جنگ جهاني دوم در ادب پارسي (2)

بس جوان ها که در آن جنگ به خون غلتيدند، مُرده با حسرت و درد، توده ها از زن و مرد. حاصلي کي ز نبرد، بجز از مرگ، شهيدان جهالت ديدند. تنشان طعمه ي کرکس شد و گرگ ،
سه‌شنبه، 30 دی 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
جنگ جهاني دوم در ادب پارسي (2)
 جنگ جهاني دوم در ادب پارسي «2»

 

نويسنده: عبدالرّحيم ذاکر حسين




 

 

کابوس هيتلر (1)

لندن – اسفند 1324 خورشيدي
چه جنايات که از هيتلر نادان سر زد
چه ستم هاي بزرگ
چه گناهان سترگ
کان دم افراشته گرگ،
کرد و در دامن شر دست بلا گستر زد.
شهرها را ز هوس کرد خراب
نقشي از کبر و طمع بست بر آب.
* * *
دلي از سنگ مگر بود درون سينه ي او؟
چهره ي انسان داشت
طينت شيطان داشت
نه حد و پايان داشت
ظلم و بدخواهي و نامردمي و کينه ي او.
شيوه اش شيوه ي چنگيزي بود.
روز و شب تشنه ي خونريزي بود.
* * *
بود ديوانه ي زنجيري وارسته ز بند
عاري از رأي و خرد
مظهر بغض و حسد
بگذرانيد، ز حد،
بدي و برزده چون کژدم بر خويش گزند.
به فسون ملّتي افکنده به دام
راحت و امن بر او کرده حرام
* * *
در جواني ز همه پيشه و کاري رانده،
عقده ها داشت به دل
در درون بود خجل
کرد حل اين مشکل
گفت بايد نگذارم به جهان يک زنده.
تا شود زان غم جانکاه رها
جنگ پرشور و شري کرد به پا.
* * *
بس جوان ها که در آن جنگ به خون غلتيدند،
مُرده با حسرت و درد،
توده ها از زن و مرد.
حاصلي کي ز نبرد،
بجز از مرگ، شهيدان جهالت ديدند.
تنشان طعمه ي کرکس شد و گرگ
پيشوا گفت: زهي جنگ بزرگ!
* * *
پشته از کشته به هر گوشه ي ميدان نبرد
زخميان نال کنان،
تنشان گورکنان،
به مغاکي فکنان،
گرم فرياد و فرو رفته در آن حفره ي سرد،
شده قرباني بيداد و غرور
گشته بي هيچ گُنه زنده به گور.
کرده از مردم دانا و هنرمندي گزين،
پُر همه زندان ها
بي خرد نادان ها.
دست زندان بان ها.
آتش افروز تئوري شده از شعله ي کين،
تنشان را فکنده به تنور
اهرمن وار شده غرق سرور.
* * *
خانه يکسره ويرانه زبمباران ها،
گرسنه کودک و پير،
همه از جان شده سير.
دست عفريت شرير،
آتش و آهن و خون ريخته در ميدان ها.
بي شمر در به در و زنداني،
صيد نامردمي و ناداني.
* * *
روز اوّل که خطار کرده و جنگ آغازيد،
چند پيروزي داشت.
تخم امّيدي کاشت،
دم ز نخوت افراشت.
ديو نازي به جهانگيري خود مي نازيد.
عربده مي زد و مي کرد خروش،
خون ناپاک به رگ هاش به جوش.
* * *
عاقبت متفقان داده همه دست به دست
حمله بردند بر او،
با فراوان نيرو،
تاختند از هر سو.
نازيان با همه خونخواري، خوردند شکست.
هيتلر و مفسده اش شد خاموش،
کوهي از بار گناهان بر دوش.
* * *
رفت آن مرد تبه کار بد انديش پليد
مظهر کبر و غرور،
دشمن بينش و نور،
وان ستاينده ي زور.
رفت ديوي که جهاني را در خون بکشيد
اين بود عاقبت استبداد
مايه ي فتنه و شرّ و بيداد
* * *
اي شگفت اين چه بلايي و چه کابوسي بود،
که ز يک ديوانه،
ملّتي فرزانه
سازد آن افسانه.
اين همه گمرهيش مايه ي افسوسي بود،
گشت ويرانه سراسر آلمان،
بلکه آشفته و ويرانه جهان.
* * *
شب تاريک گذشت و بدرخشد خورشيد،
مردمان شاد شدند،
مژده ها آوردند،
کوس شادي بزدند،
در دل پير و جوان موج زند شوق و اميد.
ز نويدي که دهد پيروزي
گو درآيد به جهان بهروزي.
* * *

آتش و خون (2)

جنگ جهاني دوم

آوخ از اين ويرانگري ، فرياد از اين کشتارها * * * از آن همه نامردمي وز اين همه آزارها
زين جنگ شوم بي امان عار جهان ننگ زمان * * * زين خيره سر سيل دمان زنهارها زنهار
گويي جهان ديوانه شد از خويشتن بيگانه شد * * * که اينسان مصيبت خانه شد از بيهده پيکارها
در شرق و غرب اين جنون کرده است جاري سيل خون * * * شد رايت حق سرنگون گرديد بر پادارها
« هيتلر » که از کين و غضب اين جنگ را گشته سبب * * * بَروي به ظاهر منتسب باشد همه اين کارها
تجهيز لشکرها کند تسخير کشورها کند * * * تا بر قويترها کند حکم از سر پندارها
اين غفلت وي نيست نو، روزي پس افتد پيشرو * * * وآيد چو هنگام درو اوندرود جز خارها
در قرن هاي واپسين بوده است پيکار آفرين * * * شيطان استعمار و اين پيداست بر هشيارها
جنگ جهانگير يکمِ مي ريخت در اين کهنه خم * * * قيصر خرد را کرد گم چون گشت از ميخوارها
او نيز در آن نايره شد طالب مستعمره * * * تا شد برون از دايره با سيلي از عيّارها
جنگ دوم هم بي گمان جنگ فزون جويي است هان * * * کردارها را بين عيان منيوش آن گفتارها
در هر دو صف از مکر و فن گويند زآزادي سخن * * * وان دو صف دشمن شکن جنگد پي مردارها
مردارها عاجز ملل در چنگ گرگان دغل * * * برپاي آنان در وحل زنجيرها مسمارها
* * *
اين جنگ چون آتش فشان از دوزخش باشد نشان * * * دامن کشد آتش کشان بر دشت و بر کهسارها
هم در درون شهرها از خون لبالب نهرها * * * هم شهر يابد بهرها از بمب ها خروارها
از کشته بيني پشته اي با خاک و خون آغشته اي * * * يا آنکه مدفون گشته اي در توده ي آوارها
آن کرکسان آهنين ريزند آتش بر زمين * * * وان بمب هاي آتشين بگرفته در منقارها
کشته شود پير و جوان هم ناتوان * * * وز تن برون آيد روان از بي گنه بيمارها
وان « تانک » همچون پيل مست افتاده از بالا به پَست * * * آرد به هر سدّي شکست افکنده دور افسارها
زنجير پولادين برون کوبنده توپش در درون * * * دژها ز طعنش سرنگون چون سست پي ديوارها
وان کشتي اژدرفکن با اژدري کشتي شکن * * * از شهرها بنياد کن با تير آتشبارها
هنگام جنگ تن به تن سرنيزه مي گويد سخن * * * وز زخم گردد هر بدن سوراخ چون سوفارها
افشانده اندر رزمگاه سرنيزه ها خون بر گياه * * * باشد چو به گاري نگاه شنگرف بر زنگارها
اي بس جوان نورسي کاو شد نصيب کرکسي * * * وآسوده در هر مجلسي رندان و سردمدارها
پامال اين جنگاوري بيچاره مرد لشکري * * * خواهند ز او فرمانبري سالارها سردارها
فردا چو جنگ آيد به سر گوري بوَد او را مقر * * * سردارها با کرّ و فر ، در خانه ي خمّارها
جمع سياست ‌پيشگان خيل تباه‌ انديشگان * * * ورزند آن بي ‌ريشگان بر جنگ ها اصرارها
گويند مي جنگيم ما اندر ره صلح و صفا * * * صلحي چنين باشد کجا در قوطي عطّارها
اي واي بر نوع بشر کاو را شد اکنون راهبر * * * در جنگ و صلحي بي ثمر دو دسته از طرّارها
زان دو يکي اهل ريا مردي در او چون کيميا * * * وان يک شرير و بي حيا از فرقه ي جبّارها
بر « اقتصادي جنگ » داد اين جنگ دست اتّحاد * * * آري بدي گيرند ياد از گرگ ها کفتارها
در راديو جنگي دگر دايم دروغينش خبر * * * گوينده ‌اش شام و سحر هي مي‌کند تکرارها
در هر دو سو اين زمزمه کزماست پيروزي همه * * * چون گوسفندان در رمه سرگرم با نشخوارها
بس لاف زن از هر دو سو « کز ما کمي کشته عدو » * * * ليک از دو خيل جنگجو آن يافته بسيارها
از آن خبرها جز يکي بر حق نباشد متکي * * * وان نيز باشد بي شکي معکوس آن انکارها
آمد از اين ويرانگري در خوردني ها کمتري * * * هرگز نيابد مشتري يک حبّه در انبارها
خيل گرسنه هر طرف از بهر ناني بسته صف * * * بس عمرها گردد تلف چون پار و چون پيرارها
شد کارگه بي کارگر بسته دکان در هر گذر * * * نبود ز بُنجل هم خبر در عرصه ي بازارها
زانسان مگر برگشت بخت، از کرم خود پوسد درخت * * * اين گونه گردد کار سخت از دست سهل انگارها
اين گونه جنگ جنگ جان شکر نايد ز ديگر جانور * * * دردا که شد خاص بشر اين شرم زا رفتارها
همجنس کشتن کار او وحشت فزا کردار او * * * بيزار هم رفتار او چون من، ز جان بيزارها
خون جوشد از دشت و دمن نه سرو ماند و نه سمن * * * گر مرغ خندد در چمن گريد بر او گلزارها
دشوار شد کار جهان عاجز کهانند و مهان * * * کو آن که ز الطاف نهان آسان کند دشوارها؟
اي کاش صلحي پايدار آيد برون زين گيرودار * * * آنگه کند اين روزگار از جنگ استغفارها

جنگ و صلح (3)

لندن – اسفند 1324 خورشيد

يافت پايان دومين جنگ جهانگير و دگر * * * زآن همه فتنه و پرخاشگري نيست خبر
توپ خاموش شد از نعره و از ناله تفنگ * * *موشک از کار فرو ماند و زغوغا اژدر
تانک ديگر نخزد چرخ زنان بر رنجر * * * نيز طياره ي جنگي نگشايد شهپر
رزمناوي که ز هر سوي بباراندي مرگ * * * تند بردارد از امواج خروشان لنگر
زير دريايي رزمي و نهانکار اکنون * * * ز پي راهزني ها نکند قصد سفر
بمب بر شهر نريزند هواپيماها * * * کلبه و کاخ نگردد چو تل خاکستر
آن همه وحشت و ويرانگري و خونريزي * * * رخت بربسته ز بحر و شده خاموش به بر
شاد بايد شدن از خاتمت جنگ ولي * * * شاديم همره تشويق و ملال است و کدر
زآنکه گرجنگ به پايان برسيده است هنوز * * * همه جا بينم از آن اهرمن شوم اثر
جا به جا پر شده از کشته بسي گورستان * * * نوجوانان به دل خاک سيه کرده مقر
داغدار از غم ناکام جوانان دلير * * * سوگوارند و سيه پوش پدر يا مادر
بس جوانان که به خون غوطه زندند و ز آنان * * * همسر و دخترکي مانده و يا خرد پسر
وي بسا کشته ي بي نام و نشان کش گور * * * نيست پيدا و کسي را سوي آن نيست گذر
سوده از ضربت زنجيره زره پوشش تن * * * يا که از بمب شده منفجر او را پيکر
يا مگر لاشه ي او کرکس و کفتار و شغال * * * خورده و رمه شادي به سوي آبشخور
چون سراهاي فروريخته کاوند، هنوز * * * پيکر کودک و پير آيد از آواز بدر
خود نه بس آدميان را بستوهاند اين جنگ * * * زد چو ماري به سراپاي تمدن چنبر
خانه ها، دهکده ها، مدرسه ها گشت خراب * * * شهرها يکسره ويران شد از اين ويرانگر
بمب ها ريخته شد بر سر بيمارستان * * * بر تن مردم بيمار بباريد شَرَر
زخم ها ماند بجا بر تنش از بمباران * * * گر يکي شهر نشد باير و ويران يکسر
اي بسا موزه و ديرينه عبادتگاهي * * * که از اين جنگ جهانگير بديده است ضرر
مردمان گرسنه با آنکه به سر آمده جنگ * * * جيره بندي همه را تنگ فرو بسته کمر
سالخوردان همه افسرده دل و زار و نزار * * * خردسالان همه پژمرده و زرد و لاغر
رو به دزدي نهد از بهر غذايي کودک * * * خودفروشي کند از بهر قبايي دختر
رايج اندر همه جا رشوه و بازار سياه * * * که چو نيکو نگري هر دو ز دزدي است بتر
شمّه اي گفتم از آثار ملال آور جنگ * * * نه همين است و از اين است بسي افزونت
خير نشناخته از شر به ستيز آرد رو * * * سخت در حيرتم از بي خردي هاي بشر
* * *
هر چه « دولت » بود امروز، ز خود باخته اي است * * * کارهايش چو بسنجي و درآري به نظر
خاصه گر عده ي دولت گذرد از صدو اند * * * ز اختلافات پديد آيد، ناگه محشر!
آنچه از کردن آن فرد همي دارم شرم * * * کندش دولت و فارغ بود از بوک و مگر
فرد با جمع دگرگونه بود در رفتار * * * دولت از بينش افراد نباشد مظهر
اين همه اسلحه در دست همين دولت هاست * * * بدتر از آن که فتد در کف مجنون نشتر
گر چه بر غالب و مغلوب رساند آزار * * * جنگ، و هر جنگ شود مايه ي جنگي ديگر
گر چه هر فتح که با کشتن دهها ميليون * * * به کف آيد، نبود فتح و بود ننگ آور
باز هم سير ز کشتار نگردند اقوام * * * يارب ابناء بشر از چه گرايند به شر!
جانورهاي دگر کشتن همجنس روا * * * مي ندارند به روي کره ي پهناور
ليک انسان که کند عوي والا گهري * * * کشته همجنس و شود جانوري پست گهر
وربگويند که در فطرت انسان است اين * * * که پي کشتن همجنس بسازد لشکر
پس چه باشد اثر تربيت چندين قرن * * * که به فطرت نشده چير و ندادست ثمر؟
ناقص از تربيت ماست، کنون بايد ريخت * * * پايه ي تربيتي از پي صلح و درخور
ورنه گر با مدد سنگي و چوبي انسان * * * کشتي انسان دگر در فلق عصر حجر
يا اگر توپ و تفنگ آمد و بمب اندر کار * * * از پس نيزه و شمشير و کمان و خنجر
پس از اين، بمب آتم اين کره ي خاکي را * * * در سوم جنگ جهانگير کند زير و زبر
« سازمان ملل متحد » ارچند امروز * * * شده برپا که شود صلح جهان را رهبر
من برآنم که برآن هم نتوان بست اميد * * * زآنکه دشواري، بينم به رهش بي حد و مر
نيز افسانه و رؤياست کنون خلع سلاح * * * که در اين وضع نشايد کنم آن را باور
چاره ي جنگ سه اصل است چو نيک، انديشي * * * وان سه را عقل پذيرد چو شود دورنگر
دولتي واحد و قادر به جهان مي بايد * * * حکمران بر همه اقوام و به گيتي داور
دولتي منحصر و چيره بر اقطار زمين * * * باختر در کنف قدرت او چون خاور
زيرفرمانش سپاهي و جز آن هيچ سپاه * * * نشود ساخته و ز هيچ کسي فرمانبر
بود اين اصل نخستين و دوم اصل آن است * * * که همان دولت يکتاي عدالت پرور
کودکان را همه با تربيت صلح به بار * * * آرد و چيند از اين باغ بهشت آيين بر
سازش و صلح ره و رسم پسر گردد و دخت * * * برده ميراث همين رسم و ره از مام و پدر
جنگ چون زاده ي وحشت زرقيبي باشد * * * چو رقيبي نبود، جنگ نباشد ديگر
دگر افسانه شود خشم خشايار شهي * * * همه خندند به جنگاوري اسکندر
وضع تاريخ دگرگون شود و از چنگيز * * * يا زتيمور نيابند نشان در دفتر
با تمسخر زناپلئون همه رانند سخن * * * نيزار هيتلر اهريمني و از قيصر
گر بنازند ننازند به هر خونخواري * * * بَل بنازند به هر باهنر و دانشور
جز به فرهنگ و به داد و هنر خود نشود * * * قومي از قوم دگر مهتر و يا خود کهتر
هر که او روي به جنگ آرد و جويد پيکار * * * جنگ ناکرده از اين کار ببيند کيفر
بهر آسايش مردم نه پي جنگ و جدال * * * صرف گردد همه دانايي و زور و همه زر
سومين اصل که بايسته بود « آزادي » است * * * خود ضروري و به دو اصل نخستين ياور
اگر آن نيست، همان دو چو بتازند به پيش * * * بر موانع که به راه است نيابند ظفر
ليک آزادي معقول بود کارگشا * * * نه تبه کاري و بي رخصت قانون کرّ و فر
اين سه اصل اربه جهان حاکم قادر گردند * * * عافيت بر سر اين خاک بيفشاند پر
کاش آن روز رسد زودتر و دست قضا * * * بنهد بر سر نوع بشر از صلح افسر
* * *
ار که آن روز نه بيني و در آن روز مرا * * * سال ها پيش يکي گور کشيده است به پر
يادي از من کن و پس شادي صلح ابدي * * * گل برافشان و بزن دستي و درکش ساغر

جُغد جنگ (4)

فغان ز جغد جنگ و مرغواي او * * * که تا ابد بريده باد ناي او
بريده باد ناي او و تا ابد * * * گسسته و شکسته پرّ و پاي او
ز من بريده يار آشناي من * * * کز او بريده باد آشناي او
چه باشد از بلاي جنگ صعبتر * * * که کس امان نيابد از بلاي او
شراب او ز خون مرد رنجبر * * * وز استخوان کارگر غذاي او
همي زند صلاي مرگ نيستي * * * که جان برد ز صدمت صلاي او
همي دهد نداي خوف و مي‌رسد * * * به هر دلي مهابت نداي او
همي تند چو ديوپاي در جهان * * * به هر طرف کشيده تارهاي او
چو خيل مور، گرد پاره ي شکر * * * فتد به جان آدمي عناي او
به هر زمين که باد جنگ بروزد * * * به حق ها گره شود هواي او
در آن زمان که ناي حرب دردمد * * * زمانه بي نوا شود هواي او
به گوش ها خروش تندر اوفتد * * * زبانگ توپ و غرش و هواي او
جهان شود چون آسيا و دم به دم * * * به خون تازه گردد آسياي او
رونده تانک، همچو کوه آتشين * * * هزار گوش کر کند صداي او
همي خزد چو اژدها و درچکد * * * به هر دلي شرنگ جانگذاري او
چو پر بگسترد عقاب آهنين * * * شکار اوست شهر و روستاي او
هزار بيضه هر دمي فرو هلد * * * اجل دوان چو جوجه از قفاي او
کلنگ سان دژ پرنده بنگري * * * به هندسي صفوف خوش نماي او
چو پاره پاره ابر کافکند همي * * * تگرگ مرگ، ابر مرگزاي او
به هر کرانه دستگاهي آتشين * * * حجيم آفريده در فضاي او
زدود آتش و حريق و زلزله * * * ز اشک و آه و بانگ هاي او
به رزمگه « خداي جنگ » بگذرد * * * چو چشم شير، لعلگون قباي او
به هر زمين که بگذرد بگسترد * * * لهيب مرگ و درد ويل و واي او
جهانخواران گنج بر به جنگ بر * * * مسلطند و رنج و ابتلاي او
بقاي غول جنگ هست درد ما * * * فناي جنگبارگان دواي ما
ز غول جنگ و جنگ بارگي بتر * * * سرشت جنگباره و بقاي او
الا حذر ز جنگ بارگي بتر * * * که اَهريمن است مقتداي او
نبيني آنکه ساختند از اتم * * * تمامتر سليحي از کياي او؟
نهيبش ار به کوه خاره بگذرد * * * شمود دوپاره کوه از التقاي او
تف سموم او به دشت و در کند * * * ز جانور تنيده تا گياي او
شود چو شهر لوط، شهر بقعتي * * * کز اين سلاح داده شد جزاي او
نماند هيچ جانور بجاي بر * * * نه کاخ و کوخ مردم و سراي او
به ژاپن اندرون يکي دو بمب از آن * * * فتاد و گشت باژگون بناي او
تو گفتي آن که دوزخ اندرو دهان * * * گشاد و دم برون زد اژدهاي او
سپس به دم فرو کشيد سر به سر * * * ز خلق و وحش و طير و چارپاي او
شد آدمي بسان مرغ بابزن * * * فرسپ خانه گشت گردناي او
بود يقين که زي خراب ره برد * * * کسي که شد غراب رهنماي او
به خاک مشرق از چه رو زنند ره * * * جهان خواران غرب و اولياي او
گرفتم آن که ديگ شده گشاده سر * * * کجاست شرم گريه و حياي او
کسي که در دلش به جز هواي زر * * * نيافريده بويه اي خداي او
رفاه و ايمني طمع مدار هان * * * ز کشوري که گشت مبتلاي او
به خويشتن هوان و خواري افکند * * * کسي که در دل افکند هواي او
نهند منت نداده بر سرت * * * وگر دهند چيست ماجراي او
به نان ارزنت بساز و کن حذر * * * ز گندم و جو و مس و طلاي او
به سان که سوي کهربا رود * * * رود زر تو سوي کيمياي او
نه دوستيش خواهم و نه دشمني * * * نه ترسم از غرور و کبرياي او
همه فريب و حيلت است و رهزني * * * مخور فريب جاه و اعتلاي او
غناي اوست اشک چشم رنجبر * * * مبين به چشم ساده در غناي او
عطاش را نخواهم و لقاش را * * * که شرمتر لقايش از عطاي او
لقاي او پليد چون عطاي وي * * * عطاي وي کريه چون لقاي او
کجاست روزگار صلح و ايمني * * * شکفته مرز و باغ دلگشاي او
کجاست عهد راستي و مردمي * * * فروغ عشق و تابش ضياي او
کجاست عهد راستي و مردمي؟ * * * فروغ عشق و تابش ضياي او
کجاست دور ياري و برابري * * * حيات جاوداني و صفاي او
فناي جنگ خواهم از خدا که شد * * * بقاي خلق بسته در فناي او
زهي کبوتر سپيد آشتي! * * * که دل برد سرود جانفزاي او
رسيد وقت آنکه جغد جنگ را * * * جدا کنند سر به پيش پاي او
* * *
بهار طبع من شکفته شد چو من * * * مديح صلح گفتم و ثناي او
بر اين چکامه آفرين کند کسي * * * که پارسي شناسد و بهاي او
بدين قصيده برگذشت شعر من * * * ز بن دريد و از انا صحاي او
شد اقتدا به اوستاد دامغان
* * * « فغان از اين غراب بين و واي او »

- خونبهاي جنگ

شادند مردمان که رسيد انتهاي جنگ * * * امّا بود به ديده ي من ابتداي جنگ
گوينده داده پيک سعادت، نداي صلح * * * ترسم که اين ندا نبود جز نداي جنگ
تا خلق را فراخور خود نان و کار نيست * * * پيوسته استوار بود پايه هاي جنگ
آن ملّتي که نانِ شبش در بساط نيست * * * بهر نجات خويش چه سازد سواي جنگ
آن دشمني که رام نگردد گرسنگي است * * * تا فقر هست جنگ بود در قفاي جنگ
آن فاتحي که خانه ي عيشش شده خراب * * * آبادي شکم طلبد خونبهاي جنگ
او جنگ کرده تا برهد از بلاي فقر * * * در منجلاب فقر چه غم از بلاي جنگ
بهر گرسنه هيچ تفاوت نمي کند * * * کاو پايمال صلح شود يا فداي جنگ
بيچاره گرسنه عزادار دائمي است * * * گيرد گهي عزاي شکم گه عزاي جنگ
آن قوم را که نيست ز انصاف بهره اي * * * در منتهاي صلح بود ابتلاي جنگ
اسباب جنگ در همه گيتي فراهم است
دارد مصون ز جنگ جهان را خداي جنگ

قهرمانان استالين گراد (5)

بر سر امواج توفاني شبانگه اهرمن * * * ناگهان دنياي خاکي ديد خندان چون بهشت
دختران اوکراين در کشتزاران داده سر * * * با سرود داس و چکّش نغمه ي ارديبهشت
ياد کرد از آسمان ناگه به خود پيچيد و گفت * * * در زمين تجديد نتواند شدن آن سرنوشت
ابري از دريا برآمد با نهيب تُندري
چشم درّيد از غضب وانگاه در قلب اروپ * * * ديد ژرمن را دماغ آکنده از کبر و مني
هيتلر را زاد و در خون و رگ ژرمن دميد * * * جفت شد درنده خويي با غرور ژرمني
شبر برآشفت و برآمد شيون بوم و غراب * * * دور مي شد در افق هر دم هماي ايمني
سر فرو بُرد اخگري سوزنده در خاکستري
لوله و چنبر زند در غار وحشتناکِ خويش * * * اژدهاي صدسري، جادوي آتشخواره اي
هر دهاني کوره ي صد شعله ي جواله اي * * * هر شکم آبستن صد لشکر جرّاره اي
از دهن بلعد فرود هر لحظه تفته آهني * * * وز شکم ريزد برون ديوي ددي پتياره اي
هر سري سر مي کشد هر دم به سوي کشوري
او چه دوزخ هاي پنهاني که دارد تعبيه * * * سرنوشت آدمي آنجا مخوف و دردناک
زجرها، اشکنجه ها، فريادها، دژخيم ها * * * دود و گند استخوان ها، شعله ها، تل هاي خاک
کلّه ها و اسکلت ها، سايه ها، عفريت مرگ * * * زنده در گوران و دل هايي ز وحشت چاک چاک
غول ها هر سو رجزخوان، نه دري نه داوري
شب اروپا با فروغ خيره ساز خود به خواب * * * ناگهان درياي آتش ريخت سيل سُرب و دود
شاهد علم و تمدّن تا برآرد سر ز خواب * * * کاخ هاي آسمانسا بر سرش آمد فرود
هر سحر کز کوه کازيک سرکشيدي آفتاب * * * اژدهاي ژرمني بوم و بري بلعيده بود
باز هم غُرش کنان مي تاخت سوي ديگري
از اروپا تل خاکستر بجا ماند و شبي است * * * باد در بيغوله ها خواند سرود اهرمن
بر مزار خنده ها و کاخ هاي دلفروز * * * ناله هاي سرد و سنگين است و اضلال و دمن
گلّه هاي بي شبان از مردم بي خانمان * * * در پناه شب گريزانند با فرزند و زن
تا کجا روزي کندشان آسمان آبشخوري
کودکان از مادران در مصر و ايران هند و چين * * * پرسشي دارند و زين پرسش دهند آزارشان
کيستند اين ميهمانان ملول و شرمگين * * * چون گل پژمرده بي رونق همه بازارشان؟
خانه بر دوشان جنگند از لهستان آمدند * * * جنگ ژرمن ساخته از زندگي بيزارشان
کودکان: اين همان ژرمن که خود خواند نژاد برتري؟
کوس زد دشمن به مرز کشور آزادگان * * * در همه گيتي تلقي شد به لبخند فسوس
چشمه ها در راه اژدر خشک بود و خاک گل * * * چون مس و سُربي که در سقف سپهر آبنوس
درّه ها از صخره ها چون ببرها دندان نماي * * * کوهها تند و خشن چون پهلواناني عبوس
سبزه هر يک خنجري شد سنگ هر يک سنگري
اژدها در سرزمين سهمگيني مي خزد * * * و آنچه با او روبرو دندان شکن پرخاشجو
او اروپا را بآساني فرو بلعيده است * * * ليکن اينجا با چه دشواري برد شهري فرو
اشتهايي هر دم افزونتر به خود بيند ولي * * * لقمه هايي استخوان دار است و مي درّد گلو
باز در هر خيز در پيچد به هم بحر و بري
رود ولگا در افق چون کهکشاني باشکوه * * * آسماني سرزميني را گرفته در ميان
صاف و روشن هرگزش دامن نيالوده به ننگ * * * قهرماني قصّه ها دارد به ياد از باستان
اين همان ولگا که در توفان دريا غرق کرد * * * گوهر رخشنده اي گر خوانده باشي داستان
تا نيفتد در کف دزدان دريا دختري
شهر آهن، سرزمين قهرمانان، باشکوه * * * حلقه سان ولگا گرفته در ميانش چون ننگين
سبزه زاران سرکشيده تا به دامان افق * * * بيشه زاران توفته چون مهدشيران سهمگين
بُرج و باروها بسان پاسبانان عبوس * * * چشم در ره هر يکي از گوشه اي دارد کمين
هست گويي انتظار فتنه و شور و شري
شهر آهن ياد دارد شهسواري آهنين * * * کو فزود آمد به عهد انقلابش چون عُقاب
او که فرزند خداي داس و چکش بود داشت * * * از پدر فرمان تجديد قواي انقلاب
جنگ با اهريمنان را کرد از اينجا رهبري * * * تا فرو مُرد آن سياهي و برآمد آفتاب
همچو قلبي کو دهند خون در عروق پيکري
شهر در توفان جنگي قيرگون در اختناق * * * چون ملخ پوشيده روي آسمان طيّارها
چون به شب درياي توفاني به هر دم زير و رو * * * کوره هاي خاک و آتش مي زند فوّاره ها
انفجار و انهدام و دود آتش خاک و خون * * * توپ ها و تانک ها و بُمب ها و خمپاره ها
با چنين غوغا نيابي رستخيزي محشري
ماه پس زد پرده ي دود و غبار جنگ و ديد * * * اژدهايي شهر را پيچيد بر دور کمر
شهر آهن بود و بس زيرو زبر نشناخت ماه * * * شب خجل شد در رخ ماه از جنايات بشر
لاشخوران بود و مسلخ ها و شيون هاي شوم * * * تانک ها را روي نعش کُشتگان هر دم گذر
با وفا وُلگا چو تيغي بسته راه اژدري
نيمه اي از شهر در کام سياه اژدها * * * نيم ديگر سوده و فرسوده مي شد کم کمَک
آهنين چنگال هاي اژدها هر دم فزون * * * تنگ تر مي ساخت از هر سو به دو راه کمک
اهرمن با خنده هاي کين زهرآگين خويش * * *زخم خون آلودگان را دم به دم پاشد نمک
گيسو آغشته به خون وُلگا خروشان مادري
از غبار ابرها ناگه سواري شد پديد * * * برق زد مهميزها بر لاجورد آسمان
زيرپايش کهکشان مي ريخت در ولگا سبک * * * جست زد با اسب پايين از مصبّ کهکشان
در مه ولگا فرو شد آه! ولگا مي شناخت * * * از خداي داس و چکش داشت بر سينه نشان
سربرآورد از ميان دود و شعله سروري
آسماني نعره اي، مي داد فرمان جهاد * * * قهرمانان اين نه يک جنگ سلاو و ژرمن است
اين همان جنگ سپاه روشني با تيرگي است * * * يک طرف آهو رمز دو يک طرف اهريمن است
من صداي آسمانم پايداري از شما * * * رهبري و مژده ي فتح درخشان با من است
تا جگرها کارگر شد اين صدا چون خنجري
اين صداي آشنا در گوش جانبازان جنگ * * * پند سيمرغ است پنداري به گوش تهمتن
مرد و زن، پير و جوان، خرد و کلان هر کوشيد * * * رستمي شد پيش روي دشمن رويينه تن
يک زمان هم اين صدا با گوش ها شد آشنا * * * آن سفر همراه او بالا زد اقبال وطن
اين سفر هم در سياهي برق مي زد اختري
کشورپهناوري چون ساعتي کوک و دقيق * * * بهر يک مقصود کوشنده است: جنگ و انتقام
چرخ هاي کارگاهان تا به دوک پيرزن * * * گِرد يک محور به گردش انحراف از وي حرام
خواهش و مصرف فرو کاهيده تا حداقل * * * ليک توحيد و ذخيره يافته اوجي تمامي
هر کسي در کار خود کوشا به حداکثري
ماه در ابر است و سوي بخشداري ها روان * * * بهر ثبت نام خود از مرد و از زن دست ها
کودکان چابک دوان سوي ترن هاي فرونت * * * هديه ي سرباز را زيربغلشان بسته ها
پيرها در کار تبليغات و هر سو کاشته * * * با اميد آب تيغ و خون دشمن هسته ها
تا چو پيروزي درخت جنگ بار آرد بري
طفلکان در برف و بورانِ دل شب چيزکي * * * از سلاح دشمنان در بُرده و مي آورند
اکتشافي ها نهان با جامه هاي برفگون * * * در شکاف کوه ها اسکي به پا سُر مي خورند
شير زن (زويا) قراول هاي دشمن کوفته * * * جنگجويان چريک آن سو شبيخون مي برند
با ز(زويا) در ميان غُرّنده چون شير نري
زهر خند صبحدم بود و عبوس ابر و مه * * * برف، زخم از چوب دار خصم و زويا سرفراز
آخرين فرياد عبرت از گلويي منقبض * * * سخت دل ها را تکان داد و افق را اهتزاز
مادر ميهن تجلّي کرد بر خرگاه ابر * * * شيرزاد خويش را مي خواند با آغوش باز
بر زمين هم مادري مي ديد و چشمان تري
ملّتي در خُفيه چون غرقاب دريا منقلب * * * مشت ها خورده گره رگ ها کشيده خون به جوش
ابروان پيچيده و چشمان چو اختر برق زن * * * سينه ها آتشفشان ليکن فرو دُزدد خُروش
تا زن و کودک به دوش از توپ تا بيل و تبر * * * بهر فرمان هجوم از بام و در خوابانده گوش
موي ها بر تن چون يال شير شرزه نشتري
آن پدر غُرش کنان با پنج تن فرزند خويش * * * کاي به دست آهنين سرپنجه، پنج انگشت من
متّحد خواهيم بود از هم جدايي ناپذير * * * تا که پولادين فتد بر فرق دشمن مُشت من
نعره زد هر يک دويده خون به صوت کاي پدر * * * آن نه من باشم که روز جنگ بيني پُشت من
آن منم کاندر ميانِ خاک و خون بيني سري
آن پسر مي گفت پيمان پدر دارم که گفت * * * من تو را سرباز جانباز وطن پرورده ام
مادري مي گفت با دخت من از اين آب و خاک * * * خورده ام بر تا تو را شيرين به بار آورده ام
بانويي با شوي خود مي گفت در حرب موطن * * * چون تو را سرديده بودم با تو شوهر کرده ام
بي وطن هرگز مبادا نه زني و نه شوهري
تيره شب، سيل سبيخون سپاهي قهرمان * * * گرد شهري حلقه ي زنجير خود را مي کشيد
پشت درهم داده با ولگا، دو تيغ متّحد * * * همچو مقراضي ره آزاد دشمن را بريد
ارتباط حلقه ي دشمن گسست از سلسله * * * اژدها ناگه به گردن آتشي پيچيده ديد
اژدهاي شهر آهن شد سر بي پيکري
صبحدم زآن سوي ولگا توپ هاي قلعه کوب * * * ناگهان کوبيد رگبار بلايي چون تگرگ
انتقام خنده هاي اهرمن را دم به دم * * * لوله هاي توپ مي زد قهقهه جلّاد مرگ
مرگ مي خنديد و مي پاشيد سنگرها ز هم * * * آنچنان کز جنبش برق يماني شاخ و برگ
سنگر رويين که هر يک در گشودن خيبري
هم در اين هنگام، از هر جانبي طيّاره ها * * * مي شکافند ابرها را چون عقاب خرچنگ
ياري طيّاره هايي را که اينک درگرفت * * * با شکاري هاي دشمنشان به صد هنگامه جنگ
بسته بر دشمن مسلس ها و مي ماند بدان * * * کآب در دريا زند فواره از کام نهنگ
سرنگون طيّاره ها چون کشتي بي لنگري
تيره، روي شهر و آتشبارها آتشفشان * * * با غريوي سهمگين طيّاره ها بارند بمب
شهر آهن صورت توفان نوحي آتشين * * * کوره هايي قيرگون فوارن زن با گُمب گُمب
انفجار و انهدام دايمي چون زلزله است * * * منعکس در کوه ها هنگامه گُمب گُرمب
در افق مام وطن پيدا به حال مضطري
حمله شد آغاز و سيلي آتشين جوشيد و ريخت * * * آه! گويي سدي از توفنده دريايي شکست
چشم ها خونين و دندان ها فشرده کينه جو * * * نيزه ها در کف دهن کف کرده چون پيلان مست
توپ و تانگ و بمب دشمن با همه ديوانگي * * * سيل دريايي چنان جوشنده نتوانست بست
خشم يک ملّت، چه فيلم مدهش زهره دري
شيرزن هايي چون (زويا) بمب بسته بر کمر * * * خود به زير چرخ توپ و تانک مي انداختند
تازکام شير بربايند تاج افتخار * * * پيشباز مرگ موحش را به سر مي تاختند
با سر زلفي که در پاي وطن مي ريختند * * * آهنين تدبير دشمن را تبه مي ساختند
اي فري بر اين چنين ايمان پولادين فري
سيل لشکر چون دو توفمان مخالف از دو سو * * * سخت در پيچيده با هم جنگ جونين، تن به تن
چاک چاک و برق سر نيزه است و گرد و خاک و خون * * * شيرزن شمشير زن، شمشير زن لشکر شکن
سهمگين توفان گلزار بشر بود و در او * * * بس نهالان ريشه کن بس لاله ها خونين کفن
خاک و خون گسترده خون آلودگان را بستري
کُشت و کشتار و کشاکش کو به کو و در به در * * *بر سر هر مشت خاکي هر دفاع و هي هجوم
ليکن دشمن رو به کاهش چون سياهي هاي شب * * * هر چه همدستان ميهن، در فزوني چون هجوم
بر فراز گورها چون دوزخي ها روز حشر * * * خاک و آتش بود و دشمن بود و شيون هاي شوم
وه ز چونين اُمّتي و اف به چونان رهبري
در هوايي منقلب هيها و غوغايي غريب * * * صبح صحراي قيامت بود و هول رستخيز
لشکري از برق تيغ و حمله، عُمّال عذاب * * * لشکري چون سيل ارواح پليدان درگريز
نعره ها فريادها کم کم فروکش مي کند * * * اختناق آميز شد يک لحظه غوغاي ستيز
ناله ها ماند و سکون و بهت حيرت آوري
تنگ مغرب در ستاد خويش روي نقشه خم * * * همچو کوهي سهمگين مارشال ژکف تند و عبوس
در پناه بيرق تسليم مي آمد جلو * * * با اسيران دگر ژنرال ژرمن پاولوس
از يکي مليون سپه نيمي تبه نيمي اسير * * * جمله سرگل هاي ژرمن، پهلوانان پروس
جنگ رابود اين نخستين روح بخشا منظري
اژدها خونين و مالين بازگشته رو به غار * * * ليک با دود و دم قتّال در جنگ و گريز
قهرمانانش ز پي تازان، سوار ابر و باد * * * دم به دم بارند با برق و شرّارش تيغ تيز
جاده ها، بيراهه ها، کشتارگاه انتقام * * * هر قدم اعضاي اژدر قطعه قطعه ريز ريز
جنگ بيرون شد ز مرز کشور پهناوري
شهسواران سيل آسا در پي دشمن روان * * * غُرّش فرماندهان هر دم فزون هر لحظه بيش
تانکي از کار اوفتاده، توپ ها و همچنان * * * پيش مي تازد که باشد ايستادن کفرکيش
چون پلنگ زخمي آن يک در بر انکار غرق خون * * * دم به دم غُرّش کنان خود مي دهد فرمان به پيش
کيست داني؟ هر دو پا را توپ بُرده افسري
اژدهاي نيمه جاني در تقلّاي فرار * * * ليک مالندش به گرز آتشين در خاک و خون
هر سر و مغزي کزو کوبيده مي گردد به گرز * * * آب و خاک کشوري مي افتد از کامش برون
کم کم آزادي اروپا را به تن جان مي دهد * * * جنب و جوش زندگي هر دم فزون هر دم فزون
وز هماي ايمني گه گه صداي شهپري
لاشه ي اژدر فتاده غار در هم کوفته * * * قهرمانان گرز در کف بر سر وي تاخته
ژرمن از آن مستي منحوس مي آيد به هوش * * * خرمن خود سوخته کار جهاني ساخته
تازه مي فهمد که اهريمن چه موحش آتشي * * * با غُرور هيتلري درجان وي انداخته
چاره اي کو زآنکه دارد هر گناهي کيفري
اهرمن با سرنوشت شوم خود درگيرودار * * * با سياهي در افق آن دور محو و ناپديد
زد شفق با انعکاس سرخ ميدان هاي جنگ * * *کم کم از درياي خون قهرمانان سرکشيد
خنده رو خورشيد پيروزي، چه رعنا دلبري
اين همه مديون يک پولاد مرد و شهر اوست * * * آن که گيتي تا ابد نتواندش بردن زياد
زين سپس هر جا که نامش بر زبان ها مي رود * * * بايد از آفاق برخيزد غريو زنده ياد
بشنو اي ايران که وقتي قهرمانان داشتي * * * آن جوانمرد استالين و ان شهر استالين گراد
روح مليّت بپرور تا برآيد نادري

صلح و جنگ

هر که در جنگ دم از صلح زند کشته شود * * * زآنکه روحيه ي سرباز شود سست و خراب
کاش در صلح هم اردم زند از جنگ کسي * * * کشته گردد که چنين کار صواب است صواب

صلح و شرايط و چگونگي صلح و شخص صالح (6)

خنده مي گيرد مرا از کار صلح * * * وين هواداران ناهنجار صلح
اي که داري بر زبان گفتار صلح * * * کوش تا واجد شوي کردار صلح
زندگاني جنگ با پيشآمد است * * * مردگان آسوده اند از کار صلح
تا تواني پافشاري کن به جنگ * * * تا نمايي خصم را وادار صلح
تا ميسّر باشدت، در صلح کوش * * * گر نشد ممکن به دشمن کار صلح
کوش، تا دشمن دهد اعلان جنگ * * * همچنان دشمن کند اظهار صلح
جان خود را در خطر افکنده اي * * * گرد دهي تو خصم را اخطار صلح
صلح گر خواهي، سوار جنگ شو * * * جنگ باشد مرکب رهوار صلح
صلح تو، چون صلح آقانوکري است * * * ورکه خود بي جنگ کردي يار صلح
صلح شيرانه نکو باشد، چه سود * * * همچو خر رفتن به زير بار صلح؟
تا تو گويي: جان، جواب تست: درد! * * * دردگو تا بشنوي گفتار صلح
صلح، تسليمي بود بي افتخار * * * باش تا دشمن دهد اخبار صلح
سخت دقّت کن که باشي مفتخر * * * تا نبيني وضع رقّت بار صلح
صلح باشد طفل زاييده ي ز جنگ * * * جنگ باشد دايه ي مکّار صلح
کوش تا آلات و ابزارت شود * * * بهتر از دشمن به گيرودار صلح
لشکر خود را منظمتر بساز * * * بر خلاف دشمن غدّار صلح
کار را زان پس به دشمن سختگير * * * تا رود آسان به زير بار صلح
در جهان تا ارز هست و مرز هست * * * مي نبيند هيچ کس آثار صلح
از ميان بردار ارز و موز را * * * تا بيني عارش گلنار صلح
نوع خواهي، در جهان اين است و بس * * * اين باشد اصل اصل يار صلح
نوع خواهي، ضدّ خودخواهي بود * * * نوع خواهي، پرورد افکار صلح
از براي نوع، مي خواه آنچه را * * * بهر خود مي خواهي اي سردار صلح
اين به عالم کي شود يا ارز و موز * * * کشف کردم بر تو من اسرار صلح
اين دو ضدّ زندگي تعديلي است * * * بر به کيش احمد مختار صلح
تا بشر دانا نگردد، صلح نيست * * * علم باشد نقطه ي پرگار صلح
جهل و خودخواهي بود تخم نفاق * * * عدل و احسان مشرق الانوار صلح
بر محمّد عدل و احسان امر شد * * * در جهان از ايزد دادار صلح
وضع گشته اين زمين بهر بشر * * * باشد اين خود مايه و معيار صلح
مختصر، حرف ارز و مرز هست * * * هيچ سودي نيست در هنجار صلح
گو نشيند کار جاي سيم و زر * * * بر به کام خويش بيني کار صلح
شکرلله بر به کيش احمدي * * * مي کند مفتون تو را وادار صلح

قصيده صلح هنگام تسليم آلمان به سال 1324 (7)

شکرلله برطرف شد پرده از سيماي صلح * * * منتشر گرديد از نو در جهان آواي صلح
پيش از اين گر بود اقطار جهان ميدان جنگ * * * بعد از اين گردد دگر دنياي ما دنياي صلح
راستي رخشنده تر گرديد روح انگيزتر * * * چهره ي آزادي از افکندن ديباي صلح
تا طريق توبه بنمايد به اهل شرق دور * * * بردميد از غرب خورشيد جهان آراي صلح
دشمن مغرور کو بود از حقايق بي خبر * * * زد ز روي جهل سنگ جنگ بر مبناي صلح
عاقبت چون تار و پود قدرتش از هم گسيخت * * * با کمال خواري و بيچارگي زد رأي صلح
وان که بود از خودپرستي دائماً خواهان جنگ * * * هست اکنون از زبوني هر زمان جوياي صلح
پيشوايان سه کشور ساختند از عزم خويش * * * پايه اي محکم که بگذارند بر آن پاي صلح
همّت مردان بنا کرده است سدّي استوار * * * تا از اين پس جنگ بنيان کن نگيرد جاي صلح
هيچ شکّي نيست کاکنون توده هاي متفق * * * رهسپار کعبه ي صدقند در پيداي صلح
اين دليران سعي کردند و خون ها ريختند * * * تا که بنوشتند منشور سعادت زاي صلح
هست اميد آنکه مردان علمدار جهان * * * جامه اي زيبنده آرايند بر بالاي صلح
سوي شرق و غرب عالم با تساوي بنگرند * * * زآنکه نبود جز تساوي حافظ امضاي صلح
پايه ي هر کار بگذارند بر ميزان عدال * * * تا که در طي زمان روشن شود معناي صلح
جاي آن دارد که ما ايرانيان از ديگران * * * بيشتر مسرور باشيم از مسرّت هاي صلح
زآنکه از ادوار پيشين با وجود اقتدار * * * در سر ما جاي نگرفته است جز سوداي صلح
ما که طرفي بر نيستيم از کشاکش هاي جنگ * * * بو که درد خود دوا سازيم در اثناي صلح
اي عزيزان وقت بيداري است برخيزيد هان * * * تا نگردد خواب ما سنگين تر از لالاي صلح
پيش از اين بوديم اگر در بستر غفلت به خواب * * * در هزاران درد خويش بوديم با رؤياي صلح
بعد از اين بايد قدم در کار و کوشش داشتن * * * بهره ور بودن زنيروي روان افزاي صلح
گر نيفشانيم امروز اي برادر تخم کار * * * نيست جز آه و اسف محصول ما فرداي صلح
تا که ننماييم خود را لايق اين موهبت * * * مي نخندد بر رخ ما شاهد زيباي صلح
بايد از اعضاي صلح آموختن رسم حيات * * * ورنه سودي کي دهدمان بودن از اعضاي صلح
بود صبري مدّتي خاموش در دوران جنگ * * * از نداي صلح شادان گشت و شد گوياي صلح
يک شب توفاني تاريک مي شد تار و مار * * * در نبرد آخرين با خنجر صبحي سپيد

به مناسبت محاکمه ي سران آلمان نازي در نورنبرگ (8)

رو قوي شو زور پيدا کن که در پايان جنگ * * * آن که غالب گشته معصوم است در عرف فرنگ!
حق به جانب مي دهند آن را که روزافزونتر است * * * تا براي زورگويي تنگ بربندند تنگ!
گر چه غالب گشتن از افزونتر آدم کشتن است! * * * هست مر مغلوب را عنوان (جاني) بي درنگ!
شيشه در باطن همان سنگست و وقت اصطکاک * * * تيز و برّنده است امّا خرد مي گردد به سنگ
در جنايت هيتلر را نيست با چرچيل فرق * * * کان يکي درّنده شير است اين دگر غضبان پلنگ!
جانيان اين دسته مي بودند بي شبهت اگر * * * انتهاي جنگ را طور دگر مي بود رنگ!
آنگه اندر دادگاه شهر نورنبرگ هم * * * بود جاني قاضي و قاضي جنايتکار جنگ!
هست هر يک زين دو تيپ از ديگري خونخوارتر * * * سنگ سنگين را چرا بايست دادن پارسنگ؟!
زينهار از اجنبي هر کس که باشد مي گريز * * * کاو به جاي شهدت اندر کام مي ريزد شرنگ
برخلاف اصل تقوا و فضيلت اين گروه * * *ننگ را دانند فخر و فخر را دانند ننگ!

جنگ بين الملل دوم و « پل پيروزي » (9)

باز در جوّ هوا بر اثر برق و بخار * * * دژ پرنده عيان گشت و فزونتر ز شمار
دژ پرنده غرّنده آدم او بار * * * که همه عيب اتم گشته در آنها
سپه نازي دي از دمشان کر و فرار * * * همچو از متفقين جيش به روس و ژاپن
دي و بهمن چو به اسفند و حمل شد نزديک * * * روز روشن به جهان گشت چو شام تاريک
باد نوروز گل و سبزه ي ترک و تاجيک * * * متفّق همچو بريتاني و روس و آمريک
عهد بستند به هم در چمن آتلانتيک * * * که بتازند به « فاشيست » دي، تند و حرون
کار مي رفت شود بردي و بهمن پدرام * * * کرد نوروز به دفع دي و بهمن اقدام
کار هر در به يکي بمب اتم کرد تمام * * * سپه سبزه و گل در همه جا کرد قيام
تيغ و خنجر ز گل و سبزه کشيده ز نيام * * * بخت دي زان سپه متّفق آمد وارون
دژ برنده ي غرّنده ي آمريک و اروپ * * * کرده تجهيز يکي جيش به طيّاره و توپ
بسته بر هر دژ پرنده دوصد توپ کروپ * * * لشکري صف شکن و مقتدر و دشمن کوب
که زفاشيست پراکند از آن حزب و کلوپ * * * سپه نازي دي شد به چمنزار و زبون
لشکر متفقين، چيره و گيتي افروز * * * گشت چون فاتح برلين دي عالم سوز
کرد آرايش گل ها پي جشن نوروز * * * علم افراشت پي عيش به فرّ فيروز
کيش و آيين بهي کرد پديدار امروز * * * طبق گل همه جا هشته به جاي کانون
گل به نوروز ز ايران در توفيق گشاد * * * سوي گلگشت به سلطان بهاران ره داد
همه را از ستم نازي دي کرد آزار * * * « پل پيروزي » اين جنگ شد و داد مراد
بار ياري و وفاداري بر دوش نهاد * * * همه را کرد به اين همّت عالي مرهون
روز نوروز به گل هاي چمن داد پيام * * * کاي گل و لاله و اي سبزه ي نيکوفرجام
نه زمن کار شما يافت به خوبي انجام * * * از قُوايم همه جا کار شما يافت قوام
بايدم قدرشناسي بنماييد تمام * * * همه گر پطر کبيرند و يا ناپلئون
اين سخن در همه گل ها اثر کاري کرد * * * همه گفتند که نوروز به ما ياري کرد
پل پيروزي ما گشت و مددکار کرد * * * يار ما گشته به هر کار وفاداري کرد
بار سنگين همه برد و سبکباري کرد * * * همه هستيم ز الطاف همايون ممنون
آمداز پيش بنفشه به چمن در لب جو * * * سنبل آمد ز قفا، کرده پريشان گيسو
لاله و سوري و سيسنبر و لادن همخو * * * سرو شمشاد به هم هم قدم و هم زانو
همه جوينده ي صلح و همه با جنگ عدو * * * همه با صلح و صفا در پي و منع قانون
باد نوروز شد از هر طرفي تازنده * * * ابر بالون به هوا کرد و دژ پرنده
برق زد بمب اتم، کرد عدو را بنده * * * رعد غرّيد که دي را نگذارم زنده
مونوريزه ي گل و سبزه به چمن آرنده * * * چمن از سبزه زره پوش ز اندازه برون
همه بر آنکه غرامت ز زمستان گيرند * * * همه هم رأي که تيغ از کف مستان گيرند
همه همره که ره حيله و دستان گيرند * * * همه هم راز که تا باغ و گلستان گيرند
همه، هم عزم به عشرت ره بستان گيرند * * * همه خندان، همه شادان، به سعادت مقرون
خيل زاغان ز چمن چون که به پرواز شدند * * * جوقه ي جغد و کلاغان چو ز سرباز شدند
بلبلان جمله هم آهنگ و هم آواز شدند * * * قمري و کبک به درّاج چو همراز شدند
صلصلان از پي ارکستر به هم ساز شدند * * * لب گشودند به شکرانه ي حق چون مفتون

پل پيروزي (10)

دوره ي جنگ به پايان شد و دنيايي گفت * * * که در اين معرکه ايران پُل پيروزي بود
مکتب جنگ در ايران هنرش داني چه؟ * * * منحرف سازي و چاقوکشي آموزي بود
نقل نامردم و آدم کُشي و مرده کشي * * * قصه ي گور کني بود و کفن دوزي بود
خون مردم بمکيدند که مُشتي کلّاش * * * کارشان کاسبي و مظلمه اندوزي بود
تا زبان کشد آن آتش جنگ پيروز * * * همه هيزم کشي و مشعله افروزي بود
ما همه آن آتش افروخته را فوت زديم * * * کارمان پُف زني و شيوه ي پفيوزي بود
جنگ پيروز شد و هر يک از بخثوران * * * خورد از سفره ي بخت آنچه بدو روزي بود
ليکن ايران به همان سان پل پيروزي ماند * * * پُشت دُلّا که دگر مايه ي دلسوزي بود
از غنائم که ميان شرکا شد تقسيم * * * مي توان گفت که ما قسمتمان قوزي بود

پي‌نوشت‌ها:

1. غلامعلي رعدي آذرخشي همان ص607 – 611.
2. همان منبع، ص 47 – 50.
3. همان منبع، ص 65 – 70.
4. محمد تقي بهار (ملک الشعرا)، ديوان شعر، ص 171 – 172.
5. سيد محمد حسين شهريار.
6. مفتون همداني (سيد ميرآقا)، ديوان اشعار، ص 71 – 73.
7. قاسم رسا.
8. جلال بقايي نائيني، پرتو انديشه، ص 18.
9. مفتون همداني (سيد مير آقا)، ديوان اشعار، ص 232 – 234.
10. سيد محمد حسين شهريار، ديوان.

منبع مقاله :
ذاکرحسين، عبدالرحيم؛ (1379)، ادبيات ايران پيرامون استعمار و نهضت هاي آزادي بخش، تهران: مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
اشتباهات رایج در استفاده از هواپز
اشتباهات رایج در استفاده از هواپز
پوستر سلام بر فاطمه به خط رقاع و ثلث
پوستر سلام بر فاطمه به خط رقاع و ثلث
در جواب تعریف دیگران چه بگوییم
در جواب تعریف دیگران چه بگوییم
لایه‌ بردار چقدر روی پوست بماند؟
لایه‌ بردار چقدر روی پوست بماند؟
در جواب تعریف از زیبایی چه بگوییم
در جواب تعریف از زیبایی چه بگوییم
آیین اختتامیه چهل و هشتمین دوره مسابقات معارفی قرآن کریم در قم | بیانات سخنرانان مراسم و اسامی برگزیدگان
آیین اختتامیه چهل و هشتمین دوره مسابقات معارفی قرآن کریم در قم | بیانات سخنرانان مراسم و اسامی برگزیدگان
برگزاری کرسی تلاوت فاطمی و کرسی تلاوت مهدوی همزمان با بخش معارفی چهل و هشتمین دوره مسابقات قرآن کریم در حرم حضرت معصومه و جمکران
برگزاری کرسی تلاوت فاطمی و کرسی تلاوت مهدوی همزمان با بخش معارفی چهل و هشتمین دوره مسابقات قرآن کریم در حرم حضرت معصومه و جمکران
چند نما زیبا از چهل و هشتمین دوره مسابقات قرآن کریم بخش معارف قرآن کریم و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه به میزبانی قم
چند نما زیبا از چهل و هشتمین دوره مسابقات قرآن کریم بخش معارف قرآن کریم و صحیفه سجادیه و نهج البلاغه به میزبانی قم
جدول تعهدات بیمه تکمیلی دی ۱۴۰۴: پوشش‌ها و جزئیات کامل را ببینید
جدول تعهدات بیمه تکمیلی دی ۱۴۰۴: پوشش‌ها و جزئیات کامل را ببینید
در جواب تشکر از هدیه چه بگوییم
در جواب تشکر از هدیه چه بگوییم
نگاهی متفاوت به فیلم سینمایی "مجنون"
نگاهی متفاوت به فیلم سینمایی "مجنون"
سیره عبادی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها؛ اسوه بندگی و عرفان عملی
سیره عبادی حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها؛ اسوه بندگی و عرفان عملی
بالاخره اسفناج را خام بخوریم یا پخته؟
بالاخره اسفناج را خام بخوریم یا پخته؟
اهل بیت علیهم السلام در مرکز توجه قرآن
اهل بیت علیهم السلام در مرکز توجه قرآن
زن در منظومه فکری رهبر انقلاب؛ از الگوی فاطمی تا اقتدار خانواده شهید و نقد تمدن غرب
زن در منظومه فکری رهبر انقلاب؛ از الگوی فاطمی تا اقتدار خانواده شهید و نقد تمدن غرب