مدلولات معرفت شناختي و کلامي انقلاب اسلامي

سخن بنده در باب مدلولات کلامي و معرفت شناختي انقلاب ديني است. انقلاب اسلامي ايران هنوز چندان تاريخي نشده است که سخن مشروحي در باب پيامدهاي تاريخي آن بتوان گفت: مورخان گفته اند وقتي حادثه اي تاريخي مي شود...
چهارشنبه، 8 بهمن 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مدلولات معرفت شناختي و کلامي انقلاب اسلامي
 مدلولات معرفت شناختي و کلامي انقلاب اسلامي

 





 

سخن بنده در باب مدلولات کلامي و معرفت شناختي انقلاب ديني است. انقلاب اسلامي ايران هنوز چندان تاريخي نشده است که سخن مشروحي در باب پيامدهاي تاريخي آن بتوان گفت: مورخان گفته اند وقتي حادثه اي تاريخي مي شود که دست کم يک قرن از آن گذشته باشد و اين نه به خاطر آن است که به زعم کساني، وقتي يک قرن گذشت ملاحظات سياسي برطرف مي شود و اسناد پوشيده ي مربوط آشکار مي شود؛ (2) بلکه به دليل آن است که حادثه اي که واقع شده است فرصت بسط تاريخي مي يابد و پيامدهاي نهفته ي خود را در طول زمان و در بستر تاريخ آشکارتر مي کند.
ما امروز از هويت انقلاب روسيه آگاه تريم تا کساني که خود، آن را پديد آورده اند نه به خاطر اينکه به اسناد بيشتري دست يافته ايم بلکه به خاطر اينکه آن حادثه بسط و گسترش بيشتري يافته و پيامدهاي خود را آشکارتر ساخته و به همين دليل، امکان داوري را براي ما آسان تر نموده است. لذا به جانب ديگر عطف نظر مي کنيم. به جانب مدلولات. بنابراين مي بايست به مدلولات تئوريک انقلاب ديني و مدلولات کلامي و معرفت شناختي آن توجه کرد. در ابتدا بايد توضيح بدهيم که با چه پيش فرضهايي يک انقلاب ديني آغاز مي شود و وقتي که پا گرفت، به دنبال خود چه مدلولات تئوريکي مي آورد؟ و اگر آن انقلاب برپا بماند و رشد کند و به بار بنشيند، پيام آن براي متفکران و تئوري پردازان چه خواهد بود؟

- اولين نکته اي که در انقلاب ديني ديده مي شود، فرض امکان انقلاب است و براي اين فرض يک رشته فرضهاي معرفت شناختي و جامعه شناختي لازم است. انقلاب ديني در گرو دين انقلابي است و کسي که دست به انقلاب ديني مي برد، بايد باور داشته باشد که « دين » متضمن يک تئوري انقلابي است. يک تئوري انقلابي مفهوم ويژه اي دارد که آن را از تئوريهاي علمي- جامعه شناختي ديگر متمايز مي کند. آن مفهوم ويژه اين است که هر انقلاب، يک کل و يک تماميت را از جا بر مي دارد و يک کل يا تماميت ديگر را به جاي آن مي نشاند. اين حداقل مفهومي است که در هر انقلاب موجود است. در غير اين صورت مفهوم اصلاح و تغييرات گام به گام پيش خواهد آمد. لذا يک پيش فرض جامعه را چون يک کل نگريست و اين کل را واژگون کرد و به جاي آن کل ديگري نهاد و دين به منزله ي يک تئوري يا يک ايدئولوژي انقلابي، قدرت و توان اين زيرورو کردن را دارد. اين ديدگاه که جامعه را مي توان زيرورو کرد، خود مبتني بر يک پيش فرض ديگري است و آن پيش فرض ديگر اين است که جامعه ماهيتي دارد و از اين ماهيت مي توان يک تعريف علمي يا فلسفي به دست داد و آنگاه اين ماهيت را دگرگون کرد و انقلاب ماهيتي در جامعه پديد آورد. بدون اين پيش فرضها و بدون در نظر گرفتن اين مدلولات تئوريک کار انقلاب ناتمام خواهد ماند و انقلاب تمام عيار به يک رشته تغييرات مقطعي و موضعي و کم دامنه تقليل خواهد يافت.

- دومين مسأله تئوريکي که در هر انقلاب ديني با آن رو به رو هستيم، طرح مفهوم مشروعيت است. تئوري پردازان انقلاب ديني بايد براي مفهوم مشروعيت، نظريه اي داشته باشند و براي آن طرحي بينديشند. درباره ي مفاهيم مشروعيت و حقانيت، ديدگاههاي متعددي وجود دارد و تئوري پردازان در اين باب سخنان گوناگون گفته اند. اما در تئوري انقلاب ديني، مشروعيت از ناحيه ي خاصي سرچشمه مي گيرد. ما در دوران 20 ساله پس از انقلاب در نوشته هاي تئوريسينها و متفکران مان طرح اين مسأله را به قوت شاهد بوده ايم و اين نبوده است مگر به خاطر تأثيري که انقلاب در طرح اين مسأله بر جاي نهاده است. به هر حال کسي که فرمان مي راند و قول او مطاع است و حق او بر حقوق ديگران تقدم پيدا مي کند، اين مطاعيت را بايد از جايي وام گرفته باشد و بر موضع حقي بايد تکيه زده باشد و تنها بر زور و شور انقلابي و عواطف برانگيخته مردم نمي تواند تکيه بکند. در اين باب يک تئوري پردازي دقيق کلامي- ديني لازم است. به دليل اين که انقلاب ديني است و اگر همه چيز خود را از دين مي گيرد، در درجه ي اول مي بايست سرچشمه هاي مشروعيت خود را از سرزمين دين کسب کند در غير اين صورت يک انقلاب ديني تام و تمام به وجود نخواهد آمد. زيرا عمل سياسي و انقلابي بدون يک تئوري سياسي و بدون يک تئوري انقلابي، ناکام است و بُرد بلندي نخواهد داشت.

- نکته مهم ديگري که از مدلولات تئوريک انقلاب ديني است مسأله دنياگرايي دين است. انقلاب ديني معطوف به دنيا، يک تئوري مأخوذ از دين که معطوف به دنيا باشد لازم دارد تا از اين راه، تاريخِ دين و رسالت نبي را به نوعي بازخواني نمايد. بدون آنها همچنان اين کار ناتمام خواهد ماند. اين که دين براي دنيا چه مي کند و از او چه انتظاري در اين زمينه مي توان داشت، که يکي از مسايل مهم کلام جديدِ ديني ما پس از انقلاب است بي وجه و بي مقتضي نبوده است بلکه مقتضي دقيق طرح تئوري انقلاب ديني است. يک انقلاب ديني وعده هايي به دنيا مي دهد، تحليل از تاريخ بشر دارد، بازخواني از رسالت نبي مي کند. طرح براي رسالت عالمان دين در جامعه و در دنياي مردم دارد. هيچکدام از اين وعده ها و اين طرحها و تحليلها نمي بايد و نمي تواند توخالي باشد. حتماً بايد بر يک پشتوانه ي تئوريک تکيه زده باشد و حتماً بايد مدلولات خود را بر اساس استدلال و حجت بنا نهاده باشد. لذا طرح انتظار از دين و بحث دنيوي شدنِ دين از مهمترين و به گمان من مهمترين مدلول تئوريک يک انقلاب ديني است. اينکه دين براي دنيا چه مي خواهد بکند و چه مي تواند بکند و چگونه مي تواند با يک انقلاب دنيوي گره بخورد يا چگونه مي تواند مادر و مولد يک تحول دنيوي باشد، امر کوچکي نيست و انقلاب ديني بايد بار تئوريک اين امر مهم را به دوش بکشد. به همين نسبت و به دليل همين ارتباط، ميزان دخالت عقل در انقلاب ديني و در تدبير امور دنيوي از منظر دين هم بايد تبيين بشود. بايد نسبت عقل ناقدانه و عقل مفسرانه، که دو نوع از عقلانيت هستند، با يکديگر سنجش شود و راه ورود آنها و ميزان تأثير آنها در تئوري پردازي انقلابي معين شود. وقتي که انقلابي عهده دار تحول در زندگي است، در آن صورت نمي تواند نسبت به ايده هاي عقلاني بي توجه باشد. وقتي که انقلابي هم به سطح معيشت و هم به سطح معرفت مردم کار دارد، البته براي معرفت و معيشت بايد تئوري پردازي کرده باشد و در اين تئوري پردازي بايد معين کرده باشد که چه مقدار از آن را از « عقل غير ديني » وام مي گيرد و چه مقدار از آن را از طريق سرچشمه هاي ديني سامان مي دهد. اين مباني تئوريک بايد از پيش طراحي شده باشد، در غير اين صورت متفکران و تئوري پردازان انقلاب ديني بايد بعدها ( بعد از انقلاب ) آن را مدون نمايند.

- بازخواني تاريخ دين و بيان اينکه چرا متفکران و متکلمان پيشين درباره دين به نحو ديگري فکر مي کردند و انتظار ديگري از آن مي بردند، از ديگر مدلولات معرفت شناختي تئوري انقلاب ديني است. اين کافي نيست که ما بگوييم ديگران به درستي دين را نمي شناختند و ما امروز شناخت صحيح از دين عرضه مي کنيم ( همچنان که در تمام عرصه هاي علمي چنين وضعيتي حاکم است ). يعني اين کافي نيست که بگوييم ديگران چنانکه بايد انتظار به جا و توقع صحيح از دين نداشتند و ما اينک توقع صحيح از آن را عرضه مي کنيم که دين براي آباد کردن دنيا آمده است. علاوه بر اين انتظار صحيح که به زعم خود عرضه مي کنيم، بايد توضيح بدهيم که چرا ديگران انتظار ديگري داشتند، چرا ديگران درک ديگري داشتند. تنها از طريق طرد يا ابطال، مسأله روشن نمي شود، بايد هر دو جانب مسأله را مستدلاً مورد تحليل و تحقيق قرار داد و مواضع خطا و ثواب را تبيين نمود.


- در انقلاب اسلامي ما مانند هر انقلاب ديني ديگري، سؤال کهن افلاطوني در باب اينکه چه کسي بايد حکومت کند دوباره زنده شد و اين هم نکته اي قابل تأمل بود. از ميان دو سؤال مهم که چگونه بايد حکومت کرد و چه کسي شايستگي دارد که حاکم باشد، بخش اعظم مباحث تئوريک به اين سؤال دوم معطوف شد و اين امر به تئوري انقلاب اسلامي ايران اختصاص ندارد. هر جا انقلاب ديني مطرح بشود، ثقل سؤال به اين طرف مي آيد و آنچه که بيشتر مورد توجه قرار مي گيرد، شايستگيهاي حاکم است. درک ديني گذشتگان؛ علي الاصول و علي الاغلب، چنين بوده است و درک امروزيان هم چندان تفاوتي با گذشتگان ندارد و تئوري پردازان انقلاب بيشتر بر ويژگيهاي حاکم تأکيد داشته اند و کمتر در باب چگونگي حکومت کردن سخن گفته اند.

- اما از اينها بالاتر، مهمترين مولودي که بعد از يک انقلاب ديني متولد مي شود، دين رسمي است و مهمترين مولودي که بعد از انقلاب اسلامي، متولد شد اسلام رسمي بود. اين اسلام رسمي و دين و مذهب رسمي، رسميت خويش را در قانون اساسي هم اعلام کرده است. تفسير رسمي از دين مهمترين فرزند انقلاب ديني است و اين تفسير رسمي اگر تماماً راه را بر پلوراليزم معرفت ديني نبدد، جا را برآن تنگ خواهد کرد. براي رسميت بخشيدن به يک معنا و تفسير از دين، شجاعت بسيار لازم است. تئوري پردازاني که قائل به ديني هستند که يک فهم از دين بايد همه ي فهم هاي ديگر را پاک کند و يک تفسير حق دارد که برتر از تفسيرهاي ديگر بنشيند و يک درک مي تواند تقدم و تفوق بر درکهاي ديگر بيابد، بايد تئوريهاي معرفت شناسانه و خردشناسانه ي معيني داشته باشند. آن هم در شرايطي که پلوراليزم معرفتي جزو بديهيات دوران درآمده است. صرف نظر از اينکه اين امر صحيح باشد يا سقيم آن کس که رو به روي اين موج مي ايستد و رأيي را به جاي رأي ديگر بر مي گزيند و يکي را بر ديگري برتري مي بخشد، لاجرم به چنين امري و مدلولي بايد انديشيده باشد. امر ساده اي نيست. در همه انقلابهاي ديني چنين امري رؤيت مي شود و انقلاب اسلامي از اين بابت استثنا نيست. ما هم دين رسمي، هم مذهب رسمي و هم تفسير رسمي و هم قرائت رسمي از دين داريم. چنين چيزي لاجرم پشتوانه هاي اپيستمولوژيک خود را دارد و کسانيکه آن را قائل اند بايد بتوانند دلايل لازم را عرضه نمايند.
علي اي حال اين جزو مدلولات تئوريک و معرفت شناختي هر انقلاب ديني است.

- مدلول ديگري که مايلم به اختصار در باب آن سخن بگوييم مفهوم حق است. حق الهي حاکمان براي حکومت و نسبت آن با رضايت عامه، يک انقلاب ديني نمي تواند فارغ از حق الهي حاکمان باشد دست کم ما در انقلاب اسلامي خودمان چنين چيزي را به قوت داشته ايم. ذهن عموم مؤسسان انقلاب و حاکمان ما به حق الهي خودشان کاملاً مشغول و معطوف بوده است. اين را يک امر بديهي و مسلم ديني دانسته اند و به مردم آموزش داده اند که پاره اي از عالمان به دلايلي که در مدارک ديني آمده است واجد حق ويژه اي هستند که آنها را شايستگي حکومت مي بخشد و انقلاب ديني هم براي احقاق اين حق برپا مي شود. يکي احقاق اين حق و ديگري آباد کردن دنيا و دنيوي کردن دين. اينکه چگونه حق الهي حاکمان و رضايت عامه با هم جمع مي شود يکي از معضلات تئوريک پس از انقلاب بوده است. در اين باب نظريه پردازيهاي قابل توجهي هم شده است و البته ما هنوز براي حل نهايي مسأله راه بلندي در پيش داريم. اما نکته، نکته ي فوق العاده برجسته و پراهميتي است و نمي توان از آن گذشت. انقلاب ديني، براي مردم است؛ براي دنياي مردم است؛ دين را براي آباداني دنيا به کار گرفتن است و مردم جزو اين دنيا هستند. پاس خاطر آنان را هم بايد داشت و رضايت آنان را هم بايد جلب کرد. اينکه در انقلاب ما گفته شد، ميزان رأي ملت است، سخني است که دل مردم را به دست آورد و موجب رضايت خاطر آنان شد. اما وقتي پاي حق ديني و الهي حاکمان در ميان مي آيد نشاندن اين دو رأي در کنار يکديگر، بدون بروز تناقض احتياج به يک نظريه پردازي نيرومند دارد، به طوريکه هيچکدام ديگري را دفع نکند و نهايتاً اين دو با يکديگر بر سر مهر در کنار يکديگر بنشينند.

- يکي ديگر از مدلولات تئوريک انقلاب ديني نسبت ميان « دينيت » و «مليت » است. به نظر مي رسد ميان مفهوم مليت ( و اينکه- آدميان را اعضاء و افراد يک ملت تعريف کنيم ) و مفهوم دينيت ( و اينکه آدميان را اعضاء و افراد يک امت ديني تعريف کنيم ) ناسازگاري وجود دارد. براي حل اين ناسازگاري بايد هم از مليت يک تعريف تئوريک روشن عرضه کرد و هم از دينيت و امت ديني. تنها در اين صورت است که مي توانيم هر دو را با هم داشته باشيم و دچار تعارض نشويم. باز بي سبب نبود که پس از انقلاب ما، قصه ملي گرايي يکي از مشکلات و معظلات سياسي کشور شد. به مصاديق مسأله توجه نمي کنيم به مفهوم...

پي‌نوشت:

اين مقاله متن سخنراني عبدالکریم سروش در کنگره بين المللي تبيين انقلاب اسلامي است که توسط دبيرخانه کنگره تنظيم شده است.

منبع مقاله:

گروه نويسندگان؛ (1385)، ايدئولوژي، رهبري و فرآيند انقلاب اسلامي، تهران: مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني (رحمه الله)، چاپ دوم.




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما