مترجم: علی محمّد كاردان
روشن است که همه ی دانشهای انسانی با یکدیگر پیوستگی دارند. محتملاً هیچ علمی از علوم انسانی نیست که روان شناسی اجتماعی واقعاً و بوضوح به نحوی از آن اقتباس نکرده باشد و این حقیقت مانع از آن نیست که روان شناسی اجتماعی هم به نوبه ی خود به این علوم خدمت کرده باشد. باستان شناسی و تاریخ هنر نشان می دهد که ادراک اشکال و حرکات مدیون سنتهای جمالی است. زبان شناسی انواع اندیشه های عاری از مقولات زمانی را بدست می دهد. مطالعه ی حقوق کار نشان دهنده ی این است که در قانون گذاری مثبت، ساخت اجتماعی خودبخودی منزلت ها در کارخانه که به مقتضیات سازمان فنی افزوده شده است تأیید می شود. این همکاریها صرفاً نتیجه ی بهم رسیدن این علوم نیست، بلکه علوم گوناگون انسانی روی ماده مشترکی کار می کنند و فرق آنها مخصوصاً، در دید مختلف آنها است و می توان اطمینان داشت که روزی این دانشها به موازات آرزوی تبدیل علوم طبیعی به علوم واحد، در منظومه ی واحدی بنام «علم انسانی» یا انسان- شناسی به هم بپیوندند.
با این همه، از میان علوم انسانی سه علم یعنی روان شناسی و جامعه شناسی و قوم شناسی (اتتولوژی) روابط بالاخص تنگاتنگ و دائم با روان شناسی اجتماعی دارند. ما در این بخش روابط این علوم را با روان شناسی اجتماعی بررسی می کنیم.
1- رابطه ی روان شناسی اجتماعی و روان شناسی
این که روان شناسان از رابطه ی رشته ی تخصصی خود با روان شناسی اجتماعی کم سخن گفته اند، بسیار بامعنی است. دلیل این امر آن است که سالیان دراز کسی از وجود علم اخیر خبر نداشت. فرق مدیر نخستین کتاب جامع در روان شناسی به زبان فرانسوی با دیگران این بود که از یکی از منطق دانان خواست که روابط روان شناسی را با علوم دیگر مطالعه کند و فردی را برگزید که در آن دوره (1923) حس می کرد که در اینجا مسأله ای وجود دارد (1). دانشمندان روان شناسی اجتماعی نیز بهنگام تصریح مناسبات دانش خود با روان شناسی عمومی با دشواری روبرو بودند (2). بنظر برخی از آنان مرز میان روان شناسی اجتماعی و روان شناسی عمومی روشن نیست. به عقیده ی آنان: «تشخیص و تفکیک میان آنها امری دلبخواهی و ساخته ی ذهن متخصصانی است که در مطالعه ی آدمی به مسائل گوناگون توجه دارند(رجوع کنید به کتاب کاتز و شانک، 1938- صفحه ی 1). بعضی دیگر (مانند کلاین برگ، کتاب روان شناسی اجتماعی، 1940، صفحه ی 3) برآنند که تفکیک این دو علم مخصوصاً آنجا که موضوع واقعیت مطرح است، به دشواری اثبات شدنی است. بعضی (مانند گورنی، صفحه ی 10) روان شناسی اجتماعی را شعبه ای از روان شناسی عمومی می دانند و عده ای دیگر روان شناسی را به تمامی جزء این رشته از روان شناسی می شمارند.
با اینهمه، تعیین مرز میان روان شناسی اجتماعی و روان شناسی عمومی هم از نظر موضوع و هم از لحاظ روشها و زمینه ی فکری محال نمی نماید. البته انکار این حقیقت که این دو بخش از دانش قلمرو وسیع مشترک دارند دشوار است زیرا یک سلسله «اعمال روانی» گوناگون وجود دارد که بیان علمی آنها بدون تمسک به عوامل اجتماعی میسر نیست و این واقعیت که لالاند در سال 1923 به آن پی برده بود امروز بیش از پیش آشکار می شود. لکن روان شناسی اجتماعی بکلی یا تقریباً بکلی آنچه را که مربوط به مسائل روان شناسی فیزیکی و مخصوصاً روان شناسی فیزیولوژیکی است کنار می گذارد. و در عین حال فرایندهای تعامل و رفتار در گروهها را که روان شناسی عمومی معمولاً به آنها توجه ندارد جزء به جزء مورد مداقه قرار می دهد. بدین ترتیب، می توان گفت که قلمرو این دو رشته از علم هر چند در قسمت مهمی مشترک است اما خطوط مرزی آنها یکسان نیست.
وقتی از لحاظ روش به روان شناسی اجتماعی نگاه کنیم، جنبه ی بدیع آن بیشتر معلوم می شود. البته، این علم از هیچ کدام از روشهای بالینی و تستی و آزمایشگاهی غافل نیست. مورفی (3) و نیوکمب (4) که در سال 1937 به بازرسی نتایج تحقیقات روان شناسی اجتماعی تجربی پرداختند، بوفور به اینگونه روشها برخورده اند (5). لکن وجه تمایز روان شناسی اجتماعی در چیز دیگری است. در سال 1934، یکی از نویسندگان یادآور شده است که بسیاری از دانشمندان روان شناسی اجتماعی تجارب آزمایشگانی را بیش از حد محدود و ساختگی می شمرند. این علم مسلماً تلاش کرده است تحقیقات خود را به میدان عمل و بطور کلی به اوضاع و احوال عینی و واقعی بکشاند. در این زمینه باید یادآور شد که فنونی مانند مقیاسهای وضع روانی و ساختن و نمره گذاری و تجزیه و تحلیل ترتبی و آمارگیری نمونه ای و نظریه و فن نمونه گیری و قواعد مصاحبه و تربیت پرسشگران و مطالعه به شیوه ی مصاحبه ی مکرر (پانل) و تجزیه و تحلیل جامعه سنجی و فن تجزیه و تحلیل مبادله یا تفاهم (6) اجتماعی و خبرگزاری و بالاخص تجزیه و تحلیل محتوی و مصاحبه آزاد از جمله فنونی است که به وسیله ی روان شناسان اجتماعی ساخته و پرداخته شده است. بنابراین، خدمتی که این علم کرده است مسلماً مهم است و شاید اثر آن از نتایج تحقیقات و نظریه هائی که بدست داده است بیشتر باشد.
فرق دیگر روان شناسی اجتماعی با روان شناسی فردی و عمومی از نظر بینش و غایت آنهاست، به این معنی که نخستین خصیصه ای که روان شناسی عمومی را به عنوان علم از دیگر دانشها متمایز می سازد، این است که تحقیقات و تبیینات خود را به موضوع خاص خود محدود می سازد.
