مفهوم شناسي هويت
تأملي در معنا و مفهوم هويت، حدود انتظارات ما را از اين مبحث، مشخص مي کند.- در فرهنگ معين آمده است:
« هويت » يعني:
1- ذات باري تعالي
2- هستي، وجود
3- آنچه موجب شناسائي شخص باشد.
4- « حقيقت جزئيه » يعني هرگاه ماهيت با تشخص، لحاظ واعتبار شود هويت گويند و گاه هويت به معني وجود خارجي است و مراد تشخّص است و هويت گاه بالذات و گاه بالعرض است. (1)
- در فرهنگ عميد هويت چنين تعريف شده است:
« هويت » يعني حقيقت شيء يا شخص که مشتمل بر صفات جوهري او باشد. هويت در لغت به معناي شخصيت، ذات، هستي و وجود و منسوب به « هو » مي باشد. (2)
و دهخدا نيز در لغت نامه اش هويت را عبارت از تشخص دانسته و مي گويد همين معني ميان حکيمان و متکلّمان مشهور است. (3)
هويت از منظر اريکسون
اريک اريکسون که نام او با « هويت » پيوندي عميق دارد مي نويسد:« هويتي که نوجوان درصدد است تا به طور روشن با آن مواجه شود اين است که « او کيست؟ » نقشي که بايد در جامعه ايفا نمايد چيست؟ آيا او يک کودک است يا بزرگسال؟ آيا او توانايي آن را دارد که روزي به عنوان يک همسر يا پدر يا مادر باشد؟ آيا او علي رغم نژاد، مذهب يا زمينه هاي ملي که او را از نظر مردم کم ارزش جلوه مي دهد، احساس اعتماد به نفس دارد؟ » (4)
سي فرت (5) صاحبنظر ديگري است که همچون اريکسون هويت را در تقابل با فقدان نقش » ، تبيين مي کند. (6) مؤلفان فرهنگ واژه هاي روانشناسي آورده اند که واژه Identity ego يعني احساس هويتي که توانايي تجربه خود را، به عنوان چيزي که تداوم و يکنواختي دارد و قدرت رفتار مطابق با آن را تأمين مي نمايد، داشته باشد. (7)
و کراجر (8) از صاحبنظران اين رشته در تعريف هويت مي نويسد:
« هويت يعني توازن ميان خود و ديگران برقرار کردن » (9) و در جاي ديگري آن را همچون يک مرحله در چرخه زندگي مي پندارد. (10) و در برخي فرهنگها، هويت را مترادف با « شخصيت » و « اصليّت » آورده اند. (11) در حالي که اين دو کاملاً مترادف با يکديگر نيستند. هويت، معنا و مفهومي گسترده تر از شخصيت دارد، زيرا شخصيت فقط در مورد انسان به کار مي رود و مورد استعمال براي غير انسان ندارد در حالي که هويت، مفهوم عامي است که انسان و غير انسان و از جمله شيء را نيز شامل مي شود.
« کيستي شناسي » يا « شناسايي هويت خويشتن » هسته مرکزي نظريه رشد شخصيت را در مکتب اريکسون تشکيل مي دهد. او همانند مارگرت ميد، مهمترين وظيفه و هدف نوجوانان را جستجو در راه يافتن « هويتي » پرمعني مي داند. (12)
هويت در يک نگاه
زندگي مشحون از اسرار، لطائف و حکمتهايي است که غالب انسانها به کنه آن نمي رسند. پاسکال (13) مي گويد: « متولد شدم و ندانستم براي چه؟ زندگي کردم و ندانستم چگونه زندگي کنم؟ اکنون مي ميرم و نمي دانم چرا؟ » . و هم او گويد: « انسان عجيب ترين موجودات طبيعت است. از جسم اطلاعات کافي ندارد، روح را نمي شناسد و از ارتباط جسم و روح چيزي نمي داند اجتماع جسم و روح را متحير مي کند، در صورتي که خود او مولود آن است » . (14)اظهارات بالا، اهميت طرح موضوع هويت را بيش از پيش متقن و مبرهن مي سازد.
از جهت تعريف عملياتي « هويت » مي توان چنين گفت که اگر آدمي براي پرسشهاي زير پاسخهاي مطمئن و متقاعد کننده اي بيابد، در حقيقت هويت خويش را بازيافته است:
- بداند جايگاه، منزلت و مرتبت او دقيقاً چيست؟ و چه تعريفي دارد؟
- آگاه باشد که چه پيوندها، رشته ها و ارتباطهايي او را به خود و جهان خارج از خود متعلق مي سازد؟
- درک کند که چه نقشها، وظايف و مسئوليتهايي در قبال خود و ديگران برعهده دارد؟
- شناخت واقع بينانه اي از توقعاتش نسبت به خود و ديگران به دست آورد.
- و در نهايت نسبت خود را به گذشته، حال و آينده به درستي بداند.
تأملي در معنا و مفهوم « خود »
از واژگاني که به « هويت » نزديک است و غالباً مترادف با آن به کار مي رود، « خود » مي باشد. ضرورت دارد ضمن تعريف آن، انواع « خود » را نيز مورد ملاحظه قرار دهيم:مورفي (15) در تعريف مفهوم خود مي گويد:
« خود عبارت است از احساسات و ادراکاتي که هر کسي از کل وجود خويشتن دارد. اين مفهوم سبب مي شود که آدمي با وجود تغييرات و تحولاتي که در طول زمان روي مي دهد، پيوسته احساس دوام و استمرار نمايد. » آلفرد آدلر، (16) معتقد است که: « خود، چيزي جز سبک مخصوص زندگي هر فرد نيست. (17)
سبک مخصوص زندگي را آدلر به معني و مفهوم عميق آن بررسي مي کند و مي گويد که اگر روانشناسي بتواند گزارش کامل وجامعي از « سبک زندگي » بدهد خواه ناخواه اين گزارش پديده هايي را در برخواهد گرفت که اکنون به « خود » يا « من » نسبت داده مي شود. به عبارت ديگر روانشناسي کامل رشد بايد تمام فعاليتها و روابط متقابل زندگي را آشکار نمايد که هم اکنون روانشناسان يا آنها را ناديده مي گيرند و يا به « خود » نسبت مي دهند. خودي که همچون يک « انسان کوچک » (18) به نظر مي رسد. (19)
يونگ (20) نيز در نوشته هاي اوليه خود، « خويشتن » (21) را برابر با تمام شخصيت يا روان گرفته ليکن پس از ارائه مفهوم قومي و نژادي شخصيت، « خويشتن » را گرايش به « وحدت صفات شخصيت » تعريف نموده است. (22)
خود زياني و خود فراموشي
استاد شهيد مطهري، در تعبيرات مربوط به واژه « خود » ، دو مفهوم « خودزياني » و « خودفراموشي » را چنين توضيح مي دهند: قرآن گاهي تعبيرات خاصي درباره ي برخي از آدميان به کار مي برد مثلاً مي فرمايد: « همانا خود را باخته و معبودهاي دروغين از دستشان رفته است » . و يا مي فرمايد: « بگو زيان کرده و سرمايه باخته آن است که خويشتن را زيان کرده و خود را باخته است . » و معتقدند که « انسان هر غايت انحرافي را که انتخاب کند در حقيقت او را به جاي « خود » واقعي گذاشته است، يعني ناخود را خود پنداشته است ودر نتيجه خود واقعي را فراموش مي کند و از دست مي دهد و مي بازد. » (23)هدف و غايت انحرافي داشتن تنها موجب اين نيست که انسان به بيماري « خود گم کردن » مبتلا شود، کار به جايي مي رسد که ماهيت و واقعيت انسان مسخ مي گردد و مبدل به آن « چيز » مي شود.
خوديابي و خدايابي
استاد متفکر، شهيد مطهري در ادامه بحث، دو مفهوم ديگر يعني « خوديابي » و « خدايابي » را چنين توضيح مي دهند: « بازيافتن خود علاوه بر اين دو جهت يک شرط ديگر هم دارد و آن شناختن و بازيافتن علت و خالق و موجود خود است، يعني محال است که انسان بتواند خود را جدا از علت و آفريننده خود به درستي درک کند و بشناسد، علت واقعي هر موجود مقدم بر وجود او است، از خودش به خودش نزديکتر است. » (24)حضرت اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) در تعبيري عميق و شگفت مي فرمايند:
« تعجب مي کنم از کسي که در جستجوي گمشده اش بر مي آيد و حال آنکه « خود » را گم کرده و در جستجوي آن برنمي آيد. » (25)
استنتاج
از اين فراز عالي مي توان اين گونه استنباط نمود که:1- آدمي بايد به ضرورت « خوديابي » واقف شود تا تلاشي را در اين مورد آغاز کند.
2- براي « خوديابي »، اولين گام، « خلوت شخصي » داشتن و مراقبه دائمي است.
3- چنانچه « خوديابي » محقق شود، « خدا » به عنوان موضوع اساسي و مورد علاقه آدمي مورد شناسايي واقع مي شود.
4- التزام منطقي « خوديابي » و « خدايابي »، انديشه آدمي را متوجه اين نکته مي نمايد که اگر چه شناخت خود، وي را به شناخت خدا، رهنمون مي شود ولي شناخت خدا نيز عاملي است در جهت ايجاد انگيزه براي شناخت خويشتن.
بحران هويت (26)
از ميان روانشناسان، اريکسون بر مفاهيم « هويت » ( حس دروني اين هماني که علي رغم تغييرات خارجي، ثابت مي ماند )، « بحران هويت » (27) تأکيد مي نمايد.بحران هويت واژه اي است که به وسيله وي براي توصيف « عدم توانايي نوجوان در قبول نقشي که جامعه از او انتظار دارد » به کار رفته است. (28)
برخي ديگر از صاحبنظران در توصيف بحران هويت چنين اظهارنظر کرده اند:
« جدي ترين بحراني که يک شخص با آن مواجهه مي شود، در خلال شکل گيري هويت رخ مي دهد، اين بحران بدان جهت جدي است که عدم موفقيت در رويارويي با آن پيامدهاي بسياري دارد. شخصي که فاقد يک هويت متشکل است در خلال زندگي بزرگساليش با مشکلات متعددي مواجه خواهد شد اريکسون خاطر نشان مي سازد که براي هر فردي امکان دارد بحران هويت روي دهد و منحصر به دوره نوجواني يا جواني نيست. » (29) و از نگاهي ديگر بحران هويت اينگونه تعريف شده است: « عدم موفقيت يک نوجوان در شکل دادن به هويت فردي خود، اعم از اينکه به علت تجارب نامطلوب کودکي و يا شرايط نامساعد فعلي باشد، بحراني ايجاد مي کند که « بحران هويت » يا گم گشتگي نام دارد. » (30)
آشفتگي هويت
فرد در خلال مرحله شکل گيري هويت احتمال دارد شديدتر از هر زمان ديگر چه در گذشته و چه در آينده از نوعي سردرگمي و آشفتگي نقشها يا همان چيزي که اريکسون ، « آشفتگي هويت » مي نامد، رنج ببرد. اين حالت سبب مي شود وي احساس کند منزوي، تهي، مضطرب و مردّد شده است، احساس مي کند که بايد تصميمهاي مهمي بگيرد ليکن قادر به انجام دادن اين کار نيست. احساس مي کند که جامعه به او فشار مي آورد تا تصميمهايي اتخاذ کند اما او مقاومت مي کند.در طي آشفتگي هويت، فرد ممکن است احساس کند که به جاي آنکه در حال پيشرفت باشد دچار پس روي است. (31)
اختلال هويت (32)
مشخصه اصلي اين پديده، پريشاني دروني ( ذهني ) شديدي است که مشتمل بر ناتواني فرد در تطبيق دادن وضعيت خويش با احساس شخصي قابل قبول و منطقي به طور نسبي مي باشد. درباره ي تنوع مسايلي که به هويت مربوط مي شود، ترديدهايي وجود دارد ولي عمدتاً شامل مواردي از قبيل:- هدفهاي درازمدت
-انتخاب خط مشي زندگي
- الگوهاي دوستي
- رفتار و هدايت جنسي
- تعيين هويت مذهبي
- ارزشهاي اخلاقي
- و وفاداري هاي گروهي مي باشد.
اين آشفتگي نتيجه اختلال ذهني ديگري همچون اختلال عاطفي اسکيزوفرني يا نظير آن نيست و اگر شخصي در حدود سن 18 سال يا بيشتر مبتلا به آن شود چنين اختلالي در معيار طبقه بندي اين کتاب قرار نمي گيرد.
ترديدي که درباره ي اهداف درازمدت وجود دارد ممکن است به منزله ي ناتواني در انتخاب يا تطبيق فرد با الگوي زندگي تلقي شود، به عنوان مثال، ممکن است کسي خود را وقف موفقيّتهاي مادي يا خدمت به اجتماع يا ترکيبي از هر دو نمايد. (33)
پيامدهاي فقدان هويت
آثار و نتايج گسستگي هويت، فراتر از آن است که در اين مبحث بدان بپردازيم وليکن از باب توجه نسل جوان و اطرافيانشان، به برخي از مهمترين پيامدهاي آن مي پردازيم:- اريکسون معتقد است:
« فردي که قادر به يافتن ارزشهاي مثبت پايدار در فرهنگ، مذهب يا ايدئولوژي خود نيست، ايده آلهايش به هم مي ريزد. چنين فردي که از درهم ريختگي هويت رنج مي برد، نه مي تواند ارزشهاي گذشته خود را ارزيابي نمايد و نه صاحب ارزشهايي مي شود که به کمک آنها بتواند آزادانه براي آينده طرح ريزي نمايد. » (34)
بسياري از افراد، هنگامي که دچار بحران هويت مي شوند، احساس پوچي، از خودبيگانگي، تنهايي و غربت مي کنند، حتي گاهي به دنبال « هويت منفي » (35) مي گردند، هويتي درست برخلاف آنچه که اولياء و جامعه براي آنها در نظر گرفته است. بسياري از رفتارهاي ضداجتماعي و ناسازگارانه نوجوان را مي توان از اين ديدگاه توجيه نمود.
ناتانيل براندن (36) به عنوان يک روان درمانگر به اين موضوع عميقاً توجّه نموده و مي نويسد: « يکي از پيامدهاي از خودبيگانگي، احساس بيگانگي آدمي از ديگران است و اين احساس که ديگر فردي از جامعه بشريت نيست و او غريب و تنهاست. انسان در جريان خيانت به مقام انساني خود، خويشتن را به يک موجود منفور و مطرود متافيزيکي بدل مي کند و علم او به اينکه انسانهاي ديگر بسياري مرتکب همين خيانت مي شوند وضع او را دگرگون نمي کند، چنين شخصي، احساس تنهايي و جدايي مي کند، جدايي به واسطه غير واقعي بودن هستي خويشتن و احساس ويراني دروني ناشي از فقر رواني. »
آثار و تبعات بعدي فقدان هويت را مي توان در پديده هايي، همچون مسئوليت گريزي، دلزدگي و بي تفاوتي جستجو نمود زيرا به طور طبيعي کسي که نتوانسته پاسخي براي سؤالات اساسي خويش بيابد، در حقيقت انگيزه اي هم براي پرداختن به وظيفه خويش در قبال ديگران نخواهد داشت. و چنانچه اين روحيّه در جامعه تعميم يابد، وضع به مراتب دشوارتر از پيش خواهد شد. دليل روشن آن هم، فاصله اي است که ميان ارزشهاي فرد و جامعه به تدريج به وجود خواهد آمد. ارزشهاي فرد، متمايل به انزوا و دوري از جمع و ارزشهاي جامعه مبتني بر مسئوليت در قبال جمع مي باشد. از عوارض ديگر فقدان هويت، هرز رفتن انرژي است. کارن هورناي درتوضيح اين پديده مي نويسد: « دوري و بيگانگي از خويش، شخص را از نيروي محرکه، يا به عبارت ديگر از موتور خودش جدا و منصل مي سازد. با وجود همه ي عوامل ترمز کننده و هرز رفتن مقدار زيادي از انرژيها، شخص عصبي باز هم تحت فشار عوامل خارجي از قبيل عطش خودنمايي، عطش ثروت، جاه طلبي، احتياج به امرار معاش و غيره، مي تواند کار کند و حتي خلاقيت داشته باشد ولي همين که او را به خودش واگذارند، يعني هيچ گونه فشار و اجبار خارجي در کار نباشد، بارومتر فعاليتش بسيار پايين مي آيد و عاطل و باطل مي ماند در هر صورت، شخص، مقدار زيادي از انرژيهايش را بيهوده تلف مي کند و مقدار زيادي هم به علت ترسها و حساسيتهايش، ترمزهاي قوي مي بندد و آنها را از کار مي اندازد. »
مشغوليّت بي هدف
از جلوه هاي شايع و عام فقدان هويت، مي توان به دلمشغولي هاي بي هدف اشاره نمود، فردي که خودي خود را گم کرده و نقشي مؤثر براي خويشتن نمي يابد و به همين جهت نيز، احساس درون تهي بودن مي کند، غالباً خود را به هر موضوعي که در دسترس بوده و نسبتاً علاقه او را برانگيزد، مشغول نموده و بخش عظيمي از فرصتها و انرژيهايش را در آن زمينه صرف مي کند، نمونه هاي زير مي تواند معرّف فقدان هويت تلقي شود:- فردي که علائق و اميال او را، موضوعي نه چندان مهم همچون خودرو، موتورسيکلت و تنوع مدل يا رنگ آنها، بر مي انگيزد و به تدريج همه زندگيش را پر مي کند.
- فردي که تمامي ارزشهاي وجودي اش را با تلفن ها، تعداد مکالمات، موضوع مکالمات و طرف مورد مکالمه اش معنا مي بخشد و در مواردي که اين زمينه ها کاهش يافته و يا قطع شود، به شدت احساس بي کسي، بي ارزشي و بي معنايي مي کند. و بارومتر اعتماد به نفس او با تعداد مکالمات تلفني اش بالا و پايين مي رود.
- فردي که خلأ دروني و وجودي اش را با تلفن همراه پر مي کند و به مرور زمان اگر بطور اتفاقي، از تلفن همراهش جدا شود، گويي بخشي از وجودش از او جدا شده است و ديگر همچون گذشته احساس ارزش وجودي نمي کند. در حالي که مشغوليات قبلي او را به ميزان بالايي از اين جهت ارضا مي نمود.
- فردي که « هويت » خود را با موجودي بانکي، ميزان پس انداز و يا قدرت خريدش، ارزيابي مي کند و در صورت برهم خوردن تعادل اقتصادي، به شدت احساس بي هويتي، بي ارزشي و تنهايي مي کند.
- فردي که احساس هويت خود را با ميزان تحسين وتمجيد ديگران، خود را همچون موجودي فاقد ارزش و بي کفايت، مي بيند.
هيجاناتِ جانشين ناپذير
در زندگي نوجوانان و جوانان، هيجانات، جايگاه مهمي داشته و غالباً ارضاء کننده به نظر مي رسد. با اين حال اگر هيجانات به حد اشباع برسد و تمامي وجود آنان را مسخّر کند، جاي نگراني است. به عنوان مثال مسابقات ورزشي به ويژه فوتبال در خلق هيجانات نيرومند، بي رقيب به نظر مي رسند ولي زماني که هيجانات مذکور پس از مسابقات فرونشست، احساس تنهايي، بي برنامگي و کلافه بودن، بر وجود جوانان سنگيني مي کند و به بيهودگي زندگي مي انديشند.ايراد اساسي و مهمي که در اين پديده به نظر مي رسد، وجود هيجانات نيرومند نيست بلکه اين عامل در حد اعتدال، ضروري زندگي است ولي چنانچه هيجانات مذکور با شخصيتي درون تهي پيوند خورد، يافتن جايگزين مناسب و قابل قبول، کاري بس دشوار خواهد بود. در مقابل چنانچه نسل جوان، از لحاظ فکري و فرهنگي، پرمايه و غني بوده و پايه هاي محکمي براي تفکر، جهان بيني، معناي زندگي، داشته باشند، هيجانات شديد و زودگذر را به درستي جذب نموده و در ترکيب شخصيت خويش، به گونه اي معقول، وارد مي کنند، و در صورت سپري شدن زمان هيجانات، چيزي در درونشان مي يابند که وجود و زندگي آنها را معنا کند.
هويت به جوان، احساسي عميق، ارزشمند و قابل قبول مي بخشد که در صورت تنها بودن نيز، احساس تنهايي و بي کسي نمي کند.
در اينجا بي مناسبت نيست که به يک مورد مستند ورزشي اشاره شود. در جريان برگزاري مسابقات مقدماتي براي تعيين تيمهاي شرکت کننده در جام جهاني فوتبال 1998 فرانسه، و به ويژه مسابقه ايران و استراليا، جرايد از وقوع حمله قلبي منجر به مرگ تني از نوجوانان و جوانان، خبر دادند. يکي از تحليل هايي که در اين زمينه مي توان ارائه نمود، احتمالاً به هيجان شديد ناشي از شکست يا پيروزي احتمالي مربوط مي شود که در هر دو صورت بيانگر آن است که هيجانات وقتي به تنهايي مالک وجود نوجوانان و جوانان شده و آنها را مسخّر مي کند، در صورت به خطر افتادن هدف هيجان مذکور، آنها جايگزيني براي خلاء عظيم وجوديشان نمي يابند و در معرض چنين حوادثي واقع مي شوند.
شخصيت منفعل
در افرادي که به نحوي با مشکل « فقدان هويت » مواجهند، معمولاً عوامل تشکيل دهنده « هويت فردي » در خارج از شخصيت آدمي، متمرکز مي شود و از بيرون، چگونگي و ميزان تکوين هويت را تنظيم و تعيين مي کنند و در حقيقت عواملي که بايد از درون وجود انسان، رشد نموده و روند « هويت يابي » او را تسهيل و تسريع نمايند به بيرون از وجود او انتقال يافته و ازکنترل فرد ظاهراً، خارج مي شود. در نتيجه چنين فردي در انتظار بسر مي برد تا ديگران براي او تصميم گرفته و شخصيتي برايش قائل گردند.در اينگونه موارد، ابتکار عمل براي نوسازي شخصيت و بازآفريني و تکامل هويت از دست جوان خارج مي شود و سررشته زندگي اش را به ديگران مي سپارد، به اين مفهوم که:
- ديگران براي او الگوي رفتاري انتخاب کنند
- از حيث ظواهر به ويژه لباس، آرايش موي سر و نظاير آنها، چشم انتظار اقدام ديگران است.
- سرمشق زندگي و خط مشي اصلي تداوم حيات را ديگران، به او عرضه کنند.
- ارزشها و ضد ارزشها را آن گونه که ديگران به او تفهيم و تلقين نمايند، مي پذيرد.
- مباني ارزيابي فرد درباره شخصيتش، اظهارات و واکنشهاي ديگران است.
- اهميت قائل شدن براي داوري ديگران و احساس خودکم بيني و ضعف و هويت، زمينه را براي نفوذ فرهنگي بيگانه و آسيب پذيري فرد، بيش از پيش مهيا مي کند.
پينوشتها:
1- معين، محمد، فرهنگ معين، ج4، ص 5228
2- عميد، حسن، فرهنگ عميد، ص 1265
3- دهخدا، محمد، لغت، نامه، ج14، ص 20866
4- شرفي، محمدرضا، دنياي نوجوان، انتشارات تربيت، ص 55
5- Seifert
6- Seifert, Kelvin L. Educational Psychology, Second Edition, 1991, P. 81
7- پورافکاري، نصرت الله، فرهنگ جامع روانشناسي و روانپزشکي، فرهنگ معاصر، ج1، ص 720
8- Kroger
9- Kroger, Jane, Identity in Adolescence, 1996, P.8
10- Ibid. P. 21
11- فرهنگ انگليسي – فارسي، حييّم
12- موس، رالف، نظريه هاي بنيادي درباره نوجواني، ترجمه جمهوري و ديگران، ص12
13- Blaise Pascal
14- آويبوري، لرد، در جستجوي خوشبختي، ترجمه ابوالقاسم پاينده، ص 48
15- Gardner Morphy
16- Alfred Adler
17- سياسي، علي اکبر، نظريه هاي شخصيت، صص 175-174
18- Homunculus
19- آلپورت، گوردون، رشد شخصيت، ترجمه فاطمه افتخاري، صص 45-44
20- C.G.Jung
21- Self
22- شاملو، سعيد، مکتب ها و نظريه ها در روانشناسي شخصيت، ص 48
23- مطهري، استاد شهيد مرتضي، سيري در نهج البلاغه، ص 297
24- همان، ص 299
25- غررالحکم و دررالکلم، ج4، ص 34
26- Identity crisis
27- Identity confusion / آشفتگي هويت
28- روانشناسان بزرگ، گروه نويسندگان، مترجمان دکتر احمد به پروژه و دکتر رمضان دولتي، ص 64
29- DSM III- PP 65-67
30- شاملو، سعيد، پيشين، صص 66-65
31- همان، ص 67
32- Identity disorder
33- براندن، ناتانيل، انسان بدون خويشتن، ترجمه جمال هاشمي، ص 290
34- هورناي، کارن، تضادهاي دروني ما، ترجمه محمدجعفر مصفا، ص134
35- Negative Identity
36- Nathaniel Branden
شرفي، محمدرضا؛ (1379)، جوان و بحران هويت، تهران: انتشارات سروش، چاپ ششم
/م