واقع گرایی سوسیالیستی و پیشاهنگانش

در تشكیل گفتمان ادبیات نوین ایران آمیزه ای از عوامل فردی، جمعی، ساختاری، سنتی، مدرن، پسامدرن و... دخیل بوده اند. به عنوان مثال در عین حال كه نمی توان منكر تأثیر مدرنیسم و حتی پسامدرنیسم در تشكیل و تكوین این گفتمان
يکشنبه، 31 خرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
واقع گرایی سوسیالیستی و پیشاهنگانش
 واقع گرایی سوسیالیستی و پیشاهنگانش

 

نویسنده: علی اكبر امینی




 

در تشكیل گفتمان ادبیات نوین ایران آمیزه ای از عوامل فردی، جمعی، ساختاری، سنتی، مدرن، پسامدرن و... دخیل بوده اند. به عنوان مثال در عین حال كه نمی توان منكر تأثیر مدرنیسم و حتی پسامدرنیسم در تشكیل و تكوین این گفتمان شد و در عین حال كه نمی توان مقتضیات جهانی و نظام مبادلات بین المللی و اقتصاد را در آن نادیده گرفت و از ساختار جهانی غافل ماند، لیكن به هیچ روی نمی توان نقش متفكران (عامل فردی) ‌را در این گفتمان از یاد برد. گویندگان و سرایندگانی كه نفسی گرم و گیرا داشته اند، صرف نظر از مرام و مسلك و مشرب، همگی به نوعی در ایجاد گفتمان ادبی سهیم بوده اند. برخی از آنان به رآلیسم سوسیالیستی علاقه ای نشان می دادند؛ پاره ای به نوعی نیهیلیسم، برخی رمانتیك مسلك بودند و پاره ای عارف پیشه و بعضی هم برون از همه آداب و ترتیبها! وجه تقدم در اینجا با گویندگان پیرو رآلیسم سوسیالیستی است كه در جبهه فرهنگی، گذشته از پیشقدمی، نفوذ بیشتری داشتند و یك چند چشم و دل فراوانی را به خود معطوف كردند.
خط رآلیسم سوسیالیستی در ایران اگرچه بعد از ظهور «استالین» قوی تر شد، اما ریشه در اندیشه های گویندگان پیش از انقلاب مشروطه داشت. اساساً ادبیات نیمه اول قرن حاضر تا حد زیادی استمرار ادبیات مشروطه بود اما تقریباً دو دهه دچار گسست شد. ایام گسست، روزگار سلطنت رضاشاه را دربرمی گیرد. پس از برافتادن رضاشاه گفتمان ادبی با ادبیات دوران مشروطه تجدید عهدی می كند و خود را دوباره بازمی یابد. می توان گفت: «این انقلاب در واقع ادامه انقلاب مشروطیت است (1)، مردم ما از دوره انقلاب مشروطه به این سو در واقع ودایع روحی و خواستهای انقلابی خود را نسلی به نسل دیگر تحویل دادند، اگرچه ذهن به ذهن و پنهانی بود.» (2)
افكار سوسیالیستی نیز ریشه در افكار بعضی از گویندگان و سرایندگان پیش از مشروطه داشت؛ متفكرانی كه عموماً در بیرون از مرزهای ایران و بیشتر در عثمانی و روسیه به سر می بردند. (3)
به آثار و افكار بعضی از آنان پیشتر اشاره كردیم؛ از جمله اینان یكی محمدامین رسول زاده است كه در سال 1884 در بادكوبه به دنیا آمد و در سال 1954 در استانبول درگذشت. رسول زاده از جمله نویسندگان روزنامه ی «تكامل» و سخنگوی حزب همت بود كه خط و ربط سوسیالیستی داشت. (4)
متفكر دیگری كه ریشه در خاك مشروطه گری داشت، ولی خود مستقیماً در آن انقلاب نقشی ایفا نكرد، ابوالقاسم لاهوتی است. او بیش از دیگران مروج افكار سوسیالیستی بود و بیش از بقیه بر روی نسل بعد تأثیر گذاشت. لاهوتی در سال 1264 شمسی به دنیا آمد و در سال 1336 از دنیا رفت. یعنی تقریباً 20 ساله بود كه انقلاب مشروطه پیروز شد. وی نیز چون «بهار» جوان تر از آن بود كه بر گفتمان ادبیات دوران مظفری تأثیری برجای بگذارد. لاهوتی 36 سال از عمر خود را دور از وطن گذراند و در حسرت بازگشت به وطن، عمرش به پایان رسید. به همین دلیل شعرهای او در مورد وطن پر از احساس و درد است:

بشنو آواز مرا از دور ای جانان من *** ای گرامی تر ز چشمان، خوب تر از جان من
اولین الهام بخش و آخرین پیمان من *** كشور پیر من، اما پیر عالی شان من
طبع من، تاریخ من، ایمان من، ایران من

«روحی كه بر شعر لاهوتی حاكم است حمایت از رنجبران و مظلومان است و دعوت آنان به تلاش و حركت و حق طلبی. او این اندیشه را با صداقت و صمیمیت به صورتهای گوناگون پرورده است... جنبه مردم دوستی به شعر لاهوتی فروغی انسانی بخشیده است. در عین حال وقتی خواننده ایرانی در شعر او تأمل می كند و می بیند [كه] بسیاری از اشعار وی در ستایش تبلیغ گونه كشوری دیگر و دستگاههای آن است- هر قدر هم سعه صدر داشته باشد- باز افسوس می خورد كه این گونه سخنان از طبع بارور شاعر هموطن او تراویده است.» (5)
سوسیالیسم موردنظر لاهوتی بیشتر به لنینیسم- استالینیسم مشابهت دارد و ناگفته نماند كه متفكران بعدی نیز بیشتر با این نوع سوسیالیسم آشنا بودند. در حقیقت رآلیسم سوسیالیستی چیزی نبود مگر همان سوسیالیسم استالینی. ویژگی عمده این نوع سوسیالیسم را می توان چنین بیان كرد: «اقتصاد» به هر قیمت! و یا رفاه حتی به قیمت استبداد! لنین روزگاری گفته بود كه سوسیالیسم بر دو ركن استوار است: شوراها و برق! اما خود اولین كسی بود كه پنبه «شوراها» زد، اما این استالین بود كه ریشه شوراها را از بیخ بركند! تفكر رآلیسم سوسیالیستی در نهایت از «برق»‌ و «آخور» فراتر نمی رفت. گفتمان ادبی بعد از مشروطه یا همان رآلیسم سوسیالیستی روی هم رفته چنین بود!
از جمله اندیشمندانی كه در شیاع و رواج این گفتمان مؤثر افتاد، برشت بود.
برتولد برشت (1956-1898) شاعر و نمایشنامه نویس آلمانی پس از به قدرت رسیدن نازی ها، آلمان را ترك كرد و برای مدتی در كشورهای اسكاندیناوی، شوروی و آمریكا اقامت گزید. در سال 1948 به آلمان شرقی بازگشت. آثار مهمش: اپرای یك پولی، ننه دلاور، دایره گچی قفقازی و... بود. (6)
در نوشته های برشت شواهدی هست كه عمق احساس و وفاداری او را به استالین و شوروی نشان می دهد. حتی آرنت مدافع برشت در جایی نوشت: شكی نیست كه برشت برای استالین احترام زیادی قائل بود.
در دهه 50 تهران «استثنا و قاعده» به همراه «دایره گچی قفقازی» او بارها در تهران به صورت نمایشنامه، عرصه تئاترها را تصرف كرد.
دومین شخصیتی كه به رآلیسم سوسیالیستی ایران دامن زد، گوركی بود. الكسی ماكسیموویچ پشكوف معروف به ماكسیم گوركی در سال 1868 به دنیا آمد و در سال 1936 وفات یافت. پس از سركوب جنبش 1905 روسیه به خارج سفر كرد. رمان مادر محصول همین دوره است. این رمان الگوی رآلیسم سوسیالیستی است. گوركی در سال 1932 رئیس اتحادیه نویسندگی شوروی شد. (7)
رآلیسم سوسیالیستی در عمل به این معنی بود كه نویسنده، شوروی را بهشت روی زمین بداند و به جهان معرفی كند. به عبارت دیگر می بایست «طرف سالم [صورت] ژنرال را نشان دهد نه طرف زخمی را» (8).
و از طرف دیگر آنچه را كه در مقابل شوروی قرار می گیرد، یكسره دوزخ و دوزخی به شمار آورد. همچنین به عقیده این خط فكری، در تاریخ و گذشته نیز نمی توان نكته مثبتی یافت. گویی تاریخ با انقلاب اكتبر 1917 شروع می شود! جان مایه اصلی آثار و افكار «گوركی» این است كه انسانها دیری است كه دیگر نمی توانند به شیوه ی گذشته زندگی كنند. یكی از نتایج مرگبار رآلیسم سوسیالیستی این بود كه جهان را به دو اردوگاه «خودی» و «بیگانه» تقسیم كرد. جهان«خودی»، جایگاه نور و فرشته بود و جهان «دیگری»، جایگاه دیو و دد و ظلمت! درست برخلاف فرهنگ عرفانی و یا آیین تانتری كه اصل را بر وحدت و یكی كردن پاره های جدا افتاده می گذارد. (9) همان طور كه بعدها گورباچف در مقدمه «پراسترویكا»گفت، این بینش برای بشریت جز ادبار و نحوست و نكبت چیزی به بار نیاورد. (10) این گفتمان اگرچه نظم موجود در جهان غیرسوسیالیستی را به مبارزه می طلبید و از همین روی عنوان «انقلابی» به خود گرفته بود، اما هرگز ادبیات انسانی نبود و البته مدتها باید می گذشت تا جهان علت و دلیل معترض بودن آن گفتمان و انقلابی بودنش را درك كند! تعریفی را كه این گفتمان از انقلاب داشت، به بهترین وجه در كلام اوكتاویوپاز می توان دید:«تو از جایت برخیز تا من بر جایت بنشینم»! (11) البته باید به گفته پاز این مطلب را هم اضافه نمود كه وقتی من به جای تو نشستم، برای اینكه این موضوع تكرار نشود- یعنی برای حفظ خودم بر سریر سروری- از غیر انسانی ترین و پلیدترین شیوه ها و در یك كلام از «توتالیتریسم» می توانم استفاده نمایم! و چنین بود كه انقلابات آن چنانی به دامن گفتمانی این چنینی افتاد! (12)
نفی آنچه «خود داشت» ‌كه یكی از خواسته های رآلیسم ساخت شوروی بود، در ترویج نوع دیگری از ادبیات دهه 50 مؤثر افتاد و آن «نیهیلیسم» بود. چه نیهیلیسم طرز فكری است كه مهم ترین مشخصه و مؤلفه اش «سرخوردگی» است. سرخوردگی از گذشته و ویرانی همه پلهای پشت سر!
در روسیه قرن نوزدهم و مدتها پیش از استالین، سوسیالیست های بی خدا، بنیان نیهیلیسم را ریخته بودند، اما شكست انقلاب 1905 این روحیه و رویه را تشدید كرد. (13) پیساروف كه یكی از نیهیلیست های 1860 بود، می گفت: «گاهی ارزش یك جفت كفش معادل سراسر آثار شكسپیر است.» (14)
«تصور اینكه جهان سرشار از شر و آغشته به همه پلیدی هاست، نیهیلیسم روس را به آنجا كشاند كه منكر همه چیز شد [شود]، از مذهب گرفته تا فرهنگ و هنر.» (15)
داستایفسكی، این روس ترین روسها و یا به گفته ی مُفسرش- آندره ژید- «یك روس كامل با برخورداری از خصوصیات اروپایی» (16) می گفت: «ما روسها همه نیهیلیست هستیم»!
میان نیهیلیسم روسی و سوسیالیسم رآلیستی پیوندی آشكار وجود دارد. حتی «شاید بتوان گفت كه سوسیالیسم و ماركسیسم نقطه پیوند نیهیلیسم روس و نیهیلیسم غربی است.» (17)
در هر حال بخش عظیمی از گفتمان ادبی ما متأثر از افكار اندیشه ورزان روسی بود. نقطه اوج شكل گیری این گفتمان سالهای دهه بیست شمسی یعنی سالهای اول حكومت محمدرضا شاه است. از این دیدگاه «مهم ترین حادثه در سال 1325 [اتفاق می افتد] و مهم ترین اتفاق ادبی- هنری در تاریخ معاصر، برگزاری كنگره نویسندگان ایران بوده است.» (18)

اولین كنگره نویسندگان ایران

در سالهایی كه هنوز خاكستر جنگ دوم جهانی گرم است، فاشیسم از غرب رانده شده و این پیروزی برای دموكراسی های غربی و سوسیالیسم شرقی موجب مباهات و فخرورزی است، روشنفكر ایرانی عامل و بهانه جدیدی پیدا می كند تا در سایه آن هم خود را مطرح كند و هم گوشه ای از دردها و محنت های مردم خویش را. آن عامل «سوسیالیسم» است كه سودای مبارزه با فقر و اختلاف شدید طبقاتی را در سر می پروراند. البته اندیشمند و ادیب ایرانی كه هنوز دكتر ژیواگو (اثر پاسترناك) و مجمع الجزایر گولاك (اثر سولژنیتسین) را نخوانده و با «هاكسلی» و «ارول» و «كوندرا» ‌آشنا نشده (19) ‌و از درون این «دنیای قشنگ جدید» (20) خبری ندارد و چون هنوز «پلاسین معجر» از چهره وحشتناك سوسیالیسم شوروی نیفتاده، سخت دلباخته چشم و گوش بسته آن می شود: «در آن سالها جاذبه شوروی در همه جا برای روشنفكران اهل درد بی نظیر بود. در ایران هم حزب توده شكفته ترین و سرشارترین دوره فعالیتش را می گذرانید. گرایش به چپ در اندیشه، رزمندگی در سیاست و تعهد در هنر حاكم بود. در چنین حال و هوایی اولین و آخرین كنگره نویسندگان ایران در چهارم تیرماه 1325 در انجمن روابط فرهنگی ایران با اتحاد جماهیر شوروی به ریاست ملك الشعرای بهار تشكیل شد. در این كنگره علی اصغر حكمت، فروزانفر، دهخدا، هدایت، خانلری، نیما، توللی، احسان طبری و... شركت داشتند.» (21)
كنگره در پایان قطعنامه ای صادر كرد كه سخت بر گفتمان ایران مؤثر افتاد:
«ادبیات ایران در طی قرون متمادیه همواره از جنگ خیر و شر و پیكار یزدان و اهریمن سخن گفته، احساسات عالیه انسان دوستی و برابری ابنای بشر را در دلها برانگیخته [و] از این رهگذر نه تنها در اخلاق و فرهنگ مردم ایران، بلكه در ادبیات و مدنیت جهان تأثیری به سزا و عمیق داشته است.» (22)
با توجه به مقتضیات عصر، كنگره برای ادبیات نوین ایران وظایفی را تعیین می كند:
1- كنگره آرزومند است، نویسندگان ایران در نظم و نثر سنت دیرین ادبیات فارسی، یعنی طرفداری از حق و عدالت و مخالفت با ستمگری و زشتی را پیروی نمایند و در آثار خود از آزادی و عدل و دانش و دفع خرافات هواخواهی نموده، پیكار بر ضد اصول و بقایای فاشیسم را موضوع بحث و تراوش فكر خود قرار دهند...
2-كنگره آرزومند است، نویسندگان و شاعران به خلق روی آورند و بدون اینكه افراط روا دارند، در جستجوی اسلوبها و سبكهای جدیدی كه ملایم [ملازم] و منطبق با زندگی كنونی باشد، برآیند و انتقاد ادبی سالم و علمی را كه شرط لازم پیدایش ادبیات بزرگ است، ترویج كنند.
3- كنگره آرزومند است، مناسبات فرهنگی و ادبی موجود میان ملت ایران و تمامی دموكراسی های ترقی خواه جهانی و بالاخص اتحاد شوروی بیش از پیش استوار گشته، به نفع صلح و بشریت توسعه یابد...
پس از آن كنگره، نمادها و مجازها و استعاره ها و كنایه ها بیشتر جنبه ایدئولوژیك یافت و بار سیاسی سوسیالیستی به خود گرفت. «شبان تیره»، «صبح روشن»، «‍زمستان»، «ماهی قرمز» و «ماهی سیاه كوچولو» فرشته رحمت [!] و...نمادها و سمبولهای معنی داری شدند تا اینكه در دهه پنجاه داس و چكش و ستاره و پرچم سرخ بی هیچ ابهامی و ایهامی در گفتمان ما جا خوش كردند!

چهره های متأثر از كنگره: نیما، دولت آبادی، بهرنگی و...

آغازگر این راه و یكی از قدیمی ترین و قوی ترین پویندگانش از حیث شكل و فرم و محتوا، نیما یوشیج است (علی اسفندیاری، 1338-1276ش) اگرچه ظاهراً كمتر منش سوسیالیستی داشت، یا شاید بتوان گفت به تدریج از آن مكتب فاصله گرفت. در «مرغ آمین» نمادهای سرخ و قرمز مقدسند و فقط در سایه «همسایه» است كه تیرگی ها، روشن می شوند!
رستگاری روی خواهد كرد
و شب تیره بدل باصبح روشن گشت خواهد
و سرانجام مرغ آمین«رمز درد خلق» را درمی یابد. محرم آنها می شود، آنها را به آگاهی و اتحاد می رساند و پیروزی فرا می رسد:
در بسیط خطه آرام، می خواند خروس از دور
می شكافد جرم دیوار سحرگاهان
وز بر آن سردِ اندودِ خاموش
هرچه، با رنگ تجلی رنگ در پیكر می افزاید
می گریزد شب
صبح می آید. (23)
به این می گویند، روشنفكر بی خبر و پرمدعا و بی سواد و فریبا و فریب خورده اما پردرد! كه خانه «همسایه» یا همان خانه ی دایی یوسف برایش بهشت برین است و روضه رضوان!
در قطعه «داروگ» چنین می سراید:
خشك آمد كشتگاه من
در جوار كشت همسایه
گرچه می گویند: می گریند روی ساحل نزدیك
سوگواران در میان سوگواران
قاصد روزان ابری داروگ!
كی می رسد باران؟
كاش نیم سده بعد نیما زنده می بود تا می دید كه در «روی ساحل نزدیك» خبری جز از اعدام های دسته جمعی و خشونت استالینی و سركوب و خفقان و تبعیض نیست كاش فروپاشی شوروی را به چشم می دید و به خود می آمد!
البته نمی توان گفت كه شعر نیما از آغاز تا انجام چنین پیامی دارد و از چنین اندیشه ای پیروی می كند. بدون شك در اشعار او همچون بسیاری از گویندگان دیگر ابعاد مختلفی آشكار و پنهان وجود دارد. از جمله: 1- همبستگی انسان و طبیعت یا رابطه بی واسطه انسان با طبیعت كه صورت ناب و نهایی اش، «این همانی» با طبیعت است 2- یگانگی انسان یا رابطه بی واسطه انسان با انسان كه صورت ناب و نهایی اش، «عشق» است. (24)
به پندار بعضی از نویسندگان، نیما در سیر تكاملی شعر خویش به «عشق» می رسد. در «افسانه» نیما از خاك بر افلاك پر می كشد زیرا نه مادیگرایانه و اكونومیستی، بل عاشقانه به جهان می نگرد و از این روی به «حقیقت» كه ورای حد ایدئولوژی و ایسم است، می رسد. شاید به این دلیل كه: «اساساً عشق بنیاد آفرینش است و هنرمند زمانی نگاهی حقیقت بین پیدا می كند كه عاشقانه بنگرد» (25). و «افسانه یك منظومه عاشقانه است...» (26).
با وجود این در همین «شعر ناب» و عاشقانه باز جای پای گفتمان سوسیالیستی دیده می شود كه عاقبت این شب سیاه سرمایه داری به سر می آید و دنیا در زیر لوای سوسیالیسم استالینی بهشت عدن می گردد!
توده برف از هم شكافید
قله كوه شد یكسر ابلق
مرد چوپان درآمد ز دخمه
خنده زد شادمان و موفق
كه دگر وقت سبزه چرانی است.
عاشقا، خیز كامد بهاران
چشمه كوچك از كوه جوشید
گل به صحرا درآمد چو آتش
رود تیره چو طوفان خروشید
دشت از گل شد، هفت رنگه
آن پرنده پی لانه سازی
بر سر شاخه ها می سراید
خار و خاشاك دارد به منقار
بچگانی همه خرد و زیبا
نیما هم از جهت سبك و فرم و هم از جهت فكر و محتوا بر گفتمان ادبی بعد از خود تأثیری انكارناپذیر گذاشت. تمام شاعران «نوپرداز» به درجات مختلف از او گرته برداری نمودند. البته پاره ای از اینان در لفظ تابع اویند و در محتوا گوش به سخن شاعران سنتی دارند. چنان كه به قول محیط طباطبایی: «توللی، نادرپور و اخوان دست در دست تازه سرایان ولی دلشان با سعدی و حافظ است.» (27) پاره ای دیگر دست و دل و زبانشان با نیماست، اما بیش از او به «همسایه شمالی» نظر دارند! همچنین به اندازه او در دشمنی با شهرنشینی و‌«شهروندان» ره افراط نمی پیمایند و از طرفی به اندازه او نیز به زندگی در حومه و كومه و دامن طبیعت علاقه نشان نمی دهند، ولی گرایش كلی، گرایش نیمایی است و خود متأثر از «كنگره»! و یا همان «رآلیسم سوسیالیستی»! البته این خط فكری در نزد كسانی چون شاملو (در شعر) و صمد بهرنگی و محمود دولت آبادی (در نثر) و ساعدی در نمایشنامه نویسی تا آخر ادامه می یابد و در نزد كسانی چون آل احمد و رضا براهنی متحول می شود و دچار تغییراتی می گردد. به بیان دیگر با رفتن استالین و به تبع آن از میان رفتن بینش «تك خطی»، گفتمان سیاسی در ایران تغییراتی را می پذیرد: «مرگ استالین (1953) پیامدهای مهمی هم در سطح نظری و هم در سطح عملی داشت. نتیجه فرعی استالین زدایی همانا اعاده حیثیت راههای مستقل منتهی به سوسیالیسم و ایدئولوژی های جهان سومی بود.» (28)
از این پس«چپ مستقل» ‌شكل می گیرد و چپروان و چپ گرایان چند شاخه می شوند. نماد این تحول را در نهادها و تشكیلات نیز می توان مشاهده كرد. حزب توده گویی با تحولات سیاسی شوروی ارتباط مستقیم دارد، چه تا زمانی كه چپ وابسته تك خطی و ایدئولوژی مرگبار«هر كه با ما نیست از ما نیست» استالین در صحنه حضور دارد، در ایران هم تنها نهاد چپ گرا، حزب توده است كه البته یك چند در ناحیه شمال غربی و غرب كشور ظاهراً شعباتی داشت با نامهای متفاوت! اما پس از دفن آن شعار، موجبات و مقدمات شكل گیری تأسیسات چپی دیگر و مستقل از شوروی فراهم شد؛ تا اینكه در اوایل دهه پنجاه این نهادها عملاً تأسیس شدند و حزب توده تنها تبدیل به یك «نام از یاد رفته و بر باد رفته»شد! البته مجموعه این تغییر و تحول یك شبه صورت نگرفت؛ سایه شوم ان رآلیسم مدتها بر گفتمان سیاسی ما سایه افكنده بود؛ در شعر و نثر و تئاتر و سینمای چپ آثارش دیده می شد. انگشت گذاشتن بر مسائلی كه نه دركش زیاد دشوار بود و نه طرحش! بازگو كردن مسائلی از قبیل فقر و شكاف طبقاتی و حاشیه نشینی و محرومیت چندان مخالفی نداشت. در حقیقت عالم اقتصاد اگر با سیاست نمی آمیخت، عالم كم خطری بود و در عین حال هم خاطر چپی ها را ارضا می كرد و هم اینكه مخاطبان خاص خویش را می یافت و البته جهان سوسیالیسم را نیز خشنود می كرد؛ به خصوص كه آشكار و پنهان غرب را عامل نقصانها و نقیصه ها و كاستی های اقتصادی معرفی می نمود. شك نیست كه این خط فكری به غنای گفتمان سیاسی ایران بسیار كمك كرد. ادبیات معترض ما بیشتر از این چشمه نوشید، اما ادبیات معترض لزوماً گفتمان حقیقت یاب و حقیقت گو و حقیقت بین نبود. رمان كم نظیر كلیدر نوشته محمود دولت آبادی كه بر حول محور بزرگ مالكی و فئودالیسم و مظالم و فجایعش دور می زند، 9 سال بعد از «اصلاحات ارضی» (1350) منتشر شد. منظور كتاب نقد اصلاحات ارضی نبود، چون موضوع در سال 1327 شمسی، یعنی 14 سال پیش از اصلاحات ارضی اتفاق افتاده بود. چه اگر كتاب پیش از اصلاحات نوشته می شد و یا بعد از اصلاحات در نقد آن نوشته می شد، گفتمانی حقیقت بین و شجاعانه بود، ولی سخن از دردی بود كه رژیم خود به آن واقف بود و شاه در كتاب انقلاب سفید به صراحت آن را از قول آناتول فرانس بیان كرده بود...«حیواناتی را می بینید سیاه و از آفتاب سوخته كه...» (29) شاه در این نقل قول نه از روی توهین بل برای ترحم، كشاورزان را به حیوان تشبیه كرده تا عمق بی حقوقی آنان را بیان كند.
در نزد صمد بهرنگی- نماینده دیگر رآلیسم سوسیالیستی- نیز این گفته مصداق می یابد، فقر و شكاف طبقاتی و در نهایت تضاد طبقاتی و شكاف اجتماعی بر قسمت اعظم نوشته های او سایه افكنده است. اولدوز و عروسك سخنگو نماد چنین اندیشه ای است. در كچل كفترباز و پسرك لبوفروش نیز همین اندیشه تعقیب می شود. این هر سه اثر در سال 1346 منتشر شد. البته طرح این مسائل، خواه ناخواه به گفتمان معترض و متعهد یاری می رساند، چه در آنها سخن از بی حقوقی كودك و زن و مرد می شد، لیكن رآلیسم سوسیالیستی نمی توانست درك كند كه در كعبه ی آمالش یعنی در شوروی نیز بی حقوقی در اشكال دیگر و حتی در همان شكل اقتصادی وجود دارد.
با ظهور چه گوارا و كاسترو و طرح نبرد مسلحانه گفتمان سوسیالیستی شكل نوینی به خود گرفت. از این تاریخ دو صدای متفاوت اما همسو و هم هدف از درون جهان سوم بلند شد. در آمریكای لاتین صدای چه گوارا و در آفریقا صدای فانون طنین انداخته بود. هر دو صدا در حقیقت پژواك «دوزخیان روی زمین بودند». اما غافل از اینكه به گفته ی كارل پوپر: «هر كس كه كوشیده بهشت را بر روی زمین برپا سازد، تنها جهنم به وجود آورده است.» (30) در هر حال این دو صدا تمام گفتمان جهان سوم را تحت تأثیر قرار داد. شعر و ادب و فیلم و تئاتر و موسیقی و ترانه و تصنیف و قول و غزل به درجات متفاوت به آن گوش فرا دادند. (31)
در آغاز دهه 70 میلادی و 50 شمسی از درون جهان سوم صداهای مختلفی به گوش می رسد. وجه مشتركشان اعتراض بود و بكارگیری گفتمان معترض و ادبیات استقامت، عدالت، ‌برابری، برخورداری از حقوق مساوی، اشتغال، مسكن، احترام، هویت، بازیابی خویشتن، غیریت و اعتقاد به نوعی ثنویت سیاسی و بینش مانوی در كانون این گفتمان است و در همه جا پیشاهنگ و پیش قراول كاروان معترضان با كم و بیش تفاوتهایی، رآلیسم سوسیالیستی است كه البته به خود رنگ جهان سومی و نشان چه گوارایی زده است. اندیشه مانوی و غیریت و غرب زدگی و حتی بازگشت به خویش به عبارتی آن روی دیگر سكه رآلیسم سوسیالیستی هستند و سخت مورد اقبال و حمایت مدافعان و مبلغان آن شیوه! حتی «جنبش غیرمتعهدها» در حقیقت جنبشی وابسته به اردوگاه سوسیالیسم بد نه حقیقتاً غیرمتعهد! (32) یا دست كم می توان گفت، تأمین كننده منافع و نظریات این اردوگاه بود!
در ایران از آغاز دهه پنجاه، خطوط مشترك گفتمان معترض پررنگ تر می شود. طیفهای مختلف چپ و راست و مذهبی و غیرمذهبی آگاه و ناآگاه و خواسته و ناخواسته بر خواسته های مشتركی انگشت می گذارند كه كم و بیش حوزه ای جهانی دارند، یعنی همان مسئله «غرب ستیزی»، غیریت، نقد غرب و رها كردن نقاط ضعف شرق و اساساً نپرداختن به آن و توسل به تئوری توطئه و دشمن ستیزی و بیگانه ترسی. تجلی عملی این گفتمان در آغاز دهه پنجاه، تأسیس سازمان مجاهدین خلق است كه: «چریكی است... برجسته ترین ویژگی نگرش مجاهدین علاوه بر طرد امپریالیسم و دیكتاتوری- كه بدنه اصلی برنامه ی همه گروه بندی های انقلابی است- در واقع عبارت است از حملات مداوم به نهاد مالكیت خصوصی به عنوان ریشه اصلی همه شرور اجتماعی و تأكید پیگیرانه بر مبارزه طبقاتی به عنوان روندی همیشگی در تاریخ.» (33)
بی گمان بخشی از این گفتمان در واكنش به حوادث و وقایع سال 1332 شكل می گیرد. نقشی كه غرب در شكست نهضت ملی ایفا كرد، یكی از عوامل اصلی همدلی روشنفكر ایرانی معترض اعم از چپ و راست در مخالفت با غرب شد (34).یا بهتر بگویم بهانه ای شد در دست معترضان! چون به جز لیبرال ها (به تعبیر ایام انقلاب) چپ و راست با مصدق یك دل و یك رنگ و همسو و همصدا نبودند! این همدلی در نخستین دهه بعد از كودتا ایجاد نشد، بل در دو دهه بعد یعنی در دهه 50 حاصل آمد. نكوهش غرب به ویژه آمریكا به گفتمان سیاسی ایران نوعی صبغه «شرقی» می بخشید. و اگر شاه در حوادث و شلوغی های دانشجویی دهه 50 به نقش روس اشاره می كرد، ارتباطش را در همین مسئله می دید. (35)
هر چند در گفتمان مذهبی معارض «سوسیالیسم» به طور كلی نفی می شد (36)، اما در میان روشنفكران معترض اعم از لیبرال و رادیكال بلوك شرق به طور عام مورد تأیید بود. حتی این گفتمان می كوشید بر سر روسیه تزاری و دودمان پیش از ظهور بلشویسم نیز آب توبه بریزد و تجاوزگری روس و پیامدها و تبعات تلخ و دردآور و خفت بار جنگهای ایران و روس و مفاد پیمان گلستان و تركمانچای را از خاطرها محو كند و در عوض تا می تواند بر نقش تاریخی منفی انگلیس در ایران و حتی آمریكا! در دوران قاجار و پیش از آن اصرار ورزد! درست است كه دولتهای سوسیالیستی در فجایع روسها شریك نبودند و حتی در همان آغاز چه از سر ریا و چه از روی صدق پیمانهای دولت تزاری را نیز باطل اعلام كردند و در حوادث دوران پهلوی نیز نقشی نداشتند- جز سیاست ابن الوقتی و مصلحت اندیشی در قبال نهضت جنگل (37) كه از دید منافع ملی ایران سیاست بدی نبود آن حركت را كه ممكن بود عواقب وخیمی داشته باشد، مشیرالدوله پیرنیا با قرارداد 1921 به درستی مهار كرد و یا به تعبیر«نفیسی» به راست كشانید (38) كه البته تا حدودی به روزگار رضاخان مرتبط می شد و سپس اشغال ایران در خلال و پس از جنگ جهانی دوم و پافشاری بر ادامه اشغال به منظور گرفتن امتیاز نفت شمال و حمایت از جریان پیشه وری و...- اما آنچه گفتمان ایرانی را به نوعی جانبداری از شرق كشانید، كارنامه مثبت شوروی (سابق) ‌نبود، بل بیشتر كارنامه منفی غرب و نیز نفس گرم و گیرای مدافعان «دوزخیان روی زمین» بود كه طنین روح بخش و دلنوازی را به گوش مردم جهان سوم می رسانید. درواقع آن «رازی» را كه ماركس در درون طبقه كارگر می جست، آن روز در درون مردم جهان سوم وجود داشت. از این روی به قول فانون: «ملتهای استعمار شده هر یك از نهضت ها و انقلاباتی را كه ستمدیدگان به وجود آورده و به ثمر رسانیده اند، در حكم نهضت ها و انقلابات خود تلقی كرده اند.» (39)
شكی نیست كه گفتمان جهان سوم مبین وجود چنین اندیشه و احساسی است. ادبیات معترض در بسیاری از كشورها كوشیده است، جهان سوم را قربانی شكنجه و مظلوم و مقهور امپریالیسم غرب معرفی كند. چهره هایی همچون جمیله بوپاشا و... از جمله قربانیان این جهانند كه به نیابت از غربت جهان سوم شكنجه های وحشیانه را تحمل كردند تا صدای ناله های پرسوز نفرینیان زمین را به گوش ستمگران برسانند. ادبیات معترض ایران و سازمانهای چریكی متولد شده در دهه 50 تقریباً بی كم و كاست همان را می گفت كه پابلو نرودا در شیلی می گفت و یا كسانی مثل ریورا و فریدا خالو و سیكیروس در مكزیك ترسیم می كردند و به تصویر می كشیدند. (40)
ادبیات معترض در ایران آن روز با نادیده گرفتن اوضاع فرهنگی و تاریخی و جغرافیایی، از ادبیات معترض جهان سوم گرته برداری می كرد و هیچ تفاوتی میان ایران و كوبا و الجزایر و... قائل نبود. (41) ‌بر روی هم می توان گفت، گفتمان ایران پیش از انقلاب به میزان زیادی از رآلیسم سوسیالیستی گرته برداری می كرد. جان مایه ی این نوع گفتمان، این بود كه خانه همسایه یا همان شوروی غرق نور است و نعمت و بلوك غرب مشحون از ظلمت است و نقمت. پس كسی را یارای آن نیست كه به نقد شرق بنشیند و از خوبی های غرب بگوید یا دست كم برای غرب هم محسناتی در كنار بدی هایش برشمارد!

نقد واقع گرایی سوسیالیستی

رآلیسم سوسیالیستی در بنیان خویش دارای پاره ای ایرادات است. اول آنكه از انواع مبارزه بر ضد هر نوع ناروایی فقط به یك نوع آن بسنده می كند و یا به بیانی دیگر فقط یك نوع را مُجاز و روا می داند. توضیح اینكه به عقیده میشل فوكو سه نوع مبارزه وجود دارد: 1- مبارزه علیه اشكال سلطه 2- علیه اشكال استثمار 3- علیه انقیاد؛ یعنی مبارزه بر ضد همه آن چیزهایی كه فرد را به خودش مقید می كند و بدین شیوه وی را تسلیم دیگران می سازد. به گفته او: «در قرن نوزدهم مبارزه علیه استثمار اولویت پیدا كرد و امروزه علیه اشكال انقیاد [و] علیه تسلیم ذهنیت فرد به نحو فزاینده ای اهمیت می یابد.» (42)
در حقیقت رآلیسم سوسیالیستی از درد جامعه امروزی غافل است.دردهایی كه اغلب ریشه در درون خود جامعه داخلی دارند. او از دردی می گوید كه تا حدود زیادی متعلق به سده پیشین بود! می توان گفت، آن گفتمان از زمان عقب مانده است و درنگی تقریباً یكصد ساله دارد! این ادبیات می كوشد «استثمار» ‌و دردهای اقتصادی را تنها درد و مهم ترین عامل بدبختی و تیره روزی و ادبار جوامع معرفی نماید! نه چندان به خودكامگی و توتالیتریسم می پردازد و نه مشكل انقیاد و تسلیم و مفعولیت را موردنظر قرار می دهد! نه سیاست را می بیند و نه انسان را. به بیانی دیگر، هنوز كه هنوز است، رآلیسم سوسیالیستی از خطرهای توتالیتریسم غافل مانده است؛ هنوز به قرن بیست و یكم نیامده!
ایراد دوم این نوع ادبیات آن است كه سخت یكسونگر و تك ساحتی است و هیچ نوع انتقادی را تحمل نمی كند. میخائیل باختین این ایراد و اشكال را در قالب «كارناوال» مورد بحث قرار می دهد. به عقیده او: كارناوال نوعی خرده فرهنگ انتقادی است كه آیینها و آداب آن، اخلاق حاكم و هنجارهای رایج را به پرسش می گیرند. كارناوال همه چیزها را نسبی می سازد. این اخلاق و هنجارها در زمینه و قالبی متفاوت، كاریكاتوری و تمسخرآمیز به نمایش درمی آیند و به باد ریشخند گرفته می شوند... دوگانگی و چند آوایی برای رآلیسم سوسیالیستی همان قدر تحمل ناپذیرند كه برای دین سده های میانه (43). به عبارت دیگر رآلیسم سوسیالیستی مخالف كارناوال است. یعنی هیچ انتقادی را از خود و از جامعه مطلوب خویش برنمی تابد. چندآوایی و تكثر را نمی پذیرد و درنهایت با دموكراسی موافق نیست. (44) میلان كوندرا از این مسئله كه گریبانگیر ادبیات استالینی است، تحت عنوان «اژلاست» یاد می كند. اژلاست یعنی كسی كه صاحب چهره ای متعصب، اخم آلود و بی لبخند و عبوس است. به گفته كوندرا، اینان بودند كه میراث ارزشمند سروانتس را بی قدر كردند. سروانتس، جدی بودن، تعصب و سخت گیری و بد اخمی را سخت مورد نقد قرار داده است. (45)
ایراد سوم این است كه سخت متأثر از ایدئولوژی حاكم است و به همین دلیل«كلی را در جزئی» می بیند. (46) این معیار مورد توجه جامعه شناسی ادبیات و به ویژه لوكاچ قرار گرفته است. مدتها پیش از او گوته به این موضوع توجه كرده بود. به گفته او: «میان شاعری كه جزئی را در كلی می جوید و شاعری كه كلی را در جزئی می بیند، تفاوت از زمین تا آسمان است! حاصل روش نخست تمثیل است كه جزئی فقط مثالی است برای كلی، حال آنكه روش دوم با سرشت شعر منطبق است. (47) تفاوت میان این دو گروه در این است كه در آثار نویسندگان گروه دوم ایدئولوژی نویسنده بر آفرینش او بسیار تأثیر می گذارد. این نویسندگان به هنگامی كه واقعیت زندگی با جهان نگری شان در تضاد قرار می گیرد، برای انطباق واقعیت با جهان نگری خود به تحریف واقعیت می پردازند. (48)
هربرت ماركوزه جنبش چپ نو را به همین دلیل مورد نقد قرار می دهد و می گوید: «به نظر من بزرگ ترین نقیصه ای كه [چپ نو] پیدا كرد، این زبان و بیان دور از واقعیت و در بسیاری از موارد استراتژی های به كلی غیرواقع بینانه است.» (49)
چنین بود كه رآلیسم سوسیالیستی به قول میلان كوندرا منجر به نوعی «جزم اندیشی تازه سیاسی شد كه تمام شئون زندگی را دربرگرفت.» (50) این نوع ادبیات خود را مقید و محدود به دفاع از یك طبقه و گروه اجتماعی نمود و بدین سان در دام «ایدئولوژی» افتاد. در گفتمان ادب پارسی نیز این شاخه از ادبیات چنین سرنوشتی یافت. به تدریج جهان بینی را رها كرد و دچار محدودیتهای ایدئولوژیك شد و سرانجام به «دام پوپولیسم افتاد» (51) ‌و دست به عوام فریبی زد.
ایراد چهارم ادبیات رآلیستی این است كه دامن زننده ی «تئوری توطئه» است كه با این وسیله و در سایه این نظریه، پوپولیسم و در نهایت عوام فریبی را نیز تقویت و تكمیل می نماید. در اینجا یادآوری دو نكته لازم است: یكی آنكه نظریه توطئه صرفاً ادبیات چپ گرا و به طور كلی ادبیات معترض را شامل نمی شد، بلكه همه گرایشهای ادبی اعم از چپ و راست و رادیكال و محافظه كار را كم و بیش تحت تأثیر قرار داده بود. دوم آنكه رگه هایی از وجود توطئه را نمی توان انكار كرد، اما نه به شدتی كه در نزد ایرانیان به ویژه در نیم قرن اخیر وجود داشته است! تا آنجا كه فرهنگ سیاسی ایران «پر شده است از اصطلاحاتی نظیر توطئه، جاسوس، خائن، وابسته و مزدور، خطر خارجی، اذناب بیگانه، ستون پنجم، نوكر استعمار، پشت صحنه، پشت پرده، عروسك خیمه شب بازی... اگرچه در بسیاری از نقاط جهان تصورات واهی رایج است، اما در ایران رواج بیشتری دارد.» (52)
لرد كرزن كتاب ایران و مسئله ایران را با این تفكر به پایان برد كه ایرانیان دوست دارند، ببینند در زیر هر كاسه ای نیم كاسه ای است! پروفسور آن. لمبتون در كار مستندش در سال 1950 به این موضوع اشاره كرد... ماروین زونیس نیز به این مسئله پرداخته كه در زندگی ایرانیان از همان بچگی واژه هایی مثل ناامن، بدبین، بی اعتماد، متنفر، بیگانه ترس، فرصت طلب... مطرح می شود و در بزرگسالی نمود پیدا می كند. به عنوان نمونه در نزد مذهبیّون، ستون پنجم هموارگر راه استعمار و امپریالیسم بوده است. برای چپ گرایان، طبقه مرفّه ضدكارگر و ضد روستایی عامل نفوذ امپریالیست هاست. در نزد طرفداران جبهه ملی امپریالیسم، عامل سقوط یگانه سیاستمدار صادق، مصدق است و در نزد سلطنت طلبان قدرتهای خارجی همواره در كار سقوط محمدرضا شاه پهلوی دست داشته اند.» (53)

پی‌نوشت‌ها:

1.حسین بشیریه، موانع توسعه سیاسی در ایران، تهران، گام نو، 1380، ص114.
2.اخوان ثالث، صدای حیرت بیدار (گفتگوها)، تهران، زمستان 1371، ص 236.
3.فریدون آدمیّت، فكر دموكراسی اجتماعی در نهضت مشروطه ایران، تهران، پیام، چاپ سوم، 1363، ص96.
4.محمد امین رسول زاده، گزارشهایی از انقلاب مشروطیت ایران، ترجمه رحیم رئیس نیا، تهران، شیرازه، چاپ اول، 1377.
5.غلامحسین یوسفی، همان كتاب، ص 470.
6.تورج رهنما، ادبیات امروز آلمان، ترجمه و تدوین، تهران: نشر چشمه، چاپ اول، 1376.
7.ماكسیم گوركی، هدف ادبیات، ترجمه م.ه. شفیعیها، تهران، بابك، چاپ سوم، 1354، ص4.
8.جان برگر و دیگران، هنر و جامعه، ص113.
9.اوكتاویو پاز، هنر و تاریخ، ترجمه ناصر فكوهی، تهران، توس، چاپ نخست، 1376، ص34.
10.میخائیل گورباچف، دومین انقلاب روسیه- پراسترایكا، ترجمه عبدالرحمن صدریه، تهران، نشر آبی، چاپ سوم، 1366.
11.اوكتاویوپاز، یك سیاره و چهار پنج دنیا، ترجمه غلامعلی سیار، تهران، گفتار، 1369، ص75.
12.هانا آرنت، توتالیتریسم، ترجمه محسن ثلاثی، تهران، جاویدان، چاپ دوم، 1377، ص 23.
13.آیزایا برلین، متفكران روس، ترجمه نجف دریابندری، تهران، خوارزمی، چاپ دوم، 1377، ص 23.
14.داریوش شایگان، زیر آسمانهای جهان، ترجمه نازی عظیما، تهران، فرزان، چاپ دوم، 1376، ص 24.
15.داریوش شایگان، آسیا در برابر غرب، تهران، امیركبیر، چاپ اول، 1356، ص32.
16.آندره ژید، داستایوفسكی، ترجمه حمید جرایدی، تهران، شركت توسعه كتابخانه های ایران، چاپ اول، 1368، ص10.
17.شایگان، منبع فوق، ص 33.
18.شمس لنگرودی، تاریخ تحلیلی شعر نو از مشروطیت تا كودتا، تهران، مركز، 1370، ص 303.
19.این ادیبان در واكنش نسبت به سوسیالیسم شوروی و مخالفت با آن شهره آفاقند و بعضی از آنها از نخستین كسانی هستند كه فروپاشی شوروی را پیش بینی كرده اند.
20.عنوان اثری است از «آلدوس هاكسلی» و این عنوان به كنایه و طنز به جهان توتالیتری داده شده است.
21.شاهرخ مسكوب، چند گفتار در فرهنگ ایران، ص156.
22.همان كتاب، ص 158.
23.نیما، مجموعه آثار، تدوین، سیروس طاهباز، تهران، نگاه، چاپ چهارم، 1366.
24.محمد مختاری، انسان در شعر معاصر، ص190.
25.سیدعطاء الله مهاجرانی، افسانه نیما، تهران، روزنامه اطلاعات، چاپ اول، 1375، ص47.
26.سیدعطاءالله مهاجرانی، افسانه نیما، تهران، روزنامه اطلاعات، چاپ اول، 1375، ص47.
27.محیط طباطبایی، «روزنامه اطلاعات»، 57/6/27، ص9.
28.حمید عنایت، اندیشه سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران، خوارزمی، چاپ دوم، 1365، ص264.
29.محمدرضا پهلوی، انقلاب سفید، تهران، 1348.
30.كارل پوپر (مصاحبه ها)، درس این قرن... ترجمه علی پایا، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1376، ص145.
31.Patrick Williams and Lura Chirisman,Colonial Discourse and Colonial Theory
32.اوكتاویوپاز، یك سیاره و چهار پنج دنیا.
33.حمید عنایت، اندیشه های سیاسی در اسلام معاصر، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، ص 266.
34.Edvard Abrahamian.Khomeinism,the californian press (Berkeley los angeles,1993,p.120)
35.امیراسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، تهران، طرح نو، چاپ اول، 1371، ص496 و 542.
36.ناصر مكارم شیرازی، فیلسوف نماها، تهران، دارالكتب الاسلامیه، چاپ دوازدهم، بدون تاریخ؛ البته چاپ اول آن در سال 1338 منتشر شد.
37.فریدون آدمیت، آشفتگی در فكر تاریخی، تهران، خرداد 1360، ص19.
38.سعید نفیسی، خاطرات ادبی، ‌سیاسی و جوانی، به كوشش علیرضا اعتصام، تهران، مركز، چاپ دوم، 1384، ص46.
39.فرانتس فانون، انقلاب آفریقا، ترجمه محمدامین كاردان، تهران، خوارزمی، چاپ پنجم، 1356، ص 161.
40.اوكتاویوپاز، هنر و تاریخ، ترجمه ناصر فكوهی، تهران، توس، چاپ نخست، 1376، ص 127.
41.Edvard Abrahamian,The Iranian Mojahedin,Yale University Press, (New Haven and London 1981)
42.هیوبرت دریفوس،‌ پل رابینو، میشل فوكو، ترجمه حسین بشیریه، تهران، نشر نی، 1376، ص 349.
43.لوسین گلدمن و دیگران، درآمدی بر جامعه شناسی ادبیات، ص186-188.
44.تزوتان تودورُف، منطق گفتگویی میخائیل باختین، ترجمه داریوش كریمی، تهران، نشر مركز، 1377.
45.میلان كوندرا، ژاك وارباش، ترجمه فروغ پوریاوری، تهران، روشنگران، چاپ دوم، 1377، ص9.
46.لشك كولاكوفسكی، جریانهای اصلی در ماركسیسم، ترجمه عباس میلانی، تهران،‌آگاه و اختران، 1386.
47.گلدمن، همان كتاب، ص48.
48.شاهرخ مسكوب، چند گفتار در فرهنگ ایران، تهران، زنده رود، 1371.
49.برایان مگی، مردان اندیشه، ترجمه عزت الله فولادوند، تهران، طرح نو، 1376، ص98.
50.یاروسلاف آندرسن، میلان كوندرا، ترجمه حشمت كامرانی، تهران، نشر مركز، چاپ اول، 1372، ص 12.
51.شاهرخ مسكوب، همان كتاب، ص 166.
52.Edvard Abrahamian,Khomeinism,The California Press, (Berkeloy,Los Angeles,1993,p.112)
53.Ibid,p.129

منبع مقاله :
امینی، علی اكبر، (1390)، گفتمان ادبیات سیاسی ایران در آستانه دو انقلاب، تهران: نشر اطلاعات، چاپ دوم



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط