یکی از اهل تحقیق برای آلمان دو مفهوم متفاوت قائل است: اصطلاح جغرافیائی و واحد سیاسی، و این دو مفهوم را از هم جدا می داند. پرُفسور هُلبُرن استاد تاریخ دانشگاه یِیل (7) می نویسد: بیش از دو هزار سال است که مرکز قارّه ی اروپا با این اصطلاح جغرافیائی شناخته شده و حال آن که موجودیّت آلمان بعنوان یک واحد سیاسی از سال 1871 میلادی آغاز می شود و بدین ترتیب آلمان را جوانترین کشور بزرگ اروپا دانسته است. بگفته ی او پیش از سال 1871 دولت واحد آلمان وجود خارجی نداشته و تاریخ آلمان از سرگشذت قبائلی بنام أنگِل و سَکسُن و آلمان و فرانک آغاز می شود و در مراحل بعد سخن از هم چشمیها و کشمکش های ملوک الطوایف است که سرانجام به امپراطوری اروپا منتهی گردید و بنام امپراطوری مقدس رُم و ملّت آلمان (8) معروف است.
یکی از دلائلی که می آورد شخص شارلمانی نخستین امپراطور آن امپراطوریست که قهرمان ملّی فرانسه و آلمان شناخته شد و در هر دو کشور بناهای یادگار بافتخار او برپا گردید. دامنه ی قدرت این امپراطوری از رودخانه ی راین و حدود اروپا و دریای مدیترانه گذشت و به ارشلیم رسید و مراکز سیاسی آن قرن ها خارج از مرزهای امروزی آلمان قرار داشت. گاه مقرّ امپراطور در ایتالیا و جزیره ی سیسیل (9) و گاه در اطریش و اسپانیا (10) بود. ناپلئون سرزمینی را که هزار سال بنام آلمان معروف شده بود در هم شکست و مرزهای جدید و دودمانهای نوینی پدید آورد. هفتاد سال سپری شد و هنوز یک واحد سیاسی بنام آلمان مستقر نشده بود. صدها واحد بزرگ و کوچک سلطنتی و جمهوری کوس استقلال می زدند تا رفته رفته متشکّل شدند. افرادی که به آمریکا مهاجرت کردند گذرنامه ی آلمانی در دست نداشتند. گذرنامه های آنها در پروس و با ویِر وسَکسُنی و ووُرتِنبِرگ (11) صادر شده بود. از گوته شاعر نامدار و وزیر مشاور و ایمار نقل است که « ما شهر نداریم، حتی کشور هم نداریم که بتوانیم بگوئیم اینجا آلمانست. اگر در وین بپرسیم اینجا کجاست؟ می گویند اُطریش است. اگر همین سئوال در برلین بشود پاسخ می دهند ایجا پروس است. »
برای فرمانروائی این سرزمین یکصد سال میان دودمان هابسبورگ در وین و خاندان هوهِنزالِرن (12) در برلین کشمکش بود. بیسمارک (13) نخست وزیر پروس طیّ شش سال و سه جنگ کوتاه به نیروی « خون و آهن » و شکست فرانسه قسمت اعظم این نواحی را متّحد ساخت و نخستین کشور متّحد و متمرکز آلمان (14) در صحنه ی سیاسی جهان پدید آمد و در وِرسای ویلهِلم اوّل پادشاه پروس را بعنوان قیصر آلمان اعلام نمود (15) ( هیجدهم ژانویه 1871 میلادی ) و مقام صدارت عظمیِ آن کشور نخستین بار نصیب او گشت. مرکز قاره ی اروپا که فقط اسماً و در اصطلاح جغرافیا آلمان خوانده می شد از سال 1871 ببعد بصورت واحد سیاسی آلمان تحقق یافت و شالوده ی سیاست صلح جویانه بدست بیسمارک از سال 1871 تا 1814 ریخته شد، و حال آنکه در همان روزگار کشورهای بزرگ دیگر برای اینکه در آفریقا و آسیا مستعمراتی بچنگ آورند و بر دریاها فرمانروائی کنند همواره در جنگ وستیز بودند.
قوانین اساسی
شیوه ی حکومت در آلمان از سال 1871 تا 1918 میلادی امپراطوری و ازسال 1918 تا 1933 جمهوری و از 1933 تا 1945 حکومت استبدادی و انحصاری یک حزب سیاسی ( « رژیم دیکتاتوری تُتالیتِر » ) بوده و پس از شکست آلمان در جنگ جهانی دوم به چهار منطقه ی اشغالی میان دولتهای پیروز ( امریکا و بریطانیکا و فرانسه و شوروی ) تقسیم شد.مناطق غربی بار دیگر بهم پیوستند و در سال 1949 جمهوری فِدِرال آلمان به وجود آمد و منطقه ی شرقی که در اشغال شوروی بود جمهوری دموکرات آلمان نامیده شد. دولتهای غربی جمهوری شرق را برسمیّت نشناختند.
در قرن شانزدهم میلادی برهبری مارتین لوتر (16) پیشوای فرقه پُرتستان نهضتی برای اصلاحات در اروپای غربی روی داد و در نتیجه ی جنگهای سی ساله ( 1618 تا 1648 ) و عهدنامه ی وستفالی (17) امپراطوری مقدس از هم پاشیده شد. صد سال گذشت و در این مدت صد سال پادشاهان پروس در آلمان سلطنت داشتند. فردریک کبیر اطریش را شکست داد ( 42-1740 ) و پروس در زُمره ی دول بزرگ و نیرومند اروپا بشمار آمد. روزی دیگر بیش از سیصد واحد جداگانه ی سیاسی در آن نواحی وجود داشت. دیرزمانی سپری شد تا در سال 1871 با ایجاد امپراطوری تمرکزی بوجود آمد. قوّه ی مقنّنه عبارت بود از شورای فِدِرال یا مجلس عالی (18) مرکّب از نمایندگان انتصابی حکومتهای ایالتی و مجلس ملّی بانتخاب مردم (19) با اختیارات کمتر. هسته ی مرکزی آلمان پروس و پادشاه پروس امپراطور آلمان بود. هر اصلاحی که در قانون اساسی پیشنهاد می شد امپراطور می توانست با 17 رأی نمایندگان پروس در شورای فِدِرال رد کند و حال آن که فقط 14 رأی مخالف برای ردّ لوایح کافی بود. پروس بر امپراطوری فرمانروائی داشت و اشراف بر پروس. ازینرو حکومت امپراطوری آلمان را می توان حکومت اشراف نامید.
کانون مخالفت با رژیم امپراطوری حزب سوسیال دموکرات بود. از دوران بیسمارک سیاستمدار نامدار آلمان ببعد گروهی از سوسیالیستها در مجلس داد سخن می دادند. بیسمارک قسمتی از اصلاحات اجتماعی را که این عده خواستار بودند عملی ساخت و از این رهگذر نفوذ آنها کاسته شد، ولی بر اثر گسترش صنعتی آلمان در سالهای 1899 تا 1914 سوسیالیستها پیشرفت کردند و در سال 1918 در نتیجه ی شورشی که برهبری حزب سوسیال دموکرات بپاشد رژیم جمهوری اعلام گردید. در سال 1920 (20) و همچنین در سال 1923 (21) عدّه ای عَلَمِ طغیان برافراشتند ولی فرود آمد.
قانون اساسی 1871 بعقیده ی پُرفسور مُولِر استاد حقوق دانشگاه فرانکفورت (22) در قانون اساسی چین ( 1908 ) و قانون اساسی ژاپن ( 1899 ببعد ) مؤثّر بوده است. قانون اساسی دیگری که در سال 1919 بتصویب رسید و معروف به قانون اساسی وایمار (23) است در قوانین فنلاند و لیتوانی و لَت وی (24) اثر گذاشت و در مراحل واپسین سرمشق و اُلگوی قانون اساسی اسپانیا قرار گرفت ( 1931 ).
پُرفسور مولِر معتقد است صورت ظاهر قوانین اساسی را در اغلب موارد ممکن است روی کاغذ حفظ کنند و هیچگاه دست به الغای آن نزنند و از خصوصیّات دیکتاتوری بسبک نوین و بتعبیر او همین حفظ ظواهر است که حتّی بر کودتا هم جامعه ی قانون می پوشانند.
قانون اساسی جمهوری آلمان ( « رایش » ) که بتاریخ سی و یکم ماه ژوئیه 1919 در شهر وایمار بتصویب مجلس ملّی رسید و در یازدهم ماه اوت 1919 رسماً اعلام گردید مسبوق بسوابق فرانسه و سویس و بریطانیا و امریکا بود. بدیهی است مجلسی که برای تنظیم قانون اساسی پس از شکست در جنگ جهانی اوّل بوجود آمد طبعاً متوجّه راه و روش ملّتهای فاتح بوده و بهمین سبب قانون اساسی آلمان فِدِرال هم که پس از شکست در جنگ جهانی دوّم ( 1939 تا 1946 ) بتصویب رسید ( 1949 ) واکنشی از نقائص گذشته است. مردم آلمان از جمهوری وایمار که مولود شکست بود دل خوشی نداشتند و آنرا تحمیلی می دانستند.
اندیشه ی تفکیک قوی در آلمان و تضمین آزادی اشخاص در برابر روشهای استبدادی نخستین بار در شهر فرانکفورت بصورت یک قانون اساسی دیگری تجلّی کرد که بنام همان شهر شهرت یافت ( 28 ماه مارس 1849 ). قانون اساسی فرانکفورت را مولد یک جنبش انقلابی باید دانست، جنبشی که از انقلاب فرانسه ( 1848 ) الهام گرفت و هدف آن دو چیز بود، یکی استقرار حکومت مشروطه در یک امپراطوری فِدِرال، دیگر ایجاد وحدت ملّی. ولی این قانون هرگز عملاً تحقق نپذیرفت.
در سال 1871 بیسمارک با موافقت فرمانروایان ایالات و با توجّه بمقتضیات امپراطوری آن زمان قانون اساسی دیگری آورد که با عبارات موجز ولی روشن روابط ایالات را با امپراطوری مشخّص نمود و قدرت حقیقی در امپراطوری تمرکز یافت. قوه ی مقنّنه بشورای فِدِرال و مجلس فِدِرال تفویض شد. حدود آزادیهای فردی و شرایط جلب و توقیف ضمن قوانین جداگانه ی دیگر تعیین شد ولی از حقوق بشر سخن در میان نبود.
در قانون اساسی وایمار ( 1919 ) موضوع تفکیک قوی و دادگاه رسیدگی بتعارض صلاحیّت ها و اصطکاک اختیارات پیش بینی شد. قوه ی مجریه مرکّب بود از رئیس جمهوری و صدر اعظم و هیأت دولت. قوّه ی مقنّنه مرکّب بود از مجلس نمایندگان ایالات (25) و مجلس نمایندگان مردم (26). صدر اعظم در برابر مجلس مردم ( رایشتاگ ) مسئول شناخته شد وضع قوانین و اختیارات واقعی با این مجلس بود. رئیس جمهوری مستقیماً با رأی مردم برگزیده می شد. انتصاب صدراعظم و انحلال مجلس و اعلان انتخابات جدید از اختیارات رئیس جمهوری بود. در مواقع بحرانی بموجب مادّه ی 48 رئیس جمهوری و صدراعظم حق داشتند با صدور تصویب نامه قانون وضع کنند. بخلاف قانون اساسی امریکا مجلس رایشتاگ می توانست قانون اساسی وایمار را تغییر دهد.
از سال 1924 تا 1933 که اَدُول هیتلِر (27) زمام امور را در دست گرفت احزاب راست حکومت می کردند. هیندِنبُرگ (28) بریاست جمهوری برگزیده شد. هیچیک از صدراعظم ها سوسیالیست نبودند و طرفداران این حزب در وزارتخانه ها راه نداشتند. پایه گُذار جمهوری آلمان سوسیالیستها بودند و برنامه ی تدریجی آنها ملّی کردن اموال خصوصی با پرداخت قیمت عادله بود. لیکن جمهوری به روش سودجوئی طبقات متوسط گرائید و صحنه ی سیاست برای ظهور پیشوا (29) آراسته گردید.
پیشوای آینده ی آلمان در شمال اطریش دیده بجهان گشود. مادرش از اهل بُهِم و پدرش اطریشی بود. کشور آلمان را چون بت می پرستیدند. با نژاد سامی میانه ی خوشی نداشت. روزگاری که کارگر ساده ای بیش نبود خواستند او را وارد اتّحادیه های کارگری کنند، بمخالفت برخاست. معتقد بود که اتحادیّه های کارگری را قوم یهود برای نابودی آلمان بوجود آورده است. از شکست آلمان در جنگ جهانی اوّل رنج می برد. این ناطق زبردست با نطقهای پرشور خود همه ی عناصر ناخشنود را برانگیخت. آرزو داشت بار دیگر آلمان قد برافرازد و سربلند شود، پیمان ورسای را در هم شکند و اراضی از دست رفته ی آلمان را بچنگ آورد. در سال 1923 با لودِندُرف (30) یکی از سرداران نامدار کشور خود هم پیمان شد که جمهوری را سرنگون کند. بزندان افتاد و در زندان کتاب « نبرد من » (31) را نوشت. پس از رهائی از بند حزب سوسیالیست ملّی را از طبقه ی کارگر بسیج کرد و در انتخابات سال 1932 که هیندِنبُرگ باز بریاست جمهوری انتخاب شد هیتلِر هم دوش بدوش او نامزد بود و آراء او با آراء حریف تفاوت فاحشی نداشت و چون حزب سوسیالیست ملّی از هیچکس جز هیتلر برای صدارت عظمی پشتیبانی نمی کرد ناگزیر و با اکراه تمام او را بدین مقام برگزید ( 1933 ).
بیدرنگ هیتلر همه ی احزاب سیاسی را جز حزب سوسیالیست ملّی که معروف به « نازی » بود تحریم کرد. حکومت را متمرکز و سازمانهای کارگری را هم آهنگ ساخت. خبرگُزاریها و کانون جوانان و کلیساها را زیرنظر گرفت. همه دانستند که سرور و رهبر آلمان اوست. یهودیان که بشدّت دوچار تعذیب و آزار شدند بیش از دیگران به این حقیقت پی بردند. در سوم ماه اوت 1934 روز بعد از درگذشت هیندِنبُرگ مقام ریاست جمهوری و صدارت عظمی یکی شد و هیتلر رسماً بعنوان رهبر و پیشوای آلمان ( Fuhrer ) هر دو وظیفه را بعهده گرفت.
در جمهوری وایمار بیشتر بظاهر دموکراسی پرداختند و دیری نگذشت که نیروهای آلمان اطریش و چکوسلواکی و لهستان را بتصرف درآوردند. اوّل ماه سپتامبر 1939 سپیده دم سپاهیان اَدُولف هیتلر بخاک لهستان تاختند و سوم سپتامبر انگلستان رسماً با آلمان وارد جنگ شد. فرانسه بکمک انگلستان شتافت. آتش جنگ جهانی دوم شعله ور گشت. سرنوشت رقّت انگیز لهستان و نروژ و دانمارک و بلژیک و هلند و فرانسه همه ی جهانیان را بحیرت فرو برد. انگلستان زیر آتش حملات هوایی بزانو درنیامد. سیل کمک از امریکا بسوی انگلستان سرازیر شد. اوّل ژانویه 1942 چهل و نه کشور با دولتهای « محور » ( آلمان و ایطالیا و ژاپن و اقمار ده گانه ی آنها ) در جنگ بودند و در سال 1945 جنگ در شرق و غرب با شکست « محور » پایان یافت و در 29 ماه آوریل 1945 هیتلر در برلین خودکشی کرد.
آلمان اشغال شد و مناطق اشغال شده قوانین اساسی (32) خود را با موافقت دول اشغال کننده تنظیم کردند. قانون اساسی « بُن » (33) که در 23 ماه مه 1949 اجرا شد مشتمل است بر 146 مادّه و قسمت اوّل آن بحث از قوای سه گانه و شامل همه ی نواحی آلمان غربیست. مردم آلمان اختیار کامل برای تنظیم آن نداشتند. مقررات دیگری از طرف دول اشغالگر انتشار می یافت. آلمان بدو قسمت غربی (34) و شرقی (35) تجزیه شد و این عمل نفرت و انزجار ملّت را برانگیخت. در مادّه ی آخر نوشته شد روزی که مردم بتوانند بقانون اساسی جدیدی آزادانه رأی بدهند این قانون از درجه ی اعتبار ساقط خواهد بود.
مواد دیگر مربوط است به روابط ایالات با حکومت مرکزی و همچنین وضع و اجرای قوانین همه ی اختیارات دولت ناشی از مردم است ( ماده ی 20 ). قوّه ی مقنّنه مرکّب است از شورای فِدِرال و مجلس فِدِرال (36) که دوره ی هر دو چهار سال است. شورای فِدِرال از اعضای حکومت هر استان است که دست کم سه رأی دارد. اگر جمعیّت استان بیش از دو میلیون باشد چهار رأی و اگر بیش از شش میلیون باشد پنج رأی خواهد داشت. عده ی نمایندگان این شوری در انتخابات اخیر 41 تن از ایالات بوده است. چهار نماینده هم از برلین غربی بدون رأی شرکت دارند. رئیس این شوری که دوره ی ریاست او بیش از یک سال نیست در عین حال نیابت ریاست جمهوری را برعهده دارد. عدّه ی نمایندگان مجلس ملّی فِدِرال در انتخابات 1965 به 496 تن رسید. علاوه بر این عدّه 22 نماینده بعنوان ناظر از برلین غربی شرکت دارند که رأی نمی دهند (37). رئیس جمهوری را دو مجلس (38) برای مدت پنجسال انتخاب می کنند. اختیارات او وسیع نیست و فقط یک بار تجدید انتخاب او مجاز است. صدراعظم که به پیشنهاد رئیس جمهوری و رأی مجلس ملّی انتخاب می شود بر هیأت دولت حکومت دارد و رئیس جمهوری بی امضای او و وزیر مسئول کاری نمی کند.
برای جلوگیری از بلاتکلیفی مملکت در مواردی که احتمالاً نمایندگان مجلس بی پروا رأی عدم اعتماد بدهند مادّه 67 می گوید دولت وقتی ساقط است که جانشین صدراعظم انتخاب شده باشد. بدین ترتیب رأی عدم اعتماد فوراً موجب سقوط دولت نیست.
مقتدرترین سازمانی که طبق این قانون بوجود آمد دادگاه فِدِرال قانون اساسی است (39) که بر قوّه ی مقنّنه و قوّه ی مجریه و محاکم عادی نظارت دارد. استقلال قوّه ی قضائیه و جریان صحیح دادرسی طبق موازین قانون بموجب مادّه ی 97 تضمین شده است، ولی چنانچه خط فاصلی در این دادگان میان حکم قضائی و حکم سیاسی وجود داشته باشد تشخیص آن دشوار است.
طبق قوانین محلّی استانها (40) که در جنگ جهانی دوم به اینطرف اجرا شده هر یک از نواحی کشور (41) برای اداره ی امور محلّی دارای اختیارات کامل است. پایتخت جمهوری فِدِرال ( آلمان غربی ) شهر بُن است.
پیوند حقوق رُم و آلمان
آلمان نیز از جمله کشورهای اروپائیست که حقوق رُم را پذیرفت و از قرن پانزدهم میلادی به اینطرف بهمّت عدّه ای از وکلای دعاوی و دانشمندان دیگر رشته ای از حقوق که ویژه ی آن کشور است (42) پدید آمد. بتاریخ مقدّم نیز آثاری در موضوعات حقوقی از بعضی مؤلّفان بجا مانده بود که طبق تشخیص پُرفسور مولِر استاد دانشگاه فرانکفورت نظم و ترتیب صحیحی نداشت.نویسنده ی حقوق آلمان فِدِرال در دائرة المعارف بریطانیکا اختیارات قضائی را همواره در انحصار رئیس کشور دانسته و معتقد است با اینکه مردم شدیداً مقاومت کرده اند هنوز هم قدرت فرمانروا در حقوق آلمان به انواع و اقسام گوناگون مؤثّر و هویداست. پیوند آلمان با حقوق رُم سبب شد که سُنّتهای دیرین شکسته شود و مجموعه ی قوانین مدّون گردد و از این رهگذر اراده ی مالک الرقاب مملکت بر شئون زندگانی جامعه مستقر شود. حقوق امروز آلمان جلوه گاه آرزوهای آزادیخواهی و پیشرفتهای اجتماعی بر مبنای حکومت قانون است. حقوق رُم و اصول اخلاقی آیین مسیح و جنبش فلسفی قرن هیجدهم میلادی برای اصالت عقل و تجربه در امور سیاسی و اجتماعی و تجارب حاصله از انقلاب فرانسه جملگی در هم بیامیخت و بر اثر جوشش و سازش این عناصر گوناگون اندیشه هائی که پایه و مایه ی حقوق آلمانست پدید آمد.
در جمهوری آلمان فِدِرال بار دیگر کوشش کرده اند مبادی اخلاقی را عملاً در روش حقوقی خود وارد کنند و حسن تفاهم و همکاری بیشتری میان افراد جامعه بوجود آورند.
قانون مدنی
اهمیّت حقوق آلمان فِدِرال بیشتر بسته بقانون مدنی و آیین دادرسی آن کشور است. قانون مدنی ژاپُن مصوّب 1898 میلادی پیش از قانون مدنی آلمان انتشار یافت ولی بعقیده ی پُرفسور مولِر بر اساس نخستین طرح قانون مدنی آلمان تنظیم گردیده است. طرح قانون مدنی آلمان در هیجدهم ماه اوت 1896 انتشار یافت و اوّل ژانویه 1900 اجرا گردید. همچنین در تنظیم قانون مدنی سیام مصوّب اول ماه ژانویه 1925 میلادی و قانون مدنی چین ( 31- 1929 ) از قانون مدنی آلمان پیروی شده و حتّی قانون مدنی سویس ( 12-1907 ) با اینکه نموداری از افکار اصیل و ابتکاریست در بسیاری مسائل بگفته ی او از همان سرچشمه برخوردار گردیده است. متمّم قانون مدنی اطریش و قانون مدنی شوروی بتاریخ سی و یکم ماه اکتوبر 1922 و قانون تعهدات لهستان مصوّب 27 ماه اکتوبر 1933 و قانون چکوسلواکی مورخ 25 ماه اکتوبر 1950 و قانون هُنگری و یوگُسلاوی و کشورهای اسکاندیناوی و پِرو و ممالک دیگر را همان استاد از قانون مدنی سویس و آلمان متأثّر می داند و می گوید با اینکه یونان در جنگ جهانی دوم مورد تهاجم نیروی آلمان قرار گرفت نویسندگان قانون مدنی آن کشور ( 1946 ) بقانون مدنی آلمان روی آوردند و این امر برای تجلیل حقوق آلمان دارای اهمیّتی بسزاست.مجموعه ی قانون مدنی آلمان چهار قسمت است: تعهّدات، اموال، خانواده، وراثت. کلیّاتی هم در مقدّمه بیان شده ولی بگواهی همان استاد آلمانی فاقد جامعیّت قانون مدنی سویس است. مجموعه ی قانون مدنی آلمان از مجموعه ی قانون بازرگانی آن کشور جداست. بخلاف قانون جدید سویس که از امور مدنی و بازرگانی در مجموعه ی واحدی بحث شده است.
قانون کیفر
با اینکه چندین طرح برای اصلاح قانون کیفر پیشنهاد شده هنوز قانون کیفر فِدِرال 1871 بقوّت خود باقیست. فقط بعنوان متمّم قسمتی از مواد طرح اصلاحی جایگزین مواد قبلی شده، ولی پُرفسور مولِر را عقیده آنست که طرحهای مزبور در قوانین جزای کشورهای دیگر از جمله سویس و ممالک اسکاندیناوی مؤثّر بوده است.از اندیشه های نوینی که باقتضای زمان در قانون کیفر جلوه گر است مجازات کسانیست که بهنگام وقوع سوانح یا خطر یا موارد اضطراری دیگر از کمک مضایقه کنند، بویژه اگر پُلیس مدد بخواهد و بطفره و تعلّل بگذرند و زیر بار نروند (43). دیگر اینکه حکم اعدام در قانون امروز آلمان مُجاز نیست و طبق مادّه ی 102 قانون اساسی مجازات اعدام مُلغی است.
آلمان شرقی
پس از تسلیم بلاشرط نیروهای مسلّح آلمان در هشتم ماه مه 1945 میلادی و تجزیه ی کشور بدو قسمت شرقی و غربی آلمان فاقد حکومت واحد مرکزی بوده و بهمین دلیل پیمان صلح با حکومتی که نماینده ی همه ی نواحی باشد منعقد نگردیده است.بموجب اعلامیّه ی برلین بتاریخ پنجم ماه ژوئن 1945 امریکا و حکومت متّحده ی بریطانیا و اتّحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی و فرانسه زمام امور آلمان را بدست گرفتند. و هر یک از چهار دولت امضا کننده ی این اعلامیّه یکی از مناطق آلمان را اشغال کرد و اختیارات فائقه ی هر منطقه به فرمانده کلّ قوای آن منطقه واگذار شد. شورای نظارت دول متّحد در برلین مرکّب از چهار فرمانده کلّ بوجود آمد و عهده دار همه ی امور کشور گردید. شهر بزرگ برلین را هم بچهار قسمت تقسیم کردند، ولی شورای نظارت بعلّت عدم همکاری در ماه مارس 1948 تعطیل شد. دولت شوروی قراردادهائی را که با متّحدین جنگی خود درباره ی مناطق اشغالی بتاریخ 12 سپتامبر 1944 و برای نظارت بر آلمان بتاریخ اوّل ماه مه 1945 بسته بود در 27 نوامبر 1958 فسخ کرد و در منطقه ی اشغالی خود شورائی بنام « شورای مردم » در سال 1948 بوجود آورد. این شوری بعداً « مجلس موقّت مردم » نامیده شد. در هفتم اکتوبر 1949 میلادی این مجلس قانون اساسی « جمهوری آلمان دموکرات » را تصویب کرد. دولتهای غیر کُمونیست این جمهوری را برسمیت نشناختند. در سال جاری ( 1968 ) سرگرم طرح ریزی قانون اساسی جدیدی شده اند. پایتخت این جمهوری « برلین دموکرات » است و در کشورهای البانی و بلغارستان و چین و کوبا و چکوسلواکی و هنگری و کره ی شمالی و مُغولستان و لهستان و رمانی و اتحاد جماهیر شوروی و ویِتنام شمالی یوگُسلاوی سفارت کبری و در 32 کشور دیگر نمایندگی بازرگانی دارد.
شورای دولتی در آلمان شرقی
در 12 سپتامبر 1960 « مجلس مردم » مقام ریاست جمهوری را لغو کرد و بجای رئیس جمهوری شورای دولتی انتخاب شد. شورای دولتی مرکّب است از رئیس و شش نایب رئیس و شانزده عضو و یک دبیر. رئیس شوری (44) حق دارد احکامی که دارای قوّت قانونیست صادر کند و حتّی بتفسیر قوانین جاریه بپردازد.اندیشه های حقوقی
یکی از فصول کتاب پُرفسور اسمیت استاد تاریخ حقوق اروپا در دانشگاه کلمبیا و مدیر مجله ی علوم سیاسی (45) با مقدّمه ی رئیس دانشگاه جان هاپ کینز (46) درباره ی چهار تن از حقوقدانان نامی آلمانیست (47). از عقاید و آراء گذشتگان آنچه این دانشمندان پذیرفته یا نپذیرفته باشند و همچنین خدماتی که به پیشرفت علم حقوق و بررسی مشکلات جهانی آن کرده اند در کتاب مورد بحث بتفصیل تجزیه و تحلیل شده است.آغاز این بحث از ساوین یی (48) حقوقدان نامور دیگریست که سالها پیش از چهار دانشمند مورد نظر رساله ای پیرامون قانون تصرّف نوشت و شهرت یافت. این محقّق از پیشروان طریقه ی تاریخی در برابر حقوق طبیعی بشمار آمده و بعقیده ی استاد تاریخ حقوق اروپا بنیادگذار آن طریقه ی ساوین یی بوده و طرفداران او را این استاد دانشگاه کلمبیا هنوز هم پرچمدار علم حقوق می داند.
در فصول اوّل این دفتر تا آنجا که فراخور این بحث مختصر بود از ناموس فطرت و قانون طبیعت سخن بمیان آمد و نیاز بیشتری به بسط مقال نیست. قانونیست ازلی و ابدی که اساساً دگرگون نمی شود و پیشرفت آن بسته به پیشرفت فهم بشر است که هرچه بیشتر باشد بهتر به نوامیس لایتغیّر پی می برد. امّا ساوین یی گفته است قانون حاصل تجارب زندگانی هر قوم و ملّت است و بتناسب نبوُغ ملّتها تفاوت می کند و با پیشرفت اجتماعی مراحل ترقی و تکامل را می پیماید. قسمت عمده ی زندگانی وی بمطالعه در تاریخ حقوق رُم گذشت و کتاب تاریخ حقوق رُم در قرون وُسطی (49) در شش جلد یادگار بزرگی از تحقیقات اوست. از جمله آثار دیگر او تاریخ حقوق امروز رُم است در هشت جلد که ضمن مباحث دیگر (50) نظر خود را درباره ی حقوق بین الملل خصوصی بیان داشته و متمّم آن در دو جلد مربوط بقراردادهاست. این دانشمند در سال 1842 بمقام صدارت عظمیِ پِروس رسید و پس از آنکه قوانین مربوط بطلاق و اسناد بازرگانی و بروات را اصلاح کرد بسال 1848 کناره گرفت.
در قرن هفدهم و قرن هیجدهم حقوق طبیعی بر حقوق تاریخی برتری یافت و لیکن دانه هائی که ساوین یی در آلمان و کشورهای دیگر جهان پاشید نهالی بارور شد. از طرف دیگر بر اهل نظر پوشیده نبوده و نیست که در همه ی روشهای حقوقی چه در گذشته چه حال عناصر مشترک و عناوین همانندی همیشه وجود داشته و دارد. امّا پیروان طریقه ی تاریخی بیش از حدّ لزوم روی جنبه های ملّی قوانین پافشاری کرده و بجنبه های انسانی آن کمتر توجه نموده اند، و حال آنکه یونانیها و رُمیها و توُتُنها همه مانند دیگر ابناء بشر از احساسات و عواطف و امیال و افکار انسانی بهره ور بوده اند. ازینرو طریقه ی دیگری پیدا شد که بطریقه ی « فلسفی و تاریخی » معروف است. پیشوایان این طریقه دو تن از حقوقدانان دیگر آلمان بنام تی باوت (51) و گانس (52) بوده اند. گانس سیر قانون وراثت را از نظر تحوّلات جهانی پی جوئی کرد و بررسیهای او صرفاً از دریچه ی محدود ملی نبود. پیش از او در اواخر قرن شانزدهم میلادی یکی از درخشانترین چهره های طریقه ی تاریخی فرانسه بنام ژاک کوژاس (53) در شرح و تفسیر متون حقیقی رُم بتحقیقات عمیقی توفیق یافت.
برنُس یکی از چهار حقوقدان مورد بحث در تأیید مشرب فلسفی و انسانی و جهانی حقوق گفته است این روش به فلسفه ی پاکتر و خالص تری منتتهی گشته که هدف آن کشف قانون مطلق طبیعت نیست بلکه فقط در جستجوی مفاهیم کلّی و عقایدیست که باعتبار کُلیّت و بحکم ضرورت مصادیق تاریخی آن در سیستم حقوقی کشور واحدی تحقق یافته است (54).
دیگر از حقوقدانان مورد نظر یِرینگ است که در مقدّمه ی نخستین کتاب خود بنام روح حقوق رم طریقه ی تاریخی را از جهت اینکه محدود بحدود یک کشور و در انحصار ملّت واحدیست محکوم می کند و می گوید با این کوته بینی مقام و منزلت علم حقوق را پائین آورده اند و در سطح قلمرو ارضی کشورها قرار داده اند و در نتیجه مرزهای علم حقوق با مرزهای علم سیاست بهم رسیده و یکی شده است (55).
هم بستگی و اتّکاء ملل بهمدیگر و رهائی علم حقوق از چهار دیوار یک کشور و سیر تکاملی آن در فراخنای جهان بویژه در اروپای امروز پیروان مشرب حقوق طبیعی را بر آن داشت که ناموس فطرت را فوق زمان و مکان اعلام کنند. نقطه ی برخورد و التقاء هر دو فکر همین جاست. در اشتراک منافع و پیوستگی های انسان هاست. اینجاست که صاحب نظران هر دو طریقه بسوی یک هدف گام برداشته اند: هدف انسانیّت.
به اعتقاد گنایست (56) حقوقدان دیگر آلمان اصولی را که پیشینیان در حقوق طبیعی آورده اند می توان بسط و توسعه داد. یِرینگ معتقد به گسترش حقوق رم بوده و گفته است آنچه را از حقوق رم جنبه ی جهانی و کُلیّت داشته است نگاهدارند و در راه تکامل آن بکوشند، و لیکن آنچه اختصاصاً بر اوضاع و احوال دنیای قدیم پی ریزی شده و مصالح خاص رُم ایجاب می کرده و اکنون کهنه و فرسوده است مردود باشد. این اندیشه را در یک جمله ی کوتاه خلاصه کرده است: « از طریق حقوق رم ولی فراتر و بالاتر ».
ویندشاید چهارمین حقوقدان آلمانیست که پرفسور اسمیت آثار او را بتفصیل بررسی کرده است (57). شهرت وی بییشتر مربوط به کتابیست درباره ی منتخبات آثار علماء قدیم رم معروف به « پاندِکت » در رشته ی حقوق مدنی که بفرمان ژوستی نیَن و توسط دانشمند بزرگی بنام تری بُنیَن بکمک شانزده تن از اهل فن در پنجاه جلد تهیّه و تدوین گردید. چون در مواردی که عرف و عادت مردم آلمان و قوانین مصوّبه ی آن سامان حکمی نداشته باشد حقوق رم در آلمان حکمفرماست، نویسنده ای که از منتخبات یادشده بحث کند بعقیده ی پرفسور اسمیت در واقع از حقوق خصوصی آلمان بحث کرده است.
نکته ی دیگری که متذکر می شود این است که در هر یک از دانشگاه های آلمان مرتّباً دو تن « پاندِکت » شناس به بحث و فحص اشتغال دارند، و لیکن سخنان ویندشاید بیش از دیگر محققان دلپذیر بوده است و کتاب او نیز بهمان درجه جلب توجّه کرده و از جمله کتبی است که معمولاً دادرسان وکلای دعاوی و دیگر اهل نظر همیشه با خود همراه دارند و در مقام استشهاد بآن استناد می کنند.
نازی (58)
چون در این بحث از « نازی » سخن بمیان آمده است باید دانست که « نازی » عنوان مرام حکومت هیتلری و مخفّف چند کلمه ی آلمانیست که مفهوم آن حزب سوسیالیست ملّی کارگران آن کشور است (59). بزبان آلمانی « نات سی » تلفّظ می شود ولی در ایران « نازی » و « نازیسم » معروف شده است.بیاد دارم روزی که در جنگ جهانی دوم نیروهای مهاجم و اشغالگر بی پروا به کشور عزیز ما تاختند افسرده دلی گفت این مرامهای سیاسی از جمله دموکراسی و « نازی » کم و بیش همه بازیست ...
حزب سوسیالیست ملّی کارگران آلمان در سال 1919 میلادی برهبری اَدُولف هیتلر بر اساس کتاب « نبرد من » بوجود آمد. اهل نظر را عقیده آنست که اصولاً این مرام با حکومت ملّی و پارلمانی مباینت داشته و از « فاشیسم » ایطالیا و « کمونیسم » شوروی استفاده کرده است، ولی فرضیّه های نژادی حزب را از ابتکارات خود آلمان می دانند. بگفته ی پرفسور لُوِنشتاین (60) از وسایل دیگری که برای مهار کردن افکار مردم بکار برده شد دستگاه قضائی بود که برای پیشرفت هدف حزب قلب ماهیّت کرد. پلیس مخفی و سیاسی ( گِشتاپو و اِس اِس ) (61) با اصول علمی و فنی چنان رُعب و وحشتی در دلها انداخت که هیچ سازمانی تاب مقاومت نداشت. تعصّب حزبی و حرارت ملّی در هم بیامیخت و مانند جنبشهای مذهبی که در ازمنه ی گذشته خونها را بجوش می آورد سختگیری و جوش و خروش رو بشدّت گذاشت. افسانه ی برتری و سروری نژاد آلمان (62) سرلوحه ی مرام حزب قرار گرفت. سرکوبی دیگران بویژه ریشه کن کردن قوم یهود را در داخله ی آلمان و همچنین در کشورهای تابعه روا دانستند و مجوّز این عمل قوانین نورنبرگ (63) بود ( 15 ماه سپتامبر 1935 ).
امّا « فاشیسم » (64) نام حزبیست که موسولینی (65) بعد از تصرّف رُم در سال 1922 میلادی بدست سیه جامگان یا گروه سیه پیرهنان (66) در ایطالیا بسیج کرد و هر کشوری که بشیوه ی آن حزب اداره شود بهمان نام خوانده می شود. ازینرو « رژیم نازی » و هیتلری آلمان و « فالانژیستهای » (67) اسپانیا و حکومت پُرن (68) در آرژانتین فاشیست بوده است. نوعاً هر قومی که با شتابزدگی برای استقرار حکومت ملّی جنبشی بوجود آورد و با شکست روبرو شود، خواه ناخواه زمینه را برای اینگونه حکومتها آماده می سازد. چه بسا نهضتهای اصلاح طلبی که عدّه ای آزادیخواه بامید ایجاد حکومت ملّی فرمانروایان مطلق العنان را سرنگون کردند و پیش از آنکه ملّتها برای پذیرفتن اصول دموکراسی آماده باشند سنّتهای دیرین را شکستند و بنیادهای پایدار را برانداختند ولی با اقدام نابهنگام خود فقط و فقط راه را برای شکل دیگری از اشکال دیکتاتوری هموار نمودند. همیشه بهانه این بوده که یک شبه ره صد ساله نمی توان پیمود.
گواه این مدّعی صحائف تاریخ است که حکومت ملّی آنی الحصول نبوده است. زمانی می خواهد و سیر تکامل آن تدریجی است. در شهرهای مستقل یونان باستان دموکراسی هنوز خام و نارس بود. فرمانروای خودسری مانند پی سیس تراتوس (69) پیدا شد. در رُم نیز سزار و در فرانسه ناپلئون سر برآوردند.
محور فلسفه ی فاشیسم براینست که باقتضای مصالح عالیه ی مردم قدرت مطلقه باید در دست یک شخص یا معدودی از افراد جامعه قرار گیرد و فرض اینست که آن شخص یا آن عده ی محدود از قریحه ی کشورداری و سیاستمداری برخوردار باشند و برای جلب کمک مردم از راه تبلیغات و نظارت بر مطبوعات و سازمان جوانان و امثال آن از هیچگونه فعالیتی فروگذار نباشند و خود را مسئول مردم ندانند. از خصوصیّات دیگر این مرام بزرگداشت کشور و تجلیل دولت است. آنچه اهمیّت دارد کشور است نه مردم کشور. ملّت باید با روح نظامی پرورش یابد و در فرّ و شکوه و فضیلت صنف نظامی کوتاهی نشود. دشمنان سرکوب شوند. سخن چینان همه جا در کمین باشند و دیگران از بیم جان لب فرو بندند. در امور اقتصادی پیروی از راه و روش سرمایه داری و آزادی تجارت و کسب و کار و مالکیّت خصوصی با نظارت شدید و ارشاد کامل دولت است.
در عصر خود ما نیز همین ماجرا بر دموکراسی زودگذر و نافرجام ایتالیا گذشته است. در آلمان جمهوری وایمار ناگهان جانشین قیصر شد ولی چون نارس بود طولی نکشید که هیتلر قد برافراشت. در امریکای جنوبی پیشوای آزادی بخشی بنام بُلیوار (70) رژیم دموکراسی را برای مردم بارمغان آورد ولی چون مردم هنوز آماده نبودند بزودی دیکتاتوری حکمفرما شد و بساط دموکراسی را برچیدند.
فاشیستها همواره تخم برتری نژاد خود را میان ملّت خود پراکنده اند. تکیه کلام هیتلر سرنوشت پُرافتخار نژاد آلمان بود. موسولینی بجلال و جبروت امپراطوری قدیم رُم و جهانگشائیهای رومیان باستان می بالید. بعکس مرام اشتراکی « رژیم فاشیسم » مذهب رسمی را در کشور خود می پذیرد و برای جلب همکاری و پشتیبانی مقامات مذهبی کوتاهی نمی کند.
این طرز حکومت افراطی و انقلابی و استبداد یک حزبی که نخست در ایطالیا و بعد با سامی دیگر در آلمان و اسپانیا دیده شد در بسیاری از کشورهای دیگر نیز رخنه کرد. جمعیّت ها و رهبران مختلف در اروپای شمالی و جنوبی این روش را کم و بیش پذیرفتند. کلمه ی فاشیسم از لفظ ایطالیائی fascio بمعنای گروه سیاسی یا باشگاه یا دسته یا بسته آمده است. در رُم قدیم به یک دسته چوب و یک تبر که علامت قدرت بوده اطلاق می شد. موسولینی و طرفداران وی که پیراهن سیاه بر تن داشتند این علامت را از رُم باستان بعاریت گرفتند. هرجا نهضت فاشیستی ظهور نموده از چند چیز بهره برداری شده است: از اوضاع اجتماعی بر اثر جنگ جهانی اوّل، از رکود اقتصادی، از مبارزه ی سرمایه داری با جنبشهای کارگری، و از انحطاط شعائر دینی و اخلاقی میان توده ی مردم.
اصول عقاید فاشیسم شدیداً با مارکسیسم مخالف است. روی سخن فاشیستها نخست با طبقات متوسطه ی پائین و همچنین بازرگانان و بانکدارانیست که از تمایلات چپی یا سوسیالیستی هراسیده و در جستجوی تأمین هستند. در بسیاری موارد زارعین و کشاورزانی را که از نهضتهای کارگری نفرت دارند و حتّی جمعیّتهای بزرگ کارگرانی را که در اعتصابات و مبارزات احزاب چپ و آزادیخواه پیروز نشده اند فاشیسم با خود همراه ساخته است. احساسات ملّی فاشیستها بحدّی افراطی است که پندارند رسالت خاصی برای فرمانروائی بر جامعه ی بشر یا لااقل بر همسایگان خود دارند و برای تجاوز و جنگ با ملل دیگر هر فردی از افراد ملّت باید کاملاً مطیع و منقاد دولت باشد. فاشیسم رهبر حزب را نیمه خدائی می داند. یگانه کسی که می تواند ملّت را از نیستی رهائی بخشد و در اجرای این « رسالت یا مأموریت تاریخی » هدایت کند رهبر است. رهبر را در ایطالیا « دوچه » (71) و در آلمان « فورِر » و در اسپانیا « کَوذیلیو » یا « کَوذیو » (72) نامیده اند.
سخن کوتاه حزبی بزرگ و متعصّب برهبری پیشوایانی نیرومند که در فنّ تبلیغات بشیوه های امروزی ورزیده و متبحّر بودند پیوسته مردم را قبل از روی کار آمدن چه بعد از آن بجوش و خروش برمی انگیخت و صفوفی متّحدالشکل از جوانان حزب که از دوران کودکی تعلیمات فاشیستی را فرا می گرفتند بحرکت می آورد و همینکه زمام امور بچنگ می افتاد همه ی احزاب دیگر برچیده می شد. آزادی مطبوعات، آزادی بیان و آزادی اتحادیّه های کارگران نیز از میان می رفت و بهنگام انتخابات نامزدهای حزب بزور بر مردم تحمیل می شدند و احدی را جرأت سربلند کردن نبود.
همیشه فاشیسم از این دو راه بحکومت دست یافته است: یکی از راه زور مانند ایطالیا و اسپانیا، دیگر با ویران کردن بنیان حکومت ملّی و در دست گرفتن اکثریت مجلس یا بوسیله ی انتخاب رهبر حزب بریاست دولت مانند آلمان و ارژانتین. پس از آنکه قدرت را فاشیسم می ربود سیاست دولت سیاست امپراطوری و تقویت روح نظامی و آمادگی دائم بجنگ و جهانگشائی و بی نیازی از کمک اقتصادی کشورهای بیگانه بود.
ناگفته نماند که فاشیسم ایطالیا در وهله ی نخست نسبت بیهود ظاهراً حُسن نظر داشت، لیکن بعد از سال 1938 میلادی در برابر نازیسم آلمان که علی الاصول با یهود مخالف بود سرتسلیم فرود آورد و موسولینی قانونی بزیان یهود وضع کرد.
در آمریکا نیز دسته های فاشیست (73) با نژاد سیاه پوست و یهود دشمنی داشته اند (74).
پینوشتها:
1- Teutons.
2- cimbri.
3- Marius.
4- Allemanni, Burgundii, Franks, Lombards, ostrogoths, visigoths.
5- charlemagne ( charles the Great of charles I ) امپراطور غرب از سال 800 تا 814- پادشاه قبائل فرانک از 768 تا 814- تولد 742- وفات 814 میلادی.
6- otto the Great امپراطور مقدس رم از 936 تا 973- تولد 912- وفات 973 میلادی.
7- Holborn, Hajo, professor of History, Yale university, Germany in Enc. Am., vol. 12, pp. 505-534.
8- The Holy Roman Empire of the German Nation.
9- Hohenstaufen Emperos.
10- Habsburgs ( Hapsburgs ).
11- prussia, Bayern ( Baviere یا Bavaria ), saxony, wurttenberg.
12- Hohenzollern.
13- Bismark- schonhausen, von. otto Eduard Leopold, prince ( 1815-1898 ).
14- Deutsches Reich.
15- Deutscher kaiser.
16- Martin Luther ( 1483-1546 ).
17- westphalia.
18- Bundesrat.
19- Reichstag.
20- kapp putsch.
21- Ludendorff- Hitler putsch.
22- wolfarm Muller- Freinfels, ordinary professor of German and comparative Law and Director, Institute of comparative private Law and Law of procedure, university of Frankfurt- on- Main, Germany, Author of Die vertretungbeim Rechtsgeschaft. Enc. Brit,., vol. 10, pp. 216-219 F.
23- weimar.
24- Finlan, Lithuania, Latvia.
25- Reichrat.
26- Reichstag.
27- Adolf Hitler ( دوره ی زندگانی او 1889 تا 1945 ). نام اصلی schicklgruber.
28- Hindenburg, von, paul ( دوره ی زندگانی او از 1847 تا 1934 ).
29- Der Fuhrer ( 1933 تا 1945 ).
30- Ludendorff, Erich F.w ( دوره ی زندگانی او از 1865 تا 1937 ).
31- Mein kampf- نطقهای او در دو جلد جداگانه بزبان انگلیسی ترجمه شده و به چاپ رسیده است: The speeches of Adolf Hitler, April 1922-August 1939, oxford univerisity press, 1942.
32- Lander constitutions.
33- Grundgesetz, Bonn Basic Law.
34- جمهوری فدرال آلمان Bundesrepublic Deutschland.
35- Deutsche Demokratische Republick.
36- Bundestag.
37- The statemans Year- Book, 1968-9, p. 1944.
38- Bundesversammlung.
39- Bundesverfassungsgericht.
40- Gemeindeordungen.
41- Gemeinden.
42- Juristenrecht.
43- strafgestzbuch, s.330 a.
44- walter ulbricht.
45- Munroe smith, J. u. D., LL. D., J. D., Late Bryce
professor of European Legal History, columbia university: A General view of European Legal History and other papers, columbia university press, New york, 1927. Reprinted 1967. Four German Jurists, pp. 110-255.
46- Johns Hopkins univdrsity.
47- karl Georg Burns ( 1816-1880 ), Rudolf von Jhering ( 1818-1892 ), Bernard Josef Hubert windscheid ( 1817-1892 ), Rudolf von Gneist ( 1816-1895 ).
48- Savigny, Friedrich karl von ( 1779-1861 ), Das Recht des Besitzes, 1803.
49- savigny, Geschichte des Romischen Rechts im Mittel alter, ( 1815-31 ).
50- system des Heutigen Romischen Rechts ( 8vols., 1840-49 ), Das obligationenrecht ( 2vols. 1851-53 ).
51- Thibaut, F. J. ( 1772-1840 ), uber Die Notwendigkeit eines allgemeinen burgerlichen Rechts fur Deutschland.
52- Gans, Eduard ( 1798-1839 ), Romisches Erbrecht in weltgeschichtlicher Entwickelung ( 4vols., 1824-1835 ).
53- cujas, Jacques ( 1520-1590 ), observationes, paratitla, Recitationes Tractatus and Africanum.
54- Burns, « DAs Heutige Romische Rechts, » in Holtzendorffs Rehtsencyclopadie, 3 rd ed., ( 1877 ), p. 336.
55- Jhering, Geist des Romischen Rechts ( 3 rd., 1873 ) vol. i, p. 15.
56- Gneist, « Dies vorwartsschreiten ( der wissenschaft ) wird nur in der wiederanknupfung an die naturrechtilchen Lehren der vergangenheit liegen konnen, und in der weiterfuhrung derselben. » Zur Lehre vom volksrecht, Gewohnheitsrecth und Juristenrecht, in Festgabe fur Beseler ( 1885 ).
57- windscheid, Lehrbuch des pandektenrechts ( 1826-1870 ) .
این کتاب در سه جلد است و چاپ هفتم آن بسال 1891 منتشر گردیده است.
58- Nazi.
59- Nationalsozialistische Deutsche Arbeiterpartei.
60- Leonstein, karl, professor of Jurisprudence and political science, Amherst college, Enc. Am, vol. 12, 1963. Germany, Hitlers Third Reich.
61- Gestapo, schutzstaffel.
62- Herrnrasse.
63- Nurnberg.
64- Fascism.
65- Benito Mussolini.
66- Black shirts.
67- Falangists.
68- Juan D. peron.
69- pisistratus ( دوران زندگی از 605 تا 527 پیش از میلاد ).
70- simon Bolivar ( 1830-1783 ).
71- II Duce.
72- El caudillo.
73- silver shirts و columbians.
74- white, wilbur w.- whites political Dictionary, The world publishing company. cleveland and New york, 1947.