نویسنده: احمد بهمنیار
مملکت ایران در مجزا شدن از حكومت خلفای عباسی، بین چند دسته از امرا و ملوك ایرانی نژاد مانند صفاریان و سامانیان و دیالمه تقسیم شد، و در عصری كه از آن بحث می كنیم سامانیان خراسان و ماوراء النهر، و دیالمه (آل زیار و آل بویه) سایر نقاط ایران را در دست داشتند. این دو سلسله ملوك و امرا (كه نسب خود را به شهریاران قدیم ایران می رسانیدند و خود را به استحقاق و ارث ملك ایران می دانستند) در اداره ی ممالك خود سیاستی مشترك داشتند كه در هر جا به شكلی خاص اجرا می شد.
و آن، چنان بود كه با محترم داشتن آئین اسلام كه مذهب رسمی بود استقلال مملكت را محفوظ و دست خلفا و حكام عرب را از آن كوتاه دارند، از این روی امرای هر دو سلسله با حفظ شعائر اسلامی در ترویج آداب و رسوم و عادات ایرانی
می كوشیدند، و با تنفر از حكومت اجنبی خلفای عباسی را از نظر مذهبی محترم می داشتند، و خود را بر حسب ظاهر نایب مناب آنها می خواندند، و با كوشش و جدیتی كه در نشر و ترویج زبان و ادبیات فارسی داشتند، زبان و ادبیات عربی را نیز در دیار خود به رسمیت می شناختند، زیرا ایرانیان كه عموماً اسلام آورده و رفته رفته در اسلام متعصب شده بودند از دو جهت به زبان عربی اهمیت می دادند و به تعلیم و تعلم آن راغب بودند: یكی این كه كتاب و سنت كه اساس اسلام بر آن نهاده است به زبان عربی بود، و دیگر اینكه عربی به واسطه به كار رفتن در اغراض سیاسی و مقاصد علمی نضج و كمال یافته و استعداد آن برای اداء هرگونه معنی و مقصود مخصوصاً معانی علمی بیش از فارسی بود. به این دو سبب زبان عربی در ایران بر اهمیت باقی ماند و دانستن آن مقدمه ی كسب علم و ادب و مهارت در آن، نشان دانشمندی و مایه ی افتخار و مباهات بود. به واسطه ی این اهمیت كه زبان عربی كسب كرده بود، ملوك سامانی و دیلمی كه خود پیرو آئین اسلام و در حكومت بر بلاد علی الظاهر نایب مناب خلیفه مسلمین بودند، از ترویج زبان و ادبیات عرب خودداری نمی كردند، و هم چنان كه به زبان فارسی كه زبان ملی بود علاقه داشتند به زبان عربی نیز اظهار علاقه مندی می نمودند، و از این روی نظم و نثر عربی هم در خراسان و هم در ممالك دیالمه رواج و انتشار داشت، لیكن با تفاوتی كه اوضاع و احوال و مقتضیات هر محل ایجاب می كرد و تفاوت این بود كه در خراسان ادبیات فارسی و در ولایات آل بویه ادبیات عربی از حیث رواج و انتشار در
درجه ی اول واقع گردید.
علت این تفاوت به طوری كه بعض دانشمندان تقریر كرده اند اینست كه ماوراء النهر و خراسان از مركز خلافت عربی دور و وسائل ابراز عواطف و احساسات ملی برای مردم آن سرزمین فراهم تر بود. و به همین جهت بیشتر نهضت ها كه برخلاف حكومت عربی در ایران به ظهور می رسید نخست از آنجا شروع می شد، و در عصر استقلال هم نخستین ایالتی كه از تصرف عباسیان خارج گردید خراسان بود كه تقریباً شصت سال قبل از سایر نقاط ایران استقلال یافت. بیش از یافتن استقلال هم مردم این ایالت به واسطه ی غلبه كه ای در نصرت عباسیان بر عرب یافته بودند، غرور و نخوت ملی را پیش از مردم ایالات دیگر احساس می كردند و در حفظ شعائر قومی بر دیگران تقدم داشتند، و بدین جهت به محض اینكه استقلال یافتند درصدد احیاء تاریخ ایران و ترویج ادبیات فارسی بر آمدند و در این شیوه از سایر اهالی ایران پیش افتادند و از این روی بود كه خراسان بعد از اسلام نخستین مهد ادبیات فاری جدید و دربار ملوك و امراء آن كه با خلفا رابطه ی نزدیك نداشتند مجمع شعرا و ادبای فارسی گوی شد، و زبان و ادبیات عربی با كمال رواج و انتشاری كه در آن سرزمین داشت تحت الشعاع ادبیات فارسی قرار گرفت. و اما در بلاد و ولایات دیالمه اوضاع و احوال بر خلاف مملكت سامانی بود.
مردمان این بلاد به واسطه ی نزدیكی به مركز خلافت و اقتدار اسلامی قریب شصت سال بعد از اهالی خراسان از نعمت استقلال بهره مند شده و در نتیجه ی كثرت معاشرت و اختلاط با عرب به زبان و ادبیات عرب آشناتر بودند، و در تاریخی كه از آن گفتگو می كنیم ادبیات عربی در بین آن ها بیش از ادبیات فارسی رواج و اشتهار داشت. ملوك و امراء دیلمی به سه شعبه دیلمیان فارس و عراق و جبال منقسم می شدند.
مقر حکومت دیلمیان فارس و جبال (شیراز و ری) به عربستان و بغداد نزدیك تر بود، و دیالمه ی عراق در خود بغداد كه مركز خلافت بود استقرار و با خلفا مستقیماً سر و كار داشتند.
دیالمه ی فارس و عراق كه بغداد را متناوباً قبضه می كردند اقتدارات خلفای عباسی را سلب كرده و آن ها را مقهور و مطیع و وظیفه ی خوار خود ساخته بودند، و بعض آن ها از استیلای بر بغداد و تسلط بر خلیفه مقاصد عالی تر داشتند و در این اندیشه بودند كه خلافت اسلامی را به خانواده ی خود منتقل سازند، چنانكه ابن اثیر در تاریخ كامل خود در حوادث سال 369 می نویسد در این سال بین عضدالدوله و طائع وصلتی شد و طائع دختر عضدالدوله را تزویج كرد و مقصود عضدالدوله از این وصلت آن بود كه از دخترش فرزندی نرینه به وجود آید و در آینده كسی بر مسند خلافت قرار گیرد كه به خانواده ی او منسوب باشد. دیالمه ی جبال (ری و اصفهان و همدان) نیز به بغداد چشم داشتند و بعض آن ها از قبیل فخرالدوله درصدد تصرف آن شهر نیز بر آمدند. ملخص كلام آن كه دیالمه بر خلاف سامانیان با خلفای عباسی رابطه ی مستقیم داشتند و حكومت آن ها با حكومت خلیفه تقریباً توأم بود و اوضاع و احوال مملكت و رعیت و مقاصد و اغراض سیاسی آنها مستلزم این بود كه زبان و ادبیات عرب در دربار ایشان بیش از فارسی رائج و معمول باشد. و از این روی با نژاد و افكار و احساسات و زبان خالص ایرانی و با اهتمام و سعی كامل كه در اقامه ی مراسم و احیاء شعائر ملیت داشتند، گویندگان و نویسندگان عربی را از ایرانی و عرب تشویق می كردند، و در دربار آنها
عده ی شعرای تازی گوی بیش از شعرای فارسی گوی بود، و مهمترین دربارهای آنها در نشر و ترویج ادبیات عربی دربار دیالمه ی ری و اصفهان و همدان مخصوصاً مؤیدالدوله و فخرالدوله بود كه تمام قدرت و عظمت و نفوذ فرمان و سلطنت آن ها در شخص صاحب بن عباد جمع شده و این وزیر شهیر كه اقتدار و اختیاری شاهانه داشت در مدت سی و هشت سال كتابت و وزارت خود نظم و نثر عربی یعنی ادبیات فارسی را كه به زبان عربی انتشار می یافت، از حضیض فترت و زوال به اوج وسعت و كمال رسانید.
زبان فارسی
بعضی چنین تصور می كنند كه صاحب بن عباد به حدی عاشق دلباخته ی ادبیات عربی بوده كه ذوق و رغبت شنیدن شعر فارسی نداشته و شعرای پارسی گوی را در آستانه ی او راه نبوده است برای رفع این تصور كه ناشی از عدم تدبر می باشد، لازم است اینك نكته را در نظر گیریم كه صاحب بن عباد از نژاد خالص ایرانی و پرورده ی آغوش و دامان مادر و پدر ایرانی و از آغاز تا پایان زندگانی سر و كارش با امراء و بزرگانی بود كه عموماً به فارسی سخن می گفتند و حتی اسامی اكثر آنها فارسی سره بود و چنین كس با داشتن ذوق لطیف ادبی ممكن نیست از اشعار و نغز و مضامین دلكش كه به زبان ملی و مادری خود می شنود لذت نبرد.صاحب بن عباد نظر به اینكه در زمان و مكانی تولد و نشو و نما یافته بود كه ادبیات عربی رائج و شایع و ادبیات فارسی در حال پیدایش و رواج بود، و نظر به اینكه از جوانی در پی كسب معلومات عربی برآمده و در علوم و آداب عربیه به مقام استادی رسیده بود، و نظر به مقاصد و اغراض سیاسی كه در فصل گذشته بیان شد، به زبان و ادبیات عربی متمایل تر بود، و از شعر بهتری و متنبی بیش از اشعار منطقی و بندار رازی لذت می برد. لیكن این معنی مستلزم آن نیست كه ذوق ادبی فارسی را فاقد باشد و از نظم و نثر لطیف فارسی بهیچ وجه متأثر نشود. در اخبار صاحب به حكایات و نكات و دقایقی بر می خوریم كه از لطف فكر و قریحه ی او در شناختن سخن فارسی حكایت می كند، از جمله سخنی است كه یاقوت در معجم الادبا از ابن بابك روایت كند كه گفت وقتی صاحب را شنیدم كه می گفت صد هزار قصیده ی (ظ بیت) فارسی و عربی در مدح من گفته اند، و از این همه اشعار هیچ كدام مانند دو بیت ابوسعید رستمی مرا پسند خاطر نیفتاده است كه می گوید:
ورث الوزارة كابرا عن كابر (تا آخر).
از این روایت بطور وضوح مستفاد می شود كه صاحب نه تنها ممدوح شعرای تازی گوی بوده بلكه شعرای فارسی گوی نیز او را مدح می گفته و از صلات و جوائز او برخوردار می شده اند. دلیل دیگر حكایتی است كه محمد عوفی در لباب الالباب در ترجمه ی حال منصور بن علی منطقی رازی آورده و از آن حكایت نه تنها توجه صاحب به اشعار فارسی بلكه میل و رغبت او به حفظ آنها نیز مستفاد می شود و حكایت اینست كه در آن وقت كه استاد بدیع الزمان همدانی به خدمت صاحب پیوست دوازده ساله بود (1) و شعر تازی سخت خوب می گفت و طبعی فیاض داشت، چون به خدمت صاحب درآمد صاحب او را گفت شعری بگو، گفت امتحان فرمای، صاحب این سه بیت منطقی بخواند:
یك موی بدزدیدم از دو زلفت
چون زلف زدی ای صنم بشانه
چونانش بسختی همی كشیدم
چون مورد كه گندم كشد بخانه
با موی بخانه شدم پدر گفت
منصور كدام است از این دو گانه؟
و گفت این را به تازی ترجمه كن، گفت بفرمای به كدام قافیه، گفت طاء، گفت بحر تعیین كن، گفت اسرع یا بدیع فی البحر السریع، پس بدیع الزمان بی تأمل گفت:
سرقت من طرته شعرة
حین غدا یمشطها بالمشاط
ثم تدلحت بها مثقلا
تدلح النمل بحب الحناط
قال ابی من ولدی منكما
كلا كما یدخل سم الخیاط
منطقی مانند به ندار و غضائری از اهل ری بوده و این هر سه شاعر معاصر آل بویه و صاحب بن عباد و مداح ملوك و امراء آن سلسله بوده اند. ثعالبی در یتیمة الدهر قسمتی از یك رساله ی صاحب را كه در باب غضائری نام نوشته نقل كرده است. صاحب در این رساله غضائری را چون جوانی زیباروی و محبوب وصف می كند و نگارنده احتمال می دهم كه این همان كیا غضائری شاعر معروف فارسی گوی باشد كه در زمان صاحب بن عباد جوان و در روزگار محمود و عنصری كامل مرد و پیر بوده است، و اگر این حدس صحیح باشد رساله ی نام برده بر اینكه غضائری در جوانی در خدمت صاحب بوده است سندی تاریخی خواهد بود. دیگر از ادله ی لطف ذوق و قریحه ی فارسی صاحب شرحی است كه ثعالبی در جزء دوم یتیمة الدهر در ترجمه ی احوال و آثار ابوالحسن علی بن هرون بن منجم نوشته و حاكی از آنست كه صاحب بن عباد در مسافرت بغداد كه ظاهراً در سال 347 بوده است شرح ملاقات ها و مناظرات و مباحثات خود را با بزرگان و علما و ادبای بغداد در مجموعه ای می نگاشته، و آن مجموعه را روزنامه نام نهاده بود و در بازگشت از بغداد به استاد خود ابن العمید اهدا و ارسال داشت. قدیم ترین اثری كه لفظ روزنامه در آن دیده می شود این خبر است كه ثعالبی نقل می كند و معلوم نیست صاحب بن عباد واضع و مبتكر این لفظ یا نخستین كسی است كه آن را در كتابت به كار برده و نام كتابت نهاده است، و به هر تقدیر ابتكار یا اختیار این تركیب سلیس و لطیف فارسی (كه امروز از كثرت استعمال مبتذل شده است) از فارسی شناسی صاحب بن عباد لطائف و دقائقی را حكایت می كند كه فقط صاحبان ذوق لطیف آن را درمی یابند. ثعالبی در یتیمة الدهر در ترجمه ی مهلبی وزیر و یاقوت در معجم الادباء حكایتی چند از روزنامه صاحب نقل كرده اند، و از این روی معلوم می شود كه این كتاب در عهد خود معروف و مدت ها موجود و مورد استفاده ی دانشمندان بوده است.
خلاصه سخن آن كه صاحب بن عباد با شیفتگی به نظم و نثر عربی، به سخن موزون و لطیف فارسی نیز دلبستگی داشته و در نظر خبرت و بصیرت ادبی او عروس معانی و مضامین بكر خواه در جامه ی پارسی و خواه در لباس عربی زیبا و پسندیده می نموده است.
سخن پروری صاحب
صاحب بن عباد به تصدیق مورخین و ائمه ی ادب یكتا، و یگانه مرد نامی و بزرگی است كه در قرن چهارم هجری و قرن سوم خلافت عباسی، علوم و ادبیات عربی را پس از یك قرن فترت تجدید و احیا كرد. ثعالبی در جزء سوم یتیمة الدهر از معارف پروری و دانش گستری صاحب شرحی ایراد كرده است كه اغلب تذكره نویسان آن را جامع ترین و معتبرترین وصفها دانسته و بعینه نقل كرده اند. و چون ثعالبی از ائمه ی ادب و ثقات نویسندگان و علاوه بر این معاصر صاحب و شاهد و ناظر رفتار و اوضاع در بار او بوده است، نگارنده نیز در مقدمه ی این فضل به ترجمه ی ملخصی از بیانات او اكتفا می نماید. ثعالبی گوید اگر صاحب بن عباد در این عصر بر نخاسته بود بازار فصل و ادب بار دیگر رواج نمی یافت، چه روزگار وی روزگار نیكبختی و سربلندی و ارجمندی دانشوران و چكامه سرایان و علویان، و درگاهش قبله ی آمال و محط رحال آنان بود، و وی احسان خود را خاص ایشان داشته و خواسته ی خود را وقف آنان كرده بود، و در زندگانی مقصد و آرزوئی جز آن نداشت كه بنیاد فضیلتی را استوار و یا بذل نعمتی را تجدید و یا فاضلی را تربیت و یا سخنی نغز استماع یا اختراع كند. صاحب، علم و فضل بی پایان را با وجود و بذل فراوان جمع كرده و وقت و خواسته و توانائی خود را بر صرف در مقاصدی كه گفته شد وقف نموده بود. و بدین جهت علما و ادبا و شعرا و مؤلفین از اطراف جهان به حضرتش روی نهادند و او پیوسته آن ها را محبت و اكرام می نمود، و هر یك را به فراخور پایه و مایه ی دانش به بذل اموال و لطف احسان دلخوش می داشت، لاجرم ستارگان فضل و ادب و یكه سواران میدان سخنوری از هر طرف گرد او انجمن شدند، و شماره ی شعرای آستان او از عده ی شعرای دربار هرون الرشید درگذشت، با این وصف كه شعرای او در بلاغت و فصاحت و حسن گفتار از شعرای رشید كمتر نبودند. ارباب سیر و تواریخ در حالات هرون الرشید می نویسند یكی از موهبتهای خاص وی كثرت عده ی چكامه سرایان و ستایشگران درباری از قبیل ابوالعتاهیه و ابونواس و عتابی و نمری و مسلم بن ولید و غیره بوده است، اما آستان صاحب در اصفهان و ری گرگان از این حیث برتر و بالاتر از دربار هرون الرشید بود، چه در حضرت وی سخن سرایانی مانند سّلامی و خوارزمی و مأمونی و بدیهی و رستمی و زعفرانی و غیر آنان (ثعالبی در این جا متجاوز از بیست شاعر را اسم می برد) و بسیاری شعرای دیگر كه نامشان به ما نرسیده است مجتمع بودند، و علاوه بر این جمعی از فضلا و ادبا از قبیل سید شریف رضی و ابواسحق صابی و ابن حجاج و ابن سكرة و ابن نباته با وی مكاتبه داشتند و وی را از دور مدح می گفتند. (انتهی)صاحب بن عباد چنان كه ثعالبی بدون پیمودن راه مبالغه و اغراق گفته است، وقت و مال و قدرت خود را بر تشویق و تربیت فضلا و ادبا و احسان بعلویان و زهاد و صلحا وقف كرده، و محرك و مشوق وی بر ترویج فضل و ادب علاوه بر مقاصد علمی و مذهبی و سیاسی كه داشت، اكتساب نام نیك بود. چه وی به طوری كه از مطالعه ی اخبارش بر می آید از آغاز جوانی نام نیك و عزت و احترام و اشتهار را دوست می داشت، و مایل بود كه این موهبت را از روی استحقاق و لیاقت به دست آورد، به این معنی كه از روی واقع و حقیقت در جود و سخا و دانش گستری و هنر پروری و فضل و ادب و فصاحت و بلاغت سر آمد مردمان عصر خود باشد، و هم مردمان عصر او مخصوصاً فضلا و دانشمندان و بالاخص مشاهیر و معارف ایشان او را به این صفات بشناسند و بستایند، صاحب در انجام مقصد و مرام خود از روی عقیده و ایمان و با عزم و اراده ی استوار می كوشید، و هنوز جوان بود كه نامش به سخنوری و سخن پروری بلند آوازه گشت و صیت جود و سخا و دانش و فضیلتش جویندگان علم و خواهندگان مال را بر درگاهش مجتمع ساخت، چنان كه خود خطاب به استاد ابن العمید گوید:
ان خیر المداح من مدحته
شعراء البلاد فی كل ناد
شعرای بلاد اصفهان و ری و همدان و خراسان و فارس و عراق و بغداد و شام به مدح و ثنایش زبان گشودند، و آوازه ی فضل و دانش و فصاحت و بلاغتش در آفاق اسلامی اشتهار یافت.
صاحب بن عباد به مصاحبت و مجالست علما و ادبا و بحث و گفتگوی علمی و ادبی میل و رغبت بسیار داشت، و از جمله رسوم و عادات مستمر وی اقامه ی مجالس انس و منادمت بود كه معمولاً در شب ها تشكیل و كمتر وقتی تعطیل می یافت، در این مجالس كه در حكم حوزه ی درس و یا مجمع ادبی بود، از همه گونه مسائل ادبی و لطائف نظم و نثر و نوادر اخبار و آثار گفت گو می شد، و منظور صاحب از این گونه مجامع تنها تشویق و تربیت فضلا و ارباب ذوق و استعداد نبود، بلكه استفاده ی ادبی و علمی خود را نیز در نظر داشت و از هر مجالست فایده ای و از هر مبحث و محاوره بهره ای می یافت، و چنانكه ثعالبی گوید در این گونه مجالس ثمرات عقول و افكار و ذوق های مختلف بر صاحب عرضه می شد، و از نتایج این اجتماعات این بود كه سخن صاحب در فصاحت و بلاغت به پایه سحر رسید و داخل در حد اعجاز گردید و نظم و نثرش چون خورشید در همه آفاق پرتو افكن شد و شرق و غرب را فرا گرفت. صاحب به شعرا و نویسندگان صاحب سبك و شهیر اهمیت مخصوص می داد و مایل بود امثال متنبی و ابواسحق صابی را در دربار خود داشته باشد، تا هم از مجالست و مصاحبت آنها بهره برد و هم به داشتن اصحاب یا مداحان و نویسندگانی مانند آن ها افتخار كند، و چنان كه سابقاً یاد كرده ایم آرزو می كرد عراق را بگشاید و در بغداد بر مسند وزارت قرار گیرد و ابواسحق صابی را نویسندگی فرماید، ثعالبی در یتیمة الدهر آورده است كه چون متنبی از بغداد روی به فارس نهاد، صاحب بن عباد نامه ای باو نوشت و او را به اصفهان دعوت كرد و وعده دارد كه نیمه ی اموال خود را باو ببخشد، و صاحب در آن وقت جوان بود (متنبی در حدود 354 به فارس رفته و صاحب در این سال 28 ساله بوده است) و هنوز به وزارت نرسیده بود، متنبی كه پس از پیوستن به خدمت سیف الدوله خود را مداح ملوك می خواند و از مدح دیگران حتی بعض وزرا و رجال مهم خودداری می كرد، به نامه ی صاحب وقعی ننهاد و آن را پاسخ نداد و مستقیماً به ارجان نزد ابن العمید و از آنجا به شیراز به خدمت عضدالدوله رفت. صاحب بدین سبب از متنبی رنجید و او را هدف سهام اعتراض قرار داد و سقطات و لغزشهای ادبی او را تتبع نمود و كتاب «كشف المساوی عن شعر المتنبی» را تألیف كرد.
بالجمله صاحب بن عباد به جمع آوری ادبا و فضلا و شعرا و نویسندگان در دربار خود و مجالست و مصاحبت آنها مایل و بلكه حریص و مولع بود و در هر شهر كه اقامت داشت عده ای از اهل فضل و ادب را در دربار خود فراهم می ساخت و صحبت آن ها را مهمترین امور می شمرد.
او پیوسته سعی داشت از نتائج طبع و ذوق ادبی كسانی كه در نظم و نثر دستی و شهرتی دارند استفاده كند، و برای تحریك قریحه و ذهن و استخراج نتیجه ی فكر شعرا و ادبا به انواع وسائل- كه از جمله تشكیل مجالس انس و منادمت بود- متوسل می شد، با شعرا و ادباء كه دور از حضرت بودند و دیدارشان نامیسر بود به نظم یا نثر ادبی مكاتبه می كرد، و
آن ها را كه مقیم حضرت بودند با اقتراح موضوعات ادبی طبع آزمائی می نمود و گاهی گوینده ی یك بیت یا متمم یك مصراع یا اصل و معنی یك لغت و یا نكته ی ادبی دیگر را از آنها
می پرسید. در اقتراحات ادبی، گاهی همه ی شعرا را كه مقیم آستان بودند می فرمود تا در موضوعی خاص اشعار بگویند، و گاهی بحر قافیه را نیز معین می كرد.
بدیهی است كه این گونه آزمایشها از طرف ولی نعمت و ممدوحی سخن شناس و مقتدر تا چه حد قریحه شعرا را تحریك و آن ها را بر ایجاد معانی لطیف و اختراع مضامین تازه تشویق می كند، عجیب نیست كه آثار شعرا و نویسندگانی كه ملازم آستان صاحب بوده و یا با او مكاتبه داشته اند بهترین آثار ادبی قرن چهارم را تشكیل داده است.
پینوشتها:
1. بدیع الزمان در سال 358 در همدان تولد یافته و در سال 380 از آن شهر خارج شده و در ری به خدمت صاحب بن عباد رسیده است و بنابراین در هنگام رسیدن به خدمت صاحب بیست و دو ساله بوده است نه دوازده ساله مگر این كه قبل از مهاجرت قطعی از همدان مسافرتی به ری كرده و باز به همدان برگشته باشد. قرینه ای كه این فرض را تأیید می كند حكایتی است كه ثعالبی در جزء سوم یتیمة الدهر از بدیع الزمان نقل كرده است كه مرا گفت چون پدرم مرا به حضرت صاحب بن عباد آورد من چندین بار پی در پی زمین بوسیدم. صاحب گفت پسرك من بنشین مگر هدهدی كه این قدر سجده می كنی؟ لیكن مورخین در شرح احوال بدیع الزمان چنین مسافرتی نقل نكرده اند.
منبع مقاله :بهمنیار، احمد؛ (1383)، صاحب بن عباد (شرح احوال و آثار)، تهران: مؤسسه ی و انتشارات دانشگاه تهران، چاپ دوم