نويسنده :*فرزاد قائمي
چکيده
در اين جستار،سعي شده است ، براي اولين بار، يک طبقه بندي موضوعي از اين گونه ادبي ارائه شود، و اين آثار ،در سه زمينه: آرمان شهر اساطيري،آرمان شهر فلسفي و آرمان شهر ادبي تقسيم بندي شوند. سپس،نمونه هاي هر کدام از انواع ذکر شده ،در آثار ادب کلاسيک فارسي معرّفي و بررسي خواهند شد .
واژه هاي کليدي:
درآمد
Utopia يا Outopus کلمه اي يوناني و به معني هيچستان است.اصطلاح ادبيّات آرمان شهري که مأخوذ از همين واژه است، به آن دسته از آثار ادبي عطف مي کند که به طرح جامعه (آرماني مي پردازند."(داد،17:1382)
و همچنين گفته اند: "ادبيات آرمان شهري يا ادبيّات اوتوپيايي (Utopian Iiterature)بر هر اثر داستاني فلسفي، مذهبي و سياسي گفته مي شود که تصويري خيالي از دنيايي به دست بدهد که در مقايسه با دنياي واقعي جنبه آرمان خواهانه داشته (باشد."(مير صادقي،7:1377)
ادبيّات آرمان شهري،درحقيقت، به وسيله کمال گرايي و اصالت تصوّر(idealism)از ساير اشکال ادبي متمايز مي شود. گاه اين کمال مطلوب،از روي تعامد، ناشدني و غيرواقعي انتخاب مي شود و گاه آرماني را به نمايش مي گذارد که يک الگوي فرهنگي قابل نمونه قرار دادن را در خود نهفته دارد.اين دونوع از مطلوب گرايي، در ادبيّات آرمان شهري، به خلق دو گونه از جهان هاي آرماني مي انجامد:جايي که به شک شهر آرماني غير ممکن -يک ناکجا -اشاره مي کند [آرمان شهر سلبي ] و يا مکاني عالي و آرماني که مي توان به آن تحقق بخشيد [آرمان شهر ايجابي](Whit, 1955:viii-ix)اعتقاد به اين شهر آرماني -سرزميني خيالي که آرزوهاي بشر در آن دست يافتني به نظر مي رسند -يکي از مضاميني بوده است که از گذشته تا حال، سرچشمه پديد آمدن آثار متنوّعي در فرهنگهاي مختلف شده است . آثاري که از مجموعه آنها، تحت عنوان "ادبيّات آرمان شهري "ياد مي کنند . بناي چنين شهري در جغرافيايي خيال- شهري که وجود دارد (در عالم ذهن)، و در عين حال وجود ندارد(در عالم عين)-در هر بستري از انديشه که باشد ، برگرفته از آرمان وتخيّل جوشان بشر است؛ از همين روي است که در تعريف اين نوع ادبي فرعي، تفکيکي بين آثار مختلف قائل نشده اند،و همه نوشته هايي را که در زمينه هاي مختلف فلسفي،ادبي، ديني و..و با موضوع آرزوي شهري آرماني پديد آمده اند، زير مجموعه ادبيّات آرمان شهري طبقه بندي کرده اند .
در اين جستار سعي شده است، براي اولين بار، يک تقسيم بندي موضوعي وساختاري از اين آثار -که با يکديگر تفاوت هاي بنياديني نيز دارند -ارائه شود و اين آثار در سه شاخه :آرمان شهر اساطيري،آرمان شهر فلسفي ، و آرمان شهر ادبي طبقه بندي شوند. سپس، ضمن اشاره به برخي از نمونه هاي معروف جهاني ، به معرّفي و بررسي برخي از نمونه هاي بارز اين انواع، در ادبيّات کلاسيک فارسي پرداخته خواهد شد.
1ـ آرمان شهر اساطيري
قديم ترين هسته هاي آرمان شهر ازلي را در فرهنگ ايراني، بايد در البرز جستجو کرد . کوهي مقدّس که در اسطوره هاي ايراني، همان نقشي را دارد که کوه المپ،در اسطوره هاي يوناني.البرز در جغرافيايي اساطيري ايران باستان،کوهي مقدّس ومينوي است که در ونديداد (فرگرد1.بند30)و زامياديشت (بند 1)نيز، از آن سخن رفته است. به روايت بندهشن(ص199و بعد)، پايه هاي پل چينود، که روان گذشتگان پس از مرگ از آن مي گذرد.روي اين کوه قرار دارد؛ رودها و گياهان مقدّسي چون هوم از آن مي رويند و جاري مي شوند. و همين البرز است که نشستنگاه ايزدان باستاني است و اولين پيش نمونه (prototype)(1هاي آرمان شهر اساطيري در آن به وجود مي آيد . اولين الگوهاي اين جايگاه مينوي را در مهر يشت، درباره ايزد مهر مي بينيم:
"مهر فراخ چراگاه، هزار گوش و ده هزار چشم(براي ديده باني)و برومند بلند بالا، در بالاي البرز کوه، برفراز برجي پهن، ايستاده است و هرگز به خواب نمي رود ."(مهر يشت، بند 7)اهورامزدا، بر فراز اين کوه بلند و درخشان و داراي رشته هاي بسيار ،براي او آرامگاهي آرماني برپا کرده است."جايي که در آن نه شب هست،نه تاريکي، نه باد سرد، نه باد گرم،نه بيماري کشنده، نه الايش ديو آفريده. از ستيغ کوه البرز، مه برنخيزد."(همان،بند 50)
ايزد سروش نيز ، که بهترين ياري گر درويشان است (سروش يشت، بند 3)،کاخي بر فراز البرز دارد ،با صد ستون استوار، بر فراز بلندترين ستيغ کوه، که به خودي خود روشن است و از .(بيرون، ستاره آذين (يسنا، هات 57،بند 21).
امّا بدون شک،بارزترين نمونه آرمان شهر اساطيري ايراني،"ورجمکرد"است . جمشيد به مدد نيروي فرّه و مشروعيّت و قدرت حاصل از آن،پس از افزايش جمعيت مردمان و رمه ها، و تنگ شدن زمين ،با ابزارهايي که اهورامزدا به او بخشيده است . قلمروي قوم آريايي را به جانب نيمروز فراخ مي کند و پس از زمستان سختِ «مهر کوشان»(Mahrkushan)،«ور»(vara)را، به اشاره اهورامزدا برپا مي دارد ، تا بهترين نمونه هاي حيات را در آن گرد آورد. به روايت و نديداد، جمشيد در آن ور، آبراهه هاي درازي جاري کرد، مرغزارهاي سبز و خرّم و خانه هاي فراز اشکوب ساخت . در آن جا تخمه مردان و زناني را که بر روي زمين از همه بزرگتر و بهتر و زيباترند، و تخم هر گونه گياهي را که بر روي زمين از همه بلندتر و خوشبوتر است گرد آورد؛ و آنها را براي ايشان جفت جفت کردو از ميان نارفتني...در آن جا از مردم گوژ و پيس دار و خميدگان و داغ خوردگان اهريمن نشاني نيست(ونديداد، فرگرد2،بندهاي 37-34). به دستور اهورامزدا، روشني ها هميشه بر آن مي تابند و در تمام سال،تنها يکبار،ستارگان و ماه و خورشيد غروب مي کنند. و ايشان هر روز را چون سالي مي پندارند، و پس از هر چهل زمستان، از هر جفت،نرينه و مادينه اي زاده مي شوند، و اين مردمان به (نيکوترين صورتي در ور زندگي مي کنند(همان،بندهاي 41-40)(2)
ورجمشيد، آرمان شهري مستحکم، در برابر سرما و طوفان و جمله گزندهاي اهريمني است.(3)پس از جمکرد، ديگر نمونه هاي آرمان شهر اساطيري، کاخ هاي برخي شاهان و شاهزادگان معروف عصر کياني اند؛ يکي از اين شهرهاي آرماني ، کاخ هاي کاووس است؛ شهري بهشت آسا ،برفراز کوه البرز در بندهشن(ص137)اين بنا چنين وصف شده است :
"...خانه کاووس را گويد که يکي زرّين بود که بدو بر مي نشست؛ دو تا از آبگينه بود، که او را اسبستان بود. دو تا پولادين بود که او را رمه(بدان بود). از آن بهر،مزه اي چشمه آب بي مرگ تازد که پيري را چيره گردد؛زيرا،هنگامي که پيرمرد ترين در اندر شود، برناي پانزده ساله بدان در بيرون ايد و مرگ را نيز، از ميان برد."
اين شهري است که چشمه آب زندگاني از آن مي جوشد و در شاهنامه (151/2-371/150-358) نيز وصف زيبايي از آن مي بينيم. فردوسي از شهري مي گويد که در آن جايگاه هايي از سنگ براي چهارپايان، خانه هايي از آبگينه مرصّع به زبر جد براي آرميدن وگنبدي از جزع يماني براي نشستنگاه موبدان تعبيه شده بود؛ و خانه هايي از نقره خام براي سليح نبرد، خانه اي پيروزه زرنگار و ايواني ياقوت نشان، جمله از زر، که جايگاه کاووس بود:کاخي در نهايت اعتدال طبيعت؛ شهري که نه روز برآن مي افزود ونه شب از آن مي کاست ، هماره بهار بود،هوايش عنبرين و بارانش مي. کسي را از درد و غم رنجه اي نبود و رنجها همه نصيب ديوان مي شد:
"زدرد و غم و رنج دل دور بود
بدي را تن ديو رنجور بود
بخواب اندر آمد بد روزگار
ز خوبي و از داد آموزگار
به رنجش گرفتار، ديوان بدند
"زباده افره او غريوان بدند
(358/151/2-356)
"گنگ دژ"، نمونه اي ديگر از آرمان شهر اساطيري است. شهري که، به روايت شاهنامه،باني آن سياووش است :
که چون گنگ دژدر جهان جاي نيست
بدان سان زميني دلاراي نيست
که آن را سياوش برآورده بود
بسي اندرو رنجها برده بود"
(1623/1629/106/3)
در متون پهلوي، درباره باني اين دژ که بر فراز کوه مقدّس کنگ(Kang)بنا شده، اقوال مختلف است؛ بدين گونه که در مينوي خرد (فصل 27،فقره 55)و دينکرد (کتاب 7،فصل 1،فقره 38)همچون شاهنامه،سياووش سازنده گنگ دژ(قلعه گنگ)است، امّا بندهشن(ص137)، از به زمين نشاندن اين شهر -شهري که او را هفت ديوار است:زرين، سيمين،پولادين،برنجين،آهنين،آبگينه اي و کاسگين[لاجوردي ]- بدست کيخسرو سخن مي گويد. در شاهنامه فردوسي نيز،گنگ دژ چندين بار"سياووش گرد"خوانده شده است(1739/113/3و1791/116/3). مهرداد بهار ،با مقايسه شاهنامه و متون پهلوي،به خصوص کتاب روايت پهلوي که مفصل تر از بقي است، نتيجه گرفته است که اين نامها به دو شهر جداگانه تعلّق داشته اند؛چرا که اغلب شهرهاي اساطيري نمونه اي آسماني داشته اند. نمونه آسماني اين شهر،گنگ دژ نام داشت و نمونه زميني آن را که بعدها کيخسرو بر زمين فرود آورد،سياووش گرد نام نهادند. (بهار، 265:1357-261)
امّا اين شهرهاي اساطيري، مختّص مردان فرهمند ايرانشهر نيست و گاه دشمنان ايران نيز،به کمک سحر و جادويي، نمونه هايي از آنها را برآورده اند؛از جمله کاخهاي ضحاک، که نمادي از شهرهاي اساطيري منتسب به وي و نشانه اي از غلبه دشمن اهريمني بر سرزمين پاک اهورايي است. در بندهشن (ص137)به کاخهاي عظيم ضحاک که در بابل،"سمبران"و هندوستان بنا کرده بود،اشاره شده است . فردوسي نيز توصيف زيبايي از اين کاخها را ارائه مي دهد. او از کاخ بلندي مي گويد که در عين شکوه و شگفتي، سر به کيوان مي سايد و در آن شاه اهريمني جاي گرفته است :
ز يک ميل کرد آفريدون نگاه "
يکي کاخ ديد اندر آن شهر شاه
فروزنده چون مشتري بر سپهر
همه جاي شادي و آرام مهر
که ايوانش برتر ز کيوان نمود
که گفتي ستاره بخواهد بسود
بدانست کان خانه اژدهاست
که جاي بزرگي و جاي بهاست
(297/68/1-294)
نمونه ديگري از اين شهرهاي اساطيري دشمنان، در "بهشت گنگ"افراسياب متجلّي مي شود؛ شهري شگفت که در زير زمين، به نيروي جادو استوار شده بود و بندهشن آن را اين گونه توصيف مي کند.
درباره خانه افراسياب، گويد که زير زمين به جادويي ساخته شده است . به روشني، خانه(در)شب،چون روز روشن بود. چهار رود، درآن مي تازد:يکي آب، يکي مي،يکي شير و يکي ماست زده (دوغ).(برسقف آن)، گاه خورشيد و گاه ماه به روشني در آراسته است(به بالاي )يک هزار مرد ميانه بالا،(بالاي )خانه بود".(بندهشن،ص137)
در شاهنامه نيز،افراسياب برآرنده دژي به نام "بهشت گنگ"است که کيخسرو، او را در همان جا محاصره کرد. فردوسي اين دژ را چنين توصيف مي کند:
همان بوم کورا بهشت است نام "
همه جاي شادي و ارام و کام
به هر گوشه اي چشمه آبگير
به بالا و پهناي پرتاب تير
همي موبد آورد از هند و روم
بهشتي برآورده آباد بوم
(5/ 1049/1051/297)
اين شهرهاي باژگونه ،طلسمي اهريمني در خود دارد که بايد دست مردان ايرانشهر باطل شود:
طلسمي که ضحاک سازيده بود
سرش به آسمان برفرازيده بود
فريدون زبالا فرود اوريد
که آن جز به نام جهاندار ديد"
(307/68/1-306)
از همين جهت است که در شاهنامه، علاوه بر دژ جادويي ضحاک و بهشت افراسياب که مقهور فريدون و کيخسرو شدند، مکان هاي نماديني از اين جنس-که مي توان آنها را دژهاي آزمون"ناميد -در مسير تشرّف قهرمانان قرار مي گيرد؛و قهرمان مي بايد،طلسم آنها را بشکند تا به مرحله اي بالاتر، در کمال معنوي خود، مشرف شود . از آن جمله است ،دژ سپند کوه(4)،بهمن دژ(5)(دژ ارجاسپ)(6)، ودژ هفتواد(7)که به ترتيب توسط رستم، کيخسرو ، اسفنديار ، واردشير در هم شکسته مي شوند .
سرانجام بايد گفت،مهمترين ويژگي آرمان شهر اساطيري، نزديکي آن به آسمان است؛ اين قلعه هاي نمادين از همين جهت ، بيشتر در بالاي کوه هاي مقدّس و بخصوص البرز ساخته شده اند. در حقيقت بايد گفت ، طرح کيهاني شهرهاي آرماني اساطيري از خاطره انسان ازلي از"بهشت"ساخته شده است تا بر وحشت او از هبوط غلبه کند .(8)
مدرّس گروه زبان و ادبيّات فارسي دانشگاه آزاد واحد مشهد *
منبع:نشريه پايگاه نور ،شماره 14
/ن