برنتانو (7) از سال 1879، خاطرنشان می ساخت که پس از جان استوارت میل، «روان شناسی علمی وظیفه ی خود را تعیین قوانین حاکم بر تعاقب حالات روحی آدمی یعنی مطالعه ی قوانینی می داند که از روی آنها یکی از این حالات حالت دیگر را پدید می آورد». البته، وظیفه ی دیگری را نیز باید به وظیفه ی اول اضافه کرد و آن عبارت است از اینکه «روان شناسی باید تحقیق کند که تا چه حد ایجاد یک حالت روحی بر اثر یک حالت روحی دیگر از وضع مادی مشخصی متأثر است» (صفحه ی 53، همان کتاب). در هر حال با وجود آنکه، امروز کار اساسی روان شناسی مشاهده ی «حالات نفسانی» و پدیدارهای آن است، از لحاظ معرفت شناسی طرز تفکر عمده ی روان شناسان همان است که بوده است. به عبارت دیگر، روان شناسان کار اصلی خود یعنی مطالعه ی رفتارها و عوامل مادی و بدنی مقارن آنها را دنبال می کنند. از سوی دیگر، همانطور که بعضی از نویسندگان مانند اسپروت (صفحه ی 10) خاطرنشان ساخته اند، روان شناسی عمومی، ضمن مطالعه ی «ادراک حسی» یا «حافظه» یا «کشش» حتی الامکان از دیدگاهی مجرد و کلی به امور نفسانی می نگرد. با اندک مبالغه، می توان روان شناسی عمومی و روان شناسی اجتماعی را جزء بجزء با یکدیگر متفاوت شمرد. در واقع، روان شناسی اجتماعی رفتار آدمی را در اوضاع و احوال عینی تر از اوضاع و احوال مورد نظر روان شناسی عمومی مطالعه و تعبیر و تفسیر می کند. به عبارت دیگر، نخست به اوضاع فرهنگی و سپس به اوضاع و احوال موجود میان اشخاص و اوضاع و احوال گروهی توجه دارد. بعلاوه اوضاع و احوال شخصی را نیز در نظر می گیرد یعنی تا آنجا که ممکن است رفتار را به افرادی که موجب بروز آن هستند مربوط می کند و این نکته را خاطرنشان می سازد که این رفتارها تنها عملی نیست که از اشخاص سرمی زند بلکه برای آنهاست و غایت آن را باید در وجود افراد عامل آنها جستجو کرد. بهمین جهت، تبیین رفتار در روان شناسی اجتماعی به صورتی وسیعتر از روان شناسی عمومی انجام می گیرد به این معنی که روان شناسی اجتماعی رفتار را به نظام فرهنگی پیرامون و نیز وضع اجتماعی عینی اشخاصی که رفتار می کنند و نیز شخصیت آنان مربوط می سازد. باری، آنچه بیش از همه این دو علم را از یکدیگر متمایز می سازد، تفاوت دید آنها نسبت به رفتار آدمی است.
با این همه، یعنی با وجود تحقیقاتی که روان شناسی اجتماعی در مسائل فردی بعمل می آورد و برای توجیه ادعاهای آن به عنوان علمی که به تازگی به استقلال رسیده، ضروری است، نباید فراموش کرد که در کار علمی، روابط نزدیکی میان این دو علم برقرار است.
پیش از این، به برخی از وجوه مشترک میان قلمرو این دو علم اشاره شد. البته وجه اشتراک میان آنها داشتن سرفصلهای واحد مانند «ادراک حسی» و «حافظه» و «زبان» نیست بلکه در هر یک از این دو علم مسائل و فنون واحد با نظرگاههای مختلفی دوباره مطرح می شود. همانطور که اسپروت (صفحه ی 10) خاطرنشان می سازد تجزیه و تحلیل هوش و فن اندازه گیری بهره ی هوش کار روان شناسی عمومی است اما روان شناسی اجتماعی از طریق تحقیق درباره ی اوضاع و شرایط اجتماعی تغییرات نتایج اندازه گیری هوش، مبحث هوش را جزء موضوع مطالعه ی خود قرار می دهد. مطلب دیگر، امری است که اسپروت آنرا «انتقال منطقه ای» می نامد. وی چنین می گوید: اگر عقده ی اودیپ جهانی بود مطالعه ی آن منحصراً کار روان شناسی عمومی بود. اما چون این عقده نتیجه و حاصل فرهنگ مخصوصی است، بحث درباره ی آن موضوع روان شناسی اجتماعی است. از این گذشته، یعنی بیش از مسأله ی انتقال، موضوع مهمتری که می توان آن را «نوسان موضوعات» نامید پیش می آید. مسائلی از قبیل یادگیری و غریزه و انگیزش در طی سنوات اخیر چندین بار از مرزی که این دو علم را از هم جدا یا آنها را به یکدیگر متصل می سازد عبور کرده اند.
مخصوصاً باید این نکته را خاطرنشان ساخت که چون روان شناسی اجتماعی بعد از روان شناسی عمومی بوجود آمده است از علم اخیر امور مختلفی را اقتباس کرده و می کند. از جمله نظریه هائی مانند نظریه ی گشتالت از روان شناسی عمومی گاه به صورت امر مسلم و گاه به صورت مسأله وارد روان شناسی اجتماعی شده است (8). بعلاوه فنون بسیار متعددی گاه مستقیماً بکار رفته و یا کم و بیش آسان از یکی به دیگری منتقل شده است. از مهمترین این فنون می توان تست ها (پرسشها و آزمایشهای برون فکن) و ابزارهای آماری (کدگذاری و آزمایشهای معنی دار و تجزیه عوامل) را نام برد. بعلاوه چنانکه گورنی (9) (صفحه ی 10) خاطرنشان می سازد بسیاری از وقایعی که به فرایندهای مهم اجتماعی مربوطند مانند یادگیری یا هوش یا انگیزش، در زمره ی موضوعات روان شناسی اجتماعی درآمده اند. این مطلب نیز کاملاً صحت دارد که روان شناسی اجتماعی بر پایه ی روان شناسی بنا نهاده شده و نمی توان کسی را متخصص در رشته ی روان شناسی اجتماعی تصور کرد مگر آنکه قبلاً به نحو نسبتاً کامل در رشته ی روان شناسی ورزیده شده باشد.
شاید بتوان گفت که خدمات این دو علم به یکدیگر متقابل است. البته چند زمانی است که روان شناسان در توضیحات کلی خود به «عامل اجتماعی» نیز اشاره می کنند. اما این اشارات چندان اساسی نبوده بیشتر حاکی از این است که مؤلف کتاب روان شناسی در بند تکمیل مباحث کتاب خویش است نه اینکه قصد داشته باشد درباره ی نظریه ای از نو بیندیشد یا مسائل را دوباره طرح کند. فقط در زمینه ی روان شناسی عملی و شعب گوناگون آن است که روان شناسی اجتماعی تاکنون به مستقیم ترین وجه اثر کرده است. می توان گفت که هم در زمینه ی فنون روان شناسی و هم در زمینه های روان شناسی کار یا روان شناسی تجاری و نظامی از این دو علم آنکه جوان تر بود همواره بر علم قدیمتر فائق آمده است.
2- رابطه ی روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی
به نحو انتزاعی، در وهله ی اول چنین بنظر می رسد که روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی فرق چندانی ندارند و تردیدی نیست که بخش مهمی از قلمرو این دو علم نیز یکی است یعنی هر دو آنها رفتار افراد را در گروه یا نسبت به قالبهای گروهی یا در بافت جمعی مطالعه می کنند و درست این جنبه ای است که روان شناسی عمومی آن را از متن کار خود خارج می کند. بدین ترتیب، هم در روان شناسی اجتماعی و هم در جامعه شناسی به اوضاع و احوالی مانند سن یا محل سکنی یا نهادها بصورت نظم بخشنده (10) (خانواده) یا بشکل عملی (11) آنها (سوگواری) و نیز فرایندهای اجتماعی مثلاً رقابت توجه می شود. با اینهمه، هنگامی که نظرگاههای مورد قبول این دو علم را مورد توجه قرار می دهیم، تفاوت میان آنها آشکار می شود. جامعه شناسی بر رفتارها آن چنانکه در افراد خاصی ظاهر می شوند، کاری ندارد بلکه آنها را به صورت جمعی، یا به بیان بهتر به صورت تعین اجتماعی در نظر می گیرد. روان شناسی اجتماعی بعکس، در رفتارها به مطالعه ی چگونگی ایجاد آنها در فرد یا در شخص می پردازد. به بیان روشن تر، روان شناسی اجتماعی می خواهد ببیند چگونه در شخص معینی با توجه به عوامل مؤثر در او و به عنوان شخص رفتار به وجود می آید. این تفاوت، در شیوه ی مطالعه ی مسائل خانوادگی به وسیله ی جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی کاملاً آشکار است. نتیجه اینکه حتی در مواردی که بیشتر استثنائی هستند تا قاعده ی کلی و در آنها موضوع دقیقاً میان این دو علم مشترک می نماید، تشخیص سهم هر یک از آنها آسان است. مثلاً فرایندی اجتماعی مانند رقابت، در مرتبه ی رفتار قابل مشاهده است و روان شناسی اجتماعی به این گونه رفتار علاقه دارد لکن علاقه و دید این علم با جامعه شناسی در این باب متفاوت است. به عبارت دیگر، روان شناسی اجتماعی این فرایند یعنی سبقت جوئی را در خانواده و میان برادران و خواهران و اثر آن را در جلب توجه و محبت پدر و مادر مطالعه می کند یا می بیند که این امر در انجام دادن وظایف کوشش را افزایش می دهد و غالباً بر سرعت عمل افزوده و به کیفیت اجرا لطمه می زند یا به این واقعیت برمی خوریم که دوام اوضاع و احوال رقابت آمیز با احساس حقارت و بعضی از انواع احساس ناامنی در شخص ارتباط دارد. در صورتی که برای جامعه شناس موضوع رقابت و سبقت جوئی به صورت دیگری مطرح می شود. مثلاً در فرهنگ غربی، رقابت اقتصادی سهم مهمی دارد و به وسیله ی این فرایند بود که نخستین دسته از اقتصاددانان سعی می کردند همه ی پدیدارهای اقتصادی را تبیین کنند. برخی از نهادهای اجتماعی (بمعنی نهادهای عملی) مانند بورس و بازار بر پایه ی همین امر مؤسس هستند. در نظر جامعه شناسان رقابت خود به نهادی نظم بخشنده شبیه است از این جهت که صورت مرکب کردارهای متعدد و اصولاً گرده ی شناخته و پذیرفته شده و حتی گاهی مطلوب و در هر حال قاعده یا هنجار است. و همه- شاید به استثنای یک مورد- آن را دارای کلیه ی ویژگیهائی که معرف نهاد است می دانند، از قبیل سازمانی مرکب از اشخاص (یعنی اشخاصی که در زمینه های مختلف سیاسی و اقتصادی و تحصیلی و جمالی از لحاظ اجتماعی بصورتی که بتوانند با یکدیگر رقابت کنند تعریف شده اند) و احساسات و وضعهای نفسانی و قاعد کار کردن و تشریفات (یعنی قواعد عملی که بالاخص رسمی هستند مانند اعطاء گواهینامه و توزیع جوائز و نظایر آن). در این نهاد (یعنی رقابت به معنی جامعه شناختی کلمه) تنها چیزی که وجود ندارد ساز و برگ مادی است که نهادهای دیگر به معنی دقیق کلمه مانند خانواده و دین و دولت به وسیله ی آن کامل و مشخص می شوند.ببینیم آیا روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی از لحاظ روش نیز با یکدیگر فرق دارند؟ حقیقت این است که اگر منظور ما از روش، فن تحقیق باشد باید گفت که جامعه شناسی سالیان دراز نتوانست روشهای خاصی پدید آورد. در کتاب مشهور دورکیم بنام «قواعد روش جامعه شناسی» (12) (1895) تنها به برشمردن و نیز دستورهائی برای مشخص ساختن وقایع اجتماعی و طبقه بندی و تبیین آن بنحو عینی و در درون این علم اکتفا شده است. تا چندی پیش، جامعه شناسی وقایع خود را از علوم نزدیک و در وهله ی اول از حقوق (که تمام متونی را که عمداً بعضی از نهادها را سازمان می دهند فراهم می آورد) و سپس از تاریخ و قوم شناسی (اتنولوژی) و نیز گاهگاه از آمار که در واقع فرآورده های دست دوم فعالیت اداری است، اقتباس می کرد. حتی می توان گفت که سالیان دراز جامعه شناسان، وقتی از پرداختن به فلسفه ی اجتماعی دست برداشته می خواستند درباره ی اطلاعات حسی و عینی تحقیق کنند ناچار بودند به فرآورده های دست دوم همکاران خود قناعت ورزند. اما این گروه از علوم موضوعی را که شاید برای جامعه شناس جالب توجه ترین موضوعات باشد آشکارا از قلم می اندازند یعنی به مشاهده و تحقیق در رفتارهای منظم ولی غیررسمی جامعه های معاصر غرب که در متون تجویز نشده است، نمی پردازند.
بنابراین، شاخصترین روش جامعه شناسی کنونی بررسی در عرصه ی اجتماع (13) است. در این روش، جامعه شناسی از یک سو و مشاهدات کیفی را از قوم شناسی اقتباس کرده و از طرف دیگر ناگزیر شده است از فن آمارگیری نمونه ای یعنی بررسی جزئی نمونه که در آن غالباً از پرسشنامه نیز استفاده می شود، یاری جوید. لکن، همه می دانند که این فنون، از جمله فنونی است که در روان شناسی اجتماعی پیدا شده و رشد کرده است و این خود نخستین جنبه ی آشکار از خدمتی است که روان شناسی اجتماعی به جامعه شناسی علمی معاصر کرده است (14).
از این مهمتر شاید این باشد که روان شناسی اجتماعی جنبه های تازه ای را برای جامعه شناسی کشف کرده است. مثلاً بر اثر روان شناسی اجتماعی جامعه شناسان بهنگام مطالعه ی نهادها و فرایندها و اوضاع و احوال اجتماعی دیگر، جنبه های روانی پدیدارها را نادیده نمی گیرند و به مطالعه ی وضعهای نفسانی که اگر اساس این پدیدارها نباشند دست کم جریان ظهور آنها را همراهی می کنند و روابط میان افراد و آثار ایجاد کننده ی فشارهای روانی و مکانیسم های روانی هستند، می پردازند. می توان گفت که از این پس، در درون قلمرو جامعه شناسی و هنگام وصف و تجزیه و تحلیل و تبیین یا پیشگوئی، دیدگاه روان شناسی اجتماعی همواره رعایت می شود.
متقابلاً در روان شناسی اجتماعی نیز بیش از پیش طرز تفکر جامعه شناسان نفوذ می کند. و یک نمونه ی آن مقامی است که مفهوم نهاد که هنوز در جامعه شناسی مهم و اساسی است بیش از پیش در روان شناسی اجتماعی پیدا می کند. بطوریکه رفته رفته روان شناسان اجتماعی به اثر عمل نهاد در رفتارهائی که ظاهراً بسیار فردی است و نیز سهم آن در محرکها و اوضاع و احوالی که بر این رفتارها حکمفرماست پی می برند.
از طرف دیگر، مسلم است که روان شناسی اجتماعی برای قالب تحقیقات خود به اطلاعات جامعه شناسی و وصفها و نظریه های آن نیازمند است و این مسأله مخصوصاً در رشته های علمی و روان شناسی اجتماعی حائز اهمیت است و پدیدارهائی که بوسیله ی روان شناسی صنعتی و روان شناسی سیاسی و روان شناسی اقتصادی و روان شناسی نظامی و روان شناسی تندرستی و بیماری مطالعه می شود غالباً در قالبهای کاملاً معین و مشخص جامعه شناسی جریان می یابد.
می توان گفت که روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی از نظر وجود نهادی خود دو علم کاملاً متمایزند. اگر به متخصصان این دو علم گفته شود که رویهمرفته درباره ی یک موضوع تحقیق می کنند این گفته مسلماً باعث شگفتی و ناخشنودی آنان خواهد شد. با این همه شکی نیست که هر دو گروه بیش از پیش با یکدیگر همکاری می کنند و تحقیقات آنان در بسیاری از امور متداخل و یکی است بطوریکه در بسیاری از موارد روشن نیست که فلان تحقیق مربوط به جامعه شناسی است یا روان شناسی اجتماعی. مثلاً در مورد تحقیق درباره ی جذب بیگانگان در جامعه ی معینی معلوم نیست که این تحقیق جنبه ی جامعه شناختی دارد و یا مربوط به روان شناسی اجتماعی است. مثال دیگر تحقیقات مربوط به سن است که بعضی آنرا تحقیق مربوط به روان شناسی اجتماعی و برخی دیگر تحقیق جامعه شناختی می دانند. زیرا در اینگونه تحقیقات، همه چیز جنبه ی مشترک دارد لکن وقتی دیدگاه انتخاب شده جنبه ی جامعه شناختی دارد بعضی قسمتها رنگ مقدمه یا مذیله ی روان شناسی اجتماعی به خود می گیرد؛ بعکس، روان شناسی سنین شامل مقدمه یا نتایج جامعه شناسی است. بدین ترتیب شکافی که در گذشته میان روان شناسی و جامعه شناسی تصور می شد پرشده است. البته آنچه در روان شناسی اجتماعی جنبه ی کاملاً روان شناختی دارد از جامعه شناسی متمایز می ماند و عکس این قضیه نیز صادق است لکن آنچه مهم است این است که از این پس محقق از طریق روان شناسی اجتماعی و بی آنکه احساس شود از جامعه شناسی به روان شناسی یا بعکس می پردازد. باری، روان شناسی اجتماعی که خود بعنوان نهاد مستقلی عمل می کند، در عین حال میان این دو علم در حکم پلی است و یک قسمت از عنوان خود را از این دو علم به عاریت گرفته است.
3- روان شناسی اجتماعی و قوم شناسی (اتنولوژی)
یک ربع قرن پیش، روشنفکران می توانستند قوم شناسی را به معنی فرهنگ شناسی با روان شناسی به معنی علم به روحیات فردی مغایر بدانند. لوی (در کتاب «فرهنگ و قوم شناسی» (15)، 1929، صفحه ی 16) روان شناسی را علمی می داند که «اصولاً و منحصراً خصائص فطری فرد را مطالعه می کند». به عقیده ی کلاین برگ (61)، در کتاب («روان شناسی اجتماعی»، 1940، صفحه ی 5) این نظر امروز مربوط به گذشته و کهنه است. و به این دلیل به نظر ما غیرقابل قبول می رسد که متضمن دید کهنه ای از طبیعت آدمی است. در واقع، نخست ضمن بررسی طبیعت آدمی است که قوم شناسی و روان شناسی اجتماعی به هم می رسند. جدا کردن فرد و جامعه از یکدیگر به صورت قدیم خود به نحو بسیار خشکی تعبیر و تفسیر شده است. رفتارهای فردی و رسوم فرهنگی در یکدیگر مستحیل می شوند و هرگز جدای از یکدیگر به چشم نمی خورند. در اجتماعاتی که با جامعه ما کاملاً تفاوت دارند، رفتارهائی که ما مشاهده می کنیم (و آنها را ویژگیهای فرهنگی می نامیم) در واقع اعمال فردی هستند. رفتارهای افراد که ما در خود و در پیرامون خود می بینیم تنها با توجه به ویژگیهای فرهنگی خاص و روح کلی تمدن، معنی پیدا می کند.در این باب، آنچه روان شناسی اجتماعی در تجربه ی فرهنگ شناسان جستجو می كند وسعت تنوعات رفتار آدمی است. در تجربه ی روان شناسان قدیم مطالعه ی تفاوتهای فردی رفتار به فرهنگ غربی محدود می شد و این وضع در موارد گوناگون از زمان واكنش گرفته تا امكانات دقت و حافظه و ادراك حسی و حیات انفعالی و حتی در مطالب تازه ای كه بر اثر گسترش روان شناسی كودك و روان شناسی مرضی بوجود آمد، دیده می شود. لكن امروز باید تصدیق كرد كه تجربه ی روان شناسی در جامعه ی معینی نسبت به تجربه قوم شناسی، انواع محدودی از «طبیعت آدمی» را بدست می دهد.
قوم شناسی نیز به نوبه ی خود بدلائل مختلف رفته رفته به اهمیت جنبه های فردی «طبیعت آدمی» توجه كرده است. البته منظور غائی این علم مطالعه ی اختلافات فرهنگی جامعه های گوناگون و بالاخص جامعه هائی است كه فنون رائج در آن ماشینی نشده است. لكن زمانی كه در آن فرهنگ های «ابتدائی» را «طبیعی» و ساده و هماهنگ و همسان می پنداشتند سپری شده است. در واقع، رفتارهای فردی در هر جامعه حتی جامعه ی به اصطلاح وحشی، بصورت گوناگون پدیدار ی شود و در هر جامعه، افراد كاملاً استثنائی و نیز افراد نابهنجار و منحرف وجود دارند. تربیت دوران كودكی و وضع و منزلتی كه به جوانان اعطاء می شود مانع از متفاوت بودن بزرگسالان نیست و این مطلب را مارگریت مید در كتاب «رشد در گینه جدید»، 1930 (17) در مورد مانوهای (18) جزایر آمیروته (19) نشان داده است. باری، مسأله ی قبول و جذب (20) كه فرهنگ شناس با آن روبرو است به نحو وسیعی با تعابیر روان شناسی بیان می شود. مسأله ی دینامیك (21) فرهنگی بدو صورت دگرگونیهای فرهنگی و اجتماعی شدن فرد نیز چنین است. مثلاً بدون بكار بردن منابع روان شناسی چگونه می توان نبودن اختلالات روانی در دوره ی نوجوانی در دوشیزگان جزایر ساموآ یا عوض شدن نقش مردان و زنان را در گینه ی جدید، تبیین كرد؟ و این مطلب را مارگریت مید در كتاب «فرا رسیدن بلوغ در ساموآ» (1928) و در كتاب «مسأله ی جنسی و مزاج در سه جامعه ی ابتدائی» (22) (1935) خاطرنشان ساخته است.
مراحل این تلاش برای نزدیك شدن این دو علم به یكدیگر به زمانی بسیار نزدیك به عصر ما مربوط است و نیازی به رجوع به دوره های پیش از این تاریخ یعنی نزدیك به نیم قرن قبل نیست. آنچه مسلم است اینست كه پیش از آنكه قوم شناسی و روان شناسی اجتماعی به هیأت علم درآیند، توسعه ی این همكاری و نزدیكی دلبخواهی بود و قاعده و ضابطه ای نداشت. متأسفانه حتی در سال 1924 نیز هنوز كتاب معتبری مانند «كتاب جامع روان شناسی» تألیف ژرژدوما (23)، شامل مقاله ی بی پایه ای تحت عنوان «روان شناسی قومی» (24) بقلم فیلیسین شاله (25) است (رجوع شود به جلد دوم، صفحه ی 728 و 735).
نخستین آثار روابط منظم میان روان شناسی و قوم شناسی كوششهائی در جهت عرضه كردن تبیین های قوم شناختی به روان شناسی و نیز و برعكس ارائه ی تبیین های روان شناختی به قوم شناسی است. از نوع اول می توان كارهای یونگ (26) و از نوع دوم كارهای فروید (27) را نام برد. به عقیده ی یونگ «لی بیدو» ناهشیاری جمعی (28) است كه در اساطیر ملتها دیده می شود. فروید بعكس معتقد است كه بوسیله ی فرایندهای روانی فردی می توان تحریم زنای با محارم وتوتم پرستی را تبیین كرد. وی صریحاً اعلام می كند كه قصد دارد میان دانشمندان قوم شناسی و روانكاوی ارتباط برقرار كند (مقدمه ی كتاب توتم و تابو، صفحه ی 7).
جنبه ی دلبخواهی اینگونه روابط كه ذكر شد به آسانی به چشم می خورد. مرحله ی دوم ارتباط میان دو علم، میان سالهای 1920 و 1930 آغاز می شود و از خصایص آن تحقیقات مؤثر و اظهارنظرهای قاطع نویسندگان صاحب رای است. از جمله، و تقریباً در یك زمان سلیگمن (29) در انگلستان و موس در فرانسه از همكاری میان روان شناسان و قوم شناسان طرفداری می كنند. مثلاً سلیگمن در نطقی كه به مناسبت انتخاب خود به ریاست انستیتوی سلطنتی انسان شناسی در سال 1923 ایراد كرد، درباره ی مناسبات میان قوم شناسی و روان شناسی تأكید نمود و بعداً نیز بارها این عقیده را كه به آن دلبستگی خاصی نیز داشت تكرار كرد:
«مؤثرترین پیشرفت و در حقیقت تنها وسیله ای كه ممكن است قوم شناسی را به مرتبه ای شایسته برساند و آن را به شعبه ای از دانش بشری مبدل سازد و به آن در امور بشری اعتباری بخشد كه سزاوار آنست این است كه در عرصه ی تحقیق، اطلاعات روانی را بیش از پیش روشن سازد و این شناخت را به قلمرو خود پیوند دهد» (30). لوی اشتروس (31) در مقدمه ی مجموعه ای بنام «جامعه شناسی و انسان شناسی» كه پس از وفات موس منتشر ساخته نشان داده است كه دانشمند اخیر نیز با نوشته های خود كه در كتاب مذكور گردآوری شده است، نقش پیشرو و حتی پیامبرانه ای را ایفا كرده است.
در همین زمان، دانشمندان دیگر نیز به نحو مؤثر به مطالعه ی محلی پرداختند. از جمله مالینوسكی (32) پس از مدتی اقامت در جزایر تروبریاند (33) در سال 1928 این مسأله را مطرح كرد كه آیا عقده ی اودیپ در جامعه های مادر سالاری و مادرتباری وجود دارد یا نه؟ و با تحقیقات خود به این سؤال جواب منفی داد. مارگریت مید نیز در تحقیقی كه قبلاً ذكر شد (1928) ثابت كرد كه بحران نوجوانی كه روان شناسان نوجوانی آن را بصورت «نظر جزمی و قطعی» درآورده اند به منزلتهای اجتماعیی كه فرهنگ برای نوجوانان، فراهم ساخته است بستگی كامل دارد. باری، فهرست نام كسانی كه به نحو مؤثر برای نزدیك كردن روان شناسی و قوم شناسی كوشش كرده اند دست كم اسامی دانشمندانی مانند ژ- باتسون (34) و ر. بندیكت (35) و ژ. دورو (36) و ژ. دولار (37) و س. دوبوآ (38) واریكسون (39) و هالوول (40) و كاردینر (41) و لینتون (42) و م. مید (43) و ساپیر (44) و ژ. و. وای تینگ (45) را دربر خواهد داشت.
روابط بسیار محسوس و عینی میان این دو علم نخست به صورت احتیاج متقابل ظاهر شد. روان شناسی اجتماعی در قوم شناسی پیش از هر چیز اطلاعات مستند را جستجو می كند. كلاكهون (46) تعداد زیادی از فصول روان شناسی را نام می برد كه قوم شناسی در حال حاضر اطلاعات مناسبی در ارتباط با آنها بدست می دهد. و از جمله به رفتار زیستی درونی (47) و رفتار جنسی و عادات حركتی و ادراك حسی و تفكر و حالات انفعالی و تخیل و فرایندهای غیر استشعاری و رفتارهای «نابهنجار» اشاره می كند. در زمینه ی ویژگیهای شخصیت نیز در اقوام مختلف تفاوتهای فراوان دیده می شود. از سال 1937، ماسلو (48) خاطرنشان ساخته است كه عضو قبیله ی آراپش (49) بمراتب كمتر از عضو جامعه ی غربی پرخاشجو است در حالی كه عضو قبیله ی آرونتا (50) پرخاشجوتر از عضو جامعه ی غربی است. یا عضو قبیله ی دوبوآن (51) شبیه به بیمار روانی پارانوئیائی است. آنچه در فرهنگهای مختلف، متفاوت است تنها شخصیت آرمانی و سرمشق و حتی شخصیت متوسط نیست، ویژگیهای شخصیت وابسته به منزلتهای مختلف اجتماعی نیز تغییر می كند. مثلاً در قبیله ی آراپش كه اصولاً مردمی مهربان و رؤف و مطیع اند، بعضی از افراد رئیس فطری محسوب می شوند و در این صورت موظفند شخصیت مهمی باشند و دارای شخصیتی تندخو و پرخاشجو هستند.
قوم شناسی نیز به نوبه ی خود در روان شناسی به جستجوی روشهائی می پردازد كه برای آن ضروری است. و در وهله ی اول، تست ها مخصوصاً تستهای هوش و شخصیت را از این علم اقتباس می كند. مثلاً لایتون (52) و كلاكهون در مطالعه ی كودكان ناواژو (53) از هفت تست روانی مختلف استفاده كرده اند (54). هانری و ساپیرو (55) نیز به بیست و چهار مطالعه ی قوم شناسی برخورده اند كه در آن یك یا چند تست از پنج تست برون افكن استفاده شده است. البته، بكاربردن تستهای روانی و مخصوصاً تست های هوش در زمینه ی قوم شناسی مسائل دقیقی را پیش می آورد زیرا این تستها با امور فرهنگی خاصی ارتباط نهانی یا آشكار دارند. بهمین جهت درباره ی انطباق این تستها مطالعاتی بعمل آمده و اصولاً این وظیفه ای است كه بالاخص به عهده روان شناسان است. در وهله ی دوم، قوم شناسی به هنگام مواجهه با مسائل مصاحبه به روان شناسی توجه می كند. چنانكه می دانیم مصاحبه فن عمده ی قوم شناسی است ولی در عین حال فن اساسی رون شناسی اجتماعی نیز به شمار می رود. در اینجا موضوع اقتباس یكی از دیگری مطرح نیست بلكه بیشتر نوع همكاری آگاهانه در میان است. نوشته ی اخیر بنیامین د. پل (56) سراسر رنگ روان شناسی اجتماعی دارد و مخصوصاً مسائل مربوط به مناسبات میان اشخاص را كه در مصاحبه پیش می آید برجستگی خاص می بخشد؛ از جمله به تعریف نقش پرسشگر برای پاسخگو و انواع و حدود شركت پرسشگر در حیات مردم محل و روان شناسی اجتماعی گفت و شنو توجه خاص مبذول می دارد (57). این نویسنده در تنظیم فهرست كتابها تحقیقات دانشمندان قوم شناسی و روان شناسی اجتماعی را با یكدیگر تركیب كرده است. مقایسه ی نوشته ی پل به عنوان دانشمند قوم شناس با نوشته ی روان شناسان اجتماعی (مانند ای. ون. ماك كوبی، در مقاله: «مصاحبه به عنوان وسیله ی مطالعه ی جامعه» در كتاب لیندزی، چاپ 1954، جلد اول، صفحات 449-487) جالب توجه است.
گذشته از این، باید خاطرنشان ساخت كه قوم شناسی دیر یا زود باید روشهای نمونه گیری را از روان شناسی اجتماعی اقتباس كند. یكی از متخصصان قوم شناسی در كتابی مربوط به مناسبات این دو علم، به این مسأله برخورده چنین می نویسد:
«هرگاه جامعه هائی كه دانشمندان قوم شناسی برای مطالعه انتخاب می كنند از لحاظ وسعت و پیچیدگی مانند جامعه ما باشد، وصف كردن آداب و رسوم آنها مستلزم بكار بردن فنون بسیار دقیق نمونه گیری است» (58). همین دانشمند، چنین ادامه می دهد: «اما جمعیت هائی كه در قوم شناسی مورد مطالعه قرار می گیرند غالباً كوچك و نسبة متجانس اند و وقتی چنین نباشد دهكده ای را برای این كار انتخاب می كنند. بهمین جهت، وای تینگ در مطالعه ی قبیله ی كومای گینه ی نو مركزی كه جمعیت آن در حدود 900 تن است، كار خود را «به دهكده رومبی نا (59) كه شعبه ی هایاماكواو (60) قبیله ی فرعی هونگوام (61) قبیله ی كوما است محدود كرده است. دهكده رومبی نا شامل 32 تن بزرگسال و 32 كودك بود.» این استدلال به نظر ما قانع كننده نیست زیرا در واقع روش مفردنگاری (مونوگرافی) را جانشین روش نمونه گیری می داند ولی ما را از میل به كار بردن روشهای نمونه گیری در قوم شناسی منصرف نمی سازد.
باری، از این مطلب صریح و غیرمهم كه بگذریم، واقعه ی نسبتاً جدید همكاری نزدیك میان روان شناسی و قوم شناسی برای این دو علم نتایجی ببار آورده است كه یكی از آنها تبدیل روان شناسی اجتماعی بصورت علمی مقایسه ای است. لكن باید خاطرنشان ساخت كه این نیت جدید مبنی بر توسعه ی دامنه اطلاعات سبب روشن شدن اهمیت و وسعت امكانات طبیعت آدمی شده است و برخلاف تصور بعضی از دانشمندان قوم شناسی روان شناسی اجتماعی را وادار نكرده است به این كه برای رفتارها «مخرج مشتركی» جستجو كند. وای تینگ از مزیتی كه روان شناسی اجتماعی بر اثر توسعه ی اطلاعات خود از راه همكاری با قوم شناسی كسب كرده است یك نمونه عالی بدست می دهد و آن موضوع مناسبات میان سن از شیر باز گرفتن و اختلالات هیجانی ناشی از آن در كودكان است. مطالعه ای كه در شهر كانزاس (62) بعمل آمده نشان می دهد كه هرچه سن از شیر بازگرفتن بالاتر باشد اختلالات هیجان ناشی از آن فراوان تر دیده می شود. اما حد این مشاهده یك سالگی است؛ در حالی كه مطالعه ی سی و هفت جامعه ی غیرغربی نشان می دهد كه هرچه از شیرباز گرفتن دیرتر انجام گیرد اختالات هیجانی ناشی از آن كمتر دیده می شود، یعنی وضع عكس وضعی است كه در جامعه ی غربی دیده می شود. نتیجه اینكه، تعمیمی كه بر اثر یك تجربه بیش از اندازه كوتاه مدت بعمل آمده باشد، نادرست است. از این گذشته، نه تنها تجربه ی قوم شناسی بر وسعت تنوع اوضاع و احوال و رفتارها می افزاید، كیفیت آنها را نیز تغییر می دهد. و چون در هر جامعه، دامنه ی تغییرات محدود است، موارد بیرون از حد متوسط كه در حاشیه ی دایره ی تغییرات قرار دارد موارد استثنائی و نابهنجار و خلاصه موارد انحرافی است. بدین ترتیب، فراهم آمدن تجارب قوم شناسی قلمرو موارد نابهنجار را گسترش می دهد و این نكته ای است كه ماسلو در سال 1937 خاطرنشان ساخته بود. به عقیده ی او، بسیاری از گروهها اموری كه ما آنها را خیال واهی و توهم و هیستری و نورز می پنداریم، امر عادی و بهنجار تلقی می كنند. یا استعدادهائی كه ما آنها را استثنائی می شماریم در جاهای دیگر امری طبیعی است. مثلاً در هند تلقین بخود و خواب كردن و روی آتش راه رفتن و طی چندین هفته به حالت خلسه افتادن و بر اعمال حیاتی مسلط شدن كه ما آنها را غیرارادی می شماریم امور طبیعی و بهنجار تلقی می شود. وای تینگ تفاوتهائی را كه بر اثر اطلاعات قوم شناسی بدست آمده بسیار خوب تجزیه و تحلیل می كند. بنظر او، در مطالعات روانی كه بجامعه ی معینی محدود می شود هنجار یا قاعده ی اجتماعی ثابت است و تغییرات فردی مطالعه می شود. در روش مقایسه ای تغییرات فردی را ثابت نگاه می دارند ولی هنجار اجتماعی را تغییر می دهند. بدین نحو تفاوتهای فردی موارد انحرافی نخواهد بود و حتی موارد بیرون از حد متوسط نیز بصورت موارد بهنجار درمی آید. بنابراین، دورنمای تازه ای كه قوم شناسی به روان شناسی اجتماعی می دهد با دورنماهائی كه مطالعات روان شناسی مرضی باین علم می داد بكلی فرق دارد.
از این همكاری قوم شناسی نیز مانند روان شناسی اجتماعی متأثر شده است ولی ما در اینجا نتایج این همكاری را به اجمال خاطرنشان می سازیم. به طور كلی، می توان گفت كه این علم بر اثر امكاناتی كه روان شناسی اجتماعی برای آن فراهم آورده است میدان علائق خود را تا حد زیادی گسترش داده است. البته دانشمندان این علم همواره به تبیین امور به وسیله ی روان شناسی توجه داشته اند و در كتاب معتبری مانند كتاب رالف لینتون (63) تحت عنوان «مطالعه ی انسان» (64) به تفصیل درباره ی روابط میان رفتار غریزی و رفتار اكتسابی و نیز صفاتی كه ذاتی طبیعت آدمی است، بحث می شود. البته در این زمینه، بنظر نمی رسد كه روان شناسی اجتماعی بتواند به قوم شناسی جوابهای قاطع بدهد. اما این امكان از جای دیگر پدید می آید. عموماً همگی در این نكته متفق القولند كه میان رفتار فردی و هنجاریهای فرهنگی رفتار، رابطه ی علّی بصورت دوری است و تبیین رفتار بوسیله فرهنگ یا تبیین فرهنگ بوسیله ی رفتار كاری بسیار سطحی است. مع هذا هرگاه در كشف شهودی كاردینر (65) مطلب درستی باشد آنجا كه نهادهای نخستین را كه موجد ساخت شخصی پایه (سازمان خانوادگی و انضباطهای اساسی و تابوهای جنسی و فنون معاش و نظایر آن) هستند از نهادهای ثانوی كه نتیجه واكنش این ساخت شخصی پایه در روی فرهنگ (نظام تابوها و دین و مناسك و اساطیر عامه و فنون تفكر) است متمایز می سازد، در قومشناسی برای تبیین روان شناختی امكانات جدید و بسیار مهمی پدید می آید.
از سوی دیگر، و شاید بر اثر این مفهوم ساخت شخصی پایه، اخیراً در قوم شناسی شعبه ی جدیدی از تحقیقات توسعه یافته است كه در واقع قلمرو مشترك این علم و روان شناسی اجتماعی است و این رشته ی جدید مطالعه ی «خصیصه ی ملی» است. و از این پس كتابهای اخیر قوم شناسی مانند كتابهای اخیر روان شناسی اجتماعی دارای چنین فصلی است (66).
در عین حال، رشته های جدیدی در قوم شناسی توسعه می یابد. تحقیق درباره ی قوم شناسی كاركردهای روانی كه جنبه های تاریخی آن را می توان در آثار لوسین لوی برول (67) یافت، هووز پیشرفت كافی نكرده است، اما مطالعه ی رشد كودك از لحاظ قوم شناسی بیش از پیش توسعه یافته است و نمونه هائی از آن را همراه با فهرست كتب، می توان در مقاله ی مید زیرعنوان «تحقیقات درباره ی كودكان اقوام ابتدائی» و در كتاب كارمیکل (68) به نام «كتاب درسی درباره ی روان شناسی كودك». 1946 (69) و در كتاب م. مید و ولفن اشتین بنام «كودكی در فرهنگهای معاصر» (70)، 1955 یافت.
می توان به عنوان نتیجه چنین گفت كه ورود روان شناسی اجتماعی در قوم شناسی به نحو قابل ملاحظه ای هدفهای این علم را تعالی بخشیده است به نحویكه این علم از این پس مدعی است كه در زمینه ی شناخت انسان می تواند به تبیین تام و كامل دست یابد. به جاست یادآور شویم كه مارگریت مید در سال 1939 چنین می نویسد: «قوم شناسی به مناسبات میان طبیعت آدمی و محیط طبیعی وی و اختراعات فنی و سازمان اجتماعی و ساختهای رمزی دین و هنر و فلسفه راغب است و چون فرهنگهای انسانی گوناگون را به شیوه مقایسه ای مطالعه می كند در وضعی است كه می تواند در نظام های كلی و تام بحث كرده سود و زیانی را كه هر یك به سهم خود بر اثر تجارب فرهنگی گوناگون بدست می آورد مشاهده كند» (71).
پینوشتها:
1- رجوع کنید به:
A. Lalande, «La psychology, ses divers objects, scs méthodes», in J. Dumas, dir., Traité de psychologie, paris, 1923, t. I. pp. 1-56.
لالاند (در صفحه ی 39) چنین می نویسد: «در حالی که روان شناسی قدیم اساساً مطالعه ی ذهن را وجهه ی همت خود قرار می داد، امروزه می بینیم که بدون توجه به روابط افراد با یکدیگر و جامعه ای که این افراد در آنجا عضویت دارند تجزیه و تحلیل اغلب اعمال ذهنی به نحو قابل قبولی ممکن نیست.» در این جا لالاند به تبعیت از اگوست کنت، به ناطقه و اعمال عالی نفسانی و اعمال دیگری که به فیزیولوژی مربوط می شود، اشاره می کند.
2- به این کتابها رجوع کنید:
1- Herbert Gurnee, Elements of social psychology, 1936.
2- Daniel katz et Richard L. schanck, social psychology, 1938.
3- O. Klineberg, social psychology, 1940.
4- W. J. H. Sprott, social psychology, 1952.
3- Murphy
4- Newcomb
5- رجوع شود به:
Gardner Murphy, Lois, B. Murphy and T. M. Newcomb, Experimental social psychology, N. T. 1937.
6- communication
7- رجوع شود به:
Franz Brentano, psychologie du point de vue empirique, trad. fr., paris, 1944, p.33.
8- رجوع کنید به صفحات بعدی همین کتاب درباره ی تجربه ی شافر و مورفی در خصوص نقش پاداش در عبور از زمینه به صورت.
9- Gurnee
10- régulateur
11- opératoire
12- Les règles de la méthode sociologique. این کتاب به وسیله ی مترجم، به فارسی ترجمه و در سلسله انتشارات دانشگاه تهران چاپ شده است. رجوع کنید به چاپ سوم، 1361. م
13- equéte sur le terrain
14- در کتابی که اخیراً لازارسفلد و روزنبرگ زیرعنوان
The language of social research, 1955
نوشته اند، نویسندگان ضمن تصریح آنچه در روشهای خاص علوم اجتماعی بیش از همه ویژه ی این علوم و معتبر است، جامعه شناسی و روان شناسی اجتماعی را متفقاً نام برده و این دو علم را به عنوان بنیانگذار روش بدیع ساختن پرسشنامه مخصوص بررسی اجتماعی ستایش می کنند. این نویسندگان، روش علم اقتصاد را تجزیه و تحلیل دقیق فرایند اجتماعی در مطالعه ی دورها و منطقی ساختن نشانه ها، و روش تاریخ را انتقاد تاریخی قلمداد می کنند ولی در ارزیابی فنون تجزیه و تحلیل محتوی، هیج علمی را مبتکر آن نمی دانند.
15- Lowie, Culture and ethnology, 1929, p. 16.
16- klineberg, social psychology, 1940, p. 5.
17- Margaret Mead, Growing up in New Guinea, N. Y. 1930
18- Manu
19- Amirauté
20- intégration
21- dynamique
22- Coming of age in samoa, N. Y., 1928, sex and temperament in three primitive societies, N. Y., 1935.
23- G. Dumas.
24- رجوع شود به: psychologie ethnique, paris, II, pp. 728-735.
25- F. Challye
26- رجوع شود به:
Wandlungen und symbole der libido: ein Beitrag zur Entivicklungages- chichte des Denkens, Leipzig und wein, 1913, trad. Métamorphose et symbole de la libido, paris, 1931.
27- رجوع كنید به:
Totem und Tabu, 1913, trad, 1924.
28- inconscient collectif
29- C. Z. Seligman
30- رجوع شود به:
Introduction à J. S. Lincoln, The dream in primitive cultures, cité par Hallowell, «culture, Personality and society», in A. L. Kroeber (ed), Anthropology today, Chicago, 1953, pp. 597-620, p. 598. n. 2. Déjà cité dans klineberg, 1940, p. 6.
31- Levi- strauss.
32- B. Malinowski
33- Trobriand
34- G. Bateson
35- R. Benedict
36- G. Deverux
37- J. Dollard
38- c. Dubios
39- E. H. Erikson
40- A. I. Hallowell
41- A. kardiner
42- R. Linton
43- M. Mead
44- E. Sapir
45- J. W. Withing
46- رجوع شود به:
«culture and behaviors», in Gardner Lindzeg (ed)., Handbook of Social psychology, 1954, 2 vol., t II, pp. 921-976.
47- در میان سرخپوستان قبیله پیلاگای ساحل رودخانه پیل كومایو در «كرانجاكو» ی آرژانتین، بیماری اشتها را كم نمی كند. رجوع شود به:
J. Henry, «The inner experience psychiatry, 1951, 14, 87-103, op p. 93, cité par kluckhon, p. 926.
48- رجوع شود به:
Personlity and patterns of culture in R. Stagner, psychology of personality, N. Y., 1937, ler éd., pp. 408-428.
فصل مربوط به ماسلو در چاپ دوم، 1948 حذف شده است.
49- Arapeche
50- Arunta
51- Dobuan
52- Leighton
53- Navajo
54- رجوع كنید به:
c. Leighton and kluckhon, Children of the people, 1948.
55- رجوع كنید به:
J. Henry et M. E. Spiro, Psychological techniques: projective tests in field work», in A. L. kroeber (ed), Anthropology today, 1953, pp. 417-429.
این مطالعات همگی آمریكائی است؛ اصولاً در فهرست كتب نویسندگان آمریكائی بندرت آثار نویسندگان غیرآمریكائی ذكر می شود.
56- Benjamin D. Paul
57- «Interview techniques and field relationships», in A. L. kroeber, op. cit., 1953, pp. 430-51.
58- رجوع كنید به: J. W. M. Whiting, the cross cultural method, in Lindsey, (ed), 1954, t. I,, pp. 523-531.
باید یادآور شد كه وای تینگ مؤلف كتاب Becoming a Kwoma (1941) است.
59- Rumbina
60- Hayamakuo
61- Hongwam
62- kansas City
63- Ralph Kinton
64- Study of Man, 1936
65- kardiner
66- رجوع كنید به:
A. L. kroeber (ed), 1953, op. cit., paris, pp. 642-66, Lindzey (éd), op. cit., t. II. pp. 977-1020.
و نیز رجوع كنید به:
O. klineberg, Tensions sociales et Compréhens in internationale, paris 1951, et M. Mead, «L" étude du caractère nationale», in Lasswell et Lerner, dir., Les «sciences de la politique aux Etats- Unis», Paris, 1951, pp. 105-132.
67- Lévy- Brühl
68- L. Carmichael
69. جلد سوم، صفحه 1054-1114.
70. M.Mead and Wolfenstein, Childhood in contemporay cultures, Chicage 1955.
71- رجوع كنید به: From the Southe seas، 1939، مقدمه، صفحه ی 25.
استوتزل، ژان؛ (1374)، روان شناسی اجتماعی، ترجمه ی علی محمّد کاردان، تهران: موسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، چاپ ششم