نويسنده: دکتر سيد محمد اسماعيل سيد هاشمي
به نظر توماس، ابن سينا وجود را امري عرضي دانسته است، به اين معنا که وجود مانند ساير صفات عرضي بر ماهيت شيء عارض مي گردد. وي در شرح بر مابعدالطبيعه ارسطو مي گويد: « ابن سينا در اين مسئله اشتباه کرده است، زيرا هر چند وجود غير از ماهيت است، ولي نبايد فکر کرد که وجود، چيزي است که عارض بر ماهيت، مي شود. مانند يک عرض نسبت به جوهر، بلکه وجود پيوسته با ماهيت است. » (1)
برخي ديگر از فيلسوفان مسيحي پس از توماس مانند ژيلسون (2) و کاپلستون نيز همين برداشت ناصواب را به ابن سينا نسبت داده اند. به نظر کاپلستون، فيلسوفان مسلمان مانند فارابي و ابن سينا وجود را عارض بر ماهيت دانسته اند، ولي توماس با قايل شدن به تمايز واقعي بين وجود و ماهيت، ماهيت را دريافت کننده ي وجود مي داند و عروض وجود بر ماهيت را رد مي کند.
البته کاپلستون در توضيح کلام توماس مي گويد که اين تعبير توماس که ماهيت، وجود را دريافت مي کند دلالتي بر وجود قبلي ماهيت ندارد، بلکه مي خواهد بگويد که ذات شيء به وسيله ي وجود، محقق مي شود. (3)
ابن سينا سه تعبير از ماهيت دارد: ماهيت به اعتبار وجود ذهني، ماهيت به لحاظ وجود خارجي و ماهيت في نفسه ( من حيث هي- لا بشرط ). اعتبار سوم ماهيت براي توماس و شارحان او ايجاد مشکل کرده است آنان تصور کرده اند که ماهيت لابشرط از نظر ابن سينا يک نوع تقرري دارد و به همين خاطر، وجود بر آن عارض مي شود. ژيلسون در رد نظر ابن سينا مي گويد که ماهيت يا در ذهن است يا در خارج از ذهن و جدا از اين دو معنا ندارد. (4) در پاسخ او مي توان گفت که ذهن انسان توانايي اين را دارد که ماهيت را بدون توجه به ظرف ذهن يا خارج لحاظ کند. درست است که ماهيت يا در ذهن و يا در خارج از ذهن است، اما با تحليل عقلي مي توان تنها به طبيعت آن نظر داشت نه به مکان آن.
اما در پاسخ به اين پرسش که آيا توماس تمايز بين وجود و ماهيت را واقعي مي داند يا مفهومي؟ کاپلستون اظهار مي دارد که اين بستگي به معناي تمايز دارد. اگر منظور از تمايز واقعي اين است که وجود و ماهيت دو چيز جدا در خارج هستند مانند تمايز دو شيء مادي به طور يقين توماس چنين اعتقادي ندارد و اگر منظور، تمايزي مستقل از ذهن باشد اين تمايز به نظر من اساس نظام فلسفي توماس مي باشد، هر چند توماس چگونگي آن را روشن نساخته است. (5)
خود توماس در اين باره مي گويد: « در خدا وجود ضروري است، زيرا ذات الهي همان وجود اوست، اما در ساير موجودات که دريافت کننده ي وجود هستند آنچه وجود را مي پذيرد بايد متمايز باشد از آنچه دريافت مي شود. (6)
به نظر ما تمايز خارجي در کلام توماس و شارحانش روشن نيست، مگر مانند ابن سينا وجود را اصل و ماهيت را فرع آن بدانيم، يعني ماهيت را چيستي و محدوديت وجودي شيء تلقي کنيم.
پينوشتها:
1- Aquinas, Commentary on Aristotele"s Metaphusics, translationby John. p. Rowan, ch.2, p. 204.
2- ايتن ژيلسون، هستي در انمديشه فيلسوفان، ترجمه ي سيد حميد طالب زاده، با مقدمه ي کريم مجتهدي، ص 170.
3- Fredrickcopleston, A History of Philosophy, vol.2, p. 334.
4- ايتن ژيلسون، روح فلسفه در قرون وسطي، ترجمه داوودي، ص 161.
5- ibid, p. 333.
6- Thomas Aquinas S.C.G, Translatedby jams F, Anderson vol 1. eh. 22.
سيد هاشمي، سيد محمد اسماعيل؛ (1390)، آفرينش و ابعاد فلسفي آن در الهيات اسلامي و مسيحي، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ اول