جبري بودن عصمت بدين معناست كه خداوند متعال به اراده ي خويش، معصومين را از ارتكاب گناهان باز مي دارد، قدرت و اختيار انجام معصيت را از آنها سلب و آنان را به «گناه نكردن» مجبور مي كند. بدين ترتيب، آنان حتي اگر بخواهند هم، قدرت انجام گناه، نسيان و اشتباه را ندارند. بر اين اساس، انسان معصوم به دليل ناتواني در انجام گناه، معصيت نمي كند و اراده و اختيار او در اين ميان نقشي ندارد. برخي از نويسندگان معاصر، اين احتمال را مطرح كرده اند. چنان كه يكي از آنان در پژوهشي پيرامون عصمت چنين مي گويد:
... چنان كه مي بينيم، شيخ مفيد توضيح نداده كه چگونه ممكن است انسان، هم اختيار داشته باشد و هم ضرورتاً معصوم باشد، يعني خداوند براي عده اي از بندگانش، حالتي پيش آورد كه در نتيجه ي آن حالت، معصيت و گناهي از آنان سر نزند.
لازمه ي شكل گيري عصمت در نهاد انسان آن است كه مفهوم عصمت، يا در ذات انسان تأثير گذارد و فكر و عمل او را از خطا مصون نگاه دارد، به گونه اي كه خطا و اشتباه براي او مقدور نباشد يا اينكه تأثير آن به نحوي باشد كه قدرت انجام اشتباه در ذات انسان وجود نداشته باشد و عصمت، تحت تأثير عوامل ديگري وي را از اشتباه مصون بدارد.
اين گونه سخن گفتن درباره ي عصمت و اختياري دانستن آن از يك سو و در عين حال اعتقاد به اينكه عصمت، مفهومي تكويني است كه خداوند در وجود انبياء و اولياء قرار داده از سوي ديگر، تناقضي است كه از ضروري دانستن عصمت و در عين حال، لزوم و اختيار حاصل شده است و توجهي به ماهيت حقيقي اين دو مقوله ندارد.
حال، پرسش ما اين است: چه مانعي وجود دارد كه خداوند، به دليل نياز مردمان، برخي از بندگان خويش را برگزيند و آنها را معصوم قرار دهد؟ و با در نظر گرفتن مصلحت مردم، چه اشكالي در اين كار وجود دارد؟ اگر هم كسي اشكالي مبني بر «عدم استحقاق پاداش در قبال اعمال غيراختياري آنان» مطرح كند، در پاسخ خواهيم گفت: ثواب و پاداش الهي، در واقع عنايت و فضلي از جانب خداوند است كه در برابر اطاعت انسان، حق براي او قائل شده است، نه اينكه انسان ذاتاً مستحق پاداش باشد. حال كه چنين است، چه اشكالي دارد كه خداوند اين عنايت و فضل خود را مستقيماً به كسي ارزاني كند؟ زيرا پاداش دادن به اعمال غيرارادي اشكالي ندارد، بلكه فقط كيفر دادن در برابر اعمال غيرارادي نامعقول است. (1)
چنين باوري مبني بر جبري دانستن عصمت، دربردارنده ي دو نكته است:
نخست آنكه اشكال موجود در مسئله اختياري بودن عصمت، در واقع ناشي از يك نتيجه گيري عقلي و منطقي است كه جمع ميان دو مفهوم «اختيار» از يك سو و «ضروري بودن عصمت» از سوي ديگر را محال مي داند؛ زيرا «اختيار» به معناي امكان انجام هريك از دو وجه فعل (اطاعت يا معصيت) است كه اين امر، مستلزم جمع بين نقيضين است.
دوم آنكه به دليل عدم امكان جمع ميان ضرورت و اختيار، چاره اي نيست جز آنكه عصمت معصوم را ناشي از عدم توانايي وي در انجام معصيت بدانيم كه اين نظريه نيز از نگاه طرفداران آن، هيچ مشكلي ايجاد نمي كند، جز مسئله عدم استحقاق دريافت پاداش و پاسخ آنها هم اين است كه اگر ثواب و پاداش، از فضل و عنايت خداست و نه از استحقاق ذاتي انسان، پس اشكالي ندارد كه خداوند كساني را مجبور به اطاعت كند و آنان را از انجام معصيت باز دارد.
نقد و بررسي نظريه جبري بودن عصمت
اولين دليل طرفداران اين نظريه، اشكال منطقي و عقلي مبني بر ناممكن بودن جمع ميان «ضرورت» و «اختيار» است. در پاسخ به اين فرض و رد آن، به چند نكته اشاره مي كنيم:اول) چنين نيست كه هرگاه انجام يا ترك فعلي، لازم و واجب باشد، انجام دهنده ي آن نيز مجبور به شمار آيد. به عبارت ديگر، «اختيار» و اراده، با لازم الاجرا بودن عمل، منافات ندارد كه در غير اين صورت، خداوند متعال نيز در دادگري و اجتناب از ظلم و ستم، مجبور خواهد بود، حال آنكه خداوند سبحان، داراي اراده ي مطلق است و كسي ياراي واداشتن او به كاري را ندارد. او به اراده ي مطلق خويش، عدالت پيشه كرده و از ظلم و ستم دوري مي نمايد و هر كه به خدا و روز جزا باور دارد، در اين حقيقت ترديد نخواهد كرد.
دوم): «وجوب» (لازم الاجرا بودن) و يا «امتناع» (غيرممكن بودن)، دو معنا دارند:
گاهي به معناي وجوب و امتناع ذاتي هستند كه مراد از آن، دائمي بودن وجوب و امتناع است، همانند وجوب زوج بودن عدد چهار و امتناع ذاتي (غيرممكن بودن) جمع ميان نقيضين كه اينها از بديهيات عقلي بوده و همواره تخلف ناپذيرند.
اما گاهي «وجوب» و «امتناع»، در مقام عمل و اجرا مفهوم مي يابند، بدين معنا كه يك چيز، ذاتاً ضرورت يا امتناع ندارد، بلكه در عمل، «واجب» يا «ممتنع» (غيرممكن) مي گردد، همانند «ظلم» در ذات حق تعالي كه خداوند متعال با وجود آنكه به حكم اراده و قدرت مطلق خويش، مي تواند ستم روا دارد، اما در عمل، چنين كاري از ذات مقدس او غيرممكن است. او با وجود توانايي بر انجام ظلم، ستم روا نمي دارد و با وجود قدرت بر ترك عدالت، چنين نمي كند.
به عبارت ديگر، گاهي وقوع يك امر ذاتاً و في نفسه غيرممكن است؛ اما گاهي با وجود ممكن بودن، هيچ گاه به اجرا درنمي آيد.
براي مثال، دو امر «نقيض»، ذاتاً با يكديگر قابل جمع يا نفي نيستند و يا عدد چهار، ذاتاً نمي تواند زوج نباشد. برخلاف ظلم و ستم در ذات حق تعالي كه ذاتاً غيرممكن نيست؛ اما با وجود ممكن بودن، هيچ گاه اتفاق نمي افتد، آن هم نه به دليل ماهيت ظلم، بلكه به خاطر آنكه ظلم ناپسند است و خداوند متعال از انجام هر عمل ناپسند و قبيح، منزه است.
واجب بودن عدالت بر حق تعالي نيز از همين نوع است، اوست كه با وعده هايي كه به بندگان خويش داده، حقي براي آنان معين فرموده و آن را بر خود لازم گردانده است و او هرگز خلف وعده نمي كند، هرچند بر آن تواناست. اما خداوند متعال مؤمنان را به پاداش نيكو وعده داده و فرموده است: «إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقَاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقّاً فِي التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفَى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّهِ...» (2) و در جاي ديگر فرموده است: «جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِي وَعَدَ الرَّحْمنُ عِبَادَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِيّاً» (3).
و نيز مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (4).
فخر رازي در تفسير آيه ي شريف «عَسَى أَنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً» (5) آورده است:
مفسران بر اين نكته اتفاق نظر دارند كه واژه ي «عسي» (شايد)، بر خداوند لازم الاجرا است كه اهل معنا گفته اند: اين واژه، نشان دهنده ي اميد دادن و ترغيب كردن است و هر كس انساني را به چيزي اميد دهد و سپس او را از آن محروم گرداند، عيب و عار است و خداوند متعال بزرگوارتر از آن است كه كسي را به چيزي اميد دهد و سپس آن را بدو عطا نكند. (6)
بدين سان آشكار مي شود كه لازم يا منتفي بودن امكان وقوع فعل، با توانايي شخص بر انجام آن منافات ندارد، چرا كه انجام آن فعل، در عمل غيرممكن است و نه از لحاظ ذاتي و ابتدايي و بدين ترتيب عصمت نيز چنين است؛ يعني معصيت در نزد انسان معصوم، عملاً محال است و نه ذاتاً؛ بنابراين با وجود قدرت و توانايي معصوم در انجام معصيت، عملاً امكان ندارد چنين عملي از او سر زند.
اما اگر گفته شود كه خداوند متعال از اين قاعده ها مستثناست، در پاسخ خواهيم گفت: چنان كه واضح است، احكام و قوانين عقلي استثناپذير نيستند.
البته ممكن است كسي بپرسد: چه ابزار و امكاناتي در اختيار معصوم قرار داده شده كه ضرورتاً او را از ارتكاب معصيت بازمي دارد؟
در مبحث بعد، به تفصيل به اين پرسش و پاسخ آن خواهيم پرداخت و خواهيم ديد كه غيرممكن بودن انجام برخي از كارها در همه انسان ها مصداق دارد. براي مثال، هر كه از آثار «سم» باخبر باشد، تا زماني كه خواهان زندگي و سلامتي است، هرگز از آن نخواهد نوشيد.
اين پاسخي است به نخستين مطلب وارده در مقاله ي مذكور، مبني بر اينكه «اختياري بودن عصمت عقلاً نادرست است.»
اما درباره ي نكته ي دوم، آنجا كه نويسنده آورده است: «معصومين (عليهم السلام) بر اطاعت از خداوند، مجبور و از انجام معصيت ناتوانند و اين موضوع جز در مقوله ي پاداش اعمال، مشكلي به وجود نمي آورد و از آنجا كه پاداش الهي از فضل و عنايت اوست و نه استحقاق ذاتي انسان، پس اعتقاد به جبري بودن عصمت، مشكلي ايجاد نمي كند...» ، بايد گفت اين فرضيه، علاوه بر مسئله ي پاداش و كيفر اعمال، با اشكالات ديگري نيز مواجه است. از آن جمله:
اول) دليلي بر صحت آن ارائه نشده است و احتمال محض و عدم وجود مانع در پذيرش آن، نمي تواند نظريه اي را اثبات كند، بلكه بايد با دلايل قطعي، برگرفته از قرآن كريم و سنت پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و يا با دليل عقلي آن را اثبات نمود كه اگر جز اين باشد از قديم گفته اند: «امكان يك امر، اعم (فراگيرتر) از وقوع آن است.» هر امري پيش از آنكه به وقوع بپيوندد، بايد ممكن و قابل وقوع باشد.
دوم) بديهي است كه هر انديشه و نظريه اي، براي پايدار ماندن، تنها نمي تواند در حوزه گفتار و نوشتار مطرح شود، بلكه بايد در عرصه ي عمل نيز با موفقيت همراه باشد. بنابراين تا زماني كه يك نظريه در مقام عمل، واقعيت هايي كه با مباني اصولي آن همراه و هماهنگ است، ارائه نكند، قابل اعتنا و توجه نخواهد بود.
پرواضح است آيين هاي آسماني، تنها براي ارائه ي نظريه و شعار در زندگي انسان وارد نشده اند، بلكه آمده اند تا ديدگاه هاي خود را در عمل نيز پياده كنند و در عرصه زندگي عملي مردم، الگوهاي اجرايي ارائه نمايند. بدين ترتيب كه افرادي را همچون چراغ هاي پر نور، مشعل هدايت مردمان قرار دهد و اگر اين گونه نباشد، اشكالات عمده اي بر آن وارد است كه عبارتند از:
1. وقوع خطا و اشتباه به هنگام اجرا نمودن يك نظريه؛ زيرا اگر يك نظريه، بر افراد معيني تطبيق نكند، احتمال خطا و اشتباه به هنگام اجرا شدن آن وجود دارد؛ زيرا اديان آسماني، يك واقعه زماني گذرا نيستند، بلكه تا پايان كار جهان، در عرصه ي زمان و مكان امتداد خواهند داشت و از طرفي، سطح درك و فهم مردمان با يكديگر تفاوت بسيار دارد.
2. احكام و ديدگاه هاي اديان آسماني اگر به هيچ يك از افراد يك جامعه تطبيق نكند به غيرقابل اجرا بودن در عرصه عمل متهم خواهند شد؛ اما در مقابل، اگر ديدگاه هاي دين در عمل و در عرصه زندگي قابل اجرا باشد، ديگر كسي نخواهد توانست دين را به آرمان گرايي و غيرقابل اجرا بودن متهم نمايد.
3. ناتواني در ارائه اسوه شايسته و الگوي مناسب در ميان مردم. از آنجا كه دين آسماني، مردم را به پايبندي به احكام شرع فرا مي خواند، لازم است كه در متن مردم افرادي وجود داشته باشند كه همچون مشعل هاي فروزان، روشنگر راه مردم باشند تا هر كه مي خواهد دعوت دين آسماني را اجابت كند، به آنان اقتدا نمايد و آنها نيز پيشوايان صالح و اسوه حسنه امت باشند.
بنابراين، لازم است كه دين الهي، ديدگاه هاي علمي خويش را با ارائه نمونه هايي عملي، همراه كند و تنها به طرح ديدگاه ها و احكام شرع در عرصه ي تئوريك اكتفا نكند تا در فهم نظريات خطا و اشتباهي صورت نگيرد و همچنين امكان اجرايي كردن آن احكام و نظرات را به اثبات برساند و الگو و اسوه ي مناسب در اختيار مردم قرار دهد: «لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ» (7).
يكي از نخستين نشانه هاي قابل اجرا بودن نظريات دين و احكام شرع آن است كه فردي وجود داشته باشد كه آن احكام و نظرات، در اعمال و رفتار وي نيز تجلي پيدا كند و جلوه آن انديشه ها، به دور از شائبه انديشه هاي مخالف، در او نمايان شود.
از اين رو، پيامبران و امامان (عليهم السلام)، بهترين و والاترين نمونه ي اسوه و برترين پيشوا براي همه مردم بوده اند، چنان كه قرآن كريم نيز در موارد متعدد بر اين نكته اشاره فرموده است: «أُولئِکَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» (8) و «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيمَ *صِرَاطَ الَّذِينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ» (9). پس راه و روشي كه انسان بايد از آن پيروي كند و از خدا مي خواهد كه او را بدان راه هدايت نمايد، راه كساني است كه نعمت داده شده اند و خداي متعال درباره آنان مي فرمايد: «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ مِنَ النَّبِيِّينَ وَ الصِّدِّيقِينَ وَ الشُّهَدَاءِ وَ الصَّالِحِينَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِيقاً» (10).
پس اينان كه خداوند نعمت داده، پيشوا و اسوه شايسته مردمان هستند و راه آنان، راهي است كه انسان را به خداوند متعال مي رساند و از گمراهي و ناخشنودي خدا دور مي گرداند.
اگر افراد، داراي اختيار نبودند و گناهان را از روي اراده و اختيار ترك نمي كردند، توانايي و اختيار انجام گناه از آنان سلب شده بود. در اين صورت، بي ترديد، دين الهي به آرمانگرايي متهم مي شد و ديدگاه هاي آنان، غيرقابل اجرا پنداشته مي شد و اين نه فقط اتهام كه يك حقيقت بود؟ چرا كه وقتي اين پيامبران و فرستادگاني كه رسالت الهي را تبليغ مي كردند و مردم را به آيين خداوند فرا مي خواندند، خود نتوانند بدون اجبار و از روي اراده گناهان را ترك كنند، وضعيت ديگر مردم چگونه خواهد بود؟ و اين دقيقاً همان آرمانگرايي است كه ممكن بود دين را بدان متهم كنند.
آيا معقول است كه دين الهي، مردمان را به پيروي از كساني فرمان دهد كه جز با زور و اجبار و سلب اختيار، نمي توانستند خويشتن را از گناه و معصوميت دور نگاه دارند و به فرمان خداوند عمل كنند؟
آيا در چنين حالي مي توان مردمان را فرمان داد كه: «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ» پس تو نيز از (راه) هدايت آنان پيروي كن؟
بنابراين و در فرض اجباري بودن عصمت، مشكلي كه وجود دارد، استحقاق پاداش و كيفر نيست تا بخواهيم با طرح مسئله «لطف الهي» و «عدم استحقاق ذاتي موجودات» آن را برطرف كنيم، بلكه در چنين فرضي، مشكل اصلي، عدم توانايي دين در ارائه الگوي عملي و اسوه حسنه است؛ زيرا كسي كه در اعمال خود، اختيار و اراده ندارد نمي تواند الگو و اسوه ي مردم باشد.
سوم) مطابق با اين فرضيه، اجباري بودن عصمت، مسئله ي پاداش و كيفر، به معناي آن است كه لزوماً اطاعت و پاداش، با هم ارتباطي ندارند، بلكه تنها معصيت و كيفر با يكديگر در ارتباط هستند.
اين فرض، با هيچ يك از رويكردهاي سه گانه اي كه درباره ي مسئله ي پاداش و كيفر مطرح شده، همگوني ندارد:
رويكرد نخست:
كه به اشاعره نسبت داده مي شود، برداشتي است كه آنان از آيه ي «لاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ» (11) و نظريه ي «اراده ي مطلق الهي» نام دارد.مفهوم اين نظريه آن است كه ميان اسباب و مسببات و علت و معلول، هيچ هماهنگي و رابطه اي وجود ندارد. براي مثال، آتش سوزنده نيست، بلكه اراده ي الهي است كه سوزنده است. آب، برطرف كننده ي تشنگي نيست، بلكه اراده ي الهي است كه تشنگي را برطرف مي كند. بنابراين، هيچ نوع همراهي و ارتباطي ميان اشياء وجود ندارد. از آن جمله، گناه و كيفر و اطاعت و پاداش نيز با يكديگر رابطه اي ندارند؛ اما اراده ي خداوند متعال بر آن است كه پيامبران و رسولان خويش را به بهشت و منكران و مشركان را به دوزخ وارد مي كند؛ زيرا رابطه اي ميان اطاعت و پاداش يا گناه و كيفر وجود ندارد.
نظريه ي «اراده ي مطلق» مورد پذيرش اشاعره است و آن را از آيه ي «لاَ يُسْأَلُ عَمَّا يَفْعَلُ وَ هُمْ يُسْأَلُونَ» برداشت كرده اند.
ما در پي رد يا پذيرش اين نظريه نيستيم؛ اما تا آنجا كه به فرضيه ي اجباري بودن عصمت مربوط مي شود، مشاهده مي كنيم كه آنچه در مقاله ي مذكور آمده، با اين نظريه همگوني ندارد؛ زيرا اين نظريه، همچنان كه ميان اطاعت و پاداش رابطه اي نمي بيند، معصيت و كيفر را نيز با هم مرتبط نمي داند. پس بر مبناي اين نظريه، انسان مطيع و خداپرست و انسان مشرك و گنهكار، ذاتاً مستحق پاداش يا كيفر نيستند و همچنان كه پاداش دادن به انسان بي اراده و فاقد اختيار، نادرست نيست، كيفر دادن انسان بي اراده نيز اشكالي ندارد. در حالي كه نويسنده ي مقاله، كيفر دادن شخص بي اراده را قبيح و نادرست شمرده است.
رويكرد دوم:
كه مورد پذيرش معتزله است، در نظريه ي موسوم به «حسن و قبح عقلي» بيان شده است. از ديدگاه معتزله، معيار انجام يا عدم انجام هر كاري، از جمله پاداش دادن به مطيع و كيفر دادن گنهكار، عقل است. بنابراين، عقل حكم مي كند كه انسان فرمانبردار، پاداش داده شود و انسان خطاكار، كيفر ببيند و اگر خداوند متعال، انسان مطيع را پاداش ندهد يا او را كيفر دهد، ستم كرده و ستم از ذات حق تعالي به دور است.اين نظريه نيز، بدون آنكه درباره ي پذيرش يا رد آن بحث كنيم، هم انسان مطيع و هم گنهكار را مستحق پاداش و كيفر مي داند، يعني از ديدگاه معتزله، همچنان كه كيفر دادن انسان به خاطر عملي كه از اراده ي خارج است، نادرست است، پاداش دادن به عملي بي اختيار نيز قبيح و ناپسند است؛ بنابراين كيفر يا پاداش، از لحاظ استحقاق انجام دهنده ي عمل، تفاوتي با هم ندارند و هيچ يك از آنها بدون سبب و بي دليل، مستحق پاداش يا كيفر نخواهند بود.
رويكرد سوم:
اين رويكرد، با وجود آنكه معتقد است آفرينش همه ي موجودات و در نتيجه، تمامي نتايج و آثار دنيوي و اخروي آفرينش آنها، همگي از لطف و فضل الهي است؛ اما در عين حال عقيده دارد كه لطف و فضل خداوند، بي دليل و بدون سبب و علت، شامل كسي نمي گردد، بلكه در سايه ي قوانين و سنت هاي الهي به بندگان مي رسد. سنت هايي كه مطابق با آيه ي شريف «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً» (12)، تخلف ناپذير و بي تغيير هستند. اين بدان سبب است كه خداوند متعال، موجودات را آفريده و براي آنها استعدادها و توانايي هايي قرار داده است كه از طريق آن مي توانند مراتب كمال را طي كنند و به قرب الهي برسند.اما در عين حال، استعدادها و توانايي هاي موجودات، همه در يك سطح و يك مرتبه ي واحد قرار ندارد؛ زيرا لازمه ي نظام احسن و برتر كه خداوند آن را براي بندگان مقدر فرموده، آن است كه استعدادها و توانايي هاي انسان ها، مختلف و متفاوت باشد.
انسان، هنگامي كه زندگي و مسير تكامل خويش را آغاز كرد، خود، مرتبه اي را كه براي فرارفتن به سوي خداوند متعال مي خواست، برگزيد و آن درجه از استعداد را كه براي طي مراتب معنوي مي توانست داشته باشد، انتخاب كرد.
از اين رو، انسان ها در مرتبه و توانايي ها و قابليت هاي خويش، با هم تفاوت دارند، چرا كه خودِ آنان، به صورت هاي گوناگون آن مراتب را برگزيده اند، چنان كه خداوند متعال مي فرمايد: «أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَالَتْ أَوْدِيَةٌ بِقَدَرِهَا» (13).
فخر رازي در تفسير اين آيه ي شريف چنين آورده است:
خداوند متعال، از آسمان جلال و كبريا و احسان خويش، آبي فرو فرستاد كه همين قرآن است و دل هاي بندگان، همان دشت هايند. دل ها را به دشت ها تشبيه كرده، چرا كه پرتو علوم قرآن در آن جاي مي گيرد، همچنان كه دشت ها نيز از آب فرود آمده از آسمان بهره مي گيرند و از آنجا كه هر يك از صحراها بنابر گستردگي و فراخي خود از باران بهره مي برد، دل ها نيز با توجه به ميزان پاكي و طهارت و درك و فهم خويش از پرتو علوم قرآن فيض مي برند. (14)
و علامه طباطبايي در الميزان آورده است:
فيض وجود كه از سوي باريتعالي به سوي موجودات سرازير مي شود، همچون بارش رحمت از آسمان و همانند باراني است كه از ابر بر زمين مي چكد و به خودي خود از هر تصوير و تقديري تهي است و سرنوشت آن در ميان خود اشياء تعيين مي گردد، همچنان كه آب باران نيز وضعيت و حالتي را كه از سوي سرزمين ها و دشت هاي مختلف براي آن به وجود مي آيد، مي پذيرد، اشياء و موجودات نيز به اندازه ي استعداد و قابليت خويش از رحمت و فيض خداوندي بهره مي گيرند. استعداد و توانايي افراد نيز با توجه به شرايط و موقعيت ها، با يكديگر متفاوت است. (15)
بنابراين قانون و سنت الهي بر آن است كه همچنان كه خداوند متعال، توانايي هاي گوناگون و متفاوت آفريده و انسان ها نيز هريك به اندازه ي توان و ظرفيت خويش از آن برگرفته اند، خداوند نيز بر خود لازم گردانده كه هر كس را به مقدار استعداد و ظرفيت او بهره دهد، چنان كه مي فرمايد: «کُلاًّ نُمِدُّ هؤُلاَءِ وَ هَؤُلاَءِ مِنْ عَطَاءِ رَبِّکَ وَ مَا کَانَ عَطَاءُ رَبِّکَ مَحْظُوراً» (16).
پس اوست كه به اقتضاي وعده ي خويش، هر كس را به ميزان توان و استعدادش بهره مند مي گرداند كه در آيات قرآن، چنين وعده داده و فرموده است: «کَتَبَ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» (17)و «وَ رَحْمَتِي وَسِعَتْ کُلَّ شَيْءٍ» (18).
و ناگفته پيداست كه خداوند متعال، خلف وعده نمي كند، چنان كه خود مي فرمايد: «لاَ يُخْلِفُ اللَّهُ الْمِيعَادَ» (19).
در نتيجه، از آنجا كه خداوند سبحان بر خود لازم گردانده كه هركس را به اندازه استعدادش بهره دهد، بندگان را حقي بر عهده خويش نهاده كه اقتضاي وعده الهي اين است و خداوند متعال از وعده ي خود تخلف نمي كند: «لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (20).
بنابراين، خداوند متعال، جهان را از روي فضل و عنايت بي دريغ خويش آفريده و تمامي ابزار و مقدمات رسيدن به خويش را مهيا نموده و پاداش و كيفر را نيز از فضل خويش مقدر فرموده، اما اين گونه نيست كه آن مقدمات و اسباب فيض خداوندي، بي سبب و بي ضابطه به كسي عطا شود، بلكه خداوند متعال به موجب سنت هايي كه در هستي قرار داده، از جمله، بهره مند كردن هر كس به اندازه ي استعداد و ظرفيت او، فضل خويش را عطا مي كند كه خود مي فرمايد: «فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَحْوِيلاً» (21).
بدين ترتيب مشخص مي گردد كه هر چند پاداش دادن، از روي فضل و عنايت الهي است؛ اما اين فضل، مطابق با سنت و قانون عطا مي شود و باريتعالي، بي سبب و بيهوده كسي را چيزي نمي بخشد.
بنابراين، همچنان كه كيفر دادن انسان براي كاري كه از عهده و توان او خارج مي باشد، ناپسند است، پاداش دادن او براي كاري كه بي اراده و بدون اختيار انجام داده نيز نادرست و غيرمعقول است، چرا كه با وعده ي الهي كه در نظر داشتن استعداد و قابليت هاي انسان را بر خود لازم گردانده، منافات دارد و بديهي است كه انسان فاقد اختيار، استعداد و لياقت دريافت پاداش الهي را ندارد و پاداش دادن به او، تخلف از سنت الهي است.
مولايمان حضرت اميرمؤمنان (عليه السلام) مي فرمايد:
حق، در مقام توصيف و بيان، گسترده ترين چيز و به هنگام اجرا و عمل، تنگ ترين (و دشوارترين) چيزهاست. به نفع كسي اجرا نمي گردد، مگر آنكه به ضرر او نيز به اجرا درآيد و بر ضرر كسي پياده نمي شود، مگر آنكه به نفع او نيز اجرا گردد و اگر (قرار باشد) كه به نفع كسي اجرا شود هيچ گاه به ضرر او نباشد. تنها درباره ي خداوند چنين امكاني وجود دارد، چرا كه او بر همه ي بندگان تواناست و قضا و قدر او هماره عادلانه است. اما خداوند سبحان، حق خويش را بر بندگان چنان مقرر داشته كه ثواب مضاعف عطايشان كند كه اين فضل و رحمتي از سوي اوست و او به اقتضاي فزون دهي خويش، بر بندگان (پاداش دو چندان) و برتر مي دهد. (22)
علامه طباطبايي در الميزان آورده است:
چنان كه از ظاهر آيات برمي آيد قرآن كريم قوانين كلي بسياري را در دنيا و آخرت بيان فرموده است. آنچه را كه خداوند موجب سعادت يا نگون بختي قرار داده، تبيين نموده و سپس پيامبر خويش را چنين خطاب كرده است: «وَ نَزَّلْنَا عَلَيْکَ الْکِتَابَ تِبْيَاناً لِکُلِّ شَيْءٍ» (23).
تمامي اين قوانين، فراگير و حتمي هستند؛ اما نه با اقتضاي ذات خود و نه به خودي خود، بلكه بر اثر ضرورت و لزومي كه خداوند در آنها قرار داده است، و اگر چنين حكم ضروري عقلي، از جانب خداوند متعال و به فرمان او باشد كه چنين است، بديهي است كه امر و فرمان خداوند، خود او را مجبور نمي كند و بر خويشتن چيره نمي گرداند كه خداوند سبحان، غالب و چيره ي مطلق است و ممكن نيست آنچه كه در همه ي ابعاد ذات و تأثير خود به خداوند عزوجل نيازمند است، بر او چيره گردد؟
بنابراين امكان ندارد عقل كه بر اثر افاضه ي فيض الهي بر آن حكم تواند راند و يا حقايقي كه حكم و تأثير آنها از سوي خداوند است، بتوانند بر او غلبه يابند، چرا كه تأثير و اقتضاي آنها از جانب پروردگار است و پايداري حكم آنان از سوي خداوند افاضه مي شود.
به عبارت ديگر، هر تأثير و اقتضايي كه در اشياء وجود دارد، بر اثر تمليك از جانب خداوند متعال است و نمي توان تصور كرد چيزي كه از سوي خدا مالكيت يافته، بر امري كه از آنِ خداست غالب آيد كه آن ذات پاك، مالك علي الاطلاق است و هرگز در هيچ بعدي مملوك (تحت مالكيت) واقع نمي شود. پس اگر خداوند متعال، تبهكاري را پاداش دهد يا نيكوكاري را مؤاخذه كند و با هر كار ديگري انجام دهد، بر او مانع و حرجي نخواهد بود و عقل يا مانع ديگري نمي تواند او را باز دارد؛ اما پروردگار متعال، ما را به عادت يا شقاوت و فرجام نيك يا بد وعده و وعيد داده و اعلام فرموده كه از وعده ي خويش تخلف نمي كند و از طريق وحي و انديشه، ما را از اين حقيقت خبر داده است. سپس يادآور شده كه خبر سخن حق، چيزي نمي گويد. بدين ترتيب، جان هاي ما آرامش يافته و دل هايمان مطمئن گرديده، چندان كه ترديد به خود راه نمي دهد، از آنجا كه خداوند متعال مي فرمايد: «إِنَّ اللَّهَ لاَ يُخْلِفُ الْمِيعَادَ» (24) و «وَ الْحَقَّ أَقُولُ» (25) و معناي اين آيات آن است كه به اقتضاي عقل، حكم آنها ضروري و لازم الاجراست. (26)
چهارم آنكه آيات متعددي در قرآن كريم و روايات بسياري در سنت شريف نبوي (صلي الله عليه و آله و سلم) وارد شده كه به تعابير مختلف، از جمله امر و تهديد و هشدار، پيامبران و ائمه را مورد خطاب قرار داده و بديهي است كه اگر آنان، قدرت و توان انجام معصيت را نداشتند و در اعمال خويش بي اراده و فاقد اختيار بودند، تهديد و هشدار (از جانب پروردگار) معنايي نداشت و بيهوده و نامفهوم جلوه مي كرد.
از اين رو بايد پذيرفت كه آن بزرگواران، توان انجام هر عملي، اعم از طاعت و معصيت را دارا بودند و به اراده و اختيار خويش از گناه دوري مي كردند كه اگر جز اين باشد، نهي آنان از معصيت معنايي نخواهد داشت.
به برخي از آيات و روايات وارده در اين باره توجه كنيد:
1. قرآن كريم
خداوند متعال مي فرمايد: «قُلْ أَ غَيْرَ اللَّهِ أَتَّخِذُ وَلِيّاً فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ يُطْعِمُ وَ لاَ يُطْعَمُ قُلْ إِنِّي أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَسْلَمَ وَ لاَ تَکُونَنَّ مِنَ الْمُشْرِکِينَ*قُلْ إِنِّي أَخَافُ إِنْ عَصَيْتُ رَبِّي عَذَابَ يَوْمٍ عَظِيمٍ» (27).و اين آيه ي شريف به صراحت بيانگر آن است كه پيامبر خدا، خود نيز از معصيت و نافرماني خداوند در هراس بوده است، چرا كه موجب عذاب و كيفر در آن روز بزرگ (قيامت) مي گردد و اگر بر انجام معصيت توانايي نداشته باشد، چگونه از آن مي هراسد؟
در آيه ي ديگري چنين مي خوانيم: «وَ لاَ تَدْعُ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ يَنْفَعُکَ وَ لاَ يَضُرُّکَ فَإِنْ فَعَلْتَ فَإِنَّکَ إِذاً مِنَ الظَّالِمِينَ» (28).
اگر كسي در اعمال خويش اختيار نداشته باشد، آيا صحيح است كه به او گفته شود: «اگر چنين كني...» ؟ خداوند سبحان در آيه اي ديگر چنين مي فرمايد: «قُلْ إِنَّمَا أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ وَ لاَ أُشْرِکَ بِهِ إِلَيْهِ أَدْعُو وَ إِلَيْهِ مَآبِ» (29).
پرواضح است كه نمي توان انسان بي اراده و مسلوب الاختيار را به چيزي فرمان داد. در آيه ي ديگري آمده است: «وَ إِذْ بَوَّأْنَا لِإِبْرَاهِيمَ مَکَانَ الْبَيْتِ أَنْ لاَ تُشْرِکْ بِي شَيْئاً وَ طَهِّرْ بَيْتِيَ لِلطَّائِفِينَ...» (30).
اين آيه ي شريف نيز همچون آيات پيشين، نخست، ابراهيم (عليه السلام) را به دوري از شرك به خداوند متعال و در ادامه، ايشان را به پاك گرداندن خانه (خدا) و فراخواندن مردمان به سوي فريضه حج فرمان داده است: «وَ أَذِّنْ فِي النَّاسِ بِالْحَجِّ» (31).
بديهي است كه ابراهيم (عليه السلام) بايد داراي اختيار بوده و توانايي انجام آنچه اراده كرده، داشته باشد تا فرمان دادن و بازداشتن او معقول باشد.
خداوند متعال در آيه ي ديگري چنين مي فرمايد:
«وَ لَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْکَ وَ إِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِکَ لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» (32).
به همين ترتيب، آيات بسياري از قرآن كريم، پيامبران را از شرك و معصيت و يا دروغ بستن به خداوند متعال باز داشته است و بهترين نمونه در اين باره، آيه ي شريف: «وَ لَوْ تَقَوَّلَ عَلَيْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِيلِ *لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْيَمِينِ *ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِينَ *فَمَا مِنْکُمْ مِنْ أَحَدٍ عَنْهُ حَاجِزِينَ» (33) است.
خداوند متعال در جاي ديگر مي فرمايد: «وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَکَ عَسَى أَنْ يَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقَاماً مَحْمُوداً». (34)
اين آيه ي شريف به صراحت اشاره به آن دارد كه پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) جز با عمل صالح و شب زنده داري نمي تواند به «مقام محمود» و جايگاه پسنديده در نزد خداوند دست يابد. اما اگر ايشان در اعمال خويش مجبور بود، اين شرط چه معنا و مفهومي مي توانست داشته باشد؟
گروهي بر اين باورند كه مي توان اين آيات شريف، به ويژه آياتي همچون «لَئِنْ أَشْرَکْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُکَ وَ لَتَکُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ» را به گونه اي ديگر معنا كرده و آن را يك فرض و احتمال غيرممكن بدانيم كه خداوند آن را براي اين ذكر فرموده كه نشان دهد گناهكاران و مشركان حتي اگر پيامبر هم باشند، مورد كيفر و عقاب قرار خواهند گرفت.
در پاسخ بايد گفت: زماني مي توان ظاهر آيات را به گونه اي ديگر معنا كرد كه در معناي ظاهري آيه، مفهومي متناقض با عقل يا نقل(روايات) وجود داشته باشد؛ اما اگر ظاهر آيه با عقل و نقل تناقض نداشته باشد، لزومي ندارد كه آن را برخلاف ظاهر و الفاظ آن تفسير نماييم.
از طرفي، پيش تر ثابت كرديم كه اختياري بودن عصمت، با ضروري بودن آن در مقام عمل منافاتي ندارد.
2. روايات معصومين (عليهم السلام)
احاديث و روايات وارده از پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و اهل بيت (عليهم السلام)، كه مستحكم، بلكه متواترند، گواه ديگري بر اين حقيقت هستند كه معصومين، تنها از راه اطاعت و عبادت خداوند به مقامات عاليه رسيده اند. در اينجا به برخي از اين احاديث اشاره مي كنيم:حديث صحيح از حضرت امام جعفر صادق (عليه السلام) كه فرمودند:
عده اي از قريشي يان از پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) پرسيدند: شما كه آخرين پيامبران هستيد، در چه چيز از آنان پيشي گرفتيد؟ حضرت فرمود:
من نخستين كسي بودم كه به پروردگار ايمان آوردم و آن هنگام كه خداوند (در عالم ذر) از پيامبران درباره ي خودشان گواهي مي گرفت كه «الستُ بربكم» (آيا من پروردگار شما نيستم؟)، من نخستين پيامبري بودم كه اقرار كردم، بدين ترتيب در ايمان و اقرار به خداوندي خداي عزوجل از آنها پيشي گرفتم. (35)
2. حديث صحيحي كه جابر از حضرت امام محمدباقر (عليه السلام) نقل كرده و مضمون آن چنين است:
اي جابر! آيا براي كسي كه ادعاي دوستي ما اهل بيت را دارد، كافي است كه شيعه باشد؟ به خدا سوگند جز آنان كه تقواي الهي پيشه كنند و خداي را اطاعت نمايند، كسي شيعه ما نيست.
تا آنجا كه مي فرمايد:
اي جابر! به خدا سوگند جز با اطاعت از خداوند، نمي توان به او نزديكي و تقرب جست. ما برات رهايي از آتش نداريم و كسي را در پيشگاه خداوند برهان (و بهانه اي) نخواهد بود. هر كه مطيع فرمان خداوند باشد، دوست ما و هر كه معصيت او كند، دشمن ماست. جز با عمل صالح و خويشتن داري كسي نمي تواند به ولايت ما نائل شود. (36)
اين حديث شريف به صراحت بيان مي دارد كه تقرب همه ي بندگان و از جمله ائمه اطهار (عليهم السلام)، به خداوند، جز از طريق اطاعت از او ميسر نيست و آن بزرگواران، برات رهايي از آتش با خود ندارند، بلكه رها شدن از دوزخ، تنها از طريق عمل صالح و اطاعت از خداوند عزوجل و خودداري از ارتكاب محرمات ممكن خواهد بود.
و اگر چنين است كه رسيدن به مقام ولايت و دوستي آن بزرگواران جز با عمل صالح و پرهيزكاري ممكن نيست، آيا در اين صورت معقول خواهد بود كه آنها، خود نيازي به سعي و عمل نداشته باشند و بدون صلاحيت، پاداش دريافت كنند؟
آيا معقول است كه نزديك شدن آنان به خداي متعال، اطاعت و عمل صالح باشد و همه ي آنچه كه به عنوان عبادت و طاعت انجام مي دهند، بي اختيار و غيرارادي باشد؟
3. حديث صحيح از (37) ابي كهمس كه آورده است:
به حضرت امام صادق (عليه السلام) عرض كردم: عبدالله بن يغفور به شما سلام مي رساند. حضرت فرمود:
سلام بر تو و بر او: وقتي نزد او رفتي، سلام برسان و بگو: جعفر بن محمد (امام صادق (عليه السلام)) مي گويد: بنگر كه علي (عليه السلام) از چه طريق توانست به آن مرتبه در نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) دست يابد و تو نيز به اين روش پايبند باش. علي (عليه السلام) با راست گفتاري و امانت داري در نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) به اين جايگاه رفيع دست يافت. (38)
4. جبرئيل (عليه السلام) نزد رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) آمد و عرض كرد:
اي محمد! هر چقدر هم كه زنده باشي، خواهي مرد. هر چه را كه مي خواهي دوست بدار (اما بدان كه) از آن جدا خواهي شد و هرچه مي خواهي انجام ده كه (تجسم) آن را خواهي ديد. (39)
5. حديث صحيح حفص بن بختري از حضرت امام صادق (عليه السلام) كه فرمود:
در نوجواني، بسيار عبادت مي كردم. پدرم به من فرمود: پسرم! كمتر از آنچه اكنون انجام مي دهي عبادت كن [ كه همان كافي است ]، خداوند عزوجل اگر بنده اي را دوست بدارد، عمل اندك او را نيز [ مي پذيرد و از آن ] خشنود مي شود. (40)
و در روايات ديگري از آن حضرت آمده است:
پدرم (عليه السلام) مرا كه نوجواني بيش نبودم در حال طواف خانه ي خدا ديد، در حالي كه از شدت عبادت، عرق مي ريختم. فرمود: «جعفر، پسرم! اگر خداوند بنده اي را دوست بدارد، او را وارد بهشت مي گرداند و از عمل اندك او نيز راضي و خشنود مي گردد. (41)
بديهي است كه اگر آن حضرت در انجام چنان عبادتي مجبور و ناگزير بود و تلاش ايشان از روي اراده و اختيار نمي بود، فرمايش پدر گرامي شان حضرت امام باقر (عليه السلام) معنايي نداشت، چرا كه در چنين فرضي، تمام آن كارها غيرارادي و بي اختيار صورت گرفته است.
6. حديث صحيح حضرت امام صادق (عليه السلام) كه فرمود:
علي بن الحسين زين العابدين (عليه السلام) هرگاه وصيت جد بزرگوارش اميرمؤمنان علي (عليه السلام) را مي نگريست، مي فرمود: چه كسي ياراي انجام اين كارها را دارد؟... سپس به آن عمل مي فرمود و هرگاه كه براي نماز برمي خاست، رنگ رخساره ي مباركش دگرگون مي شد، چنان كه در سيماي آن حضرت، تغيير رنگ مشهود بود. پس از علي (عليه السلام) جز علي بن الحسين (عليه السلام) هيچ يك از فرزندانش نمي توانست همانند آن حضرت، عبادت (طولاني و طاقت فرسا) انجام دهد. (42)
با توجه به اين حديث بايد گفت اگر اعمال عبادي اميرمؤمنان (عليه السلام) غيرارادي بود و عبادت هاي حضرت زين العابدين (عليه السلام) نيز از توان ايشان خارج بود و آنان به حكم اجبار، همچون ابزار، بي اراده بودند. ديگر فرمايش آن حضرت بدين معنا كه «چه كسي ياراي انجام اين كارها را دارد؟» چه مفهومي مي توانست داشته باشد؟ در اين صورت ديگر پيروي حضرت زين العابدين (عليه السلام) از جد بزرگوارش علي (عليه السلام) در اعمال و عبادات، معقول نمي بود.
بدين ترتيب، در سنت اهل بيت (عليهم السلام)، روايات متعدد و متواتري وجود دارد كه نشان مي دهد، پاداش و مراتب والاي كمال كه ائمه و اهل بيت (عليهم السلام) و پيش از آنان پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و پيامبران و رسولان پيشين بدان دست يافته بودند، در واقع نتيجه ي عبادت، اطاعت، تقوا، پرهيزكاري و ديگر فضايل و حسنات آنان بوده است.
از طرفي، احاديث بسياري وارد شده كه بيانگر تلاش و كوشش وصف ناپذير آن بزرگواران در راه عبادت و دعا و شب زنده داري است، چنان كه درباره ي گريه ي آنان از خوف خداوند و تضرع و خشوع به درگاه باريتعالي و هراس از عذاب دردناك الهي، در سيره ي پيامبراكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و امير مؤمنان و فرزندان بزرگوارش (عليهم السلام) بسيار نقل شده است.
اين همه بيانگر آن است كه آنان، در اطاعت خداوند و دوري از گناه مجبور نبوده اند، بلكه همه ي آنچه انجام مي داده اند، از روي اختيار خودشان بوده است.
بدين ترتيب مشخص مي شود كه احتمال مبني بر «مجبور بودن معصومين بر ترك گناه و انجام عبادت و نداشتن توانايي در انجام معصيت و بي اختيار بودن در اعمال خويش»، منتفي و غيرقابل پذيرش است، چرا كه با قرآن كريم و سنت و سيره ي معصومين مخالفت دارد. افزون بر آن، دليل عقلي نيز آن را رد مي كند كه در جاي خود بدان خواهيم پرداخت. ممكن است كه گفته شود: مجبور بودن معصومين، فقط در ترك معصيت است و نه در انجام عبادت. بدين معنا كه پيامبران بر ترك گناه مجبور و در انجام عبادت مختار بوده اند و اطاعت و عبادت خدا به اراده ي خودشان انجام مي شده است؛ اما خداوند به الطاف خفيه ي خويش آنان را از انجام گناه باز مي داشته است، بدين ترتيب انسان معصوم، به گونه اي متفاوت با انسان هاي عادي، از انجام معصيت باز داشته شده است.
اين گفته نيز به خودي خود نامعقول است، چرا كه اگر انسان معصوم در انجام عبادت مختار باشد، اقتضاي اختيار آن است كه بر ترك آن نيز قادر باشد و از آنجا كه ترك عبادت، خود نوعي معصيت است، پس معصوم بر انجام معصيت نيز تواناست. اگر نيز گفته شود كه او توانايي ترك عبادت خداوند را ندارد، همانند احتمال پيشين، جبر مطلق مورد نظر خواهد بود كه نادرستي آن ثابت شد.
پينوشتها:
1. مجلة الفكر الجديد، شماره9، ص61.
2. خداوند، جان ها و اموال مؤمنان را از آنان مي خرد (در ازاي اينكه) بهشت از آن آنها باشد. آنان در راه خدا پيكار مي كنند، مي كشند و كشته مي شوند. اين وعده ي راستين در تورات و انجيل و قرآن و كيست بر عهده خويش وفادارتر از خداوند؟ (توبه: 111).
3. بهشت هاي جاودان كه خداوند، بندگان خويش را ناديده وعده فرموده است و اين وعده اي آمدني (و راستين) است. (مريم: 61).
4. خداوند از وعده ي خويش تخلف نمي كند. (رعد: 31).
5. شايد خداوند تو را به جايگاه ستودني و والا نائل گرداند. (اسراء: 79)
6. تفسير فخر رازي، ج21، ص31.
7. به راستي پيامبر خدا، شما را اسوه ي حسنه و الگوي شايسته است. (احزاب: 21).
8. آنان كساني هستند كه خداوند هدايتشان كرده، پس تو نيز از (راه) هدايت آنان پيروي كن. (انعام: 90).
9. ما را به راه راست هدايت فرما راه آنان كه نعمتشان دادي. (فاتحه: 6 و7).
10. هر آن كس كه خداي و پيامبر را اطاعت كند، همنشين كساني است كه از جانب خدا نعمت يافته اند؛ (يعني) پيامبران و صديقان و شهدا و نيكوكاران و چه نيكو همراهاني هستند. (نساء: 69)
11. خداوند از كرده ي خويش پرسش نمي شود، اما آنان پرسيده مي شوند. (انبياء: 23).
12. در سنت الهي، هيچ تبديل و دگرگوني نمي يابي. (فاطر: 43)
13. از آسمان آبي فرو فرستاد، پس هر دشت، به اندازه وسعت خويش از آن بهره برد. (رعد: 17).
14. تفسير فخر رازي، ج19، ص35.
15. الميزان، ج11، ص338.
16. همه اين (مؤمنان) و آن (كافران) را از بخشش پروردگارت بهره مند مي گردانيم كه عطاي پروردگارت از كسي دريغ شدني نيست. (اسراء: 20).
17. (پروردگارت) بر خويشتن، رحمت نوشت (و واجب گردانده) است. (انعام: 12).
18. رحمت من همه چيز را دربرگرفته است. (اعراف: 156).
19. خداوند از وعده ي خويش تخلف نمي كند. (زمر: 20).
20. (خدا) از وعده ي خويش تخلف نمي كند. (آل عمران: 9).
21. در سنت الهي، هيچ تبديل و دگرگوني نمي يابي. (فاطر: 43).
22. نهج البلاغه، ص476. شرح نهج البلاغه، عزالدين عبدالحميد بن ابي الحديد معتزلي، چ2، قاهره، دار احياء الكتب العربي، 1385هـ / 1965م، ج11، ص88.
23. كتاب (قرآن) را بر تو فرو فرستاديم كه بيان كننده (و دربردارنده ي) همه چيز است. (نحل: 89).
24. خداوند از وعده ي خويش تخلف نمي كند. (آل عمران: 9) و (رعد: 31).
25. تنها حقيقت مي گويم. (ص: 84).
26. الميزان، ج6، ص 254. اين بخش از سخن علامه را با وجود طولاني بودن از آن جهت آورديم كه معاني بلندي در آن نهفته است.
27. بگو: آيا جز خداوند، ولي (و سرپرست ديگري) بجويم؟ او كه آفريننده ي آسمان ها و زمين است و روزي مي دهد و خود روزي داده نمي شود. بگو: من فرمان يافته ام كه نخستين اسلام آورنده (و تسليم شونده در برابر فرمان پروردگار) باشيم و تو نيز از مشركان مباش بگو: اگر نافرماني پروردگار كنم، از عذاب آن روز بزرگ مي هراسم. (انعام: 14 و 15).
28. به جاي خداوند، آنچه را كه نه سودي و نه زياني بر تو رساند، مخوان كه اگر چنين كني، به راستي از ستمكاران خواهي بود. (يونس: 106).
29. بگو: من فرمان يافته ام كه تنها خداي را بپرستم و به او شرك نورزم، به سوي او فرا مي خوانم و بازگشت (همه) به سوي اوست. (رعد: 36).
30. آن گاه كه خانه را جايگاه ابراهيم قرار داديم (و فرمان فرستاديم) كه به من شرك نورز و خانه ي مرا براي طواف كنندگان، پاكيزه (و مهيا) گردان. (حج: 26).
31. و در ميان مردم، فراخوان حج را بانگ ده. (حج: 27).
32. به تو و پيشينيان تو وحي گرديد كه اگر (به خدا) شرك ورزي، اعمال تو تباه و باطل گردد و از زيانكاران باشي. (زمر: 65).
33. اگر (پيامبر) گفته هاي نادرستي را به دروغ به ما نسبت دهد همانا دست راست او را (به سختي) برگرفته و رگ قلب (و حياتش) را قطع مي كرديم و هيچ يك از شما مانع از اين نمي توانست باشد. (حاقه: 44-47).
34. (اي پيامبر)، شب را به عبادت و شب زنده داري بيدار باش تا شايد خداوند تو را به مقام محمود (و جايگاه ستودني) برساند. (اسراء: 79).
35. كافي، ج2، ص10.
36. همان، ص 74.
37. عبارت «حديث صحيح از...» در گفتار فقها بسيار به كار مي رود و معمولاً مراد از آن، اين است كه همه ي افرادي كه در حديث سند ذكر شده اند، به جز همان شخص مذكور موثق هستند؛ اما موثق بودن او احراز نشده است.
38. الكافي، ج2، ص 104.
39. وسائل الشيعه، محمد بن حسن حر عاملي، چ1، قم: مؤسسه آل البيت (عليهم السلام) لاحياء التراث، چاپخانه مهر، 1412هـ، ج1، ص 85.
40. همان.
41. همان، ص 108.
42. همان، ص 85.
حيدري، سيدكمال، (1392)، عصمت در قرآن، تهران، نشر سخن، چاپ اول