اديب الممالک فراهاني در نگاه هم دوره ها

در نشريه ي ادب خراسان، اديب الممالک شعري از محمدمهدي ميرزا قاجار نقل مي کند در مقدمه از جمله مي نويسد:
شنبه، 5 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اديب الممالک فراهاني در نگاه هم دوره ها
 اديب الممالک فراهاني در نگاه هم دوره ها

 

نويسنده: دکتر سيد علي موسوي گرمارودي




 

مدح اديب الممالک در شعر محمدمهدي ميرزا قاجار

در نشريه ي ادب خراسان، اديب الممالک شعري از محمدمهدي ميرزا قاجار نقل مي کند در مقدمه از جمله مي نويسد:
" «... با اينکه نگارش ابيات مديح را درباره ي خود و ديگران قبيح مي شمريم، محض تشويق آن والاگهر و ترويج اين فضل و هنر، ذيلاً مندرج کرديم:

اي ادب از نوک خامه ي تو هويدا *** فضل و هنر گشته از بنان تو پيدا...
نور ادب از شمايل تو درخشان *** اختر حکمت ز چهره ي تو هويدا...
هر که بنان و خطت بديد يقين کرد *** چشمه ي موساست جاري از دل خارا
گرچه نشايد برِ تو خواندنِ اشعار *** جاي تيمم نبود بر لب دريا؛
ليک من آن باز جُره ام (1) که گزيده است *** مسکن و مأوا به زير سايه ي عنقا... » (2)

شرح حال اديب الممالک به قلم ميرزا تقي خان دانش ( مستشار اعظم ) (3)

مرحوم وحيد دستگردي در مجله ي ارمغان مطلبي نگاشته است بدين شرح: « گرچه شرح حال اديب الممالک پيش از اين در مجله ي ارمغان به حکمِ « ما لا يُدرَک کُلّه لا يُترک جُلّهُ » نگاشته شد ولي وافي به مقصود نبود و اداء حق چنان استاد بزرگ نشده بود. چند روز قبل در کتابخانه ي استاد اجل و خداوند سخن، ميرزا تقي خان دانش، ملقب به مستشار اعظم بودم. حسن اتفاق هنگام مرور در کتب، مسوّده اي به خط و انشاد حضرت دانش ملحوظ افتاد که براي درج در تذکره ي صدر اعظمي سي سال قبل ( يعني حدود 1280 شمسي ) در شرح حال اديب الممالک نگاشته:
ولادت اميري در شب پنجشنبه منتصف محرم سبع و سبعين و مأتين بعدالالف. وي را بيافتمي بدان اوان که کودکي بود مرافق (4) و من نيز چنين بودمي. چون از حکم سخن راندي، ناصر علوي بودي به گفتار و در حماسه (5) چون داناي طوس؛ بدانگاه که مذمت راندي، ابوالقاسم خراسان برآمدي و چون تشبيب آغاز کردي، راست گفتي فرخي مدحتگر بوالمظفر، مير چغانيان، زلف و چشم سيمبران صفت کند.
نک چون ورا به ياد آرمي بدان کودکي و آن پايه ي گفتار، بر استاد بوعلي بشگفت ننگرم که گويد: « کنت افتي في بُخارا و انا ابن ستة عشر ». (6) گفتار از گفتار خيزد: ابن طاووس ثالث غياث الدين عبدالکريم چون سال به يازده برآورده بود، حافظ قرآن بودي با تأويل و شناختن محکم و متشابه. يوسف بن احمد البحريني بدان نامه که کودکان زاده ي برادر خويش را اجازت فتاوي دهد برنگاشت که اين خود، ني شگفت باشد. ابراهيم سعيد جوهري گويد: کودکي چارساله بديدمي ورا به مجلس مأمون عباسي همي بردند. کلام الله قرائت مي کرد و در فتاوي و احکام ردّ و قبول خويش مي نمود، بوالعجب که چون جوعان بودي بر قرصه ي نان همي گريست و همي زاريد. و باز گفته شود مقصود، تا فزون اطناب نرود...
اين بنده، ضياء لشکر تقي دانش را با اين استاد دائم حشر بود دوستانه در انجمن هاي عالي با دگر استادان. وقتي در بزم خدايگان اعظم بودم، استاد اميري بيامد و اين قطعه انشاد کرد:

اي خداوند پي مدح تو در محضر *** من يکي شاعر داناي لبيب استم
نفحه ي طيب گر از غصن رطيب آمد *** من همان نفحه ي آن غصن رطب استم
همه دانند ز قحطاني و عدناني *** بعد اما بعد اين بنده خطيب استم

در همان دم مرا امر به صدور فرمان رفته و فرمان لقب اديب الممالک در حق آن اديب يگانه صادر کردم.

اخوانيه از خسروي دولتشاهي کرمانشاهي در مدح اديب (7)


چون در سَرِ من مي، قرار گيرد *** جانم هوس کوي يار گيرد
غم آورد از هر طرف سپاهي *** چون ياغيم اندر حصار گيرد
گويند گريزد غم از مي، اين چيست *** شادي به مي از من قرار گيرد
خواهد دل من بال و پر برآرد *** تا سايه ي آن شاخسار گيرد
خواهد تن من چون غبار گردد *** تا دامن آن شهسوار گيرد
من چند زيادش کنار گيرم *** او سخت ترم در کنار گيرد
چون کبک گريزم به کوهساران *** چون بازم در کوهسار گيرد
غمخوار ندارم بجز اميري *** کاين دل به وصالش قرار گيرد
شرمنده کند صحف مانوي را (8) *** چون خامه ي معجزنگار گيرد
منسوخ کند شعر باستان را *** گر شعر مجرد شعار گيرد

اخوانيه ي عطا ( سميعي ) در مدح اديب (9)


از اميرالشعرا قطعه اي آمد به کفم *** که اگر در عوضش جان بدهم هديه، کم است
اندر آن قطعه خطي تازه بديدم، گفتم: *** کاين مگر قطعه اي از ساحت باغ ارم است

اخوانيه ظهوري کرمانشاهي در مدح اديب (10)


حالم امسال پريشيده تر از پار بُود *** زانکه دستم تهي از درهم و دينار بُود
هرکه را درهم و دينار نباشد امروز *** همچو من زندگي او را به خدا عار بود
با زر و سيم غم يار و پرستار مخور *** که زر و سيم به از يار و پرستار بود
روزگارِ که سيه کردم و حال که پريش؟ *** کز پريشاني روزم چو شب تار بود
شاعري شيوه ي خود کردم تا يابم گنج *** غافل از اينکه مرا مايه ي ادبار بود
حاش لله که دم از شاعري و شعر زنم *** زانکه هر کاري نيکوتر ازين کار بود
ني غلط گفتم گر شاعري و شعر نداشت *** پس چرا ميرش خواهان و خريدار بود
صادق الوعد اميري که برش مشهود است *** آنچه مستور پس پرده ي پندار بود

تقريظ و ديدگاه حاج ميرزا محمدحسين حائري شهرستاني در مورد کتاب تابش مهر (11) اديب الممالک (12)


کتابي چنين نغز در علم هيئت *** نبوده است از مبدأ آفرينش
چو روشن شد از وي علوم رياضي *** به تاريخ گو تابش مهر بينش

وفّقهُ اللهُ لِمراضيه و جَعَل مستقبلَ امرِه خيراً مِن ماضيه.
محمد حسين الحائري الشهرستاني

اديب در نگار نشريه ي کاوه، چاپ برلين (13)

اديب الممالک

روزنامه هاي اخير که از ايران رسيده خبر اسفناکي براي ما آوردند. يکي از ارکان مهمه ي علم و ادب و ستاره هاي درخشان نظم و نثر، ميرزا سيد محمد صادق قائم مقامي ملقب به « اديب الممالک فراهاني » در 28 ربيع الثاني 1335 اين جهان پر قيل و قال را بدرود گفت.
اديب الممالک به اعتقاد اکثري از اهل ذوق در ايران اولين شاعر عهد اخير بود که بدون استثنا بر کافه ي معاصران خود در نظم برتري داشت. مرحوم مشاراليه از اولاد ميرزا ابوالقاسم قائم مقام معروف، وزير محمدشاه بود و مانند همه ي افراد اين طايفه از اول جواني به خط ادب و کمال افتاد. حافظه ي فوق العاده ي مشاراليه به قدري شايان حيرت بود که کمتر قصيده ي عربي و فارسي بود که از حفظ نمي خواند. وسعت اطلاعاتش در ادبيات عربي و فارسي و تاريخ و غيره حدّ نداشت.
ابتداي شهرت آن مرحوم از وقتي شد که در حدود سنه ي 1315 به تبريز آمد و با حسنعلي خان گروسي اميرنظام ارتباطي داشت. اشعار و قصائدي انشاء مي کرد و در مجالس رسمي درباري در حضور وليعهد مي خواند و « اميري » تخلص داشت و مخصوصاً به واسطه ي ميلش به تمدن جديد و وقوفش به مقتضيات زمان، جوانان وطن پرست ايران پيرامون او گرد آمدند.
مشاراليه در سنه ي 1316 روزنامه اي به اسم ادب در همان شهر [ = تبريز ] تأسيس کرد که روي هم رفته 17 شماره از آن منتشر شد. بعضي قصايد خود را نيز در آن جريده نشر مي کرد. بعدها روزنامه تعطيل شد و پس از مدتي در سنه ي 1317 مشاراليه نايب رئيس مدرسه ي لقمانيه شد و روزنامه ي ادب را نيز ثانياً انتشار داد، ولي طولي نکشيد که مجدداً از آن کناره گرفت و منزوي شد. پس از اندکي يکباره تغيير وضع و لباس داده عمامه و عبا پوشيد و در سلک سادات و علما درآمد. در اين اثنا يک فقره 14 بند اشعار مانند 17 بند محتشم در مرثيه ي اهل بيت به نظم درآورد و طبع کرد. سپس به مشهد رفت و در آنجا ثانياً روزنامه ي ادب را در رمضان 1317 نشر کرد (14) و تا 1320 مشغول کار همين روزنامه بود. بعدها به قفقاز رفت و در آنجا در سنه ي 1323 در اداره ي روزنامه ي ارشاد ترکي که در زير اداره ي احمد بيک آقايف در باکو منتشر مي شد داخل شده و يک ورق فارسي ارشاد روزانه ضميمه ي ارشاد ترکي مي نوشت. بعد از اعلان مشروطيت به طهران رفت و در آنجا در سنه ي 1324 دبير ( = سر دبير ) روزنامه ي مجلس گرديد. در سنه ي 1325 جزو انجمن « عراق عجم » که يکي از انجمن - هاي ملي دوره ي اول مشروطيت بود گشته، روزنامه اي به اسم عراق عجم نشر کرد. در دوره ي دوم مشروطيت مشاراليه که عليل و پير شده بود در جزو اداره ي عدليه داخل شده و مأمور عدليه ي بعضي ولايات شد و تا آخر عمر به همين ترتيب زندگاني مي کرد.
اشعار و قصايد آن مرحوم بسيار و مابين مردم معروف و منتشر است و مخصوصاً در جرايد فارسي متفرقه چاپ شده است و به اصطلاح ادباي قديم، هم مکثر بود و هم مُجيد، قصيده ي بسيار غرّاي او که در مدح مجلس شوراي ملي سروده و در شماره ي دوم روزنامه ي مجلس نشر شده، بسيار دلکش و شبيه به منظومات متقدمين است. مطلع آن اين است:

شاد باش اي مجلس ملي که بينم عن قريب *** از تو آيد درد ملت را درين دوران طبيب

تا آنجا که گويد:

مجلس ملي ز ياد شاعران برد آنچه بود *** از حماسه وز تهاني وز مديح و از نسيب
اين زان طرح سخن زين سان سزد نه آنکه گفت *** احمد اندر مدح کافور و حسن بهر خصيب

و از همه معروف تر قصيده ي حماسه ي وطنيه ي او بود که در مجالس و منابر و مدارس خوانده مي شد و مطلع آن اين است:

برخيز شتربانا بربند کجاوه *** کز چرخ عيان گشت کنون رايت کاوه

مشاراليه مرحوم در اغلب از رشته هاي عصري داخل و سير کرده بود. جزو محفل فراماسونري يا « فراموشخانه » نيز بوده و منظومه ي بسيار خوبي در صد بيت در اصول و تاريخ فراماسوني انشا کرده بود... خدا او را غريق رحمت گرداناد.

اديب در نگاه دوستش غلامحسين خان افضل الملک (15)

اول کسي که در روز ورود من ( به مشهد ) ديدن کرد جناب مستطاب آقاميرزا صادق خان اديب الممالک مدير و منشي روزنامه ي ادب است. هفده سال است که بنده با اين دانشمند در تهران و قم و خراسان مربوط بوده ام. از غثّ و سمين ايشان اطلاع دارم. در حوزه ي قدس، شبهاي انسي با هم داشته ايم. در چهارده سال قبل که جوان بودند در شب تابستان در بام رواق حضرت ثامن الائمة و ضامن الامة يک قصيده ي عربيه ي خود را از براي بنده خواندند که حظ کردم. پس از مرتضي قلي خان ابن مرحوم ميرزا علي محمد خان نظام الدوله ابن حاجي محمدحسين خان صدر اصفهاني و پس از شيخ محمود معرّب پسر آقا ابوالقاسم خبّاز که از علماي تهران بود، ديگر هيچ يک از ادبا و فضلاي عجم را نديده بودم که به خوبي جناب اديب الممالک شعر عرب انشاء کرده باشد. با اين دانشمند در اين سفر مشهد مقدس شبها و روزهاي خوب داشتم. گاهي در خلوت و گاهي در جلوت، شبي در حال و روزي در قال، ساعتي در بزم و لحظه اي در رزم بوديم که شرح هر يک از مجالس، نوشتي و گفتني نيست. مسافرت و سياحت هاي ايشان به داخله و خارجه ي ايران فزون تر از اين است که بتوان مشروحاً نگاشت. در روسيه و اسلامبول و مملکت افغانستان از مردمان سياسي دوستان دارند و اخذ معاني کرده اند. در هيچ جا غريب نيستند. در ايام ولايت عهد اعليحضرت اقدس مظفري سمت پيشخدمتي داشته و مقرب درگاه بودند. چون زمان ولايت عهد تبديل به سلطنت شد، ايشان از آذربايجان به تهران آمدند و چندي در تهران به راحتي زندگاني کردند و در سلطنت مظفريه لقب « اديب الممالک » يافتند. وقتي خيال ايشان مجسم شد که در تهران نمانند و در مشهد مقدس رفته، آنجا مجاور شدند. چون با اهل و عيال به آنجا رفتند، محض ترويج علم و اشاعه ي هنر و تربيت بعضي از نفوس، روزنامه ي ادب را احداث کرده، مطبعه ي مطبوعه اي در آنجا داير ساختند. علم پُلِطيک و سياسي را به واسطه ي اين روزنامه منتشر ساختند. با آنکه در خراسان چندان اسباب ترجمه و مطبعه و تربيت اجزاء مناسب در کار نبود ايشان طوري اين عمل را اداره کردند که اسباب حيرت جماعتي از خواص شد. الحق روزنامه ي ايشان محل اعتنا و اعتماد خارج و داخله گشت. ايشان علاوه بر کامل بودن در ادبيات عجم و عرب، در اصطلاح داني خارجه و بعضي عجايب و غرايب دانستن، استادي ماهر و دانشمندي قاهر هستند. ايشان را نقصاني و عجزي در کار نيست. الان در خراسان به واسطه ي انتشار روزنامه ي ادب، اداره ي منظم و اجزائي مُعيّن و عايدات خوب دارند. ايالت خراسان و حکام آن سامان کمال مهر را به ايشان دارند و در خراسان کارشان نکو از پيش رفته است. در ايامي که در اين شهر چند مجلس با ايشان مجالست داشتم، از عربي و فارسي خود ابياتي براي من خواندند.

اديب الممالک در نگاه پسر عمويش خان ملک حسيني ساساني (16)

باسمه تعالي
هنوز از وفات ميرزا صادق خان اديب الممالک فراهاني بيش از پنج سال نگذشته که اشعار بي نظيرش در ممالک ايران و در ميان فارسي زبانان بيش از تصور مشهور، و استادي و جلالت قدرش چنان معروف شده که در اين آگاهي نامه محتاج به معرفي مفصل نيست. فقط مقصودي که از نشر اين مختصر در نظر گرفته ايم همانا مطلع ساختن هموطنان محترم و دوستداران زبان فارسي است از اقداماتي که تاکنون براي جمع آوري آثار آن اديب سترگ شده و نتيجه اي که حاصل گرديده است.
مرحوم اديب الممالک که از بني اعمام حقير بود، بالطبع چه در ايام حيات پدرم و چه بعد از آن، پيوسته با ما رابطه و الفت داشت و نظر به ارادت مخصوصي که نسبت به پدرم مي ورزيد، از سال 1299 که تازه به طهران آمده بود الي سال 1305 اغلب در خانه ي ما سکونت اختيار مي کرد و نسبت به حقير که از ايام خردي به درک فيض خدمتش نائل شده و سال ها همدم و هم نفسش بودم تا آخر عمر يگانگي و محبت مخصوص اظهار مي نمود، هر وقت از اشعارم که در حضرتش پسند مي افتاد نسخه برمي داشت اغلب ايام نسخه ي اشعاري را که انشاء فرموده بود به حقير مي داد.
استاد مزبور به موجب اظهار خودش قريب چهل سال شعر گفته و در آخر عمرش مکرر مي فرمود که متجاوز از بيست هزار بيت به نظم آورده است. دو ديوان داشت، يکي از آنها تقريباً حاوي اشعاري بود که از سنه ي 1299 الي 1320 گفته و در ديوان ديگر بخشي از اشعار قسمت دوم زندگاني اش ثبت شده و چندين بار براي طبع آنها از حقير تقاضاي مساعدت نموده بود.
در سال 1336 هجري که در طهران بلاعقب وفات کرد، نظر به ميلي که همواره اظهار داشته بود در صدد طبع ديوانش برآمدم. عدليه ي طهران به عذر اينکه مابين شاهين خانم، همشيره ي اديب الممالک، و سرکار خانم اقدس، عيالش، اختلافاتي حاصل شده، اثاث البيت اديب الممالک را که ديوان ها هم در جزو آنها بود توقيف نمود. در مدت يک سال هر چه براي خلاصي ديوان ها کوشش نمودم نتيجه نبخشيد، ولي نظر به همان محبت سابقه و قرابت سالفه، عيال آن مرحوم که از عمه زادگان من است کاغذجات و مسوّده هاي اشعار اديب را در بغچه اي ريخته، تسليم حقير نموده و بي نهايت شاد و ممنونم فرمود.
اشعاري را که استاد در ايام حياتش سواد آنها را به حقير داده قريب دو هزار بيت مي بود و اشعاري که از مسوده ها و نوشتجات مذکوره استخراج کردم نيز به دو هزار بيت بالغ مي شد که مجموعاً چهار هزار بيت مي گرديد. پس از آن از دوستاني که به اشعار آن مرحوم دلبند بودند استمداد خواستم و آقايان حاج ملک الکلام کردستاني و ميرزا سعيد خان نفيسي کرماني نهايت مساعدت و جهد را در جمع آوري قسمت [ کذا ] از اشعاري که دسترس داشتند مصروف داشتند و رهي را رهين منت فرمودند.
در ربيع الثاني 1337 که مأمور اسلامبول شدم ديوان هاي مزبور هنوز در تحت توقيف عدليه بود. در اسلامبول نيز آقاي خانباباخان صاحب جمع از مساعدت دريغ نفرموده، قريب چهارصد بيت از اشعار اديب را که تا آن زمان به دست نياورده بودم تسليم کمتري داشته، فوق العاده متشکرم ساختند.
اکنون به موجب صورتي که در ذيل به نظر خوانندگان محترم مي رسد قريب پنج هزار و پانصد بيت از اشعار مرحوم اديب الممالک در نزد حقير جمع شده است. به علاوه آنها شجره نامه اي است که استاد فراهاني به خط خودش نوشته. روز تولد و ترتيب تحصيل و شرح زندگاني اش را تا سنه ي 1307 که به تبريز رفته در آنجا ضبط کرده و نيز عکس هايي را که در دوره ي مختلفه ي زندگاني انداخته از ايامي که مکّلا بوده و بعد که معمم شده تا آخرين عکسش که در سنه ي 1335 در يزد انداخته است، اغلب را به دست آورده ام.
سال گذشته که دست قضا به برلينم انداخت، درصدد طبع اين اشعار برآمدم. بدواً خيال داشتم که اين مجموعه را بدون هجوها و هزليات و مطايبات به طبع برسانم، ولي از آنجايي که همه ي آنها به نظر ادبي فوق العاده گرانبها هستند و حذف هر يک براي ادبيات فارسي فقداني عظيم است لهذا براي طبع کليه ي آنها تصميم گرفته ام.
از يک طرف به نقصان اين ديواني که جمع آوري کرده معترفم و از طرف ديگر در مدت پنج سال که براي به دست آوردن ديوان اصلي استاد مزبور کوشش کرده ام چون موفقيتي حاصل نشده سخت در انديشه ام که مبادا ديوان آن مرحوم عمداً يا اتفاقاً از بين برود و در مسافرت هاي پي در پي که حقير مي نمايم اين مجموعه هم که در نزد من موجود است مفقود شود - خصوصاً که قريب هشتصد بيت از اين اشعار به موجب يادداشت هايي که خود استاد در بالاي مسوّده ها نموده در ديوان هم ثبت نشده - لهذا تصميم نموده ام که هرچه زودتر همين مجموعه ي ناقص را به طبع برسانم.

اديب الممالک

در نگاه حجت الاسلام ميرزا محمدتقي تبريزي ( نيّر ) (17)


سزد ار سجده برد مير فراهاني را *** گر ز خاقان گذرد مرتبه خاقاني را
مدعي گو گله کم کن که به هر کس ندهد *** فيض روح القُدُسي، رتبه ي حسّاني را
شعرا را همه گر سحر حلال است حديث *** ديده بگشا و ببين آيت عمراني را
تا نيامد به سخن نطق تو، معلوم نبود *** کابر نيسان ز که آموخت دُر افشاني را
گر شود ختم سخن بر تو « اميري » چو عجب *** کآخرين پايه همين است سخنداني را
کوس تسخير فروکوب که در کشور نظم *** بخت بر نام تو زد سکّه ي قاآني را

قطعه اي از ناظم الملک ( ژنرال قنسول ايران در تفليس ) در مدح اديب الممالک (18)


اي رقم کلک گهرزاي تو *** عيسي طبع طرب افزاي تو
آن به جهان داده ادب انتشار *** وين بدمد روح به جسم نزار
اي ادب آموز خراسانيان *** ريزه خور خوان تو ساسانيان
خيز و ادب را به سخن ساز کن *** خيز و ادب را به ادب باز کن
باز کن اين گنج و نهان گو مباش *** بي ادبان را به جهان گو مباش
حق ز ادب نور هدايت رساند *** بي ادب از فيض خدا دور ماند
مرسله پيوند ادب کلک توست *** فتح ادب کن که ادب ملک توست
تا که بتان را هوس غازه باد *** فضل و ادب از تو پُر آوازه باد (19)

اديب الممالک در نگاه اميرنظام (20)

( به مناسبت شکستن دست اديب گفته است )

يار آمد و گفت خسته مي دار دلت *** دايم به اميد بسته مي دار دلت
ما را به شکستگان نظرها باشد *** ما را خواهي، شکسته مي دار دلت

اديب الممالک

در نگاه گوهر ملک خانم، همسر برادر اديب الممالک (21)

( به مناسبت شکستن دست اديب گفته است )

اي بحر علوم و اي دُر بي همتا *** دست تو ببست دست عالم به قفا
دست تو اگر شکست ز آسيب قَدَر *** اميد که دل نشکندت کِيد قضا

اديب الممالک در نگاه مرحوم ملک الکلام کردستاني (22)

( به مناسبت شکستن دست اديب گفته است )

چون يافت سپهر دون بر آزار تو دست *** هم دست تو را شکست و هم رويِ تو خست
بربست درِ عيش به رويِ من از آنک *** نه دست تو را، دلِ مرا هم بشکست

اديب الممالک در نگاه عبرت نائيني (23)
مرحوم عبرت بيشترين قسمت از شرح حالي که از اديب الممالک نوشته، همان زندگينامه اي است که مرحوم ميرزا تقي خان دانش نوشته و ما بخشي از آن را در همين بخش آورده ايم. بنابراين از ديدگاه هاي شخصي او، به آوردن مطلب کوتاه زير بسنده مي کنيم.
هنگامي که اميري مدير روزنامه ي آفتاب بوده، يکي از دوستان وي را که هم در آن اداره سمتي داشته، به جرم ميگساري به محکمه ي خلاف مي برند. اميري به رئيس محکمه ي خلاف، شمس العلماء، که مولدش تبريز و اصلش از سپاهان بوده، مي نويسد: « ... شنيده ام که فلان به جرم اينکه دختر تاک را در بر کشيده به محکمه ي خلافش برده اند، متمني است تخفيف در پادافره وي داده شود. »
اين نبشته آنگاه به شريف العلماء مي رسد که محکمه سي و يک تومان نقد و سي و يک روز حبس جزايي، مي گسارنده را رأي مي دهد.
شريف العلماء نبشته ي اميري را خوانده، دختر تاک را دختر باکره مي خواند. به نزد اميري رفته مي گويد: خوب شد محکمه از کردار زشت دوست تو آگاهي نيافت. اميري باز مي پرسد که: مگر خلاف او چه بوده؟ شريف العلماء مي گويد: مگر نه خود نوشته بودي که دختر باکره دربر کشيده؟
اميري درمي يابد که وي « دختر تاک » را « دختر باکره » خوانده، با او سخني نگفته روز ديگر اين قطعه را به وي مي فرستد:

اف بر اين ديوان سرا، لعنت بر اين ديوان که بُرد *** ظلمشان در ظلمت از مه نور و از شارق ضيا...

خطاب به اديب الممالک از حاجي ملک التجار (24)


روزگارِ زن جلب پرور خراب است اي اديب *** چشمه اي از دور اگر بيني سراب است اي اديب
خون احباب است اندر جام زهرآلود دهر *** مست پندارد که لبريز از شراب است اي اديب
مُلک ديگرگون و کارِ مُلک ديگرگون بُوَد *** وعد ساعت را تو گويي اقتراب است اي اديب
زين ثقيلان و گرانجانان جهان اندر ستوه *** خاک لرزان، عالم اندر اضطراب است اي اديب
بس که طبع آزرده زين آوازها، در گوش من *** نغمه ي طنبور چون بانگ غراب است اي اديب
هر که بوسد از دل و جان خاک پاي بوتراب *** وِردِ او « يا ليتني کنت تراب » است اي اديب

‌اديب الممالک در نگاه علامه دهخدا (25)

اين استاد در فنون سخنوري مقتدر و در رواني طبع، قوت حافظه، تسلط بر تواريخ عرب و عجم و احاطه بر لغات و مضامين فارسي و عربي، مسلم زمان خود بوده است. ديوان بيست و دو هزار بيتي او مجموعه اي است تاريخي راجع به اوضاع دوره ي مشروطيت و احوال ادارات آن زمان و مطالب گوناگون در باب اشخاص و حوادث آن عهد که قرائت آن از هر جهت خاصه از نظر شرح حال او که به قلم استادانه ي خود او نگارش يافته است. در خور توجه است.

پي‌نوشت‌ها:

1. جُرّه: نرينه ي هر پرنده / چابک و چالاک.
2. نشريه ي ادب خراسان، س 2، 28 محرم 1320، ش 19، ص 151.
3. به نقل از نشريه ادب خراسان، سال دوم، 28 محرم 1320، نمره ي 19، صفحه ي 151.
4. در مجله ي ارمغان: مراحق.
5. حماسه ي فخار تازيان که در جاهليت تذکار دادندي از پيکار شجعان نياکان و محامد قوم ( يادداشت وحيد ).
6. يعني: ابن سينا مي گفت: « در بخارا فتوا مي دادم، در حالي که تنها شانزده ساله بودم. »
7. به نقل از مجله ارمغان، س 10، ش 8 و 9، ص 486.
8. صحف مانوي، کتب ماني نقاش است که دعوي نبوت کرد و نام آن کتاب انگليون کنزالاحبّا سقر الجبابره و کتابي هم داشت موسوم به شاپورگان که بدان شاپور را به آيين خويش مي خواند.
9. به نقل از مجله ي ارمغان، س 10، شماره ي 8 و 9، ص 485.
10. همان، ص 486.
11. از کتب اديب الممالک که بدان دست نيافتم.
12. به نقل از مجله ي ارمغان، س 11، ش 1، ص 15 به بعد.
13. روزنامه کاوه، س 2، ش 20، ص 7-8.
14. اين تاريخ در بحث از روزنامه ي ادب، نقد شده است.
15. به نقل از کتاب سفرنامه ي خراسان و کرمان، غلامحسين افضل الملک، به اهتمام قدرت الله روشني زعفرانلو، تهران، انتشارات توس، [ بي تا ]، ص 54 به بعد.
16. به نقل از کتاب: آگاهي نامه، ( جمع آوري اشعار دانشمند دوران و استاد سخنوران اديب الممالک ميرزا صادق خان قائم مقامي ) برلين، چاپخانه کاوياني، سال 1341 هجري قمري - 1923 ميلادي.
17. در ديوان قديم اديب، چاپ وحيد دستگردي، ( ص 30 ) مرحوم وحيد در آغاز اين شعر چنين يادداشت کرده است: ميرزا محمدتقي حجت الاسلام تبريزي... اين قطعه را بر سبيل تفريظ پشت يکي از دفاتر اديب الممالک نگاشته است.
18. نقل از روزنامه ي ادب، س 2، ش 16، ص 121، مورخ 29 ذي الحجه 1319 قمري / 9 آوريل 1902.
19. با صنعت اعنات ( لزوم ما لا يلزم ) کلمه ي « ادب » را در تمام ابيات - جز دو بيت - آورده است.
20. ديباچه ي ديوان قديم، ص « يط ».
21. همان.
22. همان.
23. به نقل از کتاب تذکره ي مدينة الادب عبرت نائيني، نسخه ي خي مجلس شوراي ملي، ص 22.
24. در ديوان قديم ( ص 322 ) مرحوم وحيد در آغاز اين شعر آورده است: « حاجي ملک التجار در جواب [ شعر اديب به مطلع روزگار از بس که حلقومم فشارد اي ملک ] نوشته و در ديوان اديب ضبط است.
25. لغت نامه ي دهخدا، ذيل اديب الممالک.

منبع مقاله :
موسوي گرمارودي، سيد علي؛ (1391)، اديب الممالک فراهاني، تهران: نشر خانه کتاب، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط