آیا خدایی وجود دارد؟ بلی، من به همان اندازه که به وجود چیزهای دیگر در اطراف خودم یقین دارم، به وجود خدا معتقدم. همچنان که به هستی خود اقرار می کنم به وجود و هستی او نیز اعتقاد دارم.
اثباث وجود خدا با روش منطقی
در اثبات وجود خدا از راه منطق، باید اصول تفکر را به کار برد، و اصول تفکر از فعل و انفعال مغز با تجارب روزانه نشئت می گیرد. توماس آکویناس (3) نخستین کسی است که در این قسمت آزمایش رسمی به عمل آورد، و اساس این آزمایش همان مشاهدات ساده ی پدر و مادر در مراحل رشد مغزی اطفال است. خوشبختانه وجود خدا بدین طریق ثابت شده و مورد قبول میلیون ها فرد متفکر و روشنفکر و رهبران دانش و سعادت بشری قرارگرفته است (4 ).عجز منطق در انکار خدا
منطق وجود خدا را ثابت می کند، ولی از نفی وجود خدا عاجز است. شاید بعضی اشخاص، همان گونه که درگذشته نیز اتفاق افتاده، وجود خدا را انکارکنند، ولی هیچ کدام از منکران هرگز نتوانسته اند دلیل معقولی برای اثبات ادعای خود بیاورند. هرگاه کسی دلیل عقلی برای انکار یا شک در وجود چیزی داشته باشد، می تواند آن چیز را انکارکند. ولی من تا امروز در تمام مطالعات خود کسی را نیافته ام که برهان قاطعی برای انکار وجود خدا داشته باشد. برعکس، در اثبات وجود خدا دلایل معقول بی شماری دیده ام، و نیز با مطالعه ی تاریخ و احوال اقوام و ملل دریافته ام که ایمان حقیقی به خدا و پیامبران چه فواید و منافع گرانبهایی نصیب مردم ساخته و انکار وجود آنان چه نکبت ها و بدبختی هایی برای مردم به بار آورده است.منکران، برای قبول وجود خدا دلایلی می خواهند که خدا را به شکل بشر یا مجسمه و بتی در بیاورد و آن را قابل لمس بسازد. اگر چنین خدایی وجود می داشت، دیگر نیاز به آزادی و اختیار در ایمان و انکار از بین می رفت. خدا ضمن آزمایش عقل های ما درخصوص ایمان و اراده فرمود که بشر را آزاد می گذارد تا هرکه می خواهد وجود او را بپذیرد، و هرکه می خواهد با تراشیدن دلایلی غیرمنطقی وجود او را انکار کند و برای عواقب وخیم این کار خود را آماده سازد.
گروهی از منکران و بی دینان و لاادریان، و حتی بعضی از مسیحیان مدعی دینداری نیز، خدا را تاجری می انگارند که بتوان با او معامله پایاپای کرد، و می گویند: « اگر خدا روح مرا نجات بخشد، من آدم خوبی خواهم شد، و اگر برای ما باران بفرستد یا سیل را قطع کند و رنج و اندوه و بی عدالتی و بدی را از صفحه گیتی پاک سازد، من نیز در مقابل به خدا ایمان خواهم آورد ». یا می گویند: « اگر خدا مهربان بود، دندان من درد نمی گرفت ». به عبارت بهتر می گویند: « اگر خدا دنیا را موافق عقل و تدبیر و مطابق نقشه و فکر خودخواهانه من خلق یا تجدید بنا می کرد، من به او ایمان می آوردم ».
برای تقرب جستن به درگاه خدا، باید روح را از چنگال این خودخواهی ها نجات داد، و از بدگمانی و وسواس و کینه و آنچه مانع آزادی فکر است دوری جست تا به مرحله ی ایمان و عشق به خدا رسید، و در رفع بدی ها و بی عدالتی ها سهیم شد. در حقیقت و واقعیت خدا همین بس که مهر او قوت جان پاکان و مؤمنان مخلص است. رفتار و کردار خداپرستان واقعی مبیّن عشق حقیقی آن هاست، و لازمه ی موهبت هوش و آزادی این است که به جای ناله و شکایت از بدی ها به چاره کردن و رفع آن ها بپردازیم و شر و فساد را ریشه کن سازیم و اشرف مخلوقات بودن بشر را عملاً ثابت کنیم.
ایمان و امید و عشق باید براساس عقل باشد
ایمان من به خدایی که تمام مخلوقات را آفریده، و در همه جا حاضر و ناظر حال بشر است، بر روی عقل و منطق و عشق و امید استوار است (5 ). ایمان و امید و عشق من بدون دلیل نمی توانند برقرار باشند. آنان مجبور است برای هرکار دلیلی داشته باشد. همه کس در همه حال طالب و خواستار دلیل است. ایمان بی دلیل، سست و ناپایدار و در برابر تهاجم افکارگمراه کننده محکوم به زوال است. ایمانی که براساس دلیل نباشد حاصلی جز انحراف و فساد وگمراهی ندارد. تمام مردم اصول اندیشه و دلیلی را که پایه ی ایمان و رفتار مثبت زندگی روزمره و اساس افکار و رفتار دانشمندان بزرگ است قبول دارند. اصول اندیشه و استدلالی که پایه ی ترقیات مادی آینده است اساس ایمان به خدا نیز هست. ما با همین تفکر و استدلال می فهمیم و قبول می کنیم که فردا آفتاب طلوع خواهد کرد و احتیاجات عادی زندگی را خواهیم داشت، یا زنده ایم و ازکار فردا بهره مند خواهیم شد. پس وقتی استدلال اساس ترقیات مادی است چرا در ترقی معنویات به کار نرود؟ هرکس می تواند استدلالی را که اساس ایمان مذهبی اوست علناً بیان کند و خلوص عقیده ی خود را با انجام دادن کارهای نیک عملاً به اثبات برساند (6).اگر کسی نتواند وجود خدا را به طریق منطقی و قانع کننده ثابت کند ممکن است بگویدکه اعتقاد من به خدا براساس ایمان است و وجود خدا را از بدیهیات می شمارم. تامس جفرسون هنگام نگارش هسته « قلب » بیانیه ی استقلال امریکا چنین گفت: « ما این حقایق را بدیهی می شماریم که تمام افراد بشر برابر خلق شده اند و زندگی و آزادی و کسب ثروت و سعادت ازجمله حقوق مسلم و غیرقابل انکاری است که آفریدگار آنان به ایشان بخشیده است و برای حفظ این حقوق در میان مردم، دولت هایی تشکیل یافته که قدرت های قانونی خود را منوط به رضایت افرادی می دانند که بر آنان حکومت می کنند. » (7)
این صورت بیانی ژرف آن ایمان دینی و اخلاقی و سیاسی است که به روی آن قانون اساسی کشورهای متحد امریکا بنا شده است.کشورهای متحد امریکا نخستین حکومت و دولت غیردینی بود که تأسیس شد، و تامس جفرسون و دیگر بانیان کشورهای متحد امریکا دلایل قطعی برای آن داشتند که به چنین ایمانی معتقد شوند. پس وقتی گفته می شود که وجود خدا را با ایمان قبول داریم پیداست که این ایمان بستگی به معلومات و دلایل و تجارب قبلی دارد و تجربه و معلومات و دلایل قبلی برای ایمان آوردن به هر چیزی لازم و ضروری است. هنگامی که گفته می شود وجود خدا از بدیهیات است، یعنی گوینده نمی تواند با روش علمی و عادی این حقیقت را اثبات کند، زیرا معلومات لازمه را ندارد، یا دلایل خود را تنظیم نکرده است، یا این که زمان و مکان برای ارائه ی دلیل مقتضی نیست. ولی من تاکنون کسی را ندیده ام که در برابر این سؤال که « چرا به خدا ایمان دارید؟ » یا « چرا باید به خدا ایمان داشت؟ » عاجز بماند. اغلب این دلایل ساده شنیده می شود: « برای این جهان و قوانین اداره کننده ی آن صانعی لازم است »، یا « هیچ ماشینی بدون سازنده نمی شود » این حقیقت اساسی را تمام افراد بشر، اعم از کوچک و بزرگ، ادراک کرده اند.
تکامل اصول اولیه در مغز کودک
هنگامی که سه ساله بودم، مانند تمام کودکان همسالم، از پدر و مادر خود می پرسیدم: «آفریدگار من کیست؟ و این دنیا وگاوها و مرغان را که آفریده است ». رفته رفته مغزم توسعه یافت و حقایق زندگی و تجارب روزمره در مغزم فعل و انفعالاتی به عمل آوردند، و سرانجام هوش و ذکای ساده من به این نتیجه رسید: « هیچ ماشینی نمی تواند بدون سازنده باشد ». از طرف دیگر هوشم قسمتی از مغزم را که به کشف حقایق اختصاص دارد وادار کرد درباره ی چیزهایی که ماورای حقایق ظاهری و محسوس است تحقیق کند. من از مشاهده موجودیت خودم و مرغان وگاوها نتیجه گرفتم که من و مرغ وگاو نمی توانیم بدون داشتن علتی کافی و خالقی قادر به وجود آمده باشیم.مغز ساده و سالم و بی آلایش و بی غرض من اساسی ترین اصل فلسفی و علمی وجود و اندیشه را کشف کرد، و اصولی را که مغز تمام افراد بشر تاکنون ادراک کرده است، به من آموخت.
به تدریج حس بودن و نبودن توسعه یافته، و نخستین اصل تفکر یعنی « عدم امکان تأیید و تکذیب چیزی در آن واحد » بر طفل آشکار می شود. مثلاً کودک خردسال می گوید: « من تام هستم و خواهرم ماری است ». شعور این کودک خردسال معقول تر از آن است که بگوید: « من ماری هستم و خواهرم تام است »، مگر این که شوخی بکند. کودک می فهمد که اگر به مربع بگوید دایره، اشتباه کرده است. متوجه آن می شود که مربع دارای یک « دلیل کافی » است و همین دلیل کافی آن را به صورت مربع و قابل فهم درمی آورد.
این دریافت و معرفت کودک خردسال و سؤالتی که « آفریدگار من و جهان کیست؟ » نشان می دهد که او پی به « اساسی ترین اصل علیت » (8) برده است. اصل علیت را می توان چنین بیان کرد: « هر معلولی را علتی است »، و « هیچ ماشینی بدون صانع و هیچ تغییری بدون سبب نمی تواند باشد » . بنابراین، اندیشه انسانی با تسلسل علل، یعنی ارتقا از شهود هستی خود و وجود عالم، به هستی خدا به عنوان « علت اولی »، و از وجود حرکت به « محرک اول » پی می برد.
روش اندیشه را به وجه دیگری نیز می توان بیان داشت. مثلاً می گوییم: « عالم دارای نظام و نقشه ای است؛ هر نقشی به نقاشی احتیاج دارد؛ نقاش و طراح جهان نامتناهی بایستی دارای صفات و خصوصیات نامتناهی باشد و آن نقاش، خداست ». قانون طبیعی و مسلم « علت و معلول » چنان صریح و روشن است که حتی مغزکودک پنج ساله نیز می تواند آن را ادراک کند و به وجود آفریننده ای درجهان پی ببرد.
من تمام زندگی خود را در رشته ی علوم و کشف و جست وجوی علل ماورای حقایق ظاهری گذرانده ام، و مغز من از دوران کودکی با تجارب حسی- و آنچه بر آن ها مترتب می شود - انس گرفته، و به همین ترتیب نیز رشد یافته است. اندیشه من همواره می خواهد ماورای محسوسات را سیر و حقایق معنوی و مادی وجود و حیات را کشف کند. موضوع تحقیقات و مطالعه ی من دو رشته ی مهم بوده است: یکی مطالعه ی علوم طبیعی با « جهان چنان که هست »، و دیگری تحقیق در معنویات و علوم دینی یا « جهان چنان که باید باشد ». اما باید اذعان کنم که در این مطالعات خود با حقایق بسیار تأسف آوری روبه رو شده ام. بسیاری از نویسندگان بزرگ و فلاسفه و متفکران را دیده ام که یا در نتیجه ی غفلت مرتکب اشتباهات عجیب و غریب شده و سد بزرگی دربرابر توجه به حقایق متافیزیک قرار داده اند، یا به کلی حقایق مسلم و متعارف را ندیده گرفته اند. آیا دانشمندی که در آزمایشگاه خود مشغول تحقیق است، با اتخاذ چنین طرز تفکری مانع پیشرفت کار خود نمی شود؟ پیشرفت و ترقی در آزمایشگاه، با معرفت و ادراک حقایق ظاهری و ماورای آن ها از مادی و معنوی و نظم و قانون، بحث از علل و اسباب و قوانین طبیعی که منتج ایمان و امید باشد، حاصل می شود (9 ).
اصل علیت
چند سال پیش با جمعی از تجار در ضیافتی بودیم، دانشمند مشهوری که از منکران وجود خداست نیز سر میز ما بود. کم کم سر صحبت باز و گفت وگو آغاز شد. یکی از بازرگانان پرسید « می گویند عده ای از دانشمندان وجود خدا را قبول ندارند، آیا چنین چیزی صحت دارد؟ »گفتم: « فکر نمی کنم چنین امری حقیقت داشته باشد، زیرا در مطالعات و مباحث خود بسیاری از دانشمندان و خدمتگزاران جهان علم را کاملاً معتقد و مؤمن به خدا یافته ام. این گونه توهمات و شایعات بی اساس را نباید پذیرفت. سپس افزودم که مادیگری (10) و الحاد(11) با طرز تفکر وکار و زندگی یک دانشمند مغایرت دارد، زیرا اساس کار دانشمند بر این اصل قرارگرفته که « هیچ ماشینی نمی تواند بدون سازنده باشد ». از طرف دیگر، دانشمند حقایق مسلم و متعارف را قبول دارد و در استدلال خود از آن ها استمداد می کند، و یا وقتی وارد آزمایشگاه خود می شود، با اتکا به امید و ایمان کار می کند. حتی بسیاری از دانشمندان فقط به عشق دانش و انسان دوستی و به خاطر خشنودی خدا انجام وظیفه می کنند. مکانیسم، مبدأ ایمان یک دانشمند واقعی نیست، بلکه از وسایل و ابزار کار اوست. درست است که دانشمند از دستگاه ها و ساختمان بدن انسان سخن می گوید ولی تحقیقات او بر روی اصل علیت و قانون و نظام موجود در جهان انجام می گیرد، و تمام تصمیمات خود را با ایمان به اصل علیت اتخاذ می کند.
در علم فیزیولوژی هنگامی که رشد و تکامل و بهبود بدن انسان را مورد مطالعه قرار می دهیم، می بینیم که تمام سلول ها بدون استثنا در راه تأمین آسایش بدن مشغول انجام وظیفه هستند؛ یا در سلسله اعصاب مشاهده می کنیم که هدفداری یکی ازخواص عمده ی اعمال ساده انعکاسی است؛ یا اگر کلاً مطالعه کنیم به این نتیجه قطعی می رسیم که ماشین میراثی تعقل و تفکر چنان ساخته شده است که چون در مقابل دریافت های حسی واکنش نشان می دهد اصل علیت یکی از نتایج اجتناب ناپذیر آن است. به عبارت دیگر، ماشین مسئول برای طبیعت هدفدار واکنش های همه ی سازواره (12) ها رفته رفته جنبه ی تخصصی پیدا می کند تا جایی که حس خودآگاهی [ آگاهی تمیزدهنده ] به عنوان نتیجه ای ازعمل متقابل آزمایش حسی با ماشینی که درکار تکامل عقل و ذهن است امکانپذیر می شود.
از تکامل بیشتر آگاهی تمیز دهنده، « معنای اولویت » یا « دلیل کافی » نتیجه می شود. یا، چون نقطه ی عزیمت خود را « طبیعت هدفدار » واکنش های تک تک یاخته ها قرار دهیم، با توجه به امکان فرایند (13) تکاملی، که از پیشرفت تدریجی آگاهی و هشیاری نسبت به محیط حاصل می شود، شخص می تواند به صورت منطقی تکامل آگاهی تمیز دهنده را که دنبال آن تشکیل داوری قانون علیت می آید و نتیجه ی آن تسلط یافتن تدریجی بیشتر و بیشتر آدمی بر محیط خویش است، پیشگویی کند.
در فیزیولوژی آبشش (14) ماهی را معرف پیشی و تقدم آب می دانند؛ بال های پرندگان و شش های انسان معرف تقدم هواست، چشم های انسان معرف تقدم نور است، کنجکاوی علمی معرف تقدم واقعیات، و وجود زندگی معرف تقدم یک قانون طبیعی مربوط به زندگی. پس آیا این همه مواهب و عطایا، مانند ژرف اندیشی و تفکر درست و شجاعت و وظیفه شناسی و ایمان و عشق پاک انسانی، معرف سبقت و تقدم چیزی نیستند؟ اگرگفته شودکه افکار و عقاید عالی بشر بر وجود چیزی سابق و مقدم دلالت نمی کند، ادعایی بسیار نامعقول و واهی است. عقل بشر معرف وجود اسبق عقلی عالی و آفریدگاری متعالی است که در جهان آزمایش برای جویندگان آشکار و مکشوف می شود.
کسی قادر به رد قانون علیت نیست. اگر قانون علیت نباشد، تمام موجودات زنده محکوم به فنا می شوند. مغز بشر فقط براساس علیت قادر به انجام وظایف خود می باشد و من به این اصل ایمان کامل دارم. شنیده ام که گروهی از علما می گویند علیت با امور مابعدالطبیعه سازگار نیست و جایی که اصول تفکر به کار می رود علیت پایان می یابد (15 ). ولی به عقیده ی من این امر معقول نیست که علیت یا تقدم را در جایی که نظر ما را تأمین می کند به کار بریم و در جایی که به اشکال برمی خوریم کنار بگذاریم. اگر به سلسله ی علل، یک حلقه ی مابعدالطبیعه نیز اضافه شود، هیچ گاه مخالف منطق نخواهد بود، زیرا ما در علوم و در زندگی روزانه این عمل را انجام می دهیم البته صحت نتیجه ی عمل این حلقه وقتی بر ما معلوم می شودکه حلقه را درست به جای خود بنشانیم و آن وقت باکوشش تمام به تحقیق بپردازیم. الحاق این حلقه مابعدالطبیعه تنها راهی است که ما را به حقیقت غایی می رساند (16 ).
چنان به نظر می رسدکه همه ملحدان و لاادریان در مغز خود یک نقطه ی کور دارند که همراه با تردیدی بی ثمر مانع تشخیص درست آن ها می شود، و نمی گذارد دریابندکه تمام این عوالم، چه جاندار و چه بی جان، بدون قبول وجود آفریدگار، معنی و مفهومی ندارند. چنان که اینشتین می گوید: « کسی که زندگی خود و جهانیان را بی معنی می انگارد، تنها بدبخت نیست، بلکه اهلیت زندگی ندارد »، و من این جمله را در این جا اضافه می کنم که فقط امید قائم برعقل و ایمان است که نمی گذارد ما او را برای زندگی کاملاً نااهل بدانیم، زیرا امید آن می رودکه وی به وسیله ی عقل خود روزی راه صواب را ادراک کند، یا از نو چون طفلان درباره ی حیات بیندیشد.
سپس از دوست دانشمندم که همه به صلاحیت انتقاد وی معترف بودیم پرسیدم: « سخنان مرا تصدیق می فرمایید؟ » جواب داد: « بلی، و مهم این است که چگونه خدایی را باید پرستید؟ »
در این باره من نیز با وی هم عقیده بودم. یعنی یکی از مهم ترین مسائلی که انسان متفکر با آن مواجه می شود همین هاست: آیا خدایی وجود دارد؟ چگونه خدایی را باید پرستید؟ مقصود از زندگی چیست؟ صواب و خطا کدام است؟
پس گفتم: « چون فقط معرفت آفریدگار و اعتراف به صنع و قدرت او کافی نیست، من به سؤال دوم پاسخ می دهم که در عین حال غرض اساسی ما از توحید و یگانگی خداست. برای روشن شدن مطلب، دوباره قیاس « ماشین و سازنده » را به کار می برم، ولی قبلاً خاطرنشان می کنم که تمام این مطالب از نظر ایمان مورد قبول است و اقامه ی برهان و دلیل به منظور تأیید مطلب است. وقتی مهندس عاقلی ماشینی می سازد، در وهله ی اول یک نقشه و طرح و بعد هدف و منظوری از ساختن آن دارد. هنگام ساختن نیز طرز فکر و روح سازنده تأثیری در آن ماشین باقی می گذارد. وقتی ماشین تمام شد، سازنده عقیده ای درباره ی آن دارد و به چگونگی کارکرد آن نیز علاقه مند است. پس آیا این قیاس نمی تواند در آفریدگار مدرک این جهان صادق باشد؟ آفریدگار این عالم، همان گونه که از اعمال او پیداست، به صورتی متعالی عقلانی است. پس باید چنین خدایی را پرستید و به او ایمان آورد. وقتی ایمان چنین خدایی در دل ما جایگیر شد، ما را به سوی اخلاق و رفتار نیک و آرمان و مقصدی عالی هدایت می کند، و حس خداپرستی و نوعدوستی را در وجود ما می پروراند ».
ساعت دو بعد از ظهر ناهار تمام شد وگفت وگوی ما نیز پایان یافت. تنگی مجال اجازه ی بحث طولانی نمی دهد، ولی برای اتمام این مبحث از بیان چند نکته ناگزیرم.
صفات خدا
از طرف فلاسفه مطالعات مفصلی در صفات خدا بر اساس تحلیل منطقی به عمل آمده است. این روش اثبات، صفات معینی (17 ) را برای خدا ممکن ساخته است که اینک پاره ای از آن ها آورده می شود:خدا ابدی و جاوید و لطیف ( غیرمادی ) و قدیم ( غیرحادث ) وکامل و قدوس و طیب است؛ بر تمام بدی ها آگاهی دارد؛ بد نمی کند و بد نمی خواهد، مخلوقی را دشمن نمی دارد؛ حق و علیم و محب و مرید و منزه از شهوات و واصل تمام فضایل است. این صفات خدا تا حد زیادی با آنچه در انجیل آمده موافق است. (18)
علیت اخلاقی و آزادی اختیار
از جمله دلایل روشنی که انسان را به سوی اعتقاد به وجود خدا دعوت می کنند، یکی نیز « علیت اخلاقی همراه با آزادی اختیار » است؛ منظور از آزادی اختیار، آزادی اتخاذ تصمیم است.جنبه ی اخلاقی و روحانی زندگی بشر - یعنی این که چه بایستی بکند - از جنبه ی مادی آن مهم تر است.گرچه با توسعه دامنه ی علوم طبیعی، اطلاعات ما درباره ی جهانی که در آن زندگی می کنیم افزونی یافته و وسایل اصلاح محصول و رفع نیازمندی های ما وسعت گرفته است و این وسایل بر آسایش و رفاه ما افزوده است و از بیماری ها و رنج ها کاسته و عصرها را طولانی تر ساخته است، ولی باز مهم ترین مسئله جهان امروز مسئله دین و اخلاق است؛ یعنی این که از انرژی اتم برای تأمین صلاح و رفاه بشر چگونه می توان استفاده کرد. این مسئله مختص قرن ما نیست. در تمام ادوار تاریخ مهم ترین مسائل افراد و جوامع مسائل اخلاقی، یعنی کوشش برای اتخاذ تصمیمات درست، بوده است.
طبیعت مادی ای که پیرامون ما را فرا گرفته دارای قوانین خشک و انعطاف ناپذیر است. همچنین در عالم حیوانات نیز چنین قوانینی وجود دارد. فقط عالم انسانی است که افراد آن با امتیاز مختار بودن آفریده شده اند. بشر برای اتخاذ تصمیم آزادی کامل دارد، در اطاعت یا سرپیچی از قوانین دینی و اخلاقی مختار است، و در صورت نافرمانی خود شخصاً مسئول است و متحمل عواقب وخیم و عقوبت دنیوی و اخروی آن می شود (19 ). مسلم است که طبیعت مادی اختیار ندارد. اگر اختیار داشت آزادی و اختیار بشر سلب می شد و هرج و مرج و بی نظمی در تمام شئون جهان راه می یافت.
مطالعه ی روش زندگی جانوران نشان می دهد که دو قانون اساسی در روش زندگی تمام جانوران پایین تر از انسان حکمفرماست که عبارتند از: 1 . بقای نفس؛ 2 . بقای نوع. این دو قانون در بقای حیوانات بی اندازه مؤثرند، زیرا بدون آن ها و دوام هیچ نوعی امکان پذیر نبود. رفتار و سلوک تمام حیوانات پست تحت کنترل غریزه یا رفتار انعکاسی غیر اکتسابی است. هرچه از این مرتبه فراتر روند، رفتار اکتسابی بیشتری نشان می دهند. با وجود این، هنوز روشن نشده که آیا اراده و اختیار، چنان که در نوع بشر وجود دارد، در حیوانات پست نیز هست یا نه؟ مسلماً اگر هم باشد، بسیار محدود است. پس اصولاً هر حیوانی باید ناچار نفس خو د را دوست بدارد و در حفظ آن بکوشد، و جز در مواقع دفاع از نفس یا نو ع خویش، به آن آسیب نرساند. ملاحظه می شود که در روابط انواع مختلف حیوان یا افراد یک نوع، قانون جنگل ( حق با قوی است ) حکمفرمایی می کند، و این قانونی است که در رفتار حیوانات، از بوزینه گرفته ، تا حیوانات پست تر از آن، جاری است. اما حیواناتی که زندگی دسته جمعی دارند، از نوعی حکومت استبدادی فرمانبرداری می کنند. خلاصه این که تمام حیوانات، بجز انسان، از قبول و پیروی این قوانین ناگزیراند و تاکنون مستثنائی ملاحظه نشده است.
تاریخ بشر نشان می دهد که آدمی نیز از قانونی که بر رفتار و سلوک دیگر حیوانات حکمفرما بود پیروی می کرد، اما علاوه بر آن از عوامل دیگری نیز متأثر بود که عبارتند از: در مرحله ی اول ترس از مجهولات، در مرحله ی دوم توجه به گناه و واجب ( وجدان )، و در مرحله ی سوم حکم به این که ترس باعث خودداری از ارتکاب اعمال و اتخاذ تصمیماتی می شودکه گناهی به بار می آورند.
بدین ترتیب ملاحظه می شود که یک سلسله علل از عالم جماد آغاز شده، به سوی حیوانات پست و سپس حیوانات عالی می گراید و به انسان خاتمه می یابد. همان گونه که مشاهده می شود به بشر امتیاز حد اعلای آزادی و اختیار را می دهد. این باعث ازدیاد تسلط انسان بر نفس و محیط خود می شود و لازمه ی این آزادی انسان درک خطا و صواب یا نیروی تمییز بین خطا و صواب است.
منبع این سلسله علل چه می تواند باشد؟ آیا از هیچ به وجود آمده است؟ آیا در نتیجه ی تصادف پیدا شده است؟ قبول این مطلب که این رشته علت از عدم پیدا شده یا در نتیجه ی تصادف به وجود آمده، حتی سخیف تر از آن است که انسان بگوید با ریختن یک لیوان آب بر روی زمین می توان نقشه ی جهان را به دست آورد.
عجیب نیست اگر ما دریابیم که قانون علیت، که اساس کار قوانین جهان مادی و قوانین حاکم بر زندگی نبات و حیوان و قوانین رشد مغز است، ما را به مراتب قانون اخلاق فطری چون عشق و عدالت و رحم و حقوق و وظایف و زیبایی، حتی ادراک ذات خدا، هدایت می کند. به عبارت دیگر ما را به مراتب و مفاهیم عالی ای که قابل سنجش و شمارش نیستند آشنا می سازد.
من معتقدم امید به آینده ی بشر روی همین فضایل غیرقابل سنجش و غیرقابل شمارش استوار شده است. اگر نیازمندی های اولیه ی زندگی ما تأمین شود، از چیزهایی که سنجش و شمارش نمی پذیرند و از لذاتی که موجب پشیمانی نیستند، سعادت واقعی پدید خواهد آمد.
تفکر و مطالعه ی تاریخ به من قبولانده است که اهمیت مراتب روحی و اخلاقی بشر مبتنی بر این است که آیا وی در زندگی خود به وجود شخصیت مقدسی که کمال آسمانی را ممثل می سازد، معتقد است یا نه؟ ما با عقل و شعور خود، وحدت و نظام و قانون علیت را در جهان درمی یابیم. اما این ها به تنهایی ایجاد دین نمی کنند، یا دین ثابتی را به وجود نمی آورند، مگر این که آن ها براساس آزادی اتخاذ تصمیم و صدق در بندگی خدا و برادری میان بشر در زندگی روزانه ی ما مؤثر باشند.
برای بقای حیات در روی زمین و حفظ عادات و صفات عالی پیشینیان نیازمند راهنمای مقدسی هستیم. حوادث اسفناک تاریخی قرن اخیر ثابت می کند که اخلاق و حق عدالت و رحم و آزادی، اگر متکی بر ایمان عملی یا استوار بر اساس (20) نباشند، معانی خود را از دست می دهند و زندگی پست و خفت انگیزی به بار خواهند آورد. اجتماعیگری و مادیگری کفرآمیز و ملیت پرستی نابخردانه حقوق و مواهب خدادادی بشر را سلب و او را بدبخت می کند (21 ).
بشر فقط در جهان اخلاق و دنیای مسئولیت ها می تواند آزادی و حیاتی درخور انسان داشته باشد. مردم تنها به عنوان آفریده و بنده ی خدا آزاد و با هم برابرند، یعنی برابر بودن آن ها از این لحاظ است که همه خلیفه ی خداوند در زمینند. پس این مساوات و برابری فقط از نظر خدا (22) و قوانین اخلاقی است. زمانی که وجود خدا و قوانین اخلاقی را انکارکنند، دیگر راهی برای انکار بردگی و رد نظر « حق با قوی است » و مبارزه با استثمار آزمندانه ی بشر نخواهند داشت. اگر افراد بشر هیچ ارزش و مرتبه ی ذاتی و درونی و هیچ آزادی اختیار و وظیفه ی مسلم فطری نداشتند و مراتب و ارزش های آن ها همه سطحی و عارضی بودند، ممکن بود آلت دست و بنده زرخرید و به منزله ی مال و مواشی صاحبان قدرت و شعور باشند. حقوقی را که خدا به بشر ارزانی فرموده است جز خود وی قادر به استرداد آن ها نیست، اما سلب کردن و بازگرفتن حقوقی که ازطرف بشر یا مؤسسه ای مصنوع بشر به فردی اعطا می شود به دست بشرکار دشواری نیست. اگر حقوق مسلم و ثابت ما از مصدر اعظم یعنی از جانب پروردگار صادر نشود، نادانی و حماقت خواهد بودکه گمان بریم بشر حقوقی دارد که هیچ مؤسسه ی مصنوعی بشر نمی تواند منکر آن ها باشد. بدین ترتیب، انسان حق ندارد برای خود ارزش معنوی و شرف و حقوق و واجبات و مسئولیت هایی قائل شود مگر به عنوان آفریده ای از مخلوقات خدا.
آیا برادری بین مردم یک اتفاق مادی است که براساس نیروی واحدی که رفتار افراد و اجتماعات را محدود می کند استوار است، یا این برادری مبتنی بر اشتراک در بندگی خدا، و موهبتی از اوست؟ ضامن دوام و بقای این برادری کدام منبع است؟ آیا آزادی عطیه ی یک اجتماع مادی است یا از آزادی روح، آزادی اتخاذ تصمیم و آزادی عقل نشئت می گیرد؟ هرگاه افراد به منزله ی مخلوق و بنده ی دولت باشند، چگونه می توانند از آزادی بهره مند شوند؟
وقتی اعتقاد به ارزش های درونی و شخصیت فرد از بین رفت، فساد و تباهی ظاهر و بیرحمی و وحشیگری شایع می شود، و فرد جز به اجرای دستور مافوق نمی اندیشد، و غایتی جز مصالح دولت نمی داند، و برای تأمین آن به هرگونه پستی تن درمی دهد، و شخصیت و حقوقی برای هیچ کس قائل نمی شود.
معمای محاکمات نورمبرگ همین بود. چگونه پیشوایان و دکترهای نازی که از قوانین نازی تبعیت می کردند می توانستند مسئول جنایت ها و ستمگری هایی که کرده بودند شناخته شوند؟ (23 ) آنان را تنها با قانون طبیعی و ابدی خدا می توان محاکمه و محکوم کرد که در برابر نمایندگان ملحد روسی نسبت به قوانین انسانیت مقام نازلی دارد. اگر قانون ساخت آدمی تنها سرچشمه ی حقوق بشر می باشد، چرا باید حمله ی نازی ها را به جهودان و کولی ها و لهستانی ها و دشمنان حزبی محکوم کنند؟ به چه دلیل حمله ی نازی ها به مردم مجارستان باید محکوم شود؟ بنا بر قوانین نازی، جهودان دارای هیچ حقی نبودند. بنا بر مقررات کمونیست های سرخ آن سوی « پرده ی آهنین »، هیچ فردی دارای حقوق غیرقابل سلب شدن از او نیست. اگر چنین حقوقی وجود داشته باشد، این خاصیت سلب ناشدنی بودن ازکجا برای آن ها پیدا شده است؟ اگر انسان جهان را نیافریده است چگونه می تواند به خود آفرینش ارزش و شرافت و حقوق و تکالیف و آزادی و حق گزینش و آزادی را نسبت دهد؟ پیوسته به یک زنجیر علیت راه پیدا می کنید که به خدا می انجامد، مگر این که سرخود و بی هیچ دلیل خدا را از همه ملاحظات و مشاهدات خود کنار بگذارید.
در زندگی معاصر امریکا شواهد زیادی از تزلزل و سستی ارکان دموکراسی امریکایی به چشم می خورد. زندگی امریکایی، با غفلت از اصول دینی و روحی، به سوی مادیات می گراید چه در جهان غرب برای حفظ حقوق بشرکوشش فراوان مبذول می شود ولی هنگامی که اصل مقدس آن ها انکار شد، این حقوق که زاییده ی معنویات و ثمره ی دین و توجه به مبدأ است چگونه می تواند پایدار بماند؟ وقتی ریشه آب ندید و از بین رفت، بقای درخت و حصول ثمر امکان نخواهد داشت.
از روی اعمالشان باید آنان را بشناسید
من از انسانگرایی (24) همراه با اعتقاد به خدایی که جهان را آفریده و آن را به حال خود واگذاشته و پیامبری برای راهنمایی مردمان نفرستاده سخن نمی گویم، بدان جهت که متقاعد شده ام که نظر لنین، لااقل آن جا که به تاریخ معامر ارتباط پیدا می کند، در آن جا که گفته است آینده به یکی از دو صورت زیر خواهد بود درست بوده است: 1 . حکومت مطلق ماده،که عبارت از مادیگری بی خدایانه یا کمونیسم بی خدایانه است یا؛ 2 . حکومت مطلق عقل و استدلال متافیزیکی، که اعتقاد به خدایی است که کامل ترین تجلی وی در شخص عیسی مسیح بوده است.امروز، خواه بپسندیم یا نپسندیم، بیشتر قدرت مادی در این جهان میان این دو اردو تقسیم شده است. اردوی خداپرستی با اعتقاد به وحی چنان مفروض است که علاوه بر آن واجد قدرت اخلاقی و روحانی است. اردوی بی خدایی مارکس و لنین منکر وجود خدا و اصول تغییرناپذیر است، و هدف آن ازبین بردن « سرمایه داری » و دین های آسمانی است، و تنها پایه ی اخلاقی آن مفید بودن و شایسته بودن است، و هر نوع خیانت یا قساوت را که به رسیدن به هدف هایش مدد برساند خوب می داند. پس از آن که « سرمایه داری » از جهان رخت بربست و مردمان همه اندیشه های اخلاقی و دینی مبتنی بر ایمان به خدا را از دست دادند، یک اخلاقیت جدید استقرار پیدا خواهدکرد، و آن « اخلاقیتی دولتی یا طبقه ای » خواهد بود؛ نه اخلاقیتی مبتنی بر اخلاقیت فردی.
عدم انسجام درفلسفه ی مارکسی- لنینی از آن جهت است که چون در آن اصول تغییرناپذیر وجود ندارد، ملاک مفید بودن و شایسته بودن در معرض تغییر قرار خواهد گرفت. این بدان معنی است که تعارض میان « طبقه ممتاز حاکم » و « طبقه ای که می خواهد طبقه ی ممتاز حاکم شود » مکرر اتفاق خواهد افتاد، و به سبب نبودن منابع اساسی اخلاقی، معارضه های خشن و خیانتکاری و اعمال وحشیانه فراوان صورت خواهد گرفت. تنها شق ممکن دیگرکه کمتر احتمال وقوع دارد، نظامی شبیه اجتماع حشرات و یک حکومت دیکتاتوری است که مخالف طبیعت اساسی انسان است. انسان چیزی بیش از ماده و بیش ازحشره و بیش از یک دیکتاتور است.
تنها مکانی که تاکنون شکلی ازکمونیسم به صورتی رضایت بخش، ولی نه کامل به کار افتاده در یک دیر یا یک صومعه است. ولی این گروه های کمونیستی کامیاب به وسیله اردوهای کار اجباری به وجود نیامده و آزارکردن مردم و خیانت، در تأسیس آن ها دخالتی نداشته است. تأسیس آن ها نتیجه ی انقلاب هایی بودکه در جان های مردمان صورت گرفته است. کارکرد آن ها مبتنی بر اعتقاد به قوانین طبیعی- اخلاقی خدا بوده است.
جنگی که اکنون درگرفته برای نابودکردن یکی از دو اردو است. در سه قرن اول مسیحی یازده میلیون انسان بدان جهت کشته شدند که ترجیح می دادند جان خود را به خاطر مسیحیت ازکف بدهند نه به خاطر مادیگری آمیخته به شرک و بی دینی. از 1939 تا 1945 لااقل پانزده میلیون نفر در اردوگاه های کار بدان جهت جان خود را ازکف دادند که نمی خواستند به خاطر سوسیالیسم بی دینانه حکومت نازی زنده بمانند. در دفاع از حقوق شخص انسان و دفاع از آزادی، ما مردم زمان حاضر باید آماده فدا کردن زندگی خویشتن باشیم.
از 1933 به این طرف شاهد آثار مادیگری بی دینانه یا بت پرستانه بنا بر روش عمل گروه های حاکم بر مردمان بوده ایم و در عین حال که تعلیمات اخلاقی و فلسفی و دینی در مدارس و دانشگاه های رها شده از قید دین، حتی آموزشگاه های روز یکشنبه، در تمدن باختری او به انحلاط رفته بود، فلسفه ی کارل مارکس و نیچه که زمانی معصومانه به نظر می رسیدند از « برج عاج » بحث های دانشگاهی و آکادمیایی خارج شده تا به انقلابی در میان میلیون ها مردم بی سواد و فقیر و ستمدیده پیوند داده شود که بیش از آن گرفتاری داشتندکه بتوانند از نگاهداری جان و تن درکنار یکدیگر منصرف شوند و به موضوع دیگری بپردازند.
رهبران مهاجم این انقلاب یا معتقد به بی خدایی عقل بودند و خدایان ایشان نژاد و طبقه و علم و پیشرفت بود، و یا معتقد به بی خدایی اراده بودند و به خدایانی چون قدرت و شهرت و ثروت می اندیشیدند. ماهیت نفرت انگیز رفتار ایشان بیش از آن شناخته شده است که نیازی به تکرار آن در این جا باشد.
همچنین باید به رفتار یک فرد منکر خدا یا بی دین در آن هنگام توجه کنید که با مخالفتی روبه رو شده و دلیل مادیگرانه برای زیستن متلاشی شده است. راه حل این گونه کسان غالباً خودکشی است. هنگامی که دیگر هدفی برای زیستن وجود نداشته باشد -که در یادداشت های پیش از خودکشی ها غالباً به همین بی هدفی اشاره می شود - بیشتر به آن پناه می برند که خود را نابودکنند، چنان که در میان اسیران به عادت باده نوشی غالباً مشاهده می کنیم (25 ). هنگامی که هیتلر وکسانش ثروت و شهرت و قدرت را از چنگ جهودان کج اعتقاد آلمانی بیرون آوردند، بسیاری از ایشان دست به خودکشی زدند. ولی برای جهودان راست اعتقاد چنین نبود، دلیل ایشان برای زنده ماندن به سبب بدبختی هایی که با آن ها روبه رو بودند متمایزتر و ارزشمندتر شده بود. شخصی که واقعاً به خدا ایمان دارد، هرگز فاقد دلیلی شریف و الهامبخش و ناگزیرکننده برای زندگی نخواهد شد.
علاوه براین، هیچ عامل بشری که به قدرت رسیده باشد ( به زور یا به وسیله ی دیگری همچون عضو دولت بودن یا عضو اتحادیه بودن یا در دسته ی هوچیان شرکت کردن به قدرت راه یافته باشد ) هرگز نمی تواند از مقداری آلودگی به فساد و تباهی در امان بماند. قدرتی که با زور به چنگ آمدد باشد، یا از راه دغلی به آن دست یافته و آن را نگاه داشته باشند، و نظارت بنیادی و مؤثر از طرف کسانی که این قدرت درباره ی آنان اعمال می شود صورت نگیرد، محکوم به فساد و تباهی است. در مورد بی دینان و خداناشناسان این فساد از جهات مختلف گسترش پیدا می کند.
مزایای اعتقاد به وجود خدا همیشگی است
ما به سه دلیل مهم معتقدیم که دین و اعتقاد به خدا هرگز از بین نخواهد رفت:اولاً، روش تربیتی که قائم بر ایمان باشد یگانه روشی است که در هر زمان و مکان و اوضاع و احوالی با افراد بشر تناسب و سازش دارد. « نظام تربیتی قائم بر فلسفه طبیعی » که هدف آن سلامت و لذت است، برای صاحبان امراض مزمن علاج ناپذیر و بیمارانی که از بهبود یافتن خود نومیدند مناسب نیست. همچنین نظام تربیتی پراگماتیستی با کسانی که قادر بدان و آماده برای آن نیستند سازش ندارد. تربیتی که براساس فلسفه ی انسانیت و نوعدوستی باشد، با مردم بی سواد و صاحبان استعدادهای ماشینی سازگارنیست. اما تعلیمی که بر پایه ی ایمان و اعتقادات دینی باشد، با تمام افراد بشر، در هر زمان و مکانی اعم از دانشگاه و بازارها و خانه ها و بیمارستان ها و قبایل فقیر و زندان ها و میدان های جنگ، مناسب است. ایمان به خدا به مؤمن نیرویی می بخشد که او را در برابر هرگونه ضرر مطلق ضمانت و صیانت می کند. از نظر زیست شناسی، دین را می توان چنین تعریف کرد: « دین بندگی انسان است در برابر نیرویی برتر به خاطر حس احتیاج بدان نیرو»، و رد این احتیاج در قسمت اعظم افراد بشر بسیار دشوار است.
ثانیاً ، خردمندان و عقلاً همواره در جست وجوی معنی و غایت زندگی هستند. اعتقاد به وجود خدا برای تأمین این منظور، یعنی برای تکمیل معنی زندگی و جهان، ضروری است.
ثالثاً ، پدر و مادر تا زمان رشد و بلوغ کودک او را تحت مراقبت قرار می دهند. در این دوره، عقل اطفال بدون توجه به هجوم افکارگمراه کننده یا معقول رشد می کند، و تا زمانی که فعل و انفعال مغز با تجارب حسی ادامه دارد و دنیا با گردش خود پیش می رود، رشد مغز اطفال بر همین روش ادامه خواهد یافت. مغز افراد بالغ نیز در پذیرفتن قوانین طبیعی و افکار معقول یکسان خواهد بود، مگر این که در مسیر طبیعی آن حایلی ایجاد شود و آن را از ادامه ی سیر خود بازدارد یا گمراه کند. من به جرئت ادعا می کنم که مغز قسمت اعظم افراد بشر، بدون انحراف از مبادی اساسی قوانینی که بر طبیعت و سایر وظایف آن حکمفرماست،کارکرده، و در کشف علل و اسباب آنچه در ورای واقعیات محسوس قرار دارد، کوشیده و سرانجام به خدا رسیده است.
با توجه به این دلایل، جای بسیار خوشوقتی است که آنچه به حال مردم سودمند است و در تمام اوضاع و احوال با آنان سازش دارد، باقی و پایدار است (26) از همین رو، تعلیمات و افکار دینی و تأثیر آن ها در فرد و اجتماع در تمام ادوار تاریخ، بدون توجه به شگفتی یا پژمردگی تمدن، کاملاً باقی بوده است. بالاتر از این، مبادی اساسی اندیشه ی سالم و عقیده ی راسخ با دوام تولد اطفال برای همیشه پایدار خواهد بود. همچنان که اشارت رفت، خدا به کودک فطرت سلیم، ایمان، امید و محبت مرحمت فرموده است. (27) شاید بدین جهت است که حضرت عیسی علیه السلام در تمجید کودک می فرماید: « بگذارید بچه های کوچک نزد من آیند و ایشان را مانع مشوید، زیرا ملکوت خدا از امثال این هاست. (28)
« هرآینه به شما می گویم که هر ملکوت خدا را مثل طفل نپذیرد، داخل آن نگردد ». (29)
« آن گاه عیسی طفلی طلب نموده در میان ایشان برپا داشت. وگفت هرآینه به شما می گویم تا بازگشت نکنید و مثل طفل کوچک نشوید، هرگز داخل ملکوت آسمان نخواهید شد ». (30)
« عیسی در جواب او گفت: آمین آمین، به تو می گویم اگرکسی از سر نو مولود نشود، ملکوت خدا را نمی تواند دید ». (31)
ماکس پلانک، (32) دانشمندی که به اسرار اتم راه جست، می گوید: « دین و علوم طبیعی مشترکاً ضد شک و جزم اندیشی و خرافات می جنگند، و برانگیزنده آن ها نیز همواره خدا بوده و خواهد بود ».
می خواهم گفتار خود را با سخن لویی پاستور، (33) دانشمند بشردوست بزرگ خاتمه دهم: « اگر به من بگوید که برای به دست آوردن این نتایج تا ماورای واقعیات محسوس رفته ای، من می گویم: بلی من خود را در میان عقایدی قرار داده ام که همیشه اثبات آن ها اثبات قاطع نیست، طرز نگاه من به اشیا این طور است ».
اگر من هم به ماورای واقعیات محسوس رفته ام، و اگر مرتکب اشتباهاتی شده ام، آیا نباید مرا بر آن ها واقف کنید؟ من همیشه مشتاق یاد گرفتن هستم.
پینوشتها:
1-Andrew Conw Ayivy
2- دارای درجات دکترای فلسفه و طب و علوم و حقوق و عضو انجمن پزشکان امریکا. دکتر آیوی شهرت جهانی دارد و از اغلب مؤسسات علمی امریکا و خارجه نشان گرفته و از سال 1920 تا 1946 رئیس رشته ی فیزیولوژی و داروشناسی دانشکده ی پزشکی دانشگاه نورث وسترن و از سال 1946 تا 1953 نایب رئیس دانشگاه ایلینویز بوده است. اکنون استاد قسمت فیزیولوژی و رئیس علوم کلینیکی دانشکده ی پزشکی دانشگاه شیکاگو است. مشاغل مهمی که دکتر آیوی تاکنون عهده دار بوده عبارتند از: ریاست انستیتوی تحقیقات پزشکی وابسته به نیروی دریایی و هوایی، مشاور پزشکی وزارت دفاع ملی امریکا، ریاست انجمن معده و روده شناسی و انجمن فیزیولوژی امریکا. دکتر آیوی حدود 1320 مقاله نوشته و اکنون یکی از برجسته ترین متخصصان سرطان و امراض معده و روده است.
3- Thomas Aquinas.
4-متأسفانه شهرت منکران خدا و کسانی که برای اثبات وجود وی دلایل منطقی می خواهند، بیشتر از مؤمنان پاکدل است.
5-من یک مسیحی هستم.
6 - دلیل بر ایمان مقدم است، و برای اثبات چیزهایی که قابل اثباتند به کار می رود. ایمان خود بر دلیل بنا شده است، ولی قلمرو آن ماورای دلیل و منطق است. برای تنظیم اساس چیزهایی که اطمینان یا احتمال وقوع آن ها می رود و قابل اثبات با روش منطقی هستند ولی به عللی هنوز تنظیم نشده اند، باید به ایمان توسل جست، یعنی در عین حال که حدود و رسایی ایمان مافوق دلیل است، با دلیل نیز سازگار می باشد. امید نیز روی دلیل و ایمان قرارگرفته، ما را در جست و جوی حقایق نیرو می بخشد. عشق نیز براساس دلیل و ایمان است، زیرا شالوده ی زندگی تمام مخلوقات بر قانون فطری حفظ و صیانت نفس و بقای نوع استوار است. و چون خدا غایت شأن و مقام و حقوق و وظایف فردی ماست، از این رو بایستی بالاتر از همه چیز به خدا عشق بورزیم، و از قوانین فطری و طبیعی که او در نهاد آفریدگان به ودیعت نهاده پیروی کنیم، زیرا ما اگر واقعاً خدا را دوست بداریم، به همه مهر می ورزیم و هرگز به همنوع خود آسیب و ضرر نمی رسانیم.
7- تامس جفرسون (Thomas Jefferson) وجود خدا و حقوق حقه ی بشری را اصلی متعارف و محسوس می دانست و در آن ها شک نمی کرد. شاید عقیده داشت که تصور موجودی مافوق یا خدایی متعال، خود دلیل وجود اوست. این عقیده کاملاً کلی و عمومی است و دارای علت کافی و حقیقت بزرگی می باشد و قضیه ی کلی « مافوق » که با توجه به درون و بصیرت قلبی درک می شود، همان علت نیکی و راستی و زیبایی و عشق و حقیقت مافوق است که اگر ما درکسب این فضایل و خصایص بکوشیم بی شک هدایت الهی شامل حال ما خواهد شد.
8 - من عقیده دارم که علیت انسان شکلگیرانه (anthropomorphic) ( یعنی افزودن خصوصیات بشری به آنچه بشری نیست ) نیست زیرا علیت را نمی توان مانند سایر چیزها از طریق تجزیه فهمید، بلکه علیت از فعل و انفعال مغز و تجربه ی حسی در یکدیگر به وجود می آید و به هیچ وجه تنها به مغز یا تجربه اختصاص ندارد، زیرا مغز و تجربه فقط وسایلی هستند که ما به وسیله ی آن ها محیط خود را شناخته و بدان معنی و مفهوم می بخشیم.
کانت عقیده داشت که اصل علیت یک ارزش عینی نیست و ما فقط در زندگی برای تنظیم تجارب خود از قضاوت آن استفاده می کنیم. بدین ترتیب، می بینیم که کانت عملاً علیت را یک اصل کلی و مسلم می داند. ولی این نظریه او که برای علیت یک ارزش معینی قائل نیست چندان صحیح به نظر نمی رسد، زیرا می گوید این قضاوت از تجربه ی حسی ناشی نشده است بلکه به ساخت ذاتی و درونی مغز مربوط است. این عقیده تا حدی با حقیقت وفق می کند، زیرا قضاوت از فعل و انغعال تجربه ی حسی با مغزی که قبلاً رشد و توسعه یافته به وجود می آید. حتی دیده می شود که طرزکار یک انعکاس عصبی ساده چنان تنظیم یافته است که در برابر محرک خارجی ( علت مادی ) واکنشی هدفدار نشان می دهد.
هیوم (Hume) مدعی بود چیزی را که حواس ما درک نمی کند نباید باورکرد. وی استدلال می کردکه حواسی ما علت و معلول را نمی بینند بلکه تغییرات و توالی حوادث و مقدمات و نتایج را ادراک می کنند؟ بنابراین، چون علیت دیده نمی شود، قابل شناسایی نیست. وی از این مطلب نتیجه می گرفت که مغز ما هیچ گاه ما را وادار نمی کند وقوع چیزی را حمل بر ایجاب آن کنیم. این نظریه هیوم کاملاً اشتباه است، زیرا فقط یکی از جنبه های تجربه حسی را نشان می دهد وکیفیت وکمیت را نادیده می گیرد. توالی حوادث فقط جنبه ای از تصویرکلی است، وکیفیت وکمیت نشان می دهند که تمام تغییرات رابطه ی مستقیمی با علل کیفی و کمی دارند. شعور، علت این تغییرات را می بیند، و در صدد کشف و جست وجوی آن ها برمی آید.
9-ویل دورانت (Will Durant) درکتاب مقدمه ای بر فلسفه می گوید: « علت اشتهار اغلب فلاسفه این است که یا چیزهایی نوشته اند که کاملاً مبهم و نامفهومند یا اشتباهات مسلمی کرده اند، من در این نظریه دورانت حقیقت بزرگی می بینم. هر چند که خواندن نوشته های اغلب فلاسفه برای من شیرین و مفید است لازم بوده است که این فیلسوفان آثار بعضی از بزرگان فلسفه، از جمله ارسطو یا کتاب های مقدس و آثار مدرسی، را مطالعه کرده باشند، زیرا در علوم دنبال کردن رشته پیشرفت ها یکی از شرایط عمده اجتناب از اشتباه و خطاست و کتب سابق برای کشف حقایق تازه پایه و اساس محسوب می شود. حداقل استفاده از این روش این است که هرگاه در آن ها اشتباهی یافت شود می توانند آن ها را کنارگذاشته، عقیده ی خود را بیان کنند.
10- materialism.
11- atheism.
12- organism.
13- Process.
14- Gill.
15-مابعدالطبیعه ( متافیزیک ) با اصول تفکر و تحلیل تجربی سروکاردارد.
16- من برآنم که دلایل جهانشناختی و هدفداری معتبر است، بدان شرط که مقوله ی علت قبلاً استقرار پیدا کرده باشد. واقعیت های مشهود مرا مجبور می کند آن ها را استقرار یافته بدانم و هر وضع دیگر را نامعقول بخوانم.
17-اصحاب مدرسه ( Scholastics ) بر آن بودند که بعضی از اصول ایمان از طریق و منطق قابل اثبات نیست بلکه از طریق ایمان باید پذیرفته شود.
18- درآیات مختلف قرآن مجید نود و نه صفت یا اسم از صفات و اسمای زیبای خدا آمده که از آن جمله است: « هُوَ اللَّهُ الَّذِی لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا یشْرِکُونَ. هُوَ اللَّهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى یسَبِّحُ لَهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَهُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ »(حشر: 23 و 24 )؛ یعنی: « او خدایی است که جز وی خدایی نیست، سلطان بر تمام آفریدگان، پاک و منزه از همه زشتی ها، بخشنده ی سلامت و امان، نگهبان جهان و جهانیان، غالب بر همه و برتر از همه و پاکیزه و مبری است از آنچه بدو شریک پندارند. اوست خدای آفریننده ی عالم امکان، پدید آرنده ی جهان و جهانیان، نگارنده ی صورت خلقان، او را نام های نیکوتر بسیار است و آنچه در آسمان ها و زمین است همه به تسبیح و ستایش او مشغولند و اوست خدای عزیز حکیم ».
19-« اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری زیرا روزی که از آن خوردی هرآینه خواهی مرد ».(سفر پیدایش، 17:2)
20- « وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ » ( انبیاء: 107 )؛ یعنی: « ما تو را نفرستادیم مگر رحمتی برای جهانیان ».
21- اگر امروزکسی طرفدار یک گروه « ایسم » غیرعاقلانه همچون ماتریالیسم ملحدانه شود، تاریخ جدید نشان می دهدکه او با بیوه ای یا با اردوی کاری ازدواج کرده است
22- قرآن مجید این مساوات و برابری را در آیات متعددی وصف میکند، از آن جمله: « یا أَیهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَأُنْثَى وَجَعَلْنَاکُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکُمْ ... » (حجرات: 13 )؛ یعنی: « ای مردم، ما شما را از نر و ماده ای آفریدیم و شاخه ها و تیره هایی قرار دادیم تا شناسا شوید، همانا گرامی ترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست » . حضرت محمد (ص) در این باره می فرماید: « لا فَضلَ لِعَرَبیّ عَلی عَجَمیّ اِلاّ بِالتَّقوی »؛ یعنی: « هیچ عربی بر هیچ عجمی برتری ندارد مگر با پرهیزگاری » ، و « النّاسُ سَواسیَّهٌ کَأَسنان المُشطِ »؛ یعنی: « مردم مانند دندانه های شانه با هم برابرند ».
23-از آن جهت مخصوصاً به قانون نازی اشاره می کنم که قانون مدون و قضاوت آلمانی مخالف با بسیاری از قوانین نازی بوده که اساس آن را فرمان هیتلر و دارو دسته اش تشکیل می داده است.
24- humanism.
25-بیشتر معتادان به الکل هنگامی که به بن بست می رسند احساسی از شرافت و ارزش شخصی ندارند و هدفی برای زندگی نمی شناسند تحقیقات جدید نشان داده است که 50 درصد از خودکشی ها مربوط به معتادان به الکل بوده است. ریشه خودکشی های دیگر نیز فقدان اعتقاد به خداست.
26- قرآن مجید می فرماید: « بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْبَاطِلِ فَیدْمَغُهُ فَإِذَا هُوَ زَاهِقٌ وَلَکُمُ الْوَیلُ مِمَّا تَصِفُونَ ... » (انبیاء: 18 )؛ یعنی: « بلکه ما می افکنیم حق را بر باطل، تا حق آن را تباه سازد، چه باطل از بین رونده است ... ».
27- حضرت محمد بن عبدالله (ص) می فرماید: «کُلَّ مَولُودٍ یُولَدُ عَلَی الفِطرَهِ ... »؛ یعنی: « هر مولدی بر فطرت ( گرایش به خدا ) زاییده می شود ».
28- انجیل مرقس، 14:10.
29- انجیل لوقا، 17:18.
30- انجیل متی، 2:18 و 3.
31- انجیل یوحنا، 3:3.
32- Max Planch.
33- Louis Pasteur.
نویسنده: آندرو کانوی آیوی، عالم فیزیولوژی
منبع مقاله:
آلن، فرانک؛ (1340)، اثبات وجود خدا، گردآورنده: کلوور مونسما، جان، مترجمان: احمد آرام، سید مهدی امین، علی اکبر صبا، عبدالعلی کارنگ و علی اکبر مجتهدی، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ هشتم