نويسنده: دکتر سيد يحيي يثربي
منظور ما از مکتب هاي فکري، مکاتب موجود در قلمرو تفکرات اسلامي است. با گسترش تحقيقات عقلي، از قرن دوم تا قرن ششم هجري. عملاً چهار دسته و گروه فکري اصلي و عمده به وجود آمد که به عنوان: متکلمان، فلاسفه ي مشّاء، فلاسفه ي اشراق و عرفا يا متصوّفه شناخته شدند. همه اينان به طور کلي به واقعيت و عينيت جهان و انسان باور داشته و قواي ظاهري و باطني انسان را در مجموع، قادر به درک حقايق عالم مي دانند. اما در روش و مبادي با هم اختلافاتي دارند که آن ها را به صورت گروه هاي مختلف در آورده است.
اينک بحث مختصري درباره ي اين تفاوت ها:
1. متکلّمان:
جماعتي از محقّقين هستند که در عين قبول ارزش و اعتبار عقل و استدلال، با شرايط و خصوصيات زير از گروه هاي ديگر جدا مي شوند:اولاً:
در روش کلامي، سير عقل را در نيل به حقايق جهان، به همراهي شرع مقيد مي سازند. به اين معنا که مبادي دلايل کلامي، هميشه براساس قوانيني استوار مي گردد که با مسائل اثبات شده، از راه ظواهر شرع، مطابقت داشته باشد، برخلاف مبادي فلسفه چنين مطابقتي در آن ها شرط نيست. آنچه در استدلال عقلي معتبر است، مطابقت آن ها با قوانين عقلي محض است، خواه برابر ظواهر شرع باشد يا نباشد و در صورت عدم مطابقت نتايج عقلي با ظواهر شرع، ظواهر شرع را تأويل مي کنند و با قوانين عقل تطبيق مي دهند، بدون آن که در صحت نتايج دلايل عقلي ترديد داشته باشند. (1)ثانياً:
هدف کلام، اثبات عقايد ديني است؛ به اين معنا که در استدلال کلامي، نتيجه ي به خصوصي که قبلاً به وسيله ي عقايد ديني مشخص شده است، اثبات مي گردد. در تعريف مشهور علم کلام آمده است: « علمي که انسان را بر اثبات عقايد ديني، از راه اقامه ي دلايل و دفع شبهات، توانا مي سازد »، به همين دليل است که کلام را « علم اصول دين » مي گويند. (2)ثالثاً:
در استدلال کلامي علاوه بر مبادي عقلي از قبيل هوهويّت، و اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقيضين، بر مبادي ديگري، همانند حسن و قبح عقلي يا شرعي هم تکيه مي شود که از ديدگاه فلاسفه، چنين مبادي و اصولي اعتباري بوده و استدلال متکي بر آن ها به جاي آن که يک استدلال برهاني باشد، استدلال جدلي خواهد بود و لذا فلاسفه، کلام را حکمت جدلي مي نامند نه برهاني براي اين که در آن به جاي مبادي يقيني، بيشتر به مبادي ظني از مقبولات و مشهورات استناد مي گردد. از مؤسّسان و مروّجان اين روش، مي توان افراد زير را نام برد:از قرن دوم هجري، هشام بن حکم، حسن بصري، واصل بن عطا، ابوالهذيل علّاف، و از قرن سوم، نظام و جاحظ و از قرن چهارم، ابوالحسن اشعري، باقلاني و از قرون بعدي، امثال جويني، غزالي، ايجي و خواجه نصير طوسي.
2. فلاسفه مشّاء (3):
کساني که استدلال عقلي را شايسته ي درک حقايق جهان دانسته و به کفايت عقل در تلاش براي نيل به حقيقت هستي باور داشته و آن را در اين تلاش از هرگونه وابستگي به منابع ديگر از قبيل وحي، ايمان و اشراق دروني، بي نياز مي دانند. فارابي ( متوفا 339 هـ ) و ابن سينا ( متوفا 428 هـ ) از مشاهير اين مکتب در حوزه ي تفکرات اسلامي مي باشند.3. فلاسفه اشراقي:
يا اشراقيون، کساني که علاوه بر استدلال عقلي، بر دريافت هاي باطني و ذوقِي حاصل از سلوک معنوي و مجاهدات دروني تکيه داشته و عقل و انديشه را بدون سوانح نوري و اشراقات باطني، براي درک همه ي حقايق جهان هستي، کافي نمي دانند. در ميان متفکران اسلام شهاب الدّين يحيي بن حبش سهروردي، معروف به شيخ اشراق يا شيخ مقتول ( 587 - 549 هـ ) را احيا کننده و مروّج اين مکتب و روش مي شناسند.4. عرفا و صوفيّه:
کساني که در نيل به حقيقت جهان، نه بر عقل و استدلال، بلکه بر سير و سلوک و رياضت و مجاهده، و اشراق و مکاشفه متکي بوده و هدف آنان به جاي درک و فهم حقايق، وصول و اتحاد و فنا در حقيقت است. در اين مکتب، بينش بر دانش و درون بر برون و حال برقال، ترجيح و تقدّم دارد.اين بود خلاصه معيارهايي که در تشخيص اين گروه ها مطرح کرده اند. حاجي ملاهادي سبزواري در حاشيه ي منظومه اين معيارها را با بيان جامع و فشرده اي، چنين مطرح کرده است:
وصول محقّقان به حقيقت، يا تنها با فکر است و يا تنها با تصفيه دروني و يا با هر دوي آن ها.
آنان که از هر دو وسيله ي فکر و تصفيه ي باطن بهره مي گيرند، فلاسفه اشراقي يا اشراقيون اند. گروهي که تنها به تصفيه ي درون مي پردازند، صوفيه و کساني که تنها بر اساس عقل و انديشه کار مي کنند، اگر مقيّد به شرع باشند، متکلّم وگرنه فيلسوف مشّائي اند. (4)
اما ميرسيد شريف در حواشي شرح مطالع (5) در اين معيار تغييري داده و چنين گفته است:
محقّقان يا تابع نظر و استدلال هستند يا متکي به رياضت و کشف و شهود دروني، و هر يک از اين دو گروه يا مقيّد به حفظ وضعي از اوضاع و ملتزم به مباني ملتي از ملل هستند يا نيستند، که بدين ترتيب چهار گروه فکري به وجود مي آيد:
1. متکي به عقل و مقيّد به حفظ وضع و دفاع از شريعتي خاص، متکلّم؛
2. متکي به عقل و غير مقيّد به شرع، فيلسوف مشَائي؛
3. متکي به کشف و شهود مقيّد به شرع، صوفي؛
4. متکي به کشف غير مقيّد به شرع، فيلسوف اشراقي.
در اين جا تذکر دو نکته را خالي از فايده نمي بينم:
يکي اين که اختلاف مکاتب جهان بيني بر اساس روش و اصول و مبادي، در جهان اسلام سابقه ي ديرينه اي دارد، لذا اين کار را نبايد از ابتکارات متفکّران غرب دانست، و ديگر اين که با نظر دقيق چنان که عادت و زهد و عرفان به صورت سير تکاملي، در طول يک ديگر قرار دارند؛ مکتب هاي فکري نيز به ترتيب کلام، فلسفه ي مشاء و عرفان، در طول يک ديگرند. و چنان که زهد از عبادت و عرفان از هر دوي آن ها دقيق تر و کامل تر است؛ در جهت جهان بيني نيز عرفان عميق تر و کامل تر از فلسفه و فلسفه عميق تر از کلام است. متکلّم مقلّد بوده و فيلسوف اگر چه محقق است در محدوده ي ادراکات علم حصولي قرار دارد؛ در حالي که عارف در جهت شکستن حدود هستي خود، و اتحاد و فنا در حقيقت هستي سير مي کند.
پينوشتها:
1. شوارق الالهام في شرح تجريد الکلام، مقدّمه.
2. شرح مواقف، ج 1، ص 23.
3. مشّائي ( Peripatetic ) از مشي به معناي راه رفتن و نقل مکان، لقبي که در تاريخ فلسفه به پيروان ارسطو داده شد.
4. شرح منظومه، بخش حکمت ( چاپ سنگي تهران )، حاشيه، ص 73.
5. شرح مطالع ( چاپ سنگي ) حاشيه، ص 4.
يثربي، سيديحيي؛ (1392)، عرفان نظري ( تحقيقي در سير تکاملي و اصول و مسائل تصوف)، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ هشتم