مترجم: ناصر فكوهی
مفاهیم قومیت، ملّت و دولت
1. شكل گیری های فضا
صحنه یا صحنه های تاریخ، پهنه هایی زمینی هستند با نام هایی آشنا یا بیگانه كه « كشور » (1) یا « منطقه » (2) نامیده می شوند. بسیاری از این نام ها از مفاهیم قومی استخراج شده اند: واژه « فرانسه » (3) پیش از آنكه نامی برای اطلاق به « فرانسوی ها » باشد، كشور « فرانك ها » (4) یا « فرانسی ها » (5) بوده است. « بریتانیای كبیر » (6) در اصل جزیره بزرگ « بروتون ها » (7)؛ « انگلستان » (8) سرزمین « اِنگِل ها » (9)، و « آلمان » (10) برای فرانسوی ها و ایتالیایی ها، سرزمین « آلمان ها » (11) و برای گروهی دیگر سرزمین « توتون ها » (12) ( دویچلند (13) یا دویتسلند (14)) یا « ساكسون ها » (15) بوده است. همان گونه كه دانمارك (16) را نیز قلمرو « دانوها » (17) به شمار می آورده اند و غیره. نام های بعضی از كشورها تا مدت های زیادی، صرفاً به نقاط كوچك جغرافیایی اشاره داشته اند اما به تدریج به پهنه های بزرگ تری اطلاق شده و سرانجام بدل به نام های ملت ها شده اند. نام هایی نظیر « ایتالیا »، « اسپانیا »، « لهستان » و « كانادا » و ... از این جمله اند. برخی از نام های كشوری كه از نام یك شهر ریشه گرفته اند مثل « پرتغال »؛ یا از نام یك كانتون (18) مثل « سوئیس »؛ نام یك رودخانه مثل « هند »؛ نام یكی از جهت های چهارگانه مثل « مراكش » یا « مغرب »؛ یا نام یك خاندان سلطنتی مثل « چین » ... هر كشور مستقل و هر منطقه ای، نقطه حركتی بوده است برای نام گذاری بر جمعیت ساكن در آن، یعنی نام آن ملت، یا بخشی از آن ملت؛ و این امری عادی به شمار می آید زیرا اغلب محتواها براساس قالب ها نام گذاری شده اند.اما آنچه كمتر عادی به نظر می آید، این نكته است كه در یك حوزه انسانی، یك كشور و یك مردم، در همه نقاط و همه زمان ها، به صورت تفكیك ناپذیری با یكدیگر پیوند بخورند و دو تمامیت هم گُستر (19) به حساب بیایند. به یاد داشته باشیم كه یك نام منطقه ای، دارای تاریخچه ای در یك زبان خاص است و از همین رو منشأ آن عموماً بسیار متأخرتر از سرزمینی است كه امروز آن نام را بر خود دارد؛ و از آن رو كه پذیرش و گسترش این نام وابسته به متغیرهای تاریخی اغلب زیادی بوده است و همچنین به دلیل آنكه نام های اكثر كشورها، به جز جزیره ها، انطباق كاملی بر یك تمامیت طبیعی مشخص ندارند، بنابراین باید اذعان كرد كه در نهایت، حدود و مرزها نیز همگی به گونه ای خودسرانه تعیین شده اند و در نتیجه تنها در قالب های زمانی معینی معنی دار هستند. فرانسوی ها، هر اندازه هم به شكل شش گوش كشور (20) خود عشق بورزند، باز هم امكان ندارد بر روی یك نقشه بدون نام یا بر روی یك تصویر ماهواره ای، یا حتی بر روی زمین بتوانند بدون كمك نشانه ها و خطوط مرزی، حدودی را كه ناشی از تصمیماتی تاریخی بوده اند، مشخص كنند.
همه ی كشورها در عصر حاضر، پیش از هر چیز واقعیت هایی نهادینه شده، قانونیت یافته و آموزش داده شده هستند و به ندرت ممكن است واقعیت هایی ذاتاً فیزیكی و طبیعی به شمار آورده شوند. برعكس، هر كشوری عموماً فضایی سازمان یافته است كه انسان هایی خاص، زبان، فرهنگ و روش زندگی خویش را در آن برقرار كرده اند. با وجود این هرچند كه انسان های امروزی، همچون مرزهای امروزی، با انسان ها و مرزهای پیشین متفاوت هستند اما همه دولت ها تلاش دارند تاریخ خود را به گونه ای ارائه دهند كه گویی همواره در طول قرن های پی در پی در حدود جغرافیایی كنونی حضور داشته اند. برای مثال، پاكستان، كشوری كه در سال 1933 میلادی ساخته شد و در سال 1947 تقسیم گردید، امروز مدعی میراث نخستین تمدن های هند ( در سه هزار سال پیش ) است زیرا مهم ترین آثار آن تمدن در حال حاضر در خاك این كشور قرار دارد.
معمولاً جست و جو برای ریشه ها تنها در اجداد بلافصل انجام می گیرد و فرافكنی مرزهای كنونی به گذشته های تاریخی امری است كه در تمامی كتب درسی كشورهای مختلف جهان دیده می شود. این امر را باید نوعی تصاحب گذشته در جهت استحكام ریشه های خود در ابدیتی تاریخی دانست؛ و بالاتر از این، چنین تمایلی را باید نوعی تلاش برای اثرگذاری بر ذهنیت ها و همبستگی ها در واقعیت های فیزیكی شناخته شده، ادراك شده و زندگی شده دانست كه حتی ممكن است مایل به دگرگون كردن ماقبل تاریخ نیز باشد. در این مورد برای مثال می توان به پژوهش تحسین برانگیز جیمز ا. میشر (21) اشاره كرد كه تاریخچه ایالت كلرادو (22) را از خلال اعصار زمین شناختی مورد مطالعه قرار داده است. كلرادو، یكی از ایالات متحده آمریكاست كه به بندبازی شباهت دارد كه میان دو نصف النهار و دو مدار موازی قرار گرفته است. بنابراین مطالعه، چنانچه كلرادو دولتی مستقل بود می توانست با بهره برداری از نوعی ملی گرایی محلی، بسیاری از این یا آن خصوصیات مردم خود را برجسته سازد.
بنابراین یافتن چنین پیوندی میان اندیشه خاص برخی از گروه ها و محیط طبیعی آنها كه گاه شكل اسرارآمیزی به خود می گیرد، و گاه به صورتی ساختگی نیز متبلور می شود، ضرورت دارد.
2. هویت قومی
هر انسانی تمایل دارد كه هویت خود را آگاهانه در یك گروه خاص جست و جو كند. هویت می تواند در چندین سطح ممكن باشد و هر فردی می تواند به صورت همزمان و به شكلی عادی چندین هویت را بپذیرد. با وجود این شمار این هویت ها بنابر سنت های اجتماعی گوناگون متفاوت است. برای نمونه، تعلق های گوناگون به خانواده، به كِلان (23)، به قبیله (24)، به دین، به طبقه اجتماعی، به قومیت، به ملت و به تمدن می توانند در هویت هر انسانی با یكدیگر سازش داشته باشند و چنین فردی قادر است از خود وفاداری (25) های متعددی كه از لحاظ جغرافیایی یا اجتماعی با یكدیگر تداخل دارند، نشان دهد. با وجود این، هر انسانی بنا به مورد، به این یا آن تعلق خود در این یا آن سطح متفاوت، اهمیت بیشتری داده و این تعلق ها را در سلسله مراتبی از وفاداری های درونی و پذیرفته شده جای می دهد. هویت یابی افراد در گروه (ها)، سرچشمه نیروی روانی، توازن و شكوفایی شخصیتی است. هویت كمابیش در نزد همه، امری آگاهانه است و شامل گزینش های داوطلبانه و عاداتی می شود كه هرگز زیر سؤال نمی روند.برای مثال، نتایج یك نظرسنجی كه در سال 1992 بین گروهی از مردم فرانسه انجام شد نشان می دهد كه اولویت های هویتی برای آنها به ترتیب زیر بوده است: 9 درصد از این گروه هویت خود را « جهانی » اعلام كرده اند، 5 درصد « اروپایی »، 37 درصد « فرانسوی »، 23 درصد هویت خود را در منطقه مسكونی [ در محله ] خود دانسته اند، و بالاخره 24 درصد این هویت را در منطقه [ زادگاه ] اصلی خود عنوان كرده اند.
الف. تعلق های اجتماعی و قومی
در میان گروه های انسانی مختلفی، كه هر فردی از لحاظ ذهنی خود را متعلق به آنها می داند و از طریق آنها می توان او را به صورتی عینی تعریف كرد و جایگاهش را در كل انسانیت مشخص كرد، بنابر شرایط زندگی و نیازهای هر پژوهشی، گاه بر تعلق های اجتماعی انگشت گذاشته می شود و گاه بر تعلق های قومی. ایدئولوژی عمومی غالب در قرن نوزده به شدت بر طبقات اجتماعی، آگاهی طبقاتی، مبارزات طبقاتی و... یعنی بر مجموعه ای از مشخصات تأكید می كرد كه اهمیت آنها غیرقابل انكار و ریشه آنها در امر اقتصادی بود. اما در این مجموعه، پافشاری بر امر اقتصادی سبب می شد واقعیت های قومی كه پایه ای فرهنگی داشتند، پنهان بمانند. در واقع، امر اجتماعی و امر قومی دو مقوله دائمی و عام هستند كه در همه جوامع انسانی وجود دارند و می توانند سرچشمه تعارض ها، سوءتفاهم ها و نابردباری های مشابهی باشند. در عمق زندگی انسان ها، همواره این دو دینامیسم قدرتمند، یعنی پویایی اقتصادی- اجتماعی از یك سو و پویایی قومی- فرهنگی از سوی دیگر مؤثر هستند.تعلق قومی و تعلق اجتماعی، موضوع های اصلی مشاهده در دو رشته همجوار اما متمایز - یعنی انسان شناسی اجتماعی یا مردم شناسی (26) و جامعه شناسی - را تشكیل می دهند و لذا هر دو می توانند راه به حوزه سایر علوم انسانی نظیر جغرافیا، تاریخ و علم سیاست نیز ببرند. افزون بر این، با توجه به بُرد عمومی پدیده های اجتماعی و قومی مورد نظر، این پدیده ها به صورت گسترده ای گفتمان سیاسی یا رسانه ای را تغذیه می كنند. البته بدیهی است كه بهای این امر، سطحی شدن تحلیل ها، ساده انگاری، تقلیل گرایی و اشتباه هایی است كه خواسته یا ناخواسته به سوءتفاهم نیز می انجامند. این گونه انحراف ها در اندیشه و در گفتمان كه چه در موضوع قومیت و چه در موضوع ساختار اجتماعی به چشم می خورند می توانند با دخالت منافع بازیگران و موضع گیری های جانبدارانه از جوانب مختلف، تشدید شوند. سرانجام باید به مشكلات خاصی كه در رویكرد علمی به واقعیت گروه های اجتماعی یا قومی وجود دارد، نیز اشاره كرد.
ب. ابهام در هویت ها
سخن گفتن از طبقات اجتماعی یا از قومیت ها به سادگی صحبت كردن از جریان كالاها، انتخابات سیاسی، رزمایش های نظامی، گونه های جانوری یا پدیده های جغرافیایی، كه آنها نیز پیچیدگی های خاص خود را دارند،، نیست. زیرا در موضوع طبقات یا قومیت ها، تعیین حدود گروه های انسانی مورد نظر، اندازه گیری، ارائه و مقایسه آنها با یكدیگر كاری بسیار ظریف شمرده می شود. در اینجا هنوز چیزی درباره بار عاطفی كه هرگونه گفتمانی در این زمینه در مخاطبان ایجاد می كند، به میان نیاورده ایم. تشخیص و تمیز یك حقوق بگیر از یك خُرده بورژوا، یا تشخیص یك كُرد از یك ترك، كاری نیست كه بتوان با همان سهولت تشخیص مثلاً یك تن آهن از یك تن فولاد انجام داد. تمام مشكل از آنجا ناشی می شود كه گروه های اجتماعی و قومی درواقع در مقوله « مجموعه های گنگ » (27) جای می گیرند، یعنی مجموعه هایی كه هر یك از عناصر آنها را نمی توان همواره در این یا آن زیرمجموعه طبقه بندی كرد. این مقوله در ریاضیات مدرن و در علم رایانه شناخته شده است و هرچند می توان آن را با رایانه ها بررسی كرد، اما برای این كار نیاز به ملاحظاتی در این رابطه است كه در چارچوب منطق دوتایی (28) رایج جای نمی گیرند.امروزه مفهوم طبقات اجتماعی تا اندازه ای مورد بحث، تشریح، تأكید، دقت و استفاده قرار گرفته است و هرچند می توان مرزهای این طبقات را نسبی دانست اما نمی توان وجود آنها، منافع ناشی از آنها، تعارض ها و تحول آنها را انكار كرد. همین امر در تحلیل گروه های قومی نیز صادق است. اما در این زمینه نیز باید به ناچار در ورای ابهامی كه در تصاویر ظاهری وجود دارد، به سراغ تحلیل واقعیت های پیچیده و متغیر رفت. برای روشن كردن واقعیات هویت قومی سه راهكار اصلی می تواند مورد استفاده قرار گیرد.
راه نخست آنكه تلاش كنیم پایه های خاص، عینی و ذهنی هرگونه تعلق به یك گروه مفروض را مشخص كنیم. این امر به ما امكان می دهد كه مجموعه ای گنگ را در قالب طرحی كه از حدود آن ترسیم كرده ایم، تشخیص دهیم. سپس باید تلاش كنیم كه بدون نفی ارزش نمادین و عاطفی یعنی دقیقاً ارزش هویت بخش قالب های رایجی كه به هریك از این قومیت ها داده می شود، آن قالب ها را پشت سر بگذاریم. سرانجام باید بتوانیم برای تقابل ساده انگارانه و دوگرایی (29) كه قومیت و ملیت را به دوپارگی (30) می كشد، راه حلی بیابیم، زیرا این هر دو داخل تنوع عظیم موقعیت های درونی انسانیت، این پیوستار بزرگ قومی، قرار گرفته اند.
دلیل آنكه بر این امر تأكید می كنیم آن است كه در حوزه علوم انسانی ما با مجموعه هایی مبهم و گنگ رو به روییم و باید ملاحظاتی را كه میان « عین در خود » (31) و « ذهن برای خود » (32) فاصله می اندازند، را در نظر بگیریم و بسیاری از پیش داوری های عاطفی را از میان برداریم. بسیاری از سوءبرداشت ها می توانند حاصل كار خودِ مشاهده گر باشند یا لااقل از سوی او حمل شده و تشدید گردند، در حالی كه او هیچ كلید و معیار عامی برای سنجش آنها در دست ندارد. برای مثال، در این مورد می توان به تقابل كهنه ای كه از مدتها پیش میان میدان پژوهش جامعه شناسی- غرب - و میدان پژوهش مردم شناسی- سایر جوامع انسانی - وجود دارد و باید تاكنون منسوخ می شد، اشاره كرد.
پ. قوم و ملت
تقابل ضمنی، اما ریشه ای میان ملت و قوم كه به شدت بر گفتمان های سیاسی، رسانه ای و حتی علمی تأثیرگذاشته و حتی بر عقل سلیم و ایدئولوژی های غالب نیز مؤثر بوده، دقیقاً ناشی از مسائل فوق است. دو واژه ملت و قوم، برای مشخص كردن مردم، جمعیت ها، گروه ها و اجتماعاتی به كار می روند كه كاملاً با یكدیگر قابل مقایسه اند. با وجود این از مقایسه آنها با یكدیگر، از قرار دادن آنها به موازات هم، و از برابر دانستن آنها با یكدیگر همواره خودداری می شود و این پیش از هر چیز در واژگان مشخص است.« ملت » (33) واژه ای است مورد احترام و حتی تقدس یافته، به خصوص در فرانسه كه در آنجا این واژه، ارزشی تاریخی به دست آورده است و به مردمی اطلاق می شود كه توانسته باشند سرنوشت خود را به دست گرفته و به حاكمیت برسند. حاكمیت های ملی و مردمی به دلیل مفهوم نزدیك به هم آنها و به دلیل فرایند مشابهی كه شكل گیری آنها داشته است، در مقابل حاكمیت های سلطنتی قدیمی و حاكمیت های نیروهای خارجی ( كه از دولت سوءاستفاده می كنند ) قرار می گیرند. از زمان والمی (34) و فریاد « زنده باد ملت! »، كه آن گونه بر گوته (35) تأثیر داشت، دولت ملی (36) این واقعیت جدید را در قالب خود جای داده است و دو واژه را از لحاظ لغوی و همچنین در سطح نمادین به یكدیگر پیوند داده است: نخست واژه ای كه به یك جمعیت انسانی اطلاق می شود و سپس واژه ای كه به نهادینه شدن آن جمعیت اطلاق می گردد. به این ترتیب دولت، اثر، سخن گو و سپر بلای ملت است كه رفته رفته، با عمل پیوسته تاریخی خود جایگزین معنای ملت شده و واژه ملت تنها از خارج بر آن اطلاق می گردد. در نتیجه واژه ملت، آن گاه كه به تنهایی به كار رود، به صورتی رایج گویای دولت ها یا كشورهاست. « جامعه ملل » و « سازمان ملل متحد » (37) در واقع سازمان هایی هستند كه صرفاً دولت ها و كشورهای دارای حاكمیت را در خود جای می دهند. نخستین كلمات در منشور ملل متحد (1944) چنین است: « ما، مردمان ملل متحد... » كه نوعی گرته برداری از اعلامیه استقلال امریكاست: « ما، مردم امریكا... » این كلمات خود نشان دهنده این واقعیت هستند كه حق سخن گفتن به نام مردم، به دولت ها واگذار شده است. دولت هایی كه نام ملت ها را بر خود گرفته اند و در واقع حق سخن گفتن را از مردم ربوده اند. به این ترتیب، دولت های جدیدی كه از این زمان به بعد ایجاد شدند و كشورهایی كه به استقلال دست یافتند، عملاً به عنوان ملت نیز شناخته شدند. نهایت سخت گیری در این روند آن بود كه مدتی به عنوان زمانِ گذار پس از اعلام استقلال، در نظر گرفته می شد تا سپس سرزمینی كه حاكمیتش پذیرفته شده بود، در سطح ملت ها قرار گرفته و فرصت نشستن بر سر میز بزرگان را بیابد. بنابراین مشاهده می كنیم كه مفهوم واژه ملت به تدریج از معنی یك گروه انسانی به معنی نهادی كه چنین گروهی را نمایندگی می كند و در واقع به سرزمینی كه آن نهاد بر آن مدیریت دارد، منتقل می شود. این امر خود گویای اهمیت اساسی رابطه ای است كه امروز همه جوامع را به نهادهای [ حاكم ] در آنها و به سرزمین آنها پیوند داده است. درست برعكس، هیچ گروه انسانی كه فاقد پیوندی نهادینه شده با یك سرزمین باشد، امروز به عنوان ملت شناخته نشده و جایی در میان ملل مدرن ندارد و این در حالی است كه مفهوم واژه ملت در قرون وسطی تنها به جمع های فرهنگی یا به اجزایی از این اجتماع ها اطلاق می شد.
البته امروزه در صورتی كه تمایلی به شخصیت دادن به چنین جماعت ها یا اجتماع هایی وجود داشته باشد، از واژه « قوم » (38) درباره آنها استفاده می شود. این واژه بر واژه « مردم » (39) كه به صورت كنترل شده ای مورد استفاده است ( برای مثال در فرانسه از سال 1991، شورای قانون اساسی بر كاربرد این واژه نظارت دارد ) ترجیح داده می شود. همچنین واژه « قوم » به نسبت واژه هایی چون « جمعیت » (40) كه چه به صورت مفرد و چه به صورت جمع بسیار عمومی و مبهم هستند، و به نسبت واژه هایی چون « عوام » (41)، قبیله، یا هُرد (42) كه به روشنی جنبه توهین آمیز دارند، برتری دارد. بنابراین، واژه « قوم » به صورت هرچه گسترده تری درباره گروه های انسانی خاصی به كار می رود كه به دلایلی چون ابهام در حدود آنها، فقدان نهادهای سرزمینی، عدم توسعه ( اگر گفته نشود عقب ماندگی و ابتدایی بودن )، خُرد و كوچك بودن، و بالاخره غرابت آنها، این امكان را ایجاد كرده است كه اصولاً وجودشان زیر سؤال برود.
فراموش نكنیم كه هر اندازه واژه « ملت » برای شركت در محفل دولت ها و برای نامیدن دولت های ملی مناسب شناخته می شود، به همان اندازه، واژه « قوم » به نظر نامناسب و نامربوط می آید. سخن گفتن از یك « قوم » آلمانی، امریكایی یا فرانسوی با اكراه زیادی انجام می گیرد، حال آنكه لااقل در این مورد آخر « والون ها » (43) از مدت ها پیش خود را یك قوم می دانسته اند. زمانی كه مشاهده می كنیم كُرس ها (44) از حق نامیده شدن رسمی با عنوان « مردم » محروم اند (1991) آیا می توان انتظار داشت كه واژه « قوم » برازنده آنها باشد ؟ ابداً، همان طور كه پرسش های مشابهی درباره « باسك ها » (45) و بروتون ها نیز پاسخ منفی می گیرند. وانگهی اگر كلمه « مردم » به این دلیل از آنها دریغ می شود كه گویا سبب ارزش یافتن بیش از اندازه جماعت كُرس خواهد شد، واژه « قوم » نیز این خطر را دربردارد كه ارزش آنها را كمتر از واقعیت نشان دهد و آنها را به حد تنها اقوامی كه در فرانسه با این عنوان به رسمیت شناخته شده اند یعنی « كاناك ها » (46) و « والزین ها » (47) تقلیل دهد. در واقع تنها فرانسوی ها درخور تشكیل یك ملت قلمداد می شوند و به این ترتیب جایی برای هیچ قومی باقی نمی ماند. این طور پنداشته می شود كه در فرانسه تنها جمعیت های گوناگون فرانسوی وجود داشته اند كه در طول قرن ها با یكدیگر همزیستی داشته و مهاجرانی نیز به آنها پیوسته اند.
اعلامیه شورای قانون اساسی فرانسه مورخ 9 ماه مه 1991 مبنی بر مخالفت با انتشار جمله « مردم كُرس، جزوی از مردم فرانسه »، در تشریح موقعیت خاص كُرس به عنوان یك « اجتماع سرزمینی » (48)، بر تفكیك ناپذیری جمهوری فرانسه و بر این نكته تأكید می كرد كه فرانسه از جمعیت های متفاوتی تشكیل شده، اما یك « مردم » دارد. در این اعلامیه، مفهوم « مردم فرانسه » به عنوان « مقوله ای یگانه و غیرقابل تقسیم به زیرمجموعه های كوچك تر » تعریف شده است. اعلامیه بر این نكته تأكید دارد كه « قانون اساسی [ فرانسه ](...) تنها این نكته را می پذیرد كه مردم فرانسه از تمامی شهروندان فرانسوی بدون هیچ تفكیكی از لحاظ اصلیت، نژاد یا دین تشكیل شده است. » بنابراین، دویست سال پس از تشكیل مجلس عام فرانسه (49)، شورای قانون اساسی به همان نتیجه گیری ای می رسد كه كنت دو كلرمون - تونر (50)، نماینده ی آن مجلس، در مباحثی كه به اعطای حق شهروندی به یهودیان منجر شد، رسید. او در این بحث چنین می گفت: « یهودیان هیچ حقی به عنوان ملت ندارند، اما از همه حقوق به عنوان افراد برخوردارند. » این همان ایدئولوژی جمهوری گرا و ژاكوبینی (51) است كه مورد پذیرش قرار گرفت. در كشوری كه همه افراد آن شهروندانی [ تمام عیار ] به شمار می آیند كه تنها با استناد به اوراق هویت خویش، ملیت خود را به اثبات می رسانند، هویت قومی به چیزی پیش پا افتاده و اضافی تبدیل می شود؛ و در بدترین حالت، در مستعمرات و در كشورهای زیر قیمومیت همچون رواندا حتی شاهد آن هستیم كه با درج هویت قومی بر روی اوراق هویت، ناقص بودن فرایند ملی برجستگی بیشتری می یابد.
ت. ملیت و شهروندی
در اكثر دولت های كنونی، گرایش زیادی به همگون سازی (52) قومیت های گوناگونِ درون بافت ملی وجود دارد و برای آنها تنها ملیت قابل تصور، ملیتی است كه بر روی اوراق هویت نقش بسته است. این استدلال نیز كه اختلافات فرهنگی سرچشمه غنای فرهنگی یك كشور هستند و هویت یك كشور می تواند در نمونه هایی با تفاوت های ظریفی به چشم بیاید، استدلال مورد پسند چنین دولت هایی است. از این رو به ندرت با كشورهایی رو به رو بوده ایم كه حاضر به پذیرش ملیتی دوگانه به معنی نوعی شهروندی در تعلق به دولت و نوعی هویت قومی خاص بوده باشند. البته از این لحاظ چندین مورد استثنایی وجود داشته اند: مثلاً امپراتوری عثمانی كه در آن هریك از افراد به یك « ملتِ » خاص ( ترك، یونانی، ارمنی، یهود، ... ) تعلق داشتند، یا بعضی از دولت های بالكان كه همین سنت را ادامه دادند و همچنین امپراتوری اتریش (53) كه در اواخر سلطنت خود به هریك از افراد ده ملیت زبانی موجود در خود ( آلمانی، مجاری، چك، لهستانی، ... ) گذرنامه ای متفاوت می داد.بعدها، روسیه شوروی، میان شهروندی این دولت كه به همه افراد داده می شد و ملیت های قومی، تفكیك به وجود آورد؛ و جالب آنكه این ملیت ها نیز [ همچون مورد اتریش ] بر گذرنامه های داخلی و خارجی افراد درج می شدند و در هریك از سرشماری ها به ثبت می رسیدند. این امر در واقع پاسخی بود و به « مسئله ملیت ها » (54) كه در ابتدای قرن بیستم، به صورت مشكلی برای كل اروپای شرقی مطرح شده بود. این پاسخ از پایه های تشكیل دولت اتحاد جماهیر شوروی براساس مفهوم دولت چندملیتی بود. به پرسش مزبور، پاسخ هایی از مكاتب اندیشه گوناگون داده شده بود، پاسخ هایی كه بر طیفی از خودمختاری فرهنگی از مكتب ماركسیسم اتریشی (55) اوتو بائور (56) و كارل رنر (57) گرفته تا خودمختاری سرزمینی ماركسیسم لنینیسم گسترده بودند (58).
سایر رژیم های كمونیستی نیز عموماً در این امر از شوروی پیروی كردند و میان شهروندی و ملیت تفكیك قائل شدند. با این حال، تنها یوگسلاوی [ سابق ] بود كه این تفكیك را تا حد نوعی فدرالیسم سرزمینی پیش برد و شش ملیت یوگسلاو را در قالب شش جمهوری تشكیل داد، هرچند سایر ملیت ها در این كشور از حق برخورداری از جمهوری خود محروم شدند. البته یوگسلاوی در پایان كار خود به مرحله ای رسیده بود كه به همه شهروندان خویش این حق را می داد كه یا یكی از هویت های منطقه ای را انتخاب كنند یا تنها ملیت یوگسلاو را كه برای همه اتباع این كشور مشترك بود. این بدان معنی بود كه هویت [ ملی ] به عنوان انتخابی آزاد درك شود. در جمهوری خلق چین برعكس، خیلی زود هر گونه ساختار فدرال به كنار گذاشته شد و اكثریت 56 ملیت (59) این كشور تنها از نوعی نهادهای سرزمینی برخوردار شدند كه جز یك خودمختاری فرضی و حقوق بسیار اندك در زمینه قومی و زبانی نداشتند.
اما در خارج از حوزه ماركسیسم و در كشور آلمان بود كه ایدئولوژی غالب به صورت قانونی میان شهروندی دولت و ملیت تفكیك قائل شد. بنابراین تفكیك هر فردی كه تبار آلمانی داشته باشد، بدون توجه به منشأ دور یا نزدیك جغرافیایی او و بدون توجه به میزان زمانی كه اجدادش از آلمان دور افتاده باشند ( حتی چندین قرن ) و تابع دولت های دیگر بوده باشند، آلمانی به حساب آمده و می تواند شهروند جمهوری آلمان شود. البته در این كشور از قدیم نوعی تمایز میان « آلمانی های امپراتوری » (60) و « آلمانی های مردمی » (61) وجود داشته است، اما این تمایز مانع از آن نیست كه هر دو گروه جزو یك مردم واحد به حساب آمده و تبعیض میان آنها مجاز نباشد. درست برعكس، مهاجران و اخلاف آنها ولو آنكه ده ها سال ساكن آلمان می بودند، تا سال 1991 عملاً از حق برخورداری از ملیت آلمانی محروم بودند و همگی ناچار بودند به صورتی ابدی در رده « كارگران مهمان » (62) باقی بمانند.
این برداشت خاص از تعریف هویت كه به قومیت، نسبت به سكونت ارزش می دهد، بحث های بسیار زیادی علیه ایدئولوژی « خون و خاك » (63) برانگیخته و دو گروه را رو در روی یكدیگر قرار داده است: نخست، گروه طرفداران « حق خون » و سپس گروه طرفداران « حق خاك » (64). این دو گرایش سازش ناپذیر حاصل میراث و سنت های عرفی ژرمن از یك سو، و حقوق رومی از سوی دیگر هستند. در میان گروه اخیر، می توان به مدافعان سنت فرانسه در این زمینه اشاره كرد كه اهدای ملیت فرانسوی را به میلیون ها تن از مهاجران كه پیش تر اتباع مستعمرات این كشور بودند، به سادگی نپذیرفتند. با وجود این در جهان امروز ما با بخش های جغرافیایی و فرهنگی بسیاری رو به رو هستیم كه در آنها هویت ملی به صورت ذاتی با اعقاب افراد رابطه دارد و به دست آوردن آن از راه های دیگر قابل درك به نظر نمی آید. برای نمونه، ژاپنی بودن، امتیاز بسیار خاصی به حساب می آید و این نكته ای است كه كره ای های ساكن ژاپن با وجود اقامت در این كشور از چندین نسل پیش و شباهت كامل فیزیكی به ژاپنی ها، به خوبی به آن آگاه اند. در دولت اسرائیل نیز شهروندان ممكن است یهودی، مسیحی، مسلمان یا دروز (65) باشند، اما برای یهودی بودن حتماً باید مادرِ فردْ یهودی باشد؛ و همچنین به جز ساكنان قدیمی [ فلسطین ] شهروندی اسرائیل [ برای غیریهودیان ] ممكن نیست. برعكس، هر فرد یهودی كه به جماعتی ساكن خارج از فلسطین، ولو در طول چندین قرن، تعلق داشته باشد می تواند در هر زمان اراده كند به عنوان شهروند یهودی و اسرائیلی شناخته شود.
پینوشتها:
1. pays
2. region
3. France
4. Francs یا Franques یا در لاتین Franci، مردمی ژرمانی بودند كه در قرون 5 و6 میلادی سرزمین گُلGaule را به اشغال خود درآوردند و تا قرن 7 با یورش های خود سرزمین های فرانسه، آلمان و فلاندر را به زیر سلطه خود داشتند.
5. Francia، فرانسیا، سرزمین فرانك ها بود كه در سال 843 میلادی با عهدنامه وردن به دو بخش شرقی و غربی تقسیم شد. فرانسیای غربی به شارل لو شوو (Charles le Chauve) واگذار شد و اساس كشور فرانسه بعدی قرار گرفت؛ در حالی كه فرانسیای شرقی به لویی لو ژرمانیك (Louis le Germanique) داده شد و هسته امپراتوری ژرمانی شد.
6. Grande Bretagne
7. Breton از Bretagne در فرانسه و Britain در انگلیسی. بروتونی به اهالی و فرهنگ و زبان اصیل این منطقه از فرانسه گفته می شود كه در غرب فرانسه واقع است و با 27208 كیلومتر مربع مساحت، 270 هزار نفر جمعیت دارد. بروتونی نام یكی از زبان های سلتی است كه در بخشی از بروتانی فرانسه هنوز لااقل به وسیله یك میلیون نفر تكلم می شود. در دوره معاصر جنبش ضعیفی در بروتانی فرانسه- همچون جنبش كُرس و باسك- تلاش كرد گرایش های خودمختاری را برای احیا و ترویج فرهنگ و هویت بروتانی برانگیزد كه چندان موفق نبود. نام بریتانیای كبیر (Greate Britain به سكنه باستانی این جزیره اشاره دارد. )
8. Angleterre-England
9. Angles، یكی از اقوام ژرمانی كه در شمال و مركز بریتانیا ساكن شدند و نام انگلستان میلادی خاتمه دادند، بر انگلستان مسلط شدند و سلت ها و ایرلندی ها را ناچار به پناه بردن به كوهستان ها و جزیره ایرلند كردند.
10. Allemagne
11. Alamans
12. Teutons، توتون ها یكی از اقوام ژرمانی بودند كه در قرن 2 پیش از میلاد در سواحل بالتیك مستقر شدند و در اوایل قرن 2 پیش از میلاد همراه سیمبرها (Cimbers) كشور گُل را اشغال كردند. نام آلمان یا Deutschland از Teutsch می آید كه از واژه توتون ریشه گرفته است به صورتی كه در قرون وسطی به مجموع اهالی آلمان و به زبان آلمانی در فرانسه توتونی (Teutonique) می گفتند.
13. Deutschland
14. Duitsland
15. ساكسون ها به اهالی منطقه ساكس یا ساكسونی اطلاق می شد.Saxony منطقه ای تاریخی در شمال غربی اروپا است. ساكسون ها از اقوام قدیمی ژرمانی بودند كه منشأ آنها به ابتدای میلاد در شمال آلمان كنونی می رسد. پس از جنگ جهانی دوم ایالت ساكسونی، بخشی از آلمان دموكراتیك ( شرقی ) شد. پس از اتحاد دو آلمان، دو ایالت ساكسونی و ساكسونی- آنهالت (Saxony-Anhalt) تشكیل شدند.
16. Danemark
17. Danois
18. Canton، كانتون ها از تقسیمات اداری كوچك كشوری هستند كه با انقلاب فرانسه به وجود آمدند. كانتون ها در كشورهای مختلفی چون سوئیس، فرانسه و كانادا وجود دارند اما ابعاد و حدود مسئولیت ها و وظایف آنها یكسان نیستند. در سوئیس كانتون ها به هریك از دولت هایی گفته می شوند كه مجموعاً كنفدراسیون سوئیس را تشكیل می دهند.
19. coextensive
20. Hexagone، در فرانسوی به معنی شش گوش و اصطلاحاً به دلیل شباهت شكل كشور فرانسه به شش گوش به عنوان كلمه مترادفی برای فرانسه به كار می رود.
21. James A.Michner
22. Colorado، یكی از ایالت های غربی امریكا با 270 هزار كیلومترمربع مساحت و 2/8 میلیون نفر جمعیت كه پایتخت آن در دنور (Denver) است.
23. Clan، كلان به یك گروه از خویشاوندان اطلاق می شود كه به داشتن یك نیای مشترك باور دارند. این نیای مشترك ممكن است واقعی بوده و خط رابطه آنها از ابتدا تا نسل كنونی قابل ترسیم باشد و ممكن است جنبه اسطوره ای داشته و حتی یك توتم ( گیاهی یا حیوانی ) باشد.
24. Tribe و در فرانسوی Tribu، قبیله عموماً به یك گروه انسانی اطلاق می شود كه افراد آن دارای پیوند خویشاوندی با یكدیگر بوده و همچنین اشتراكاتی چون زبان، سرزمین و رسوم داشته باشند و خود را از یك تبار مشترك بدانند. مفهوم قبیله عموماً واحدی كوچك تر از قوم Ethnic-Ethnie به حساب می آید، اما خود متشكل از چندین كلان (Clan) در نظر گرفته می شود.
25. allegeance
26. انسان شناسی اجتماعی (Social Anthropology) در انگلستان و انسان شناسی فرهنگی (Cultural Anthropology) در امریكا عمدتاً به همان علمی اطلاق می شود كه در فرانسه تا همین اواخر به آن مردم شناسی (Ethnologie) نام می دادند. اما مفهوم انسان شناسی به دلیل جامعیت خود در همه جا، از جمله در ایران، در حال جایگزینی مردم شناسی است. موضوع اقدام از موضوعات كلاسیك مورد بررسی انسان شناسی است اما باید توجه داشت كه در دوران جدید، انسان شناسی هرچه بیشتر وارد حوزه های جامعه شناسی نیز می شود، البته با استفاده از روش ها و رویكردهای خاص خود.
27. Ensemble flou,Fuzzy set، مجموعه گنگ زیرمجموعه ای است از یك مجموعه مرجع كه تعریف نادقیقی دارد به این معنی كه هر عضو مجموعه مرجع می تواند عضو آن باشد ولی با درجات عضویت متفاوت. منطق گنگ یا فازی در مقابل منطق دوتایی قرار می گیرد كه در آن یك گزاره یا درست است یا نادرست، در حالی كه در منطق گنگ هر گزاره می تواند درست یا نادرست باشد یا در میان آن دو قرار داشته باشد.
28. Logique binaire، منظور منطقی است كه بر پایه تقابل دو اصل متضاد قرار می گیرد ( بود/ نبود، درست/غلط... )، نظیر منطق دوتایی در رایانه ها كه براساس دو ارزش « صفر» و « یك » شكل گرفته است و به طور كلی هرگونه تفكری كه درك واقعیت را به تقابل دو اصل متضاد مربوط و وابسته كند.
29. Dualism، دوگرایی نامی عام است كه به هرگونه نظام فلسفی، دینی و سیاسی اطلاق می شود كه مبنای آن بر باور به وجود دو اصل متقابل باشد. دوگرایی مانوی و دوگرایی مزدایی كه به وجود دو اصل آغازین نیكی و بدی باور دارند كه در جنگی ابدی با یكدیگر هستند، از شناخته شده ترین اشكال دوگرایی های مذهبی هستند.
30. dichotomie
31. object en-soi
32. sujet pour-soi
33. Nation، « ملت » مفهومی است كه اغلب انسان شناسان آن را همزاد دولت ملی ( Nation-State ) می دانند.
34. Valmy، روستای كوچكی در فرانسه كه در 20 سپتامبر 1792 ارتش فرانسه انقلابی در آنجا بر ارتش پروس پیروز شد. این نخستین پیروزی انقلاب فرانسه بود و توانست تهاجم پروس به این كشور را متوقف كند. سربازان انقلابی در این جنگ برای نخستین بار فریاد « زنده باد ملت » ( Vive la Nation ) را سر دادند.
35. (Johann Wolfgang Goethe (1749-1832) شاعر و نویسنده آلمانی.
36. Etat-nation
37. Societe des Nations-SDN، جامعه ملل، سازمانی بود كه به دعوت رئیس جمهور امریكا، تماس ویلسون، در كنار عهدنامه صلح پس از جنگ جهانی اول تشكیل شد و از سال 1946 براساس منشور سانفرانسیسكو، سازمان ملل متحد جانشین آن شد.
38. ethnie
39. People یا Peuple، یك واژه عمومی است كه به یك جمعیت دارای حداقلی از اشتراكات از جمله سرزمین، رسوم و نهادها اطلاق می شود. واژه Peuple كه به فارسی « مردم » و در برخی از متون ادبیات ماركسیستی به « خلق » ترجمه شده است، امروزه نزدیكی بسیار زیادی با واژه « ملت » ( Nation ) پیدا كرده و به چارچوب ملی نزدیك شده است. اما در بسیاری موارد نیز از آن معنایی نزدیك به قومیت ( Ethnicity ) برداشت شده است. در زبان قدیمی فارسی « مردم » به معنی « انسان » بوده است و به همین دلیل نیز نخستین بار فرهنگستان برای واژه فرانسوی Anthropologie معادل « مردم شناسی » را قرار داد و این واژه تا امروز هنوز تا اندازه ای باقی مانده است.
40. Population، « جمعیت » مفهومی است كه می توان آن را به مجموع افراد یك پهنه سیاسی، اداری یا جغرافیایی اطلاق كرد. این مفهوم دارای بار خنثی است و عموماً گویای مشخصات مشتركی غیر از تعلق ( اداری یا واقعی ) به پهنه مزبور نیست.
41. peiplade
42. Horde، واژه هُرد كه آن را می توان با واژه « دسته » ( Band ) نزدیك كرد، در آغاز به قبایل پراكنده تاتار اطلاق می شد. اما سپس این نام جنبه عام به خود گرفت و به هرگونه جمعیت كوچك و بی سازمان نیز اطلاق گردید. در مفهوم هرد نوعی بار منفی وجود دارد كه به همین دلیل انسان شناسان كمتر از آن استفاده می كنند و ترجیح می دهند از واژگانی چون « دسته »، كه به كوچك ترین گروه از افرادی اطلاق می شود كه از طریق گردآوری و شكار زندگی می كردند، استفاده كنند.
43. Wallons، والون ها به اهالی منطقه ای در جنوب بلژیك به نام والونیWallonie یا Wallonia اطلاق می شود كه شامل چهار استان لییژ، لوكزامبورگ، هنو، والون باربان و نامور ( Namure, Walloon Barbant,Hainaut,Luxembourg,Liege ) می شود. اهالی این منطقه با وسعت 16844 كیلومترمربع فرانسوی زبان هستند. البته یك گروه اقلیت آلمانی زبان نیز در شرق والونی ( در اوپن، مالمدی و س.ویث Eupen,Malmedy,St.Vith ) وجود دارد. والونی یكی از سه منطقه اداری اصلی در دولت فدرال جدید بلژیك است ( در كنار بروكسل و فلاندر ). جمعیت این منطقه در 1991 حدود 3/5 میلیون نفر بود.
44. Corse، جزیره ای متعلق به فرانسه در دریای مدیترانه با حدود 8600 كیلومترمربع مساحت و 250 هزار نفر جمعیت ( 1990 ) كه مركز آن آژاكسیو ( Ajaccio ) است. این جزیره دارای تاریخی كهن، فرهنگ و زبان خاص خود است. جزیره كرس در طول تاریخ خود بارها میان دولت های مختلف دست به دست شده است. آخرین بار كرس براساس عهدنامه ورسای در سال 1768 از طرف دولت ژن ( Genes ) به فرانسه واگذار شد. از آن زمان تا امروز تقریباً به صورت پیوسته ای جنبش و گرایشی برای خودمختاری در این جزیره به چشم می خورد كه در دوره ای نیز به حركات تروریستی و بمب گذاری به وسیله « جبهه آزادی بخش ملی كرس » ( FLNC ) ( تأسیس در 1976 ) منجر شد. به همین دلیل دولت فرانسه از سال 1982 به این جزیره موقعیتی ویژه داد و خودمختاری اداری این جزیره از آن زمان تاكنون به تدریج افزایش یافته است.
45. Basques، باسك، به اهالی، زبان و فرهنگ منطقه باسك در كرانه غربی كوه های پیرنه در شمال غربی اسپانیا و جنوب فرانسه اطلاق می شود. زبان باسك از موارد استثنایی زبان های غیر هند و اروپایی رایج در اروپاست كه منشأ آن مورد توافق نیست. فرهنگ خاص باسك سبب انسجام بسیار زیادی در اهالی این منطقه شده است كه از چندین قرن پیش آنها را با دولت های مركزی به ویژه اسپانیا درگیر كرده است. در زمان جنگ داخلی اسپانیا، باسك ها از جمهوری خواهان حمایت كردند و پس از آن همواره در جنبش مقاومت علیه فرانكیسم فعال بودند. در سال 1959، یك سازمان مبارزه مسلحانه باسك با نام ETA مخفف Euzkadi Ta Askatasuna یعنی « باسك ( اوسكادی ) و آزادی اش » تشكیل دادند كه حركات مسلحانه آن تا سال 1979 و برقراری دموكراسی در اسپانیا ادامه یافت. پس از این زمان نیز ETA به عملیات خود با شعار استقلال ادامه داد. در سال 1980، دولت اسپانیا پس از مذاكره و توافق با شاخه اصلی این سازمان و پس از یك همه پرسی به باسك خودمختاری محلی داد، اما یكی از فراكسیون های ETA توافق را نپذیرفت و تا امروز به عملیات تروریستی خود ادامه داده است.
46. Kanak-Canaque، كاناك در زبان پلینزی به معنی « انسان » است و به اهالی ملانزی تبار كلدانی نو اطلاق می شود.
47. Wallisiens، به ساكنان پلینزی تبار جزایر والیس اطلاق می شود. مجمع الجزایر والیس و فورتونا ( Wallis-et-Fortuna ) در اقیانوسیه در فاصله ساموا و فیجی قرار دارد و یكی از سرزمین های آن سوی دریاهای فرانسه است كه 255 كیلومترمربع مساحت و 14300 نفر جمعیت (1994) دارد.
48. Collectivite terrioriale
49. Etats generaux
50. Comte de Clermont-Tonnerre
51. Jacobins، ژاكوبن هادر انقلاب فرانسه (1789) به اعضای یك كلوپ سیاسی اطلاق می شد كه هرچند تعداد محدودی (3000 نفر) عضو داشت، اما آنها به دلیل سازماندهی قوی خود در سراسر فرانسه، نقشی تعیین كننده در انقلاب ایفا كردند. ژاكوبن ها كه رهبر آنها روبسپیر بود، تندروترین و رادیكال ترین جناح انقلاب و مسئول ترور انقلابی سال های 1793 و 1794 بودند. در ژوئیه 1794، روبسپیر خود نیز اعدام شد و ژاكوبن ها به این ترتیب كنار گذاشته شدند.
52. assimilation
53. امپراتوری اتریش- مجار حاصل یك سازش میان اتریش و مجارستان بود به صورتی كه یك امپراتور یعنی فرانسوا ژوزف بر یك سلطنت دوگانه حكومت می كرد. این دو هریك دارای دستگاهی دولتی بودند اما چندین وزارت مشترك ( همچون وزارت امور خارجه، جنگ، امور مالی ) نیز وجود داشت. امپراتوری اتریش- مجار كه از سال 1867 تا 1918 دوام آورد در تمام طول عمر خود با مبارزات سرسختانه ملل زیر سلطه خویش از جمله صرب ها، كروات ها، ایتالیایی ها و غیره دست به گریبان بود.
54. آنچه به مسئله ملیت ها در آغاز قرن بیستم معروف است در واقع فرایند از هم پاشی امپراتوری های بزرگ اتریش-مجار و عثمانی و به وجود آمدن تعداد بسیار زیادی ملت های جدید از دل آنهاست كه به ویژه در منطقه بالكان شكل بسیار شكننده ای داشت.
55. Austro marxisme، به مجموعه نظریات و نظریه پردازانی اطلاق می شود كه در جنبش سوسیال دموكرات اتریش پیش از جنگ جهانی اول یعنی در قالب امپراتوری اتریش مجار و سپس تا پایان جنگ جهانی دوم در اتریش به چشم می خوردند. محورهای اساسی ماركسیسم اتریشی نخست رویكردی خاص به مسئله ملی براساس نظریه اوتو بائور، سپس رویكردی خاص به مسئله دموكراسی كارگری و خودگردانی سوسیالیستی و سرانجام توجه ویژه آن به ضرورت یك جامعه شناسی ماركسیستی بود.كارل رنر از نمایندگان اصلی این ماركسیسم در مقابل مسئله ملی سخن از نوعی « خودمختاری فرهنگی » می گفت كه در آن اقلیت های ملی می توانستند از یك جایگاه « صنفی » شبیه به جماعت های مذهبی برخوردار شوند بدون آنكه حق سرزمینی داشته باشند. این راه حل درواقع در پی حفظ منافع امپراتوری اتریش- مجار بود. اوتو بائور دیگر نماینده ماركسیسم اتریشی نیز با تكیه بر اهمیت تاریخی مفهوم ملت در مقابل اقلیت های ملی بر آن بود كه ملی گرایی های اقلیت ها ریشه در منافع خرده بورژوایی داشته و می توانند در نهایت خوراكی برای فاشیسم باشند. از این رو بائور بر آن بود كه سوسیالیسم باید مفهوم ملت را در بُعد تاریخی اش فراتر از منافع خرده بورژوازی ها به كرسی نشاند بدون آنكه مشخصات اقلیت ها را از بین ببرد. درواقع او بر آن بود كه می توان میان حفظ فرهنگ های خرده بورژوایی ( اقلیت ها ) و یك فرهنگ ملی از طریق سوسیالیسم سازش ایجاد كرد.
56.Otto Bauer(1881-1938)، نظریه پرداز ماركسیست و از نمایندگان اصلی ماركسیسم اتریشی كه تلاش می كرد میان رویكرد بلشویكی و تمركزگرای لنینی و رویكرد سوسیال دموكرات آلمانی كائوتسكی راه میانه ای را بیابد.
57.Karl Renner(1870-1950)، سیاستمدار اتریشی و از نمایندگان ماركسیسم اتریشی. رنر در فاصله 1918 تا 1920 صدراعظم اتریش شد و به كمك ائتلافی از سوسیال دموكرات ها و سوسیال مسیحی ها حكومت كرد.رنر طرفدار پیوستن اتریش به آلمان بزرگ بود و در رفراندوم الحاق به آلمان ( Anschluss ) در 1938 رسماً به نفع الحاق اعلام موضع كرد. با این وجود پس از جنگ در 1945 باز هم رنر بود كه با توافق مسكو، تشكیل حكومت جدید اتریش را اعلام و تمام تصمیمات اخذ شده در زیر سلطه آلمان از 1938 را لغو كرد.
58. از مفهوم ملت در ماركسیسم ابتدای قرن تعاریف متعددی داده شده است. كارل رنر ملت ها را « توده های انسانی كه از خلال فضا از یكدیگر تفكیك می شوند (...) و به بركت یك تاریخ، یك زبان، یك فرهنگ خاص ظاهر می شوند و رفته رفته به قدرت های موازی یا رو در رو تبدیل می شوند و از این قدرت برای تثبیت خویش به مثابه واحدهای اراده و عمل استفاده می كنند » تعریف می كرد. اوتو بائور ملت را « مجموعه انسان هایی كه در یك جماعت با سرنوشت مشترك به هم پیوند خورده اند » و كارل كائوتسكی محور ملت را اشتراك زبان می دانست. اما در ماركسیسم- لنینیسم، استالین بود كه در سال 1913 به دستور لنین مقاله مفصلی با عنوان « مسئله ملی و سوسیال دموكراسی » كه بعدها عنوان « ماركسیسم و مسئله ملی » به آن داده شد را منتشر كرد و در آن ملت را « یك جماعت انسانی بادوام كه در طول تاریخ شكل گرفته و بر پایه اشتراك زبان، سرزمین، حیات اقتصادی و شكل بندی روانی كه خود را در اشتراك فرهنگی نشان می دهد، استوار باشد » تعریف كرد. این تعریف به محور اساسی مفهوم ملت در ماركسیسم شوروی بدل شد. بلشویك ها پیش از به قدرت رسیدن امپراتوری تزاری را « زندان خلق ها » می نامیدند و از عنصر ملی گرایی و حقوق ملی به عنوان یكی از شعارهای اصلی خود استفاده می كردند. آنها در تبلیغات خویش حق تعیین سرنوشت ملل را از حقوق اصلی آنها می دانستند. از این رو از ابتدای تشكیل دولت شوروی بر اختیاری و داوطلبانه بودن اتحاد جمهوری های شوروی سوسیالیستی تأكید می كردند و می دانیم كه حتی در سطح بین المللی نیز شوروی همواره از استقلال و خودمختاری اقوام و ملل حمایت می كرد و تلاش می كرد از این گرایش ها برای پیشبرد اهداف سوسیالیسم استفاده كند.با وجود این چه در سطح بین المللی و چه- به ویژه- در سطح داخلی، واقعیت نشان داد كه حزب كمونیست شوروی عمدتاً براساس تفوق روس ها در تمامی جمهوری های شوروی حركت می كند. این واقعیت در طول تاریخ شوروی به ویژه در طول جنگ جهانی دوم كه استالین ضربات سنگینی به گرایش های ملی غیرروس وارد اورد و چندین قوم و مردم را به كلی از سرزمین هایشان جدا كرد، مشخص شد.
59. Minzu
60. Reichsdeutsche
61. Volksdeutsche
62. Gastarbeiter
63. Blut und Boden، خون و خاك از شعارها و مفاهیم بسیار رایج در فاشیسم هیتلری بود كه براساس آن فاشیست ها رابطه ای عمیق میان خاك آلمان و خون آلمانی قائل می شدند و این دو را از یكدیگر تفكیك ناپذیر می دانستند و بر همین اساس خود را مجاز می دانستند كسانی را كه از این « خون » محروم اند از خاك آلمان برانند.
64. jus sanguinis حق خون و jus soli حق خاك، دو اصل هستند كه بنابر آنها ملیت به افراد یك كشور یا كسان دیگری كه تمایل به برخورداری از ملیت آن كشور داