قدرت و آمريّت سياسي

قدرت را مي توان توانايي كنترل يا تأثير گذاشتن بر ديگران،‌ صرف نظر از خواست يا ميل آن ها، تعريف كرد. قدرت يعني توانايي يك فرد يا يك گروه براي وادار كردن ديگران به انجام كاري كه صاحب يا صاحبان قدرت خواهان آن
پنجشنبه، 3 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قدرت و آمريّت سياسي
 قدرت و آمريّت سياسي

 

نويسنده: حميد عضدانلو




 

قدرت را مي توان توانايي كنترل يا تأثير گذاشتن بر ديگران،‌ صرف نظر از خواست يا ميل آن ها، تعريف كرد. قدرت يعني توانايي يك فرد يا يك گروه براي وادار كردن ديگران به انجام كاري كه صاحب يا صاحبان قدرت خواهان آن هستند. ماكس وبر قدرت را به مثابه توانايي افراد يا گروه ها « براي تحقق بخشيدن به خواسته هاي خود در يك عمل جمعي، حتي برخلاف خواست ديگراني كه در اين عمل جمعي شركت كرده اند » تعريف مي كند.(1) به عبارت ديگر، قدرت يعني كنترل، به انحصار درآوردن و يا تأثيرگذاشتن بر رفتار ديگران، خواه اين ديگران خواهان آن باشند يا نباشند. كارل ماركس بر اين باور بود كه ريشه قدرت در جوامع سرمايه داري، هميشه در ارتباطات اقتصادي نهفته است. ماكس وبر اين نظر ماركس را تا حدودي تأييد مي كرد، اما معتقد بود كه قدرت ممكن منابع ديگري نيز داشته باشد. مثلاً در بعضي موارد، قدرت ( به نحوي خودكار ) يك نقش اجتماعي را همراهي مي كند. از اين رو، در جوامع امروزي، رئيس جمهور، افسر پليس، استاد دانشگاه و پدر و مادر، به دليل موقعيت اجتماعي شان، ‌بر كساني ديگر اعمال قدرت مي كنند.
در موارد ديگر، قدرت بستگي به تهديد يا كاركرد زور دارد. هم ژنرال هاي ارتش و هم تبه كاران خياباني داراي قدرت اند. در موارد ديگر نيز قدرت از ويژگي هاي شخصي مانند هوش، جذابيت و توانايي متقاعد كردن ديگران نشأت مي گيرد.
كسي كه صاحب قدرت است منابعي در اختيار دارد كه مي تواند با آن ها ديگران را وادار به انجام كاري كند. اين منابع معمولاً از ارتباطات اجتماعي يا موقعيت و پايگاه فرد در گروه يا جامعه نشأت گرفته اند. اعمال قدرت مي تواند با هر ابزاري صورت پذيرد. داشتن آمريت رسمي يا قانوني تنها ابزار اعمال قدرت نيست، زيرا فرد ممكن است از طريق هنجارهاي اجتماعي يا استفاده از ناآگاهي ديگران نيز آن ها را به انحصار خود درآورد. تهديد فيزيكي اساس برخي از اشكال اعمال قدرت است، اما اشكال كلي و رايج اعمال قدرت بستگي به فريب، خدعه، و نيرنگ دارد. اين اشكال اخير اعمال قدرت متكي به زور نيست، بلكه به هنجارها و باورهاي اخلاقي ديگران متكي است، و فرد ممكن است بتواند با به انحصار درآوردن اين هنجارها و باورها، ديگران را وادار به انجام كاري كند كه خود مي خواهد. بنابراين، كساني كه توانايي آن را دارند كه احساسات خود را كنترل و خود را از سيستم هنجارهاي احساسي جدا كنند و در عين حال، نسبت به حساسيت ديگران در مورد اين هنجارها و باورهاي اخلاقي حساس باشند، مي توانند قدرت خود را بدون داشتن آمريت رسمي يا قانوني بر ديگران اعمال كنند. اين نوع اعمال قدرت را نمي توان به سادگي تجزيه و تحليل و اندازه گيري كرد، زيرا در اعمال چنين قدرت هايي سيستم مشروع هنجارهاي اجتماعي، به صورتي انتخابي به كار گرفته مي شود تا ديگري را وادار به تغيير نقشه يا عمل خود كند.
هرچند مؤثرترين انواع قدرت، قدرتي است كه در آمريت يا قدرت مشروع نهفته باشد، نمي توان هميشه قدرت را نهادينه كرد. قدرت واقعاً در ذات ارتباط ميان واحدهاي اجتماعي است( افراد يا گروه ها)، و در موارد نادري حتي افرادي در پايين ترين جايگاه سلسله مراتب اجتماعي نيز مي توانند قدرت خود را بر افرادي كه در بالاترين جايگاه سلسله مراتب اجتماعي قرار دارند تحميل كنند. چنين ارتباطي را معمولاً ارتباط دوجانبه قدرت مي نامند. اين بدان معناست كه كسي كه قدرت خود را بر ديگري تحميل مي كند، ضرورتاً نمي تواند با چنين ارتباطي، از انجام تكاليف و وظايف خود سر باز زند. از اين رو، براي درك بهتر فرايند اعمال قدرت، بايد تمايزي ميان قدرت مشروع يا آمريت و قدرت پنهان قائل شد.(2)

قدرت آشكار و قدرت پنهان

از آن جا كه اعمال قدرت هميشه به صورت آشكار و قابل رؤيت نيست، مي توان ميان قدرت آشكار و قدرت پنهان تمايز قائل شد. قدرت آشكار به قدرتي گفته مي شود كه قابل رؤيت است، يعني وقتي كه A بتواند B را آشكارا وادار به انجام كاري كند. مثلاً پليس راهنمايي با بالا آوردن دست خود به علامت ايست، رانندگان را وادار به ايستادن مي كند. در صورتي كه در اعمال قدرت پنهان، اگر A كاري را انجام مي دهد به آن دليل نيست كه B از او خواسته يا به او گفته باشد، بلكه به اين دليل است كه: 1)احساس B اين است كه A مي خواهد اين كار صورت گيرد، و 2) به هر دليلي، B مي خواهد كاري را انجام دهد كهA خواهان آن است. شيوه هاي كاركرد قدرت پنهان را مي توان در خانواده ها يافت. معمولاً اعضاي خانواده آن قدر با هم هماهنگ و به هم نزديك اند كه اغلب، براي برآوردن كردن خواسته هاي يكديگر، نيازي به ارتباط كلامي ندارند. پدر يا مادر خانواده ممكن است بدون آن كه فرزندشان از آن ها بخواهد، كليد ماشين را به او بدهد تا با دوستانش به گردش يا به سينما برود. گرچه فرزند خانواده نيز همين خواست را داشته است، ولي، براي رسيدن به خواست خود، اعمال قدرت آشكاري نمي كند. او نيز ممكن است در هنگام رانندگي از سرعت مجاز تجاوز نكند، چرا كه مي داند رعايت مقررات، خواست پدر و مادر اوست. به عبارت ساده تر، او نيز عملي را انجام مي دهد كه خواست ديگري است، بدون آن كه قدرت آشكاري بر او اعمال شده باشد.
يكي از مثال هاي كاملاً سياسي درباره قدرت پنهان، قتل توماس بكت (3)، سراسقف كليساي كنتربري در انگلستان، توسط سربازان هنري دوم، پادشاه انگلستان است. ظاهراً روزي هنري دوم كه با توماس بكت اختلاف نظر زيادي داشته، ‌با يكي از محرمان خود در حال صحبت بوده و در ميان صحبت مي گويد: ‌« آيا كسي هست كه مرا از شر اين مرد خلاص كند؟». چهار نفر از سربازان نگهبان او، بدون آن كه شاه بخواهد، اين سخن شاه را مي شنوند و پس از چند روز خودسرانه توماس بكت را به قتل مي رسانند. تاريخ نگاران هنوز به توافق نرسيده اند كه آيا شاه واقعاً خواهان قتل توماس بكت بوده است يا نه. در ارتباط با قدرت پنهان، مي توان به مثال هاي متعددي اشاره كرد كه در سياست گذاري هاي جوامع « دموكراتيك » مدرن رخ مي دهد. مثلاً اين امكان وجود دارد كه برخي از نمايندگان مجلس يك كشور پيشنهاداتي براي طرح در مجلس داشته باشند، ولي هرگز آن ها را مطرح نكنند زيرا، به هر دليلي، اين تصور را دارند كه طرح آن ها هيچ شانسي براي تصويب ندارد. قدرتي كه اين نمايندگان را وادار به مسكوت گذاردن طرح پيشنهادي خود كرده است آشكار نيست ولي مي دانيم كه چنين قدرتي وجود دارد. درباره قدرت پنهان، آن چه بيشترين اهميت را دارد، اين است كه محقق به راحتي متوجه نمي شود كه چنين قدرتي در شرايطي ويژه اعمال شده است يا نه. به عبارت ديگر، منابع قدرت پنهان را نمي توان به راحتي ديد و اندازه گيري كرد. مثلاً، براي درك اين مسأله كه چرا فرزند خانواده در هنگام رانندگي از سرعت مجاز تجاوز نمي كند، بايد به دوران كودكي و شيوه تربيت او بازگشت. تجزيه و تحليل قدرت هاي آشكار كار چندان دشواري نيست. اگر كشوري، كشور ديگري را به هر دليل، تهديد به حمله نظامي كند، مي توان منابع اعمال چنين قدرتي را تجزيه و تحليل كرد، اما به راحتي نمي توان منابع قدرت هاي پنهاني را تجزيه و تحليل نمود كه بسيار پيچيده، متعدد و بغرنج هستند. هنوز اين مسأله چندان روشن نيست كه چرا آمريكا، پس از جنگ دوم جهاني و با وجود دشمني با آلمان، در بازسازي آلمان كمك هاي اقتصادي زيادي به آن كشور كرد. چه نيروهاي پنهاني در كار بودند كه امريكا را وادار به اين كار كردند؟ و يا چه نيروهاي پنهاني سربازان نگهبان هنري دوم را وادار به كشتن توماس بكت كرد؟

اشكال قدرت سياسي

دانش متفكران سياسي درباره ايده ها و انديشه هاي سياسي، و درك آن ها از مفاهيم و موضوعات سياسي، باعث مي شود كه بتوانيم تمايزي ميان تجزيه و تحليل سياسي اين متفكران و مردم عادي قائل شويم. كسب اطلاعات در مورد مسائل و موضوعات سياسي از آن جهت قابل اهميت است كه قدرت حكومت ها مستقيماً و به صورتي بنياني زندگي بيشتر مردم جهان را تحت تأثير قرار مي دهد. به قول ژان پل سارتر، اين جوامع اند كه تصميم مي گيرند چه كسي زنده باشد و چه كسي بميرد. كساني اين تصميمات را اتخاذ مي كنند كه صاحب قدرت هستند و معمولاً بنيان و اساس قدرت آن ها سياسي است.
سياست هاي بهداشت و تندرستي در جوامع، مي تواند مثال خوبي براي سخن سارتر باشد. اهميت اين سياست ها در اين است كه كاركرد نوعي قدرت را به نمايش مي گذارد-قدرت مشروع و آمرانه اي كه از سوي مقامات رسمي حكومتي اعمال مي شود. اساس اين ايده هاي سياسي كه توسط حكومت ها به كار گرفته مي شوند، بر اين پيش فرض استوار است كه مردم چگونه زندگي كنند يا چگونه بميرند. به عبارت ساده تر، حكومت ها با تعيين و به اجرا درآوردن سياست هاي بهداشت و تندرستي، شيوه زندگي كردن و يا مرگ مردم را از پيش تعيين مي كنند.
به عقيده آنتوني بيرش، قدرت در قلمروهاي سياسي بسيار متعدد و پيچيده تر از آن چيزي است كه ما آن را « قدرت آمرانه » مي ناميم.(4) بيرش، علاوه براين نوع قدرت كه مورد تأييد عموم قرار گرفته است، سه نوع قدرت سياسي ديگر را شناسايي مي كند. اين اشكال قدرت هميشه مورد توجه نظريه پردازان سياسي بوده و هستند. در نظر بيرش، خام ترين و رودرروترين شكل اعمال قدرت، قدرت زور يا اجبار (5)‌ است. اين نوع قدرت معمولاً از طريق تهديد يا زور به كار گرفته مي شود. مثلاً، رهبران نظامي هائيتي، در سال 1994، مجبور به قبول دخالت آمريكايي ها در سيستم سياسي كشورشان شدند، چرا كه برتري بيش از حد ارتش امريكا آن ها را ترسانده بود. قدرت زور يا اجبار ممكن است قانوني و مشروع نيز باشد اما، به هرحال، اين توانايي را دارد كه افراد را مجبور به هم نوايي يا پذيرش نظمي كند كه صاحبان چنين قدرتي خواهان آن هستند.
ماهرانه تر و زيركانه تر از قدرت زور يا اجبار، قدرت نفوذ يا اقناع سياسي (6)، است. منابع و شيوه هاي اين نوع قدرت سياسي را نمي توان به آساني شناسايي و تعريف كرد. در جوامع دموكراتيك، رسانه ها، ‌ثروتمندان، گروه هاي فشار، و نظرات رأي دهندگان، همه مي توانند داراي نفوذ سياسي باشند. در ديگر جوامع با سيستم هاي سياسي شبه دموكراتيك يا غيردموكراتيك، نهادهاي مذهبي يا خانواده ممكن است تأثير تعيين كننده اي بر تصميم گيري هاي حكومتي بگذارند.
ماهرانه ترين و زيركانه ترين شكل قدرت سياسي، كاربرد به جا يا همان تدبير سياسي است.(7)تأثير اين نوع قدرت از ذات مطلوب و غيرمزاحم آن سرچشمه مي گيرد. در اين نوع اعمال قدرت، افرادي كه قدرت بر آن ها تحميل مي شود متوجه نمي شوند كه ناخودآگاه به سوي هدفي هدايت مي شوند. يك رهبر سياسي ممكن است با انگشت گذاشتن روي مسائل كوچك اجتماعي، و تلاش در حل آن ها، شهروندان را از توجه و دقت به يك مسأله بزرگ تر و جدي تر اجتماعي منحرف كند. مثلاً، شهروندان ممكن است احساس خوبي نسبت به تميزي پارك ها و خيابان هاي محله خود پيدا كنند، ولي از مسأله جدي تر آلودگي محيط زيست كه توسط يك شركت نفتي، در چند صد كيلومتري آن ها اتفاق مي افتد بي خبر بمانند. در حقيقت، رهبران با بزرگ تر جلوه دادن مسائل كوچك و ملموس، شهروندان را از توجه به مسائل جدي تر باز مي دارند.
اكثريت شهروندان جهان توجه چنداني به پرسش هاي نظري، كه اساس عمل قدرت سياسي هستند، ندارند- هرچند كه زندگي آن ها تحت تأثير پيامدهاي همين نظريه ها قرار دارد. كساني كه درباره اين مسائل مطالعه و تحقيق مي كنند، ديدگاه بهتري در مورد علل رخدادهاي سياسي دارند و بهتر مي توانند آينده اين رخدادها را پيش بيني كنند.

آمريت يا قدرت مشروع و انواع آن

اين مفهوم معمولاً به عنوان قدرت مشروع به كار برده مي شود. آمريت (8)، قدرت مشروعي است كه براساس آن، مردم باور دارند كه توزيع قدرت در جامعه عادلانه و منصفانه صورت گرفته و رهبر يا رهبران آن ها از حق فرمان دادن برخوردار هستند. به عبارت ديگر، اشخاصي كه قدرت بر آن ها اعمال مي شود با طيب خاطر از آن اطاعت مي كنند.
ماكس وبر سه نوع آمريت را مشخص مي كند و ميان آن ها تمايز قائل مي شود(9): آمريت رسمي يا قانوني(10)، آمريت سنتي(11) و آمريت كاريزما(12). در نظر او، براي درك بهتر تغييرات اجتماعي، آمريت رسمي و آمريت كاريزما از اهميت ويژه اي برخوردارند.

1.آمريت رسمي يا قانوني

اساس اين آمريت بر سيستمي از قوانين و مقررات غيرشخصي استوار است كه، برحسب توانايي ها و قابليت هاي يك فرد، رسماً قدرت ويژه اي را در اختيار او مي گذارد. همين قوانين و مقررات، همچنين، ميزان استفاده از اين قدرت را تعيين مي كنند. در شرايط آمريت رسمي يا قانوني، مردم معمولاً از تصميمات، فرمان ها، و راه هاي ارائه شده از سوي مقامات رسمي پيروي مي كنند، زيرا اين باور را دارند كساني اين فرمان ها را صادر مي كنند كه داراي حق قانوني فرماندهي هستند. به عبارت ديگر، اساس اين آمريت بر اعتقاد به اعتبار دستگاه حقوقي و توانايي كاركردي مبتني بر قوانين عقلي استوار است. كساني كه قدرت بر آن ها اعمال مي شود، اين انتظار را دارند كه صاحبان قدرت، در مقابل اطاعت آن ها، به تعهدات قانوني خود عمل كنند. فرمانبرداري افراد، در اين نوع آمريت، نه بر اعتقاد به افراد كاريزماتيك ( مانند قهرمانان و پيامبران ) متكي است، و نه بر سنت هاي مقدس. اين نوع فرمانبرداري بر التزام غيرشخصي نسبت به « وظايف اداري » متكي است؛ اين وظايف به طور عام تعريف شده و كاركردشان نيز مشخص گرديده است. « وظيفه اداري» كه شبيه حق اعمال قدرت يا « صلاحيت قضايي » است، به وسيله هنجارهايي كه براساس عقلانيت ايجاد شده اند، و نيز به وسيله قوانين و مقررات و فرمان ها تثبيت مي شود؛ شيوه تثبيت شدن آن هم به اين شكل است كه مشروعيت قدرت آن به قانوني بودن عرف عام تبديل مي شود. وظايف اداري مورد بازنگري قرار مي گيرند، تصويب مي شوند و همراه با اصلاحات رسمي به اطلاع افرادي ذي ربط مي رسند.(13)

2.آمريت سنتي

اساس اين آمريت بر مقدس بودن هنجارهاي گذشته اي استوار است كه از طريق آن يك فرد را به اريكه ي قدرت مي نشانند، مسئوليت هاي ويژه او را تعيين مي كنند، و از دستورات منطبق با هنجارهاي گذشته او تبعيت مي كنند ( رئيس شاه، ملكه ). كساني بر اين آمريت گردن مي نهند كه خود را در برابر گذشته پاسخگو مي دانند و حفظ و تداوم بخشيدن به آن را وظيفه خود به حساب مي آورند. توجيه شان هم اين است:« هميشه همين طور بوده است». در نظر آنها، كنار گذاشتن شيوه هاي زندگي گذشتگان يعني صرف نظر كردن از ميراث و هويت فرهنگي.
« سنت گرايي »‌ خود به مجموعه نگرش هايي اطلاق مي شود مربوط به رفتار و سلوك روزمره. كساني كه براساس سنت رفتار مي كنند بر اين باورند كه روال معمول سلوك و رفتار هنجاري، تخطي ناپذير است. « تسلطي كه بر چنين بنيادي استوار باشد، يعني بر اعتقاد به اصالت و درستي هر آن چه واقعاً يا ظاهراً و يا فرضاً وجود داشته است، آمريت سنت گرايانه ناميده مي شود.»(14) پدرسالاري از جمله آمريت هايي است كه، از ديرباز، مشروعيت خود را از سنت گرفته است. سلطه ارباب و ولي نعمت بر بردگان و رعايا، سلطه فرمانروا بر خدمت گزاران و مقامات رسمي، و سلطه فرمانرواي موروثي و شهريار بر «‌ رعايا » همگي در زمره مقوله پدرسالاري قرار دارند. اين آمريت ها از آن نظر در زمره آمريت سنتي به شمار مي آيند كه نظام ارزش ها و هنجارها را نقض ناشدني و مقدس مي پندارند و مدعي اند كه تخطي از اين نظام در نظر مذهب يا اعتقادات جادوگرانه خطايي عظيم است. در كنار اين نظام، قلمرو استبداد مطلق و نيز لطف و مرحمت بي قيد و شرط فرمانروا قرار دارد؛ فرمانروايي كه قضاوت هايش نه براساس عملكرد و خدمت، كه بر پايه تمايلات شخصي او استوار است. به همين دليل، اقتدار سنتي، در نظر وبر، غيرعقلاني است.(15)

3. آمريت كاريزما

اساس اين ‌آمريت بر ويژگي ها و توانايي هاي فردي كسي استوار است كه فرمان مي دهد. پيروان رهبر كاريزماتيك نه براساس سنت و نه براساس قانون و مقررات بلكه براساس باوري كه به شخص رهبر و ديدگاه هاي او دارند از او پيروي مي كنند. براي اين مفهوم، به گونه اي كه ماكس وبر آن را تعريف كرده است، نمي توان تعريف جامعه شناسانه اي به دست داد، زيرا كاريزما هديه اي خدادادي است كه فقط عده قليلي از آن بهره مند هستند. از اين رو، كاريزما قابليتي نيست كه بتوان آن را كسب كرد. رهبر كاريزماتيك، با ويژگي ها و فضايل شخصي خود قادر است تغييرات انقلابي را سرعت بخشد يا متوقف كند. او مي تواند از پيروان خود بخواهد تا برخلاف سنت و قانون عمل كنند. در حقيقت، رهبر كاريزماتيك تعريف جديدي از واقعيت و جهان به پيروان خود عرضه مي كند، و پيروان نه به دليل منطق يا عقلانيتي كه در اين تعريف جديد نهفته است بلكه به اين دليل آن را مي پذيرند كه به فضايل شخصي و ديدگاه هاي او باور دارند. رهبران كاريزماتيك قادرند قوانين جديدي را به درون مجموعه اي كه سنت از آن پشتيباني مي كند وارد كنند. به عقيده وبر، « همان طور كه وحي و شمشير دو قدرت خارق العاده محسوب مي شدند، از عوامل تغيير و نوآوري نيز بودند. اما بنا به قاعده، اين هر دو عامل، همين كه كارشان را به انجام مي رسانند، در مقابل فرايند عادي شدن سر تسليم فرود مي آورند.»(16)
اگر آمريت سنتي را مبناي وضعيت متعادل به شمار آوريم، دو نيروي مخل مي توانند اين وضعيت را برهم زنند: نيروي عقلانيت و نيروي كاريزما. تفاوت اين دو در اين است كه نيروي عقلانيت، نخست موجب تغيير در محيط اجتماعي و سپس دگرگوني در جهان بيني مردم مي شود؛ اما كاريزما در وهله اول، زندگي دروني فرد را دگرگون مي كند. در مورد كاريزما بايد به ارتباطي توجه كرد كه ميان رهبر كاريزماتيك و پيروان وجود دارد. در اين رابطه، آنچه مهم است خصال و ويژگي هايي است كه مريدان و پيروان به رهبر نسبت مي دهند. در نظر ماكس وبر، چنين رهبراني تنها با جنبشي اجتماعي ظاهر مي شوند. پيدايش رهبران كاريزماتيك موجب انحراف زندگي اجتماعي از مسير عادي مي شود؛ او با عرضه تعاريفي جديد از امور، پيرواني گرد مي آورد و قدرت مستقر را به مبارزه مي طلبد. از آن جا كه رابطه ميان رهبر كاريزماتيك و پيروانش رابطه اي عاطفي است، رهبر به تهييج ابعاد غيرعقلاني ذهن پيروان مي پردازد. وبر معتقد است كه جنبش هاي كاريزمايي در دوره هاي فشار و اضطرار رواني، اقتصادي، اخلاقي، مذهبي و سياسي پيدا مي شوند. وقتي مردم، به تدريج، تعاريف رهبر كاريزماتيك از واقعيت را معني دارتر از تعاريف موجود مي بينند، جنبش اجتماعي شكل مي گيرد.

4.آمريت عقلاني- قانوني

علاوه بر آن چه در بخش آمريت رسمي يا قانوني به آن اشاره شد، آمريت عقلاني-قانوني، آمريتي بوروكراتيك است و بر كساني اعمال قدرت مي كند كه در قلمرو قانوني او قرار دارند. اين آمريت از روندهاي منظم و عقلاني مانند نصب و عزل هاي رسمي، فرجام خواهي، تصميم گيري ها، توزيع قلمروهاي مسئوليت، و موضوعاتي از اين دست پيروي مي كند. به عبارت ديگر، اين نوع آمريت نه به شخصي كه صاحب منصب رسمي است بلكه به خود منصب رسمي پيوند خورده است. مثلاً، اگر يك رئيس جمهور از پست رياست جمهوري عزل شود، ديگر آن آمريتي را كه با آن پست همراه بوده دارا نيست. اين آمريت، به ويژه آمريت مسلط سيستم هاي اجتماعي، سياسي، و اقتصادي كشورهاي اروپايي و امريكاي شمالي است.

پي‌نوشت‌ها:

1.M.Weber,From Max Weber:Essays in Sociology,H.H.Gerth and C.Wright Mills (eds.And trans),New York:Oxford University Press,1946,p.180.
2.ن.ك: R.Bierstedt,American Sociological Review,December 1950
3.Thomas Becket
4.Anthony H.Birch,The Concepts and Theories of Modern Democracy,Routledge,New York,1993,pp.139-141
5.Coercive Power
6.Political Influence or Persuasion
7.Political Manipulation
8.Authority اين مفهوم را اقتدار نيز ترجمه كرده اند.
9.From Max Weber:Essays in Sociology.H.H.Gerth and C.Wright Mills(eds and trans).New York,Oxford University Press,1946.See ch.IV."Politics as a Vocation".
10.Official authority
11.traditional authority
12.charismatic authority
13.From Max Weber...,op.cit,p.299
14.Ibid,p.296
15.Ibid
16.Ibid,p.297

منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.