گفتمان و زور

هدف اين مقاله پرداختن به نظريه هاي گفتمان و يا تجزيه و تحليل هاي گفتماني نيست. تنها تا جايي به اين مفهوم خواهيم پرداخت كه در درك بهتر سياست و مفاهيم سياسي ما را ياري كند. در هر حال، اين مفهوم در كنار مفاهيمي سياسي
شنبه، 5 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گفتمان و زور
 گفتمان و زور

 

نويسنده: حميد عضدانلو




 

هدف اين مقاله پرداختن به نظريه هاي گفتمان و يا تجزيه و تحليل هاي گفتماني نيست. تنها تا جايي به اين مفهوم خواهيم پرداخت كه در درك بهتر سياست و مفاهيم سياسي ما را ياري كند. در هر حال، اين مفهوم در كنار مفاهيمي سياسي مانند قدرت، آمريت، ايدئولوژي و امثال آن ها به كار برده مي شود و با آن ها در ارتباط است. گفتمان (1) از جمله مفاهيم مهم و پركاربردي است كه در شكل دادن به تفكر فلسفي، اجتماعي، و سياسي مغرب زمين در نيمه دوم قرن بيستم نقش بسزايي بازي كرده است.گرچه اين مفهوم در ادبيات فلسفي- اجتماعي دوران كهن، قرون وسطي، و به ويژه دوران مدرن مغرب زمين كاربرد فراوان داشته، ولي معناي آن در چند دهه اخير تغيير فاحشي كرده است. اين مفهوم را مي توان به كرّات در نوشته هاي ماكياولّي، هابز و روسو يافت، ولي معنايي كه متفكراني مانند اميل بنونيست، ميشل فوكو، ژاك دريدا و ديگر متفكران برجسته معاصر مغرب زمين از آن به دست مي دهند كاملاً متفاوت از برداشتي است كه مثلاً ماكياولّي، هابز، ‌يا روسو از اين مفهوم داشته اند. اين تفاوت معنا به حدي است كه در دو سه دهه اخير دانشگاهيان مغرب زمين در نوشته ها و سخنراني هاي خود، و به هنگام كاربرد اين مفهوم، بر اين نكته تأكيد مي كنند و متذكر مي شوند كه اين مفهوم را مثلاً « به معناي فوكويي آن » يا « به معناي فراساختارگرايانه آن » به كار مي برند. به عنوان مثال، ادوارد سعيد، كه اساس ساختمان شرق شناسي خود را بر همين مفهوم بنا كرده است، آشكارا مي گويد: « مفهوم شرق شناسي او درك نخواهد شد مگر آن كه به صورت يك گفتمان... آن هم در معناي فوكويي آن مطالعه شود »(2).
ريشه مفهوم گفتمان را مي توان در فعل يوناني discurrere، به معني حركت سريع در جهات مختلف ( dis = در جهات مختلف؛ currere= دويدن يا سريع حركت كردن ) يافت. گرچه اين مفهوم به معني تجلي زبان در گفتار يا نوشتار به كار برده مي شود، ولي همان طور كه از ريشه آن پيداست، در علم بيان كلاسيك، بر زبان به عنوان حركت و عمل تأكيد مي شده است. اين بدان معناست كه كلمات و مفاهيم كه اجزاي تشكيل دهنده ساختار زبان هستند ثابت و پايدار نبوده و ارتباطات آنها در زمان ها و مكان هاي متفاوت دگرگون مي شود و معاني متفاوتي را القا مي كنند. دگرگوني اين ارتباطات خود زاده دگرگوني شرايط اجتماعي، اقتصادي، سياسي، فرهنگي و ديگر اموري از اين دست است؛ و چون اين شرايط ثابت و پايدار نيستند، ساختار زبان نيز كه توضيح دهنده اين شرايط است نمي تواند ثابت و پايدار بماند.
اين نكته تا حدودي روشن است كه ارتباطات مختلف ميان افراد با ميانجي گري كلمات و مفاهيم صورت مي گيرد، يا مي تواند صورت بگيرد. به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه كلمات و مفاهيم تنها ابزارهاي برقراري ارتباط ميان افراد نيستند و علائم، رموز، و كنايه هايي نيز، در برقراري چنين ارتباطاتي مؤثرند. از اين رو، گفتمان ها فقط منحصر به كلمات، عبارات و جملات نبوده و علائم و كنايه هاي غيركلامي نيز در شكل دادن به آن ها نقش دارند. اگر يك زبان شناس بخواهد به وجوه و ويژگي هاي اين ارتباطات پي برد يا آن ها را طبقه بندي كند، گفتمان مي تواند هم موضوع و هم هدف مطالعه او قرار گيرد. به عبارت ديگر، براي به اسارت درآوردن زبان و پي بردن به ويژگي ها و جنبه هاي مختلف ارتباطات ميان افراد، و همچنين طبقه بندي كردن موضوعات آنها، گفتمان يكي از ابزارهاي مؤثري است كه در اختيار ما قرار دارد. در حقيقت، در يك گفتار متوالي، هم شروع و هم خاتمه صنعت بيان(3) با حركت توأمان اشكال موضوعات- يعني همان گفتمان- همراه است. از درون چنين چشم اندازي است كه مي توانيم گفتمان را به عنوان نمايانگر تبيين زبان در وراي مقياس هايي بزرگ تر از جمله بررسي كنيم. به عقيده ميشل فوكو: « گفتمان ها تشكيل شده از علامات اند، اما كاركردشان براي نشان دادن و برگزيدن اشياء، از كاركرد اين علامات بيشتر است. همين ويژگي است كه گفتمان را غيرقابل تقليل به زبان، سخن و گفتار مي كند. اين ويژگي همان است كه ما بايد آن را آشكار كرده و توصيف نماييم. »(4) گفتمان در ميان سطوح ساختار پايدار زبان و تكلم، يا گفتاري قرار دارد كه ظاهراً صورت مي گيرد: گفتمان بيانگر ويژگي ها و خصوصيات تاريخي چيزهايي است كه گفته شده اند و چيزهايي كه ناگفته باقي مانده اند. به علاوه، اين نيز ضروري است كه« تراكم » و « پيچيدگي » دروني اعمال گفتماني آشكار شود و به وراي مرزهاي ساختاري يا سخن و نطق، يعني همان زبان و تكلم ظاهري ( گفتار ) ‌دست يابيم. ساختار گفتمان مبتني بر مفروضاتي است كه بنابر همين مفروضات، هر كاربر زباني مي بايست طوري سخن بگويد كه سخنش معنادار باشد. از اين رو، مفهوم گفتمان بر فرايندهايي اجتماعي تأكيد دارد كه مولد معنا هستند. از درون گفتمان هاي متفاوت، جهان متفاوت درك مي شود.
گفتمان ها نه تنها مربوط به چيزهايي هستند كه مي توان درباره آن ها فكر كرد يا بيان شان كرد، بلكه در اين باره نيز كاربرد دارند كه چه كسي، در چه زماني، و با چه آمريتي صحبت مي كند. گفتمان ها مجسم كننده معنا و ارتباطات اجتماعي هستند؛ يعني شكل دهنده ذهنيت و نيز ارتباطات اجتماعي-سياسي( قدرت). از نظر فوكو، گفتمان ها « اعمالي هستند كه به طور سيستماتيك موضوعاتي را شكل مي دهند كه خود سخن مي گويند... گفتمان ها درباره موضوعات بحث نكرده و هويت موضوعات را تعيين نمي كنند؛ آن ها سازنده موضوعات بوده و در فرايند اين سازندگي مداخله خود را پنهان مي دارند. »(5)از اين رو، معنابخشيدن و تعريف، از طريق موقعيت هاي اجتماعي و تشكيلاتي كاربران گفتمان ها حاصل مي شود. بنابراين، معاني و مفاهيم نه از درون زبان، بلكه از درون اعمال تشكيلاتي و ارتباطات اجتماعي- سياسي( قدرت ) ناشي مي شوند. همين كه كلمات و مفاهيم در درون گفتمان هاي مختلف گسترش پيدا مي كنند، معنا و تأثيرشان نيز تغيير مي كند. مثلاً متن دو سخنراني كاملاً يكسان را در نظر بگيريد كه از زبان دو نفر با آمريت هاي متفاوت ( يكي رئيس جمهور و ديگري يك استاد دانشگاه ) قرائت شده باشد. بديهي است كه اين سخنراني ها هم معناهاي متفاوتي را به شنوندگان خود القا مي كنند و هم تأثير متفاوتي روي آن ها مي گذارند. به عبارت ديگر، آن چه معنا و ميزان تأثيرگذاري اين سخنراني ها را تعيين مي كند، نه سخنرانان، بلكه موقعيت اجتماعي و تشكيلاتي اي است كه آن ها از درون آن سخن مي گويند. گفتمان ها امكانات تفكر را تحميل مي كنند. آن ها كلمات را از طريق راه هاي ويژه اي تنظيم و تركيب مي كنند و مانع تركيبات ديگر مي شوند يا آن ها را جا به جا مي نمايند. در هر صورت، از آن جا كه گفتمان ها به وسيله طرد و دربرگيري، و همچنين توسط چيزهايي ساخته شده اند كه مي توانند يا نمي توانند بيان شوند، در ارتباطي رقابتي يا گفتمان هاي ديگر، معاني ديگر، ادعاهاي ديگر، حقوق ديگر، و موقعيت هاي ديگر قرار مي گيرند. اين همان « اصل انفصال » يا « ناپيوستگي » فوكو است. او معتقد است كه « ما بايد پيچيدگي و ناپايداري قدرت را بپذيريم- آن جايي كه گفتمان هم مي تواند ابزار و ثمره قدرت باشد، و هم مانع، عامل خطا، نقطه مقاومت، يا نقطه اي باشد براي شروع يك استراتژي »(6).

گفتمان و زور

همه حكومت ها و قدرت هاي سياسي، براي برقرار كردن نظم و شكل دادن به سلسله مراتب اجتماعي، حداقل دو ابزار در اختيار دارند كه مي توان آن ها را ابزارهاي ساخت جامعه ناميد: ابزار كلامي ( گفتمان ) و ابزار زور. با نگاهي گذرا به تاريخ سياسي جوامع، به ويژه جوامع مدرن، مي بينيم كه اشكال مختلف گفتمان هميشه به مثابه ابزارهاي مؤثر نه فقط براي حفظ وضع موجود، بلكه براي ساخت، ساختارشكني، و حتي بازسازي جوامع به كار گرفته شده است. تا آن جا كه به رابطه ميان حكومت و مردم مربوط مي شود، مي توان گفت كه گفتمان ها، در تركيب شان با زور، مي توانند باعث دگرگوني عميقي در برقراري چنين ارتباطي شوند. به عبارت ساده تر، مطالعه و بررسي گفتمان ها نمي تواند كامل شود، مگر آن كه رابطه آن با خشونت و زور بررسي شود. گفتمان و زور در كنار و با كمك هم از مهم ترين ابزارهايي هستند كه توسط آن ها مرزهاي اجتماعي، سلسله مراتب اقتصادي، سياسي، اجتماعي، فرهنگي، آرايش نهادها و الگوهاي عادات و رفتارهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، تعيين، اصلاح و تعديل مي شوند و تغيير مي يابند.
زور ( يعني عمل و رفتاري كه با خشونت فيزيكي همراه باشد ) ابزاري است كه به صورت هاي مختلف در اختيار افراد و گروه هاي همه جوامع است و به طرق گوناگون مورد استفاده قرار مي گيرد، ولي معمولاً توسط كساني به كار برده مي شود كه داراي قدرت رسمي هستند. آن ها از اين وسيله به عنوان ابزاري براي وادار كردن و به اطاعت درآوردن ديگران و همچنين براي فرونشاندن آن چه « كج روي » ناميده مي شود استفاده مي كنند. از اين رو، كاربران اصلي اين ابزار از يك طرف سعي در حفظ نظم جامعه دارند و از طرف ديگر مي كوشند موقعيت خود را حفظ كنند و قدرتي را كه از آن برخوردارند مشروع جلوه دهند ( قدرت بهره گيري از منابع كميابي كه همه خواستار آن ها هستند ). اين منابع كمياب و همه خواه، همان منابعي هستند كه ماكس وبر آن ها را در سه گروه طبقه بندي مي كند: ثروت، قدرت، و حيثيت يا اعتبار اجتماعي، و همچنين خواست هاي ديگري مانند آموزش و پرورش، اطلاعات، سلامتي، فراغت و امثال آنها.
زور همچنين مي تواند توسط « نخبگان » يك جامعه، كه در قدرت نيز هستند، براي تأثيرگذاري در يك دگرگوني مهم اجتماعي به كار گرفته شود: مانند استفاده مستقيم از منابع خشونتي كه در اختيار دارند، و براي غلبه بر مناطقي كه بيرون از مرزهاي تحت كنترل آن هاست ( كشورگشايي ).
نكته مهم اين است كه نبايد تصور كرد انحصار كاربرد زور و خشونت تنها در دست « نخبگان » و قدرت هاي رسمي جامعه است. گرچه همه سعي آن ها بر اين است كه تلاش كنند خشونت و زوري را كه خارج از محدوده كنترل آن هاست نامشروع و غيرقانوني جلوه دهند، ولي بايد در نظر داشت كه افراد و گروه هاي غيرمسلط در جوامع، همواره بخشي از ابزارهاي زور و خشونت را در دست خود نگه مي دارند ( حتي اگر فقط منحصر به بدن و اندام شان باشد ). اين افراد يا گروه ها، از قدرت فيزيكي خود به انحاء مختلف استفاده مي كنند تا نظم موجودي را كه باعث تثبيت موقعيت « بد » اجتماعي آن ها شده درهم ريزند. كاربرد اين قدرت فيزيكي مي تواند به صورت يورش و تجاوزات پراكنده به افراد و اموال ظاهر شود؛ مي تواند در قالب تلاش متشكلي به منظور دور كردن خود از حالت استثمار شده و دستيابي به وضع اجتماعي« بهتر » متجلي شود؛ مي تواند در جهت جا به جا كردن كساني كه در قدرت هستند باشد ( شورش)؛ و مي تواند براي تغيير الگوهاي عادات و رفتار اجتماعي صورت پذيرد( انقلاب ).
زور در همه حالات ( چه به صورت زور خشونت بار و چه به صورت مزاحمت و نفاق افكني ) فقط مي تواند يك چاره موقت تلقي شود. تجربه نشان داده است كه كاربرد زور تأثيري موقت و كوتاه مدت دارد و در برنامه هاي درازمدت چندان مؤثر نخواهد افتاد. گرچه مي توان با كاربرد زور به طور موقت تعداد بيشتري از مردم را تحت سلطه و كنترل درآورد ( خصوصاً تحت شرايط دوران پس از پيروزي يك انقلاب كه گروه حاكم جديد خواهان دگرگون كردن اشكال مختلف الگوهاي عادات و رفتار اجتماعي پيش از انقلاب است )، ولي همانند ساختن، يكپارچه كردن و وفق دادن مردم با شرايط جديد، بستگي تام به دگرگون كردن ذهنيت ها، افكار و سطح آگاهي آن ها دارد. اگر اين دگرگوني ذهني و فكري صورت نپذيرد، اعضاي جامعه خود را جزئي از نظم موجود نمي بينند و هميشه به دنبال فرصت هستند تا شرايطي به وجود آورند كه از آن طريق « هويت » از دست رفته خود را بازيابند. طرح ريزي چنين هويت جمعي كه مستلزم شكستن ساختار سياسي، اقتصادي، اجتماعي، و فرهنگي پيشين و هم روند آن، ساختن اجتماعي تازه است، نمي تواند تنها با زور به انجام رسد.
همچنين كاربرد زور به تنهايي نمي تواند پاسخ درازمدت و شايسته اي باشد به شورش ها و طغيان ها در جامعه اي كه مردم آن هنوز خود را با شرايط جديد وفق نداده اند. كاربرد زور تحت چنين شرايطي فقط مي تواند به قيمت بيگانگي بيشتر مردم نسبت به نظام تمام شود. اين نكته مهم را نيز بايد در نظر گرفت كه گرچه كاربرد زور، تا حدودي و به طور موقت، مي تواند « نخبگان » و قدرت هاي رسمي جامعه را به خواسته هاي شان نزديك تر كند و موقعيت شان را در برابر شورش ها و طغيان هاي طبقات فرودست و فرمانبردار حفظ و از آن حمايت كند، به هيچ عنوان تضمين كننده ثبات اجتماعي نمي شود.
كاربرد زور و خشونت از طرف « نخبگان » و قدرت هاي رسمي تأثير بسياري در تغيير و دگرگوني جامعه دارد؛ بدين معني كه زور و خشونت مي تواند باعث تغيير وضع اجتماعي و سياسي افراد و گروه ها شود و موقعيت پيشين آن ها را متزلزل يا مستحكم تر كند. به عنوان مثال، كشتن، تبعيد، زنداني كردن و... افراد مي تواند باعث تغيير ساختار و طبيعت تراكم اجتماعي شود. كشتار دسته جمعي حد نهايي كاربرد زور و خشونت از طرف « نخبگان » و قدرت هاي رسمي جامعه است. افزون بر اين، كاربرد زور و خشونت از سوي آن ها موجب دگرگون شدن روابط اجتماعي اعضاي جامعه ( گاهي به صورت دراماتيك ) مي شود. گاهي نيز كاربرد زور و خشونت سبب جسور شدن و تشجيع افراد و گروه ها مي شود: بعضي ها را مي ترساند و بعضي ها را عصباني و خشمگين مي كند. چنين تغييراتي، خصوصاً از اين جهت مهم است كه باعث آگاه تر شدن مردم از ظرفيت هاي تغيير مي شود. گفتمان به طرق مختلف، مكمل زور است. اقناع ايدئولوژيك يكي از مهم ترين كاربردهاي گفتمان است.
گفتمان هايي كه در اشكال گوناگون ( زباني، نمادين و نمايشي، ژست، نوع لباس، عمارات و ساختمان ها، شمايل و تنديس ها، موزيك و غيره ) در اختيار « نخبگان » و قدرت هاي رسمي جامعه هستند، مي توانند به عنوان يك استراتژي براي توجيه و طبيعي جلوه دادن نابرابري هاي اجتناب ناپذير موجود در مرزهاي اجتماعي، و همچنين براي كسب رضايت و پذيرش كساني كه قدرت بر آن ها اعمال مي شود به كار گرفته شوند. بنابراين، كاربرد « درست »و « آگاهانه » گفتمان نياز به كاربرد زور و خشونت را، به عنوان تنها ابزار موجود، مرتفع مي سازد و آمريت يا قدرت مشروع را جانشين زور و خشونت مي كند.
گفتمان ها نيز، مانند زور، تنها در انحصار و تحت كنترل نخبگان و قدرت هاي رسمي جامعه نيستند؛ طبقات فرودست و « بي قدرت » جامعه نيز در مواقع لزوم از اين ابزار پرقدرت، براي ناموجه و نامشروع جلوه دادن قدرت نخبگان و قدرت هاي رسمي، درهم ريختن هنجارهاي تثبيت شده در جامعه، متزلزل كردن مشروعيت نهادهاي رسمي، و همچنين شكستن گفتمان هايي كه در تثبيت فرودستي آن ها نقش دارند، استفاده مي كنند.

پي‌نوشت‌ها:

1.اين مفهوم مترادف فارسي discourse انگليسي است كه براي اولين بار توسط داريوش آشوري به كار برده شد و امروزه جاي خود را در زبان فارسي باز كرده است. ن.ك: داريوش آشوري، « نظريه غرب زدگي و بحران تفكر در ايران »، ايران نامه، سال هفتم، شماره2، بهار 1368، صص 454-460.
2.E.Said,Orientalism,New York:Vintage Books,1979,p.3
3.rhetoric
4.M.Foucault,The Archaeology of Knowledge,London:Tavistock,1974,p.49
5.همان.
6.M.Foucault,"The Subject and Power",in H.L.Dreyfus and P.Rabinow(eds)(1982)Michel Foucault:Beyond Structuralism and Hermeneutics,Brighton:Harvard Press,1982,p.101

منبع مقاله :
عضدانلو، حميد، (1389)، سياست و بنيان هاي فلسفي انديشه سياسي، تهران: نشر ني، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.