نويسنده: دکتر محمد امير عبيدي نيا
عضو هيئت علمي گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اروميه
علي دلائي ميلان
کارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اروميه
عضو هيئت علمي گروه زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اروميه
علي دلائي ميلان
کارشناس ارشد زبان و ادبيات فارسي دانشگاه اروميه
درآمد
اشخاص برساخته اي هستند که در داستان ها، حکايت ها، نمايش نامه ها، فيلم نامه ها و ... ظاهر مي شوند و زاده ي ذهن نويسنده مي باشند که مي تواند هر چيزي اعم از انسان، حيوان، موجود غير جاندار و حتي نيروهاي طبيعي و اجتماعي، خصلت هاي اجتماعي و فردي و ... باشند را کارکتر يا شخصيت مي گويند. ( مير صادقي، 1376: 299 ) شخصيت عنصر حرکتي روايت مي باشد که به نحوه ي سير روايتي داستان سمت و سو مي دهد و نقش يک هدايت گر و نيروي کمکي را بازي مي کند که در انبوه بن مايه هاي روايتي راه خود را پيش مي برد و ضمناً وظيفه ي مرتب کردن اين بن مايه ها نيز بر عهده ي وي مي باشد. ( تودوروف، 1385: 326 ) با توجه به نقش ثابت و کليدي شخصيت در ادبيات داستاني، شخصيت از دير باز مورد توجه بوده است. اولين بار ارسطو در بيان مبحث تراژدي راه بررسي شخصيت را گشود، به نظر وي شخصيت يکي از اجزاي تراژدي است که وظيفه ي اجراي نمايش را بر عهده دارد. ( اخوت، 1371: 128 ) بعد از ارسطو در بررسي داستان ها چه از نظر شکل و چه از نظر محتوا شخصيت همواره مورد توجه بوده است.در بررسي شخصيت نقطه نظرها يکسان نيست، عدّه اي با توجه به همان ديد تيپ محور بر آن شده اند که آن چه در يک داستان مهم است کارکردها و حوادث داستاني است و شخصيت تنها براي ايفاي وظيفه ي خود وارد عرصه ي داستان مي شود که بعد از انجام آن از صحنه خارج مي شود. از اين عدّه مي توان ارسطو، ولاديمير پراپ و اي.ام. فورستر را نام برد. به نظر اين افراد تنها کنش شخصيت ها مهم است نه خود آن ها. به عقيده ي اي.ام فورستر شخصيت فقط وظيفه ي ايفاي نقش را برعهده دارد و بعد از پايان نقشش هيچ کاربردي ندارد. ( اخوت، 1371: 125 ) ولاديمير پراپ که بر اساس کارکردهاي مشترک به طبقه بندي قصه هاي پريان پرداخته است، با توجه به اين کاردهاي سي و يک گانه به حوادث و کارکردها بها مي دهد؛ به نظر وي اين کارکردها هستند که به شخصيت منش و شکل مي دهند. عدّه اي ديگر از ديدي پديدارگرايانه به شخصيت نگريسته اند و آن را عنصر اصلي گسترش طرح داستاني دانسته اند. به عقيده تزوتان تودوروف که خود کارکردگرا و پيرو پراپ است کار شخصيت، گسترش طرح داستان و پيشبرد حوادث داستاني مي باشد. عدّه اي ديگر مثل هنري جيمز راه ميانه را اختيار کرده اند؛ وي مي گويد: « شخصيت چيست به جز آن چه حادثه تعيين مي کند؟ حادثه چيست به جز شرح و تصوير شخصيت » ( ميرصادقي، عناصر داستان، 1376: 69 ) به نظر مي رسد در متوني چون حکايت ها، قصه ها و داستان هاي هزار و يک شب تأکيد بر گزاره هاي روايي و کارکردهاي آن مي باشد نه فاعل آن، اما در رمان ها به ويژه رمان هاي روانشناختي اين عامل يعني شخصيت است که عنصر غالب مي باشد.
طبقه بندي هايي که براي شخصيت ارائه شده است مثل: ساده يا جامع، عادي يا ممتاز، ثابت يا گسترش يابنده، قهرمان يا سياهي لشکر و ... با توجه به همين دو نقش کارکرد و شخصيت صورت گرفته است. اي.ام فورستر شخصيت ها را به دو نوع ساده (Flat Character) و جامع (Round Character) تقسيم بندي کرده است. شخصيت ساده شخصيتي تک بعدي است اما شخصيت جامع شخصيتي چند بُعدي است که چندين خصلت را با هم دارد و نقش هاي چندگانه اي را ايفاء مي کند. آ.ژ.گريما هم در طبقه بندي خود از شخصيت با الگو گرفتن از پراپ، با توجه به کارکردها به تقسيم بندي شخصيت پرداخته است. وي شخصيت ها را به سه گروه زير تقسيم کرده است:
شناسنده ( فاعل ) / موضوع شناسايي ( مفعول )
دهنده / گيرنده
ياري دهنده / مخالف ( سلدن، 1384: 144 )
با توجه به اين نکته که در قصه ها و حکايت ها، جهان يک نمونه ي ازلي و کلّي است، همه ي ساختارهاي قصه و حکايت بر مبناي اين ايده ي کلّي گرايي شکل گرفته اند. شخصيت ها ويژگي مجزا و مفردي ندارند، اکثر شخصيت ها يک ويژگي کلّي دارند که با توجه به مطلق گرايي قصه ها، اين شخصيت ها يا ويژگي بد دارند يا ويژگي خوب. در قصه هاي عاميانه ي قديمي کمتر شخصيتي مي توان يافت که حدّ وسط خوبي و بدي باشد. در ادبيات داستاني کهن شخصيت ها بيشتر تيپ هستند و در بيشتر موارد اسم مشخصي ندارند و اغلب با اسم هاي عامي چون مرد، زن، بازرگان، برزگر، شير، روباه و ... از آن ها نام برده مي شود، از اين رو داخل حکايت هاي عرفاني و اخلاقي ادب فارسي بيشتر به ارجاع با ضمير او بر مي خوريم که هم براي مؤنث به کار مي رود و هم براي مذکر.
در حکايت هاي حديقه با توجه به همين قانون کلّي، شخصيت ها، شخصيت هايي قراردادي و نوعي ( تيپ ) هستند که از خود تشخص چنداني ندارند. عدّه ايي از شخصيت ها، شخصيت هايي جا افتاده هستند که مرتباً در حکايت ها ظاهر مي شوند مثل آدم هاي سخي ( انوشروان ) ديوانگان ( بهلول ) فرزانگان ( لقمان ) و ... اين شخصيت ها، شخصيت قراردادي مي باشند. ( مير صادقي، عناصر داستان، 1376: 99 ) عدّه اي ديگر از شخصيت ها، شخصيت هاي نوعي ( تيپ ) مي باشند، يعني افرادي که خود نشان دهنده ي گروهي، طبقه اي از مردم مي باشند. شخصيت تيپ افرادي هستند که ويژگي عام و کلّي دارند مثل عاشق، ابله، پير، مريد و ... در حديقه اگر مثلاً از حضرت علي (ع) نام برده شده بيشتر شجاعت وي مدّ نظر بوده است.
با توجه به همين قانون کلّي قصه هاي عاميانه، در حديقه هم شخصيت ها مطلق و آرماني هستند، اگر صفتي دارند اين صفت در آن ها به کمال است. مثل زيبايي در شخصيت زنان حديقه، وارستگي در جنيد، شجاعت در حضرت علي (ع) ابلهي در زنگي و ... شخصيت ها حدّ وسطي ندارند. با توجه در حکايت هاي حديقه اين امر آشکار مي گردد که همه ي شخصيت هاي آن در صفاتي چون دادگري، شجاعت، زيبايي، وارستگي، ايثار، ناداني و ... در حدّ کمال قرار دارند که هرکدام در يک صفت مخصوص به خود مطلق و آرماني مي باشند.
شخصيت پردازي
براي شخصيت پردازي مي توان از دو شيوه ي کلّي استفاده کرد: 1) شيوه ي مستقيم 2) شيوه ي غيرمستقيم. در شيوه ي مستقيم راوي داناي کلّي است که از همه چيز خبر دارد و خود افکار و منش شخصيت هايش را بيان مي کند اما در شيوه ي غير مستقيم راوي همه چيز را بر عهده ي خواننده مي گذارد که خواننده خود با توجه به اعمال و اقوال و کنش ها و واکنش هاي دروني و بيروني شخصيت ها به منش و خصلت ها و احساسات آن ها پي ببرد. ( اخلاقي، 1377: 180 ) اما اگر بخواهيم به طور دقيق به شيوه هاي شخصيت پردازي بپردازيم بايد از اين چهار شيوه استفاده کنيم: 1) توصيف 29 رخدادها و وقايع 3) گفت و گو 4) نام گذاري.1) توصيف: راوي سعي مي کند مستقيماً با توصيف صفات و حالات دروني و ذکر وضعيت ظاهري شخصي و وضعيت محيط، خصلت هاي خصيت مورد استفاده اش را براي خواننده آشکار کند. ( مير صادقي، ادبيات داستاني، 1376: 301 )
در حديقه وضعيت کامل ظاهري فردي شخصيت ها مثل ويژگي هاي جسماني، ظاهري، رنگ، شکل چهره، نوع لباس و ... ترسيم نمي شود، فقط از صفات کلّي استفاده مي شود. وي گاهي ويژگي هاي خاصي را که نقش کليدي در بن مايه هاي يک حکايت دارد، ذکر مي کند. مثل جامه ي ژنده در حکايت زير:
ديد وقتي يکي پراکنده *** زنده اي زير جامه ي ژنده
گفت: کاين جامه سخت خُلقان است *** گفت: هست آنِ من، چنين زان است
(حسيني، ص 145)
سنائي در اين حکايت به شخصيت اوّل خود صفت کلّي پراکنده را داده است که گوياي علّت رفتار نسنجيده ي وي مي باشد و براي شخصيت دوّمش هر چند که صفات بارزي نياورده است اما ذکر صفت جامه ي ژنده نقش مهمي در طرح روايي اين حکايت بازي مي کند.
سنائي در توصيف شخصيت هاي خود بيشتر صفات کلّي را بدون ذکر نام برايشان مي آورد، اکثر اين صفات در راستاي ابهام زدايي به کار رفته اند يعني به اين دليل آورده شده اند که با ذکر آن صفت، دليل کنش ها يا گفتار شخصيت براي خواننده مشخص شده باشد. مثل ابيات زير:
گفت روزي بجعفر صادق *** حيله جوئي ربادهي فاسق
(رضوي، ص 367)
و:
آن شنيدي که بود مردي کور *** آدمي صورت و بفعل ستور
(رضوي، ص 407)
و:
کور را گوهري نمود کسي *** زين هوس پيشه مرد بوالهوسي
(رضوي، ص 155)
اصولاً يکي از ويژگي هاي حکايت پردازي حديقه، ابهام زدايي است. وي در بسياري از حکايت ها، يا با ذکر چند صفت بيانگر براي شخصيت مورد استفاده اش يا مستقيماً با آوردن علّت شخصيت هايش سعي کرده سؤال هايي را که ممکن است در ذهن خواننده ايجاد شود، پاسخ گفته باشد و همچنين خواننده دچار کج فهمي نشود. مثلاً در حکايت زير مستقيماً علّت سؤال کردن ثوري را ذکر کرده است:
ثوري از بايزيد بسطامي *** از پي طاعت و نکونامي
کرد نيکو سؤال و بگريست *** گفت پيرا بگو که ظالم کيست
(رضوي، ص 95)
صحنه ي حکايت ها در حديقه اکثراً نامشخص است، اگر گاهي اسمي از آن ها برده شده الزامي در ذکر آن ها نبوده است؛ شايد سنائي به اين دليل آن ها را آورده که از اين طريق حکايت هايش را به حقيقت نزديک ساخته باشد. گاه در حکايت ها از اسم هايي چون بغداد، کوفه و ... نام برده شده که هيچ الزامي در آوردن آن ها نبوده است و مي توان به جاي آن ها هر اسمي را گذاشت و گاه صحنه ي روايت کاملاً آن چنان براي خواننده آشکار است که اصلاً نيازي به ذکر آن نبوده است مثل حرم کعبه که اگر سنائي آن را ذکر نمي کرد خود خواننده با توجه به سياق حکايت به مکان وقوع روايت پي مي برد.
2) رخدادها و وقايع: راوي با استفاده از اعمال و کنش شخصيت ها در گسترش طرح روايي و همچنين در پي بردن به حالات دروني شخصيت ها استفاده مي کند ( اخلاقي، 1377: 184 ) استفاده از عمل و کنش براي شخصيت پردازي يکي از طبيعي ترين و مؤثرترين راه هاي شخصيت پردازي مي باشد ( يونسي، 1384: 352 )
در بعضي از حکايت هاي حديقه مي توان با استفاده از کنش و واکنش شخصيت به خصلت هاي فردي و دروني وي پي برد. در حکايت زير اين نحوه ي عملکرد هر دو شخصيت است که خصلت اصلي هر دو را علاوه بر کم آزاري و رندي مشخص مي کند:
آن شنيدي که از کم آزاري *** رندي اندر ربود دستاري
آن دويد از نشاط سوي بستان *** وين دوان شد به سوي گورستان
(حسيني، ص 187)
يا در حکايت زير با کنش شخص گبر است که مي توان به خداشناسي و خداترسي وي پي برد:
آن بنشنيده اي که بي نم ابر *** مرغ روزي بيافت از در گبر
گبر را گفت پس مسلماني *** زين هنرپيشه اي سخن داني
کز تو اين مکرمت بنپذيرند *** مرغکان گر چه دانه برگيرند
گبر گفت ار مرا بنگزيند *** آخر اين رنج من همي بيند
(رضوي، ص 107)
3) گفت و گو: با توجه به آن که گفت و گو بخشي از زندگي است نويسنده براي اينکه پندار واقعيت را در خواننده ايجاد کند و بتواند اين پندار را در آن ها حفظ کند، ناگزير به اشخاص داستاني خود زندگي مي دهد. ( يونسي، 1384: 347 ) گفت و گو به راست نمايي داستان کمک مي کند. ( همان: 351 ) با استفاده از گفت و گو نويسنده پيرنگ داستانش را گسترش مي دهد، وقايع را پيش مي برد، درون مايه ي داستانش را به معرض نمايش مي گذارد و شخصيت هايش را معرفي مي کند. ( ميرصادقي، 1376: 463 )
با توجه به اين امر که طرز گفتار هر شخصيتي نشان دهنده ي ذهنيات و خصوصيات فردي وي مي باشد، اما از آن جا که شخصيت داستاني کهن از خود تشخص زباني و فردي ندارد، در اين متون آن چه شخصيت مي گويد مهم است نه اينکه چگونه مي گويد. در حکايت هاي حديقه هم شخصيت ها اصلاً تشخص زباني ندارند، همه ي شخصيت ها يک جور سخن مي گويند، از يک نحو و دستور در سخن هايشان بهره مي برند. هر چند که بعضي از حکايت ها از يک، سه يا چهار شخصيت تشکيل شده اند اما اکثر حکايت ها دو شخصيت دارند و کار گفت وگو بين اين دو شخصيت اتفاق مي افتد. گفت و گوها در حديقه سير جدالي دارند و از پويايي و سر زندگي خاصي برخوردارند، اين جدال برگرفته از تضاد منشي و اخلاقي شخصيت هاي درگير در حکايت مي باشد. در اوّلين نگاه به حکايت هاي حديقه آن چه بيشتر به چشم مي خورد همين تضاد و جدال دروني و فکري شخصيت ها مي باشد؛ سنائي با استفاده از اين ترفند مناظره گونه توانسته به نحو احسن مفاهيم و مضامين دلخواه خود را القاء کند.
گفت و گوها درحديقه سهم بسزايي دارند، هم از لحاظ پيشبرد رخدادها و هم از لحاظ شخصيت پردازي و حجم بسياري را شامل مي شوند. البته سنائي نقش داناي کلّي را بازي مي کند که شيوه ي سؤال و جواب را خود سامان دهي مي کند؛ اين عقايد سنائي است که در حين گفت و گوها بحث مي شوند، وي در گفت و گوها سعي مي کند آن چه را مي خواهد اثبات و غير آن را رد کند.
در حکايت زير وي در سياق گفت و گوهاي زن حاتم اصمّ با ديگران، خصلت ها و منش و تفکر شخصيت هاي درگير را آشکار مي کند و خود عقايد اشعري خود را در دهان زن حاتم اصمّ گذاشته و از اين طريق عقايد ديگران را رد مي کند:
در ره پند و نصحت آموزي *** جمله گفتند بهر دل سوزي
شوهرت چون برفت زي عرفات *** هيچ بگذاشت مر ترا نفقات
گفت بگذاشت راضيم ز خداي *** آنچ رزق منست ماند بجاي
باز گفتند رزق تو چندست *** که دلت قانع است و خرسندست
گفت چندانک عمر ماند ستم *** رزق من کرد جمله در دستم
اين يکي گفت مي نداني تو *** او چه داند ز زندگاني تو
گفت روزي دهم همي داند *** تا بود روح رزق نستاند
باز گفتند بي سبب ندهد *** هرگز از بيد بن رطب ندهد
نيست دنيا ترا بهيچ سبيل *** نفرستدت ز آسمان زنبيل
گفت کاي رايتان شده تيره *** چند گوئيد هرزه بر خيره
حاجت آنرا بود سوي زنبيل *** کش نباشد زمين کثير و قليل
آسمان و زمين بجمله وراست *** هرچه خود خواستست حکم او راست
(رضوي، ص 118)
در حکايت زير گفتار شخص غافل کاملاً بيان گر جاهلي وي مي باشد، هر چند که همان طور که قبلاً گفته شد، سنائي در اينجا دست به توصيف هم زده است:
رادمردي ز غافلي پرسيد *** چون ورا سخت جلف و جاهل ديد
گفت هرگز تو زعفران ديدي *** يا جز از نام هيچ نشنيدي
گفت با ماست خورده ام بسيار *** صد ره و بيشتر نه خود يکبار
(رضوي، ص 71)
در اين حکايت ها آن چه شخصيت مي خواهد بگويد مهم است، بيشتر اين گفته ها نکات اخلاقي، عرفاني و کلامي مورد نظر سنائي مي باند که در حين اين مفاهيم جنبه ي منفي يا مثبت شخصيت ها و همچنين خصلت ها و منش آن ها کاملاً آشکار مي گردد.
4) نام گذاري: وقتي نويسنده اي اسمي براي شخصيت اش انتخاب مي کند، اين اسم اتفاقي نيست، بلکه داراي بار عاطفي و اجتماعي مي باشد که نشان دهنده ي خاستگاه فکري نويسنده است. ( اخوت، 1371: 164 ) اسم يک شخصيت از لحاظ معنايي، تاريخي و حتي نحوي مي تواند تا حدّ زيادي گوياي خصلت ها و ويژگي هاي فکري و منشي يک شخصيت باشد؛ يک نام گذاري از همان آغاز تصور مشخصي از شخصيت در ذهن خواننده ايجاد مي کند. با توجه به آن که شخصيت هاي قصه هاي عاميانه بيشتر تيپ هستند و اسم شخصيت ها جنبه ي فردي ندارد، در انتخاب اسم آن ها بيشتر يک خصلت و منش جمعي مدّ نظر بوده است و اغلب با عناوين عام مرد، زن، حکيم، سلطان و ... ذکر شده اند که هر کدام نماينده ي طيف خود مي باشند.
در حديقه از بعضي شخصيت هاي تاريخي چون جنيد، شبلي، انوشروان، بهلول، جحي، قيس بن عاصم و ... استفاده شده است، اين اسم ها اصلاً از لحاظ گفتار و منش تشخص فردي ندارند و هر کدام از يک خصلت و تفکر معيني دفاع مي کنند. بهلول نماينده ي تمام عقلاي مجانين و افکار آن ها است. جنيد نماينده ي وارستگي صوفيان و انوشروان جانشيني براي تمام شاهان دادگر و سخي شده است. اگر در حکايتي از جنيد نام برده شده مي توان به راحتي به جاي وي مثلاً يک صوفي، بايزيد بسطامي و ... گذاشت. به جز اين شخصيت هاي تاريخي، در اکثر حکايت ها از عناوين کلّي چون مرد، زن، برزگر، پيرزن، عاشق، خان، پنبه زن، زاغ، گدا و ... استفاده شده است که عدّه اي از اين ها برگرفته از موقعيت اجتماعي و شغلي افراد مي باشد. در شماري ديگر از حکايت ها به جاي اسم و لقب با دادن چند صفت و يا يک صفت از يک شخصيت نام برده شده است مثل زنده اي زير جامه ژنده، حيله جوئي ربادهي، فاسق و... .
اما با اين وجود در حديقه به يکي دو مورد نام گذاري غير متعارف با بقيه ي حکايت ها بر مي خوريم مثل اين حکايت:
بودش اين زن عفيفه جوهره نام *** يافته از حُسن و زيب بهره تمام
(رضوي، ص 143)
که ذکر اسم جوهره درخواننده اين احساس را ايجاد مي کند که اين زن شخصيت مثبتي دارد، هرچند که برايش صفت عفيفه را آورده است و گفته که بهره ي تامّي از حُسن و زيب دارد اما باز در اين حکايت، اسم جوهره مقداري تشخص دارد و در القاي بار شخصيتي آن زن سهمي هرچند کم دارد.
نتيجه
شخصيت عنصر کليدي و محرک روايت است؛ در ادب کهن فارسي آنچه بيش از شخصيت و شخصيت پردازي مهم تر جلوه مي کند کنش ها و گفتار شخصيت است. در حديقه شخصيت ها قراردادي و نوعي هستند و هر کدام داراي يک صفت مطلق و آرماني اند. سنائي در اکثر حکايت ها در شخصيت پردازي از توصيف، وقايع و رخدادها و گفت و گو يک جا استفاده کرده است که در اين بين نقش گفت و گو از آن دو بيشتر است. در خلال اين حکايت ها آنچه از آن دفاع شده و اثبات مي شود يک عقيده ي کلامي، اخلاقي، عرفاني و حکمي خاصي است که سنائي با دادن شکل و شمايل روايت گونه به آن، آن عقيده را مؤثرتر بيان مي کند.منابع تحقيق:
1) اخلاقي، اکبر (1377) تحليل ساختاري منطق الطير عطار، چاپ اوّل، نشر فردا، اصفهان.
2) اخوت، احمد (1371) دستور زبان داستان، چاپ اوّل، نشر فردا، اصفهان.
3) تودوروف، تزوتان (1385) نظريه ادبيات، ترجمه عاطفه طاهايي، چاپ اوّل، نشر اختران، تهران.
4) سلدن، رامان (1384) راهنماي نظريه ادبي معاصر، ترجمه ي عباس مخبر، چاپ سوّم، انتشارات طرح نو، تهران.
5) سنائي، مجدود بن آدم (1374) حديقه الحقيقه و شريعه الطريقه، تصحيح مدرس رضوي، انتشارات دانشگاه تهران.
6) ______ (1382) تصحيح مريم حسيني، چاپ اوّل، مرکز نشر دانشگاهي، تهران.
7) مير صادقي، جمال (1376) ادبيات داستاني، چاپ سوم، نشر سخن، تهران.
8) ______ (1376) «عناصر داستان»، چاپ سوم، نشر سخن، تهران.
9) يونسي، ابراهيم (1384) هنر داستان نويسي، چاپ هشتم، انتشارات نگاه، تهران.
منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم