شاعر طناز مردمي

زنده ياد شاعر مهربانِ مردمي، درست بيست و سه روز بعد از طلوع سال هشتاد و يک خورشيدي (81/1/23) جامعه ي فرهنگ و ادب اصفهان را تنها گذاشت و رفت. و به خالق مهرباني ها پيوست.
پنجشنبه، 24 ارديبهشت 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
شاعر طناز مردمي
 شاعر طناز مردمي

 

نويسنده: اکبر رضي زاده
منبع:راسخون




 

«پرستوها سفر کردند و رفتند *** ز شهر ما گذر کردند و رفتند
شبي از بيم دلسردي پاييز *** همه، هم را خبر کردند و رفتند»
بله... پرستوها سفر کردند و رفتند. اما سفرِ پرستوها، غم انگيز است. خالقِ شعر زيباي «پرستوها».
زنده ياد شاعر مهربانِ مردمي، درست بيست و سه روز بعد از طلوع سال هشتاد و يک خورشيدي (81/1/23) جامعه ي فرهنگ و ادب اصفهان را تنها گذاشت و رفت. و به خالق مهرباني ها پيوست.
احمد غفور زاده «استاد طلائي» از شعرا و نويسندگان به نام مطبوعات مختلف استان هنرپرور اصفهان بود، که هنوز هم اشعار دلنشين او در رسانه ها و انجمن هاي مختلف ادبي شهر مورد استفاده قرار مي گيرد. سروده هايي که حاکي از بُغض هاي درگلو مانده ي مردم محروم شهر بوده است:
« اشکِ من، از چشمه ي غم هاي من *** چشمه ي غم هاي ناپيداي من
دردمندم، دردمندم، خدايا رحمتي *** اي طبيب جمله علت هاي من
در درون قطره هاي اشکِ تو *** هست پيدا دردِ ناپيداي من...»
سال بود که ما عادت کرده بوديم ردِ پاي اشکهاي « طلايي» را در ميان قصه ها، مقالات و ضرب المثل هايش بيابيم و از زبان او بشنويم. ولي افسوس که از آن همه مهر و محبت، سال هاست که باز مانده ايم!... آن جا که مي گفت:
« خواستم نقاش را نقشي کِشَد از زندگي *** با قلم نقش حُبابي بر سرِ دريا کشيد
گفتمش از گيسوي دلدارِ من طرحي بريز *** دست او لرزيد اما سنبلي زيبا کشيد
... گفتم از حال «طلائي» صحنه اي آور پديد *** شاعري را با کتابي گوشه اي تنها کشيد»
غفور زاده سال ها در روزنامه ها و انجمن ها و همايش هاي ادبي اصفهان، با شعرها، مقاله ها، طنزها، مطايبه ها و مَتَل هايش، حضور توانمندش را به منصه ظهور مي رساند و با نيش تيز قلمش سيرت زشتِ صاحبان زر و زور و تزوير را به نمايش مي گذاشت، و دل هاي دردمند محرومان را شاد مي کرد:
«اي غني، اين کاخ ها را از کجا آورده اي؟! *** باغ و املاکِ جدا را، از کجا آورده اي؟!
نيستي (قارون) نيئي (خسرو) به من گو اي فلان *** اين همه، گنجِ طلا را، از کجا آورده اي؟
پول نقدت، از براي (بهره ها) در بانکهاست *** سود تنزيل و رِبا را، از کجا آورده اي؟
دختران، محتاج يک (يخچال) وپُرانبار توست *** اين کلان، سرمايه ها را، از کجا آورده اي؟...»
« استاد طلايي» فرزند عباس در سال 1307 خورشيدي در قريه زاغ آباد از توابع خميني شهر ديده به جهان گشود. پس از آن که تحصيلات ابتدايي را به پايان رسانيد مدتي هم به تحصيل علوم قديمه پرداخت. و سالهاي جواني و ميانسالي اش را در يکي از کارخانه هاي اصفهان مشغول به کار شد. از اين روست که درونمايه ي اشعارش بيانِ دردها، مشکلات و معضلات کارگران و کارمندان و به طور کلي اقشار ضعيفِ جامعه بود و مدام سفره هاي خالي اصناف مستمند را به تصوير مي کشيد:
«...از بدهکاران و از بيچارگان، زندان پُر است *** نِي غلط گفتم، که از آوارگان، ايران پُراست
هر کسي آزاده باشد، دستِ او خالي بُوَد *** سفره ي درماندگان، از حسرت يک نان پُر است...»
سرانجام اين شاعر دردمند اصفهاني در فروردين ماه سال 1381 شمسي چشم از جهان هستي فرو بست و اکنون درگورستان امام زاده سيد محمد، آرام به خواب رفته است.
روحش شاد و يادش گرامي باد.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.