غلبه بر ترس و اضطراب در کودکان

يکي از موارد کاربرد اصول تغيير رفتار، استفاده از آنها براي کاهش دادن ترس ها و اضطراب هاي گوناگون است. در اين مقاله به موارد مختلفي از کاربرد اين اصول در اين زمينه اشاره مي کنيم.
پنجشنبه، 27 فروردين 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
غلبه بر ترس و اضطراب در کودکان
 غلبه بر ترس و اضطراب در کودکان

 

نويسندگان: جان دي کرومبولتز
هلن بي. کرومبولتز
مترجم: دکتر يوسف کريمي


 

يکي از موارد کاربرد اصول تغيير رفتار، استفاده از آنها براي کاهش دادن ترس ها و اضطراب هاي گوناگون است. در اين مقاله به موارد مختلفي از کاربرد اين اصول در اين زمينه اشاره مي کنيم.
* درست به ياد ندارم که ترس دختر کوچک من، شهين، از تاريکي چه وقت آغاز شد. همين قدر مي دانم که گاهي او در خواب دچار کابوس مي شد، از خواب مي پريد و جيغ مي زد. هميشه مجبور بوديم براي اينکه از ترسيدنش جلوگيري کنيم، چراغي در اتاقش روشن نگاه داريم، زيرا اگر اتاق تاريک بود، او خوابش نمي برد.
من روش هاي گوناگوني را براي کاهش دادن ترس او به کار بستم. براي مثال، گاهي در اتاقي که پرده ي آن کشيده شده و نيمه تاريک بود، با او بازي هايي چون « پيدا کردن اسباب بازي در تاريکي » يا « سايه بازي » مي کردم. هدفم اين بود که او تاريکي را با بازي و سرگرمي که موقعيتي خوشايند است، تداعي کند و از تاريکي خاطره ي خوشي در ذهنش پديد آيد. بعد در اتاقي تاريک بازي مي کرديم، يا در اتاق تاريک براي او قصّه مي گفتم.
يکي از شب ها توفان شديدي درگرفت وبرق قطع شد. شهين در اتاق سرگرم بازي با عروسک خود بود. من فوري گفتم: « به، چه خوب شد! حالا شمع روشن مي کنيم و مثل شکارچي هايي که توي جنگل هستند در نور شمع غذا مي خوريم ». شهين از اين کار بسيار خوشش آمد و حتي وقتي که دوباره برق آمد، او چندان راضي به نظر نمي رسيد، چون احساس مي کرد که بازي دلخواهش به هم خورده است.
شهين در هشت سالگي ديگر نه تنها ترسي از تاريکي نداشت، بلکه از تاريکي خوشش هم مي آمد. بدون ترس در تاريکي بازي مي کرد، در اتاق تاريک مي خوابيد و از اينها مهم تر کابوس هاي او نيز به پايان رسيده بود.
در اين مثال، مادر شهين مي توانست، مانند بسياري از مادران، مرتکب دو اشتباه عمده شود. يکي اينکه شهين را مجبور کند به تنهايي در تاريکي بماند. ديگر اينکه هميشه چراغ اتاق را روشن نگاه دارد، به طوري که شهين هرگز بون در تاريکي را تجربه نکند. مجبور کردن شهين به ماندن در تاريکي به ترسيدن او شدّت مي بخشيد و روشن بودن هميشگي اتاق نيز نه امکان داشت و نه درست بود.
امّا مادر شهين به روشي عاقلانه او را کم کم با تاريکي آشنا کرد و ميزان تاريکي را به تدريج افزايش داد. براي مثال، بازي کردن با او را ابتدا در اتاق نيمه تاريک شروع کرد، و بعد در اتاق تاريک با او بازي مي کرد. به بيان ديگر، مادر شهين تاريکي را با تجربه اي خوشايند همراه مي کرد تا کم کم اين تجربه جاي ترس از تاريکي را در ذهن او بگيرد. نشستن با شهين در تاريکي به او فهماند که تاريکي ترس آور نيست. بازي کردن و فعاليت هاي ديگر در تاريکي به او نشان داد که از تاريکي هم مي شود لذّت برد.
تجربه ي شهين و مادرش نشان دهنده ي يکي ديگر از اصول تغيير رفتار است که اصل کاهش دادن ترس (1) ناميده مي شود.

اصل کاهش دادن ترس:

براي اينکه به کودکي کمک کنيم تا بر ترس خود از يک شيء يا موقعيتي خاص غلبه کند، بايد او را کم کم با آن موقعيت يا شيء روبه رو کنيم و اين کار را با تجربه اي خوشايند، مانند باري، در کنار او بودن، يا دادن پاداش همراه کنيم. (2)
براي اينکه کودک بتواند بر ترس خود غلبه کند، جز روبه رو شدن با آن چاره اي ندارد. امّا اين کار بايد به تدريج و قدم به قدم و هنگامي انجام گيرد که او به فعاليتي لذّت بخش سرگرم است. هرچه ترس شديدتر باشد، بايد رويارويي با آن تدريجي تر باشد، و زمان غلبه بر آن نيز طولاني تر خواهد بود. در زير به چند روش ديگر که براي غلبه ي کودکان بر ترس از تاريکي کودک مورد استفاده قرار گرفته است، اشاره مي کنيم. هر يک از اين روش ها، به تناسب سنّ کودکان، مي تواند در مورد آنها به کار رود:
1- شب ها هنگام خواب کودک چراغي کمي دور از بستر او روشن کنيد و هر شب آن را کمي دورتر ببريد، تا عاقبت به اين نتيجه برسيد که مي توانيد چراغ را خيلي دور از بستر او بگذاريد يا خاموش کنيد.
2- يک چراغ قوه کنار بستر کودک و در دسترس او بگذاريد.
3- روي سقف اتاقي که کودک در آن مي خوابد ستاره هاي برّاق و رنگارنگ کاغذي بچسبانيد.
4- گاهي در تاريکي با کودک غذا بخوريد. اين غذا بهتر است غذاي سرد و به صورت ساندويچ باشد.
5- در تاريکي با کودک سرگرم بازي هاي جالب و غيرترسناک شويد.
6- از يکي از دوستان، برادر يا خواهر کودک که از تاريکي نمي ترسد بخواهيد که در اتاق خواب او بخوابد.
دوران کودکي با ترس ها و اضطراب هاي فراواني همراه است. آنچه در زير مي خوانيد موقعيت هاي گوناگوني است که در آنها از اصلاً کاهش دادن ترس براي غلبه کردن کودکان بر اين ترس ها استفاده شده است:
* سيمين آن قدر داستان هاي ترسناک درباره ي مطّب دندانپزشکي شنيده است که به صورتي غيرعادي از رفتن به مطّب دندانپزشک وحشت دارد.
* پرويز چون در سه سالگي از پله هاي طبقه ي دوم خانه شان افتاده است، هنوز هم از پله مي ترسد.
* احمد دوست ندارد به استخر شنا وارد شود.
* افشين کوچولو، پس از دو سال که پدرش از مأموريت خارج از کشور به خانه بازگشته است، با او به صورت مردي بيگانه رفتار مي کند و از او مي ترسد.
* فيروز به سبب رقابت در حرف زدن با برادرهاي بزرگ تر خود، دچار لکنت زبان شده است.
* شاگردان کلاس علوم از برنامه ي آزمايشگاه ناراحت هستند.

ترس را با موقعيتي خوشايند همراه کنيد

انسان نمي تواند هم مضطرب باشد و هم آسوده خاطر. روان شناسان حرفه اي و روان پزشکان از همين ويژگي براي از ميان بردن ترس و اضطراب استفاده مي کنند. مادران و پدران و معلّمان نيز مي توانند از همين ويژگي با استفاده از فعاليت هاي مغاير بهره مند شوند و ترس کودکان را از ميان ببرند و اضطراب و نگراني هاي آنان را کاهش دهند. به دو مثال زير که نمونه هايي است از همين موارد، توجه کنيد:
* سيمين اغلب از خواهر و برادر خود داستان هاي ترسناکي درباره ي معاينه و معالجه ي دندان شنيده بود. وقتي که دندان هاي شيري اش کرم خوردگي پيدا کرد، به او گفتيم که بايد دندان هايش به وسيله ي دندانپزشک معاينه شود. او به گريه افتاد و گفت: نه خواهش مي کنم مرا پيش دندانپزشک نبريد ». بعد به دامنم چسبيد و التماس کرد.
براي رفع اين مشکل، از دوستان خود پرس و جو کردم تا دندانپزشکي پيدا کنم که مهربان و به خصوص رفتارش با بچه ها دوستانه باشد. عاقبت چنين دندانپزشکي را پيدا کردم و او قول داد که ترتيبي بدهد تا ترس سيمين را از دندانپزشک برطرف کند. سپس، با مشورت يکديگر مراحل کار را به ترتيب زير تنظيم کرديم:
بار اول سيمين تنها مدتي در اتاق انتظار ماند. در آن اتاق کتاب هاي تصويري رنگي و زيباي فراوان و اسباب بازي هاي جالب توجه وجود داشت. سيمين سرگرم ورق زدن کتاب ها و بازي شد و من مدتي با دندانپزشک صحبت کردم، سيمين را به او معرفي کردم و دکتر رفتاري بسيار محبت آميز با او داشت و يک انگشتر پلاستيکي زيبا به او داد.
بار دوم که به مطّب دندانپزشک رفتيم، دکتر سيمين را روي صندلي مخصوص نشاند و به او اجازه داد که خود را در آينه ي کوچک دستگاه نگاه کند. سپس کمي مايع مخصوص شستن دهان، در دهان او ريخت و سرانجام کتاب رنگي زيبايي به او هديه کرد و ما مطّب را ترک کرديم.
بار سوم خود سيمين از صندلي مخصوص بالا رفت و اجازه داد که دکتر دندان هايش را تميز کند. بعد گفت: « چقدر خوب است! لثه ها را قلقلک مي دهد. » به اين ترتيب، وقتي که لازم شد دندانپزشک به درمان دندان هاي کرم خورده ي او بپردازد و بعضي از آنها را بکشد، او ديگر ترسي از اين کار نشان نداد.
البته پيدا کردن دندانپزشکي که تا اين حدّ با کودکان مهربان باشد و با مادران و پدران تا اين درجه همکاري کند، هميشه امکان پذير نيست. به هر صورت، کارهايي برنامه ريزي شده و منطقي که درباره ي سيمين انجام شد توانست وحشت ناشي از شنيدن داستان هاي ترسناک درباره ي دندانپزشک را از ميان ببرد و او بدون ترس حتي معاينه و درمان و کشيدن دندان هاي خود را بپذيرد. البته بخشي از کار دندانپزشک دردناک است. اما دندانپزشک مهربان و آگاه کردن پيشاپيش کودک، مثلاً با گفتن: « اين کار کمي درد دارد، اما تو مي تواني آن را تحمل کني »، مي تواند کودک را براي مقاومت در برابر ترس احتمالي آماده کند.
* وقتي که پسرم پرويز سه ساله بود، از پله هاي طبقه ي دوم خانه مان سقوط کرد و با اينکه از خطر مرگ گذشت، ولي صدمه اي شديد ديد، از آن پس، او از پله مي ترسيد و به ويژه هنگام پايين رفتن از آن بيشتر وحشت داشت و ما مجبور بوديم او را بغل کنيم و از پله ها پايين ببريم.
ناگريز بوديم براي از ميان بردن وحشت او از پله فکري بکنيم. ابتدا من يا پدرش بارها او را از پله ها پايين برديم. بعد، من دو دست او را مي گرفتم و به صورت « تاتي، تاتي » کردن از پله ها پايين مي رفتيم. به اين ترتيب که من دو دست او را با دو دست خود مي گرفتم عقب عقب از پله ها پايين مي رفتم و او، که دست هاي مرا محکم مي فشرد، پله پله پايين مي آمد. بعد اين مرحله را با خواندن آهنگ هاي کودکانه در هنگام پايين رفتن از پله ها تکرار مي کرديم. اين کار آن قدر ادامه يافت تا جايي که فشار دست هاي او به دست هاي من کم شد و احساس کردم که اين کار را بدون اضطراب انجام مي دهد.
سرانجام، در مرحله ي نهايي، من يکي از آدمک هاي اسباب بازي او را پله به پله پايين مي بردم و از پرويز مي خواستم که به دنبال من و اسباب بازي هايش از پله پايين بيايد. سپس آدمک را به او دادم که بدون کمک من آن را از پله ها پايين و بالا ببرد. در آخرين مرحله، آدمک را روي پايين ترين پله مي گذاشتم و از او مي خواستم که برود و آن را از پله ها بالا بياورد. او براي اين کار مجبور بود که از پله ها پايين برود. به اين ترتيب، به دنبال اين مراحل پشت سر هم، پرويز کاملاً بر ترسيدن از پله ها غلبه کرد.
در مثال هاي بالا، به شرايط و موقعيت هايي که کودک در آنها احساس آسودگي خاطر و راحتي مي کند توجه کنيد. همراه بودن با کسي که مورد علاقه ي کودک است، سرگرم کردن او به فعاليت هاي آشنا و مورد علاقه ي کودک، ور رفتن با اشياي تازه و جالب توجه و مانند آنها، همه سبب اطمينان پيدا کردن، سرگرم شدن، و فراموش کردن ناراحتي او مي شود.
اغلب آن عدّه از پزشکان کودک که در برقرار کردن ارتباط دوستانه با کودکان مهارت بسيار دارند، در تمام طول مدّت معاينه ي کودک با او صحبت مي کنند. بعضي از پزشکان کلاه خنده داري بر سر مي گذارند. عده اي به بچّه ها اسباب بازي يا کارت هايي مي دهند که نقاشي هاي دلخواه کودکان روي آنها چاپ شده است، عدّه اي ديگر وسايل پزشکي خود را درون کيسه اي که روي آن تصويري از قهرمان کارتوني مورد علاقه ي بچه ها نقاشي شده است به اتاق معاينه مي آورند. به هر صورت، کار اصلي در اين زمينه اين است که کودک را از راه هاي گوناگون سرگرم کنند و ذهن او را از تجربه ي ناخوشايند معاينه، واکسن زدن، نمونه گيري خون، آزمايش و درمان دندان ها و مانند آنها منحرف کنند. به بيان ديگر، تجربه هاي تلخ معاينه هاي پزشکي را با تجربه هاي شيرين بازي و سرگرمي همراه مي کنند.

کودک را به تدريج با موقعيت ترس آور روبه رو کنيد

روبه رو کردن کودک با موقعيت ترس آور بايد قدم به قدم و تدريجي باشد. کودک مي بايست در هر مرحله بر ترس خود غلبه کند و آن مرحله را کاملاً پشت سر بگذارد و آن وقت وارد مرحله ي بعدي شود.
* احمد هشت ساله بود. از آب وحشت داشت و مي ترسيد که به کنار حوض بزرگ خانه شان برود. پدر احمد يک ماهي اسباب بازي، که با نيروي باتري در آب حرکت مي کرد، براي او خريد. اميدوار بود که احمد براي بازي کردن با آن به آب نزديک شود و به کنار حوض برود. احمد از اين بازي خيلي خوشش آمد و با گذاشتن آن روي آب حوض شروع به بازي در کنار حوض کرد. امّا يک روز آب توي اسباب بازيش رفت و ماهي غرق شد و به ته حوض رفت. احمد از غصه گريه اش گرفت. يکي از دوستان احمد که آمده بود تا با او بازي کند، توي آب پريد و ماهي را بيرون آورد و به احمد گفت: « ماهي تو داشت زير آب شنا مي کرد و لذت مي برد. » بعد ماهي را دوباره در آب انداخت تا او زيرآبي شناکردن ماهي را تماشا کند.
بعد از اين ماجرا، رابطه ي احمد با آن دوست صميمانه تر شد. يک روز او با دوستش روي لبه ي حوض نشست. دوست او پاهاي خود را توي آب گذاشت و شروع کرد به تکان دادن آنها و آب پاشيدن. بعد به احمد گفت :« شرط مي بندم تو نمي تواني مثل من با تکان دادن پاهايت آب به اين طرف و آن طرف بپاشي. » احمد ابتدا ترديد داشت که پاهايش را به آب بزند، امّا عاقبت جرئت پيدا کرد و شروع به آب پاشي کرد. البته دوستش سعي کرد ترتيبي بدهد که احمد برنده شود.
چند روزي را آنها با هم به بازي آب پاشي گذراندند. يک روز دوست احمد پيشنهاد کرد که براي آب پاشي روي پله ي اول حوض، که عمق کمي داشت، بنشيند. احمد ابتدا مقاومت کرد، ولي عاقبت پذيرفت. آنها آب بازي را از پله ي اول آغاز کردند و همزمان بازي با ماهي را نيز ادامه دادند. روز ديگري که دوست احمد براي بيرون آوردن ماهي به ته حوض رفته بود، وقتي که بالا آمد، هواي ريه هايش را با فشار بيرون داد و حباب هاي بزرگي روي آب درست کرد. احمد از ديدن آن حباب ها خيلي خنديد. دوستش به او گفت: « درست است که تو در آب پاشيدن برنده شدي، امّا شرط مي بندم که در حباب درست کردن مي بازي. » بعد از سه روز احمد به خوبي مي توانست سرش را توي آب حوض ببرد و حباب درست کند. بعد از اين مرحله، دوستش به احمد پيشنهاد کرد که دستش را به لبه ي حوض بگيرد و درآب آويزان شود و شناکردن ماهي خود را تماشا کند. احمد اين پيشنهاد را پذيرفت و حتي وقتي احساس کرد که مي تواند خود را روي آب نگاه دارد، با لذت و شادي فراوان شناکردن را آغاز کرد.
پيشروي در مراحل قدم به قدم صبر و حوصله ي بسيار مي خواهد. پدري کم حوصله ممکن است دست بچه ي خود را که از آب مي ترسد بگيرد و او را توي آب حوض يا استخر پرتاب کند. امّا اين کار ممکن است چنان ترسي از آب دردل کودک به وجود آورد که براي هميشه از آب متنفر شود. موفقيت هر روش را از توجه به نتيجه ي آن مي توان سنجيد. مطمئن ترين روش، روبه رو کردن تدريجي کودک با موقعيت هاي ترسناک همراه با موقعيت هاي خوشايند است. ترسيدن از آب بسيار معمول است. ولي براي از ميان بردن آن نيز روش هاي بسيار وجود دارد که به بعضي از آنها در زير اشاره مي شود:
* قدم زدن در کنار استخر شنا با يک دوست.
* تماشا کردن کودکان ديگر که دارند در حوض يا استخر شنا مي کنند. غذا خوردن در کنار رودخانه يا دريا و نزديک شدن تدريجي به آب.
* ساختن پل، کلبه و چيزهاي ديگر با ماسه هاي ساحلي در کنار دريا.
* همراه بودن با دوستي که از آب نمي ترسد در کنار حوض، استخر، رودخانه، يا دريا.
* وارد شدن در آب در نقاط کم عمق حوض، استخر، يا دريا، هنگامي که دريا آرام است.
* آب پاشي، حباب درست کردن، و بعد به نوبت در آب غوطه خوردن.
* سوسمار بازي در آب، يعني بيرون نگه داشتن سر از آب و با دست در کف حوض، استخر، رود، يا دريا به آرامي حرکت کردن.
* بازي قايق موتوري، يعني با دهان حباب ساختن در سطح آب همراه با درآوردن صداي موتور قايق و همزمان راه رفتن در کف حوض، استخر، رود، يا دريا.
* درآوردن اشيا از کف کم عمق حوض، استخر، رود، يا دريا.
در تمام موارد بالا کودک بايد پيش از رسيدن به مرحله ي بعدي از انجام دادن مراحل قبلي احساس آرامش و آسايش کامل کند. مراحل پيچيده تر بايد به مراحل ساده تر تقسيم شوند و حتي اگر در ضمن عمل متوجه شويم که مراحل پس و پيش شده اند، بايد آنها را به ترتيب از ساده به مشکل منظم کنيم. مثال ديگري اين نکته را روشن تر مي کند. اين داستان را پدري بيان کرده است:
* به مأموريتي دوساله به خارج از کشور رفته بودم. در اين دو سال نتوانستم به ايران برگردم و خانواده ام را ببينم. وقتي که به مأموريت مي رفتم، پسرم، افشين، چهارماهه بود. وقتي که از مأموريت برگشتم، دوسال و نيمه بود و و نسبت به من به شدت احساس غريبي مي کرد و مي ترسيد. به ياد دارم وقتي که وارد خانه شدم، بي تابانه و پرهيجان به طرف افشين رفتم و او را بر سر دست بلند کردم. حالت مرا وقتي که او به شدت شروع به گريه کرد مجسّم کنيد. بعد فهميدم که او از من مي ترسد.
آن شب همسرم و من با هم درباره ي رابطه ي من با افشين بحث کرديم که چه بايد بکنيم. وقتي که افشين به رختخواب رفت، مادرش در کنار او نشست و شروع کرد به قصه گفتن براي او. چند شبي، هنگام قصه گفتن مادر افشين براي او، وارد اتاق مي شدم و آرام در کنارش مي نشستم. پس از چند شب که افشين به حضور من در اتاق عادت کرد، يکي دوبار من براي او قصّه گفتم و از رويدادهاي سفرم برايش تعريف کردم.
يک روز، من کتاب مورد علاقه ي افشين را برداشتم و وانمود کردم که دارم آن را مطالعه مي کنم. افشين آمد و از من خواست تا کتاب را برايش بخوانم. آن روز براي من روزي استثنايي بود، زيرا نخستين بار بود که او مرا « پدر » صدا کرد. نخستين رفتار طبيعي و پرهيجان پدر افشين سبب ترس او شد و خوشبختانه پدر خيلي زود متوجه موضوع شد و ديگر سعي نکرد به عنوان پدر به پسرش تحميل شود. بلکه با شيوه اي تدريجي و قدم به قدم خود را به افشين نزديک کرد و سبب از ميان رفتن ترس او شد. توجّه داريد که پدر افشين در هر مرحله کار خود را آن قدر ادامه داد تا پسرش کاملاً به حضور او عادت کند و با بودن او احساس راحتي کند.

عامل ترس را به دقّت مشخص کنيد

ممکن است کودک نتواند به دقّت توضيح دهد که چه چيزي سبب ترس او شده است. بنابراين، وقتي که عاملي موجب ترس او شد، او ممکن است از همه ي موقعيت هاي اطراف آن عامل نيز وحشت داشته باشد. در زير به بعضي از اين عامل هاي ترس کودکان اشاره مي کنيم:
* کودکي که شب ها از تنهايي مي ترسد ممکن است اساس وحشت او از سايه هايي باشد که بر اثر نور ماه روي شيشه ي پنجره مي افتند.
* ترس از پزشک ممکن است وحشت از وسيله ي فلزي سردي باشد که پزشک براي معاينه در گوش کودک فرو برده است. يا از سرنگي باشد که سوزن آن دردآور است.
* ترس از جاروبرقي ممکن است فقط ترس از صداي آن باشد.
* ترس از مدرسه ممکن است در واقع ترس از يک معلم معين، ترس از دربان مدرسه، ترس از يک هم کلاس مردم آزار يا ناتواني در انجام دادن تکليف هاي درسي باشد.
بنابراين، بايد سعي کنيم که عامل ترس به دقّت مشخّص شود. کودکان بزرگ تر ممکن است بتوانند موقعيت ترس آور را شرح دهند و مشخّص کنند. امّا در مورد بچّه هاي خردسال مشاهده ي دقيق لازم است تا بتوانيم مشخّص کنيم که عامل اصلي ترس آنها چيست و برنامه ي کاهش ترس را متناسب با عامل ترس تنظيم کنيم. البته شيوه ي کلي غلبه بر ترس يکسان است، يعني روش اصلي همان روبه رو کردن تدريجي کودک با عامل ترس است، ولي جزئيات کار، با توجّه به عامل ترس، تفاوت مي کند. اگر ترس ناشي از ناتواني کودک از شناخت موقعيت ترس آور باشد، گاهي فقط با مشخّص کردن منبع ترس به صورتي درست مي توان آن را برطرف کرد. به مثالي در اين زمينه توجّه کنيد:
* شيرين شبها از رفتن به رختخواب مي ترسيد. وقتي که مادرش علّت ترس او را سؤال کرد، شيرين جواب داد که شب ها در اتاق او صداهاي ارواح شنيده مي شود. مادر شيرين تصميم گرفت که آن شب به اتاق او برود و آن صداها را بشنود.
آن شب، وقتي که مادر شيرين در کنار او دراز کشيد، به راستي صداهاي تق و تق و خش وخش آهسته اي را شنيد. وقتي که به دنبال جهت صدا به کنار پنجره رفت، ديد که يکي از شاخه هاي درخت نزديک پنجره ي اتاق به ديوار ساييده مي شود و آن صداها را ايجاد مي کند. مادر دست شيرين را گرفت و به کنار پنجره برد و شاخه ي درخت را به او نشان داد. بعد هم پنجره را باز کرد و شاخه را با دست گرفت و آن را به ديوار اتاق کشيد تا شيرين آن صداها را بشنود و بفهمد که ترس او از صداي ارواح بيهوده بوده است. از آن پس ديگر شيرين بدون اينکه بترسد، در اتاق خود مي خوابيد.
آيا شناختن منبع ترس براي غلبه ي آن کافي است؟ روان کاوان سنتي عقيده دارندکه به يادآوردن موارد ناراحت کننده ي دوران کودکي که عامل ترس انسان بوده اند، به او بينش مخصوصي مي دهد که اين بينش براي غلبه بر ترس ها و اضطراب هاي کنوني او کافي است. امّا تاکنون شواهد معتبري براي تأييد اين نظريه پيدا نشده است. برعکس، بسيارند کساني که مي توانند خاطرات تلخ و دردناک دوران کودکي خود را به خوبي به ياد بياورند و با اين حال هنوز هم ترس آنها از ميان نرفته است. بنابراين، نتيجه ي منطقي اين است که تنها به ياد آوردن رويدادهاي گذشته که سبب ترس مي شوند، براي غلبه بر ترس هاي کنوني انسان کافي نيستند. ليکن اگر ترس هاي کنوني بر اثر سوء تعبير رويدادهاي کنوني ايجاد شده باشند، چنانکه در مورد شيرين ديديم، توضيح دادن و روشن کردن درست اين رويدادها ممکن است براي رفع آن ترس کافي باشد.
گذشته از آن، مي توانيم بدون اينکه به منشأ ترس پي ببريم، بر آن غلبه کنيم. مثلاً کسي که از حشره ها وحشت دارد، لازم نيست که جستجو کند تا بداند اين ترس از کجا و چگونه منشأ گرفته است. امّا لازم است که ترس هاي کنوني خود را تجزيه و تحليل کند تا معلوم شود چه حشره اي و در چه شرايطي سبب ترس کنوني او شده است. يک مشاور، روان شناس، يا روان پزشک که با روش حسّاسيت زدايي منظّم آشنايي دارد، مي تواند ترس ها و اضطراب هاي پيچيده را نيز تشخيص دهد و درمان کند.

چگونه از ترس ها پيشگيري کنيم؟

مي توان به کودکان آموخت که موقعيت هاي ترس آور احتمالي را پيش بيني کنند و خود را براي روبه رو شدن با آن موقعيت ها آماده کنند. البتّه همه ي موقعيت هاي ترس آور را نمي توان پيش بيني کرد، امّا برخي از آنها، مانند رعد و برق يا رفتن به بيمارستان را مي توان براي کودک به دقّت توضيح داد تا از وحشت زده شدن او جلوگيري شود. به مثال زير در اين باره توجّه کنيد:
* پدر فيروزه تصميم گرفته بود از ترس احتمالي دخترش از رعد و برق پيشگيري کند. به همين سبب وقتي که فيروزه دو سال و نيمه بود، در يکي از روزهاي باراني، لباس گرمي به او پوشاند. او را در آغوش گرفت، و به ايوان خانه برد و به او گفت که مي خواهد چيز جالب توجّهي به او نشان دهد.
وقتي که اوّلين برق در دوردست ها درخشيد، پدر فيروزه گفت: « حالاي به صداي بوم... بوم گوش بده! » و وقتي که رعد صدا کرد، پدر فيروزه خنديد و فيروزه هم با او خنديد. رعد و برق به آنها نزديک تر مي شد. فيروزه در آغوش پدرش بود و همين که برق زد، پدر فوري صداي رعد را به صورت « بوم ... بوم ...» تقليد کرد و وقتي که صداي رعد بلند شد، گويي که انعکاس صداي خود اوست، فيروزه مي خنديد. از آن پس به نظر مي آمد که فيروزه از صداي رعد و درخشيدن برق خوشحال هم مي شود.
برنامه ي پدر فيروزه براي جلوگيري از ترس دخترش از اين نظر موفيت آميز بود که فيروزه را به تدريج با رعد و برق روبه رو کرد. او ترتيبي داده بود که دخترش احساس آرامش و امنيت ( در آغوش پدر بودن ) کند و بعد صداي رعد را تقليد کرد، به طوري که دختر منتظر رسيدن صداي آن باشد. بنابراين، فيروزه آموخت که به جاي آنکه رعد و برق را با ترس تداعي کند، با آرامش و خوشي تداعي کند. به مثال ديگري در اين زيمن از زبان يک پرستار توجّه کنيد:
* کودکاني که براي درمان بيماري هاي ريوي به بيمارستان مي روند، گاهي از ماشين بنت (3) که براي اين گونه درمان ها به کار مي رود مي ترسند. وقتي که من در دوره ي پرستاري تحصيل مي کردم ديده بودم که چگونه دختري بيست ماهه، در حالي که شير مي خورد و بازي مي کرد، به ماشين بنت نزديک شد و با بازي کردن و لمس کردن آن، با قسمت هاي مختلف دستگاه آشنا شد و بعد هم آن قسمت ها را به عمد به او نزديک کردند و در برابر چشمان او قسمت هاي مختلف ماشين را به هم متصل کردند تا آماده ي استفاده شود. در طول اين مدّت در آغوش مادر خود سرگرم بازي بود. سرانجام، دستگاه را روشن کردند و آن را روي درجه ي کم گذاشتند تا کودک به صداي آن نيز عادت کند. بعد او را روي رختخواب گذاشتند تا بخوابد و بعد از بيدار شدنش، درمان واقعي را با آن دستگاه آغاز کردند. با اين کارهاي مقدّماتي، اين کودک بدون کمترين ترسي از ماشين، تن به درمان داد.
ماشيني که معمولاً در حالت عادي سبب ترس و وحشت کودکان مي شد، به اين سبب که در حالت استراحت، آرامش، و بازي کردن به کودک عرضه شد، اثر ترسناک خود را از دست داد. باز هم، چنانکه ديديم، روبه رو شدن تدريجي کودک با اين ماشين سبب پيشگيري از ترس و وحشت او شد. به مثال ديگري در اين زمينه توجّه کنيد. مثال از زبان يک معلّم علوم است.
* در کلاس علوم، متوجه شده بودم که شاگردان از نمونه هاي جانوران مرده که در آزمايشگاه نگهداري مي شوند ترس و انزجار خاصّي نشان مي دهند. من مي خواستم که دانش آموزان من نگرش درستي نسبت به شگفتي هاي طبيعت پيدا کنند. به همين سبب، به فکر افتادم کاري انجام دهم تا اين ترس از ميان برود.
وقتي که قلب حيواني را براي تشريح به کلاس آوردم، زمزمه هاي « واي ... ي ... ي » و « آه ... ه ... ه» در کلاس پيچيد. به بچّه ها گفتم که کسي مجبور نيست، به چيزي که از آن بدش مي آيد نگاه کند يا به آن دست بزند. همچنين دوست ندارم که کارهاي لوس وحرف هاي بي معني درباره ي اين چيزها ببينم يا بشنوم، آن وقت، به آن ها گفتم: « ما مي خواهيم مانند دانشمندان آزمايش و تجربه کنيم. »
هنگام توصيف و تشريح قسمت هاي مختلف قلب و طرز کار هر قسمت از آن، خود من خونسرد و آرام و خيلي طبيعي رفتار مي کردم. شاگرداني که علاقه مند به موضوع بودند کم کم دور ميز من حلقه زدند وآنهايي که مايل نبودند نگاه کنند، مشغول خواندن کتاب يا نوشتن يا کارهاي ديگر شدند. هيچ کس را مجبور نکردم که جلو بيايد و تماشا کند. امّا بحث علمي پس از تشريح با شاگردان، گرم و جالب توجّه بود و به ويژه براي کساني که تشريح قلب را تماشا کرده بودند، لذّت بسيار داشت، زيرا مي توانستند به بيشتر پرسش هاي من پاسخ بدهند.
کم کم گروهي ديگر از کساني که تشريح را تماشا نکرده بودند وارد بحث شدند، امّا از نگاه کردن به نمونه هاي جانوران خودداري مي کردند. اين عدّه را با خوشرويي وارد بحث کردم، بدون اينکه به بي ميلي آنها نسبت به تماشاي نمونه ها اشاره کنم. نمونه ها را روي ميز گذاشتم تا هرکس مايل باشد آنها را از نزديک ببيند. بعضي از شاگردان نمونه ها را برمي داشتند و سعي مي کردند طرز کار هر قسمت را دريابند و پرسشهاي خود را مطرح مي کردند.
بعد از گذشت يک ماه، تقريباً همه شاگردان کلاس بدون ترس و احساس انزجار، به نمونه ها دست مي زدند و صداهاي « واي » و « اوه » نيز در کلاس شنيده نمي شد. وقتي که شاگردان کلاس ديگري را براي ديدن نمونه ها به اين کلاس دعوت کرديم و صداي « واي ... ي .. ي » و « آه ... ه .. ه » عدّه اي از آنها بلند شد، حالت تعجّب و حيرت دانشمندان تازه ي کلاس خودم را تماشا مي کردم و لذّت مي بردم.
در مثال بالا ديديم که يک معلّم چگونه ترتيبي داد تا از ايجاد موقعيتي ناخوشايند و به وجود آمدن حالت انزجار در شاگردان خود نسبت به نمونه هاي زيست شناسي جلوگيري کند و اين کار را با سرمشق دادن رفتار خونسردانه و طبيعي خود، با بحث شيرين براي شاگرداني که در تشريح نمونه ها شرکت داشتند، و با خودداري از جلب توجّه شاگردان ديگر به وسيله ي تمسخر و سرزنش و مانند آن انجام داد. باز هم به مثال ديگري در همين زمينه از زبان يک پدر توجّه کنيد:
* پسر چهارساله ام، فيروز، اغلب مادرش و من را به تعجّب وامي داشت، زيرا از نظر حرف زدن و به کار بردن جمله هاي خوب و پرمعنا به خوبي با برادرهاي بزرگ ترش برابري مي کرد. امّا يک شب، هنگام شام خوردن، متوجّه شدم که فيروز خيلي کوشش مي کند تا در حرف زدن بر برادرانش پيشي بگيرد. معمولاً من از بچّه ها مي خواستم که آنچه را در روز برايشان اتّفاق افتاده است در هنگام شام خوردن براي همه تعريف کنند. آنها چنان براي تعريف کردن ماجراهاي خود عجله داشتند که مجبور بودم تعيين کنم که چه کسي اوّل شروع کند.
آن شب، وقتي که فيروز کوشش کرد تا زودتر از برادرانش حرف بزند، ديدم کلمه ها و صداها را چندين بار تکرار مي کند، به طوري که يکي از برادرهايش به او خنديد و اَداي او را درآورد. اين حالت به ياد من آورد که اين اواخر فيروز چندبار ديگر هم دچار همين حالت شده است. بنابراين، بايد کاري دراين مورد انجام مي گرفت.
رو به بچّه ها کردم و گفتم: « بسيار خوب، بچّه ها! کمي صبر کنيد! هر کسي بايد به نوبت صحبت کند. گذشته از آن، از اين لحظه به بعد وقتي که يکي حرف مي زند، ديگران بايد با دقّت به حرف هاي او گوش بدهند. هيچ کس حقّ ندارد حرف او را قطع کند، و هيچ کس هم حقّ ندارد به حرف هايي که خنده ندارد، بخندد.
بعد هم پنهاني با برادران فيروز صحبت کردم و مشکل او را در ميان گذاشتم و از آنها خواستم که به حرف هاي فيروز با توجّه فراوان گوش بدهند و بدون اينکه او را مسخره کنند يا اَداي او را درآورند، وقت کافي براي صحبت کردن به او بدهند.
شب بعد اين برنامه با دقّت اجرا شد و همه متوجّه شديم که حرف زدن فيروز خيلي بهتر شده است. ظاهراً تلاش او براي جلو افتادن از برادرانش در حرف زدن و فشاري که به خود مي آورد تا تندتر حرف بزند، سبب اين لکنت شده بود که خوشبختانه خيلي زود به فکر چاره افتاديم.
لکنت زبان مي تواند به صورت جدّي درآيد و نياز به درمان به وسيله ي متخصّصان پيدا کند. مثال فيروز مورد حادّي از لکنت زبان نبود. اين حالت ميان بچّه ها چندان غيرعادي نيست، و پسرها بيشتر از دخترها دچار آن مي شوند و بيشتر نيز ميان کودکان خردسال در رقابت با برادران يا خواهران بزرگ تر خود پيش مي آيد. چون اين حالت بيشتر بر اثر فشاري است که کودکان به خودشان مي آورند، کمک بزرگسالان در فرصت دادن به اين کودکان براي آرام و بدون عجله سخن گفتن مي تواند به جلوگيري از لکنت زبان بينجامد. لکنت زبان نشان دهنده ي اين مطلب است که کودک در فشار عصبي است و براي برقرار کردن ارتباط با ديگران خيلي کوشش مي کند. پيشنهادهاي زير مي تواند براي بزرگسالان در اين زمينه مفيد واقع شود:
* وقتي که کودک براي برقرار کردن ارتباط با ديگران کوشش مي کند، به او فرصت بدهيم تا حرف بزند و حرف او را قطع نکنيم. همچنين حرف هاي او را تصحيح نکنيم و کلمه ها را پيشاپيش در دهان او نگذاريم.
* دقّت کنيم که کسي اَداي کودک را درنياورد و او را مسخره نکند و حالت هاي چهره ي او را تقليد نکند.
*نسبت به لکنت زبان کودکان نگراني و سراسيمگي نشان ندهيم و خونسرد باشيم. چنين واکنش هايي تنها به تشديد لکنت زبان مي انجامد.
* چون سخن گفتن تا حدّ زيادي از راه تقليد از سرمشق و نمونه آموخته مي شود، سعي کنيم کودک کساني را سرمشق قرار دهد که درست صحبت مي کنند. زيرا اگر کودک، فردي الکن را سرمشق قرار دهد، بدون ترديد با لکنت حرف زدن را خواهد آموخت.

پي‌نوشت‌ها:

1- fear reduction
2- اين اصل را روش « حسّاسيت زدايي » منظم نيز مي گويند.
3- beneth

منبع مقاله :
کرومبولتز، جان دي، کرومبولتز، هلن بی؛ (1391)، تغيير دادن رفتارهاي کودکان و نوجوانان، ترجمه يوسف کريمي، تهران: انتشارات فاطمي، چاپ نوزدهم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط