که نزديک ترين افق فلسفي به هرمنوتيک جديد را فلسفه کانت مي دانند. کانت تحقيقات گسترده اي درباره طبيعت و هستي از يک سو و اخلاق از سوي ديگر انجام داد ولي بين اين دو، فاصله اي است که انديشه کانت راهي براي پيمودن آن ارائه نمي دهد. به گفته ريکور، مباحثي که شلايرماخر مطرح نمود، اين خلأ را پر مي کند. (76)
اهميت کار شلايرماخر به آنچه ذکر شد، محدود نمي باشد. گادامر شروع رويکرد فلسفي به مقوله تفسير و آغاز تأملات زباني در کشف فرايند فهم و به تبع آن، قرارگرفتن زبان در کانون توجهات فلسفي را نيز مرهون شلايرماخر و نهضت رمانتيک مي داند. (77)
تأثير تأملات او را در ساير رشته ها نيز مي توان مشاهده کرد. به عنوان مثال فرويد، روان شناس آلماني، به عنوان شاهدي بر مدعاي خود از قول شلايرماخر نقل مي کند که کنش خواب با ظهور عقايد و تصاوير ناخواسته همراه است. (78)
بي شک اهميت آراي او به عنوان يک کشيش پروتستان و شارح آثار افلاطون در تبلور الهيات اعتدالي (79) و فرونشاندن آتش نزاع ميان علم و دين و فلسفه در سال هاي پرالتهاب قرن نوزدهم بر آگاهان، پوشيده نيست.
ارکان هرمنوتيک شلايرماخر
هرمنوتيک عام (80)
بي ترديد براي نخستين بار، هرمنوتيک به دست شلايرماخر به صورت يک نظام فکري منسجم عرضه شد و از به کار بستن يک سلسله قواعد معين براي تفسير يک متن خاص، فراتر رفته و به مرحله تدوين هرمنوتيک عام قدم نهاد.تا پيش از شلايرماخر، مفسران تلاش مي کردند تا هر يک از متون کهن يوناني و لاتيني و مقدس را بر اساس ويژگي هاي خاص هر يک از آن ها تفسير کنند. از اين رو، در الفاظ به کار رفته و ساختار بياني آن ها پژوهش مي کردند. اما شلايرماخر سعي کرد تا شيوه واحدي براي تفسير همه انواع متون ارائه دهد. (81)
وي بر آن بود که هر آنچه بتواند موضوع تفسير قرار گيرد، در حيطه هرمنوتيک جاي مي گيرد و اين روش ذاتاً بر حسب علوم يا موضوعاتي که مورد فهم قرار مي گيرند، تغيير نمي کند. (82) شايد بتوان گفت که او عقيده اسپينوزا مبني بر فهم همگاني متون را دنبال کرد. (83)
او هر چند که سؤالي اساسي مطرح کرد و حرکت نويني را پي ريزي نمود اما هيچ گاه نتوانست به شعار خود جامه عمل بپوشاند و قواعد عمومي فهم را به طور کامل کشف و عرضه کند. (84)
گذار از توضيح صرف معاني لغات و روي آوردن به مسئله فهم، تحول و انقلابي نظير انقلاب کانت در هرمنوتيک به وجود آورد. (85) به گفته ريکور، هرمنوتيک شلايرماخر همانند فلسفه کانت داراي بُعد انتقادي بود چرا که رؤياي تدوين اصول و مباني عام فهم و شناخت را در سر مي پروراند. (86و87)
اما او برخلاف تصور رايج، هرمنوتيک عام را نه به عنوان هدفي غايي بلکه به عنوان پيش نياز به سوي هرمنوتيک هاي خاص دنبال مي کرد و کشف اصول فهم زبان ( گفتار و نوشتار ) را شرط لازم تحقق آن مي دانست. (88) شايد تأمل او در مقولات ما تقدم (89) فاهمه کانت سبب توجه ويژه او به نقش محوري زبان در فرايند فهم شد که اينک به شرح آن مي پردازيم.
نقش زبان در فهم متن
پيش از شلايرماخر، فيخته در کتاب تعليمات علم (90) به تأسي از کانت کوشيد تا نظام معرفت بشري را صرفاً با تدقيق در عملکرد ذهن، استنتاج کند. شلايرماخر نيز با متابعت از فيخته کوشيد تا هرمنوتيک را بر مبناي فرايند تفهم (91) بنا کند. (92) پيش فرض او اين بود که ذات دروني، متفاوت از نمود بيروني است. به عبارت ديگر، متن ( گفتار و نوشتار ) تجلي تام و بي واسطه آنچه در درون ذهن اتفاق افتاده، نيست بلکه مقيد به مقتضيات تجربي زبان است. (93) به نظر او حتي بُعد کاملاً التفاتي ذهني گفتار، يعني گفتار به مثابه يک پديدار ذهني، هم خالي از بُعد زباني نيست و همواره مشروط به شرايط و پذيرنده تصرفات صور و ساختارهاي زباني است. وي معتقد بود که انديشه در زبان شکل مي گيرد لذا هيچ کس نمي تواند بدون کلمات، فکر کند. بدون کلمات، انديشه نه کامل است و نه روشن. به اين ترتيب، فهم دوسويه دارد؛ از يک سو به زبان و از سوي ديگر با انديشه مرتبط است. به عبارت ديگر زبان، تجسم انديشه است. (94)شلايرماخر معتقد است که براي زبان يک وجود موضوعي و متمايز از فکر مؤلف وجود دارد و همين وجود موضوعي است که عمليات فهم را ممکن مي سازد. به اين ترتيب، او زبان را کليد فهم دانست و به کنکاش پيرامون زبان پرداخت تا بلکه به واسطه آن، حقيقت کنش فهم را دريابد چراکه در نظر او انسان ها اهليت و شايستگي زبان شناختي خودشان را در اعمال گفتاري نشان مي دهند و از آن جا که اعمال مربوط به گفتار و اعمال مربوط به تفهم با هم سازگاري دارند لذا با تأمل در زبان مي توان پديده تفهم را درک کرد. او در ابراز اين عقيده مي نويسد: هر کنش شناختي، صورتي از کنش زباني است. (95)
به بيان دقيق تر، در نظر او، هر يک از اعمال مربوط به تفهم، عکس يکي از اعمال مربوط به گفتار است. (96)
مي بينيم که زبان از دو جهت براي شلايرماخر حائز اهميت است. اول آن که او فرايند فهم را فرايندي زباني مي داند و دوم آن که او هر يک از فرايندهاي زباني را عکس يکي از فرآيندهاي فهم دانسته و لذا زبان را کليد رسوخ به دنياي فهم مي دانست. او ضمن سخنراني خود در سال 1813 م به صراحت بيان نمود: تفکر و بيان آن ذاتاً و اساساً، کاملاً يکسان اند. (97)
وي عقيده راسخ داشت که تفکر و در واقع کل وجود هر فردي اساساً از طريق زبان تعيين مي يابد و در زبان است که او درکي از خودش و جهان پيدا مي کند. (98) اما او بعدها از اين عقيده عدول کرد و هرمنوتيک زبان شناختي اش تحت الشعاع هرمنوتيک روان شناختي قرار گرفت. از اين رو در سال 1819 م اعلام کرد که انديشه مؤلف مي تواند بيش از معاني کلمات او باشد. (99)
ماهيت و ملزومات فهم و تفسير
صاحب نظران پيش از شلايرماخر، هرمنوتيک را تنها به مثابه منطقي کمکي براي حصول فهم و رفع ابهام از متن قلمداد مي کردند لذا هيچ گاه با نگاهي فلسفي به ماهيت فهم و موانع آن ننگريستند. يکي از نوآوري هاي شلايرماخر آن بود که مسئله چيستي فهم و تفسير را در زمره مباحث هرمنوتيک درآورد و رنگ فلسفي به آن داد.او به روشني دريافته بود که « فهميدن » به مدد اشتراک نوع انسان در « آگاهي » ميسر مي شود. اشتراک در آگاهي ما را قادر مي سازد تا در خودآگاه خويش و در نوع احساس خودمان، معناي کلمات و اشارات ديگر را درک کنيم. بر همين اساس، شلايرماخر مدعي است که اشتراک در انسانيت، پايه و اساس هرگونه فهمي است. او از وجود تجارب و احساسات مشترک در ميان آدميان نتيجه مي گيرد که گويي هر انساني در درون خود بخش کوچکي از ديگري را حمل مي کند و از اين روست که تفهيم و تفاهم امکان پذير مي گردد. (100)
از نگاه شلايرماخر، تفسير جزء ذاتي فهم و از آن جدايي ناپذير است. لذا فرآيند فهم عبارت است از وجود توأمان فهم و تفسير. بعدها گادامر ارتباط وثيق ميان فهم و تفسير را دستاورد مهم هرمنوتيک کلاسيک برشمرد و افزود: تفسير، صورت آشکار هرگونه فهمي است. (101)
شلايرماخر برخلاف اسلافش که اصل را بر صحت فهم نهاده و تفسير را منحصر به موارد ابهام و الفاظ و عبارات مشکل مي دانستند، اصل را بر سوء فهم (102) نهاد و هرمنوتيک را به عنوان راهکار پرهيز از بدفهمي، در همه جا لازم و ضروري دانست. (103)
البته اين به معناي امکان رهايي قطعي از سوء فهم و رسيدن به فهم صحيح نبود چرا که او تأثير پيش داوري ها در فهم و تفسير را اجتناب ناپذير مي دانست. وي تحت تأثير تفکر رمانتيک، به عدم اطمينان از فهم ديگران فتوا داد و بدين سان بدفهمي را امري عمومي و گريزناپذير خواند. عدم امکان گريز از پيش داوري ها، مطالب مهمي بود که شلايرماخر براي نخستين بار بدين وسعت عنوان کرد. (104)
مسئله ديگر اين که شلايرماخر همانند درويزن و بوئک گمان مي کرد که فهم وسيله اي براي غلبه بر فاصله تاريخي ميان مفسر و پديده تاريخي- اعم از متن، اثر هنري و يا واقعه تاريخي- است. (105) بنابر نظر شلايرماخر که به شکل کامل تري در نظريه عيني گراي ديلتاي تبلور يافت، شرايط کنوني مفسر تأثير منفي در عمل فهم دارد و گاه سرمنشأ بدفهمي ها و کاستي هاست و دانش تاريخي به معناي پشت سر نهادن تمام پيش داوري هاي برآمده از زمان و رسيدن به افق انديشه مؤلف است. بي شک چنين ايده اي ريشه در برداشت هاي دکارتي انديشه ورزان عصر روشن فکري داشت. (106)
راه کار عملي او در نيل به اين مهم، بازسازي (107) و بازتوليد (108) عمل خلاق ذهن مؤلف در آفرينش متن يا اثر هنري است. به اين ترتيب که مفسر براي فهم اثر بايد به دنياي ذهني آفريننده آن نفوذ کند تا بتواند معناي اثر را درک نمايد. او بايد فضاي ذهني متعلق به اثر را فهميده و به قول گادامر، فرآيند نخستين و اصلي ذهن مؤلف که منجر به آفرينش متن شده را بازآفريني کند و به درک فضاي ذهني حاکم بر مؤلف در حين توليد متن، واقف آيد. (109) اما آيا اين هدف، قابل حصول است؟ پاسخ اين پرسش از آن روز تاکنون در هاله اي از ابهام باقي مانده است.
واضح است که از جمله لوازم درک فضاي حاکم بر ذهن صاحب اثر، توجه به افق تاريخي اوست. اما افق گذشته خود نه موضوع شناخت بلکه ابزاري است که در فهم متن، به کار مي آيد. شلايرماخر با فرض فراهم آمدن اين شناخت، در حالي که افق تاريخي براي او آن گونه که مي پنداشت شناخته شده نبود، خود را بي نياز از معناشناسي تاريخي ديد (110) و تبعاً از لطمات و کاستي هاي ناشي از اين غفلت، مصون نماند.
شلايرماخر سعي کرد تا ميان دو کشش و انگيزش در نهاد انديشه اش سازگاري ايجاد کند. از يک سو، پيش زمينه رمانتيک وي که متأثر از انديشه هاي کانت است، او را به سوي اذعان به قصور فهم آدمي و محدوديت درک او نسبت به پديدارها ( فنومن ) (111) و عدم درک اشياء في نفسه ( نومن ) (112) و فقدان اطمينان از وصول به حقيقت سوق مي دهد و بر سوء فهم تأکيد مي ورزد و از سوي ديگر، بينش دکارتي اش او را به سوي تعميم و قاعده مند کردن ادراک آدمي رهنمون مي شود. اما در نهايت، بُعد دکارتي انديشه او به نفع بُعد کانتي، کنار گذاشته شد. (113)
ادامه دارد...
پينوشتها:
1. Dann Hauer ( 1671 )
2. احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيک، ص 23.
3. Hermeneutica Sacra sive methodus exponendarum scarum literarum.
4. Jean Grondin, Introduction to Philosophical Hermeneutics, p. 48.
5. Ibid
6. در کتاب درآمدي بر هرمنوتيک. صفحه 79 آمده است: « دان هاور صرفاً تصوري منطقي از هرمنوتيک به دست مي داد و آن را به منطق ملحق مي کرد. کلادنيوس هرمنوتيک عام يا نظريه تفسير را از منطق جدا کرد. » به نظر مي آيد اين گفته با آنچه ايشان در صفحه 76 آمده و ما در متن به آن اشاره کرديم، تعارض دارد.
7. Ibid.
8. Johann Martin Cladenius ( 1710-1759)
9. Kurt Muller, The Hermeneutics Reader,p.5.
10. او از واژه « Art » به اين منظور استفاده کرد. اين واژه از نظر کلادنيوس آن بار معنايي زيباشناختي که امروزه از آن مستفاد است را نداشت بلکه صرفاً بر صنعتي نظير آنچه در مبحث صناعات خمس منطق از آن گفت و گو مي شود، اطلاق مي شد.
11. محمدرضا ريخته گران، منطق و بحث علم هرمنوتيک، ص 61.
12. بابک احمدي، ساختار و تأويل متن، ص 523.
13. Hans, G. Gadamer, Truth and method, pp. 183-184.
14. Kurt Muller, The Hermeneutics Reader, p. 5.
15. Introduction to the Correct Interpretation of Reasonable Discorses and Books.
16. محمدرضا ريخته گران، منطق و بحث علم هرمنوتيک، ص 65.
17. نقادي در اصطلاح رنسانسي آن و پيش از تعريفي که کانت براي آن ارائه داد، به معناي علم لغت شناسانه و مربوط به ويرايش و اصلاح متون قديمي بود که تعيين اصالت متن و تصحيح فقرات آن را برعهده داشت و علمي است که پيش از هرمنوتيک و تفسير، قرار مي گيرد و لازمه ورود به آن هاست.
18. احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيک، ص 79- 80.
19. Sehepunckt, Perspective.
20. Relativity.
21. محمدرضا ريخته گران، منطق و بحث علم هرمنوتيک، ص 63.
22. Fusion of Horison.
23. http://www.science.uva.nl/seop/archives/win2005/entries/hermeneutics/#Beginings.
24. همان، ص 62.
25. در کتاب منطق و مبحث علم هرمنوتيک آمده است: « کلادنيوس معتقد بود که در دو صورت مي توانيم معتقد باشيم که به تفهم کامل رسيده ايم: يکي، وقتي که ما به مقصود صاحب اثر پي ببريم و ديگر، وقتي که در ذهن خودمان در تمامي آنچه که الفاظ و عبارات صاحب اثر- البته مطابق « قواعد عقل » rules of reason و قواعد خود ذهن- در ما برمي انگيزد، بتوانيم تفکر کنيم. مراد کلادنيوس از « مقصود صاحب اثر » آن سنخ از گفتار است که مؤلف درصدد بيان آن برآمده و ربطي به اوضاع نفساني او ندارد. معيار دومي که کلادنيوس براي تشخيص تفهم صحيح و کامل بازمي شناسد نيز معنايي روان شناختي ندارد. ( محمدرضا ريخته گران، منطق و مبحث علم هرمنوتيک، ص 62 ).
26. Psycological Rules.
27. Kurt Muller- Volmer, The Hermeneutics Reader, p,57.
28. Meier ( 1718-1777 )
29. http://www.Science.uva.nl/seop/archives/win2005/entries/hermeneutics/#Beginings.
30. Jean Groundin, Introduction to Philosophical Hermeneutics, pp. 58-59.
31. Friedrich Ast ( 1778-1841 ).
32. http://www.farsnews.com/newstext.php?nn=8407250163.
33. Forerunners.
34. Richard. E. palmer, Hermeneutics, p. 75.
35. The Geistige ( sp ir itual ) Meaning.
36. Ibid, p. 76.
37. Ibid, p. 77.
38. Hermeneutical Circle.
39. Grundlinien der Grammatik, Hermeneutik und kritik.
40. Richard. E. palmer, Hermeneutics, p. 79.
41. Levels of Understanding.
42. Levels of Explanation.
43. Historical.
44. Grammatical.
45. Geistige.
46. The Hermeneutic of Letter.
47. The Hermeneutic of sense.
48. The Hermeneutic of sensse.
49. Foundational idea.
50. The Basic concetion.
51. Ibid, pp. 77-79.
52. Nachbildung.
53. Ibid. p. 80.
54. بابک احمدي، ساختار وتأويل متن، ص 509.
55. Friedrich August wolf ( 1759-1824 ).
56. Richard E.palmer, Hermeneutics, p.81.
57. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، محمدسعيد حنايي کاشاني، ص 95.
58. همان، ص 91.
59. احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيک، ص 27.
60. او لغت آلماني « verstehenden » را براي مقصودش استعمال کرد که در انگليسي به « understanding » و در فارسي به « فهم » ترجمه شده است.
61. او لغت آلماني « Erklarenden » را براي اداي مقصودش استعمال کرد که در انگليسي به « Explannation » و در فارسي به « تبيين » و « توضيح » ترجمه شده است.
62. تمايزي که آست و ولف ميان فهم و تبيين ( تفسير ) درافکندند، بعدها به وسيله ي هيرش ( E.D. Hirsch ) بسط داده شده و به ابزاري توانمند جهت دفاع از عيني گرايي در برابر نسبي گرايي تفسيري بدل گشت.
63. ريچارد پالمر، علم هرمنوتيک، محمدسعيد کاشاني، ص 92.
64. Ibid, p.81.
65. آنچه ولف در تمايز ميان فهم و تبيين بيان داشته و توجهي که به فضاي فکري مخاطب مبذول داشته در ذيل بحث موضوع شناسي در خلال مباحث نقد ادبي جديد مورد امعان نظر شاياني قرار گرفته و از آن به تفاوت تُن ( Tone ) و مود ( Mood ) تعبير مي شود. ( ر.ک: سيروش شميسا، نقد ادبي، ص 343-344 ).
66. Grammatica.
67. Historica.
68. Philosophica.
69. همان، ص 93.
70. Ibid,p.81.
71. Friedrich Daniel Emest Schleiemacher ( 1778-1841 )
72. Schleiemacher, Hermeneutics and criticism, pp. x.3, 228-229.
73. Ep istemolgy.
74. ontology.
75. ر.ک: محمدعلي فروغي، سيرحکمت در اروپا، ج2، ص 459-477.
76. Paul Ricoeur, Hermeneutics & The Human scirnces, pp. 45-46.
77. H. G. Gadamer, Truth and Method, p.307.
78. S. Freud. The Interpretion of Dreams, p. 139.
79. Liberal Teology.
80. General Hermeneutics.
81. عبدالله نصري، رازمتن، ص 87.
82. ژولين فروند، آراء و نظريه ها در علوم انساني، علي محمد کاردان، ص 47.
83. قاسم پورحسن، هرمنوتيک تطبيقي، ص 218.
84. مهدي هادوي، گزارش نشست علمي، روزنامه خراسان، 86/5/1، ص 13.
85. paul Ricour, The Task of Hermeneutics, pp. 143-144.
86. Ibid, pp. 143-144.
87. اين سخن چندان قرين صواب به نظر نمي رسد، چرا که بُعد روش مندي به هدف تدوين اصول و مباني عام فهم و شناخت، نتيجه رسوخ گرايش هاي دکارتي در جغرافياي فکري شلايرماخر است و همانند بُعد انتقادي، برخاسته از تمايلات کانتي انديشه وي نمي باشد.
88. Richard E. Plamer, Hermeneutics, p. 84.
89. Apriori.
90. Doctrine of Scienece.
91. Understanding.
92. محمدرضا ريخته گران، منطق و مبحث علم هرمنوتيک، ص 68.
93. Ibid, p. 92.
94. عبدالله نصري، راز متن، ص 120.
95. بابک احمدي، ساختار و تأويل متن، ص 524.
96. محمدرضا ريخته گران، منطق و مبحث علم هرمنوتيک، ص 70.
97. « Essentially and inwardly, thought and its expression are completely the same. » Ibid, p. 93.
98. محمدرضا ريخته گران، همان، ص 104.
99. عبدالله نصري، راز متن، ص 119.
100. همان، ص 89-97.
101. H.G. Gadamer, Truth and Method, p. 307.
102. Misunderstanding.
103. ر.ک: بابک احمدي، ساختار و تأويل متن، ص 523.
104. محمدرضا ريخته گران، منطق و مبحث علم هرمنوتيک، ص 72.
105. احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيک، ص 218.
106. ر.ک: بابک احمدي، همان، ص 537.
107. Reconstruct.
108. Reproduct.
109. H. G. Gadamer, Truth and Method, p. 166.
110. ر.ک: بابک احمدي، همان، ص 537.
111. Phenomen.
112. Nomen.
113. احمد واعظي، درآمدي بر هرمنوتيک، ص 93.
آزاد، عليرضا؛ (1391)، تفسير قرآن و هرمنوتيک کلاسيک، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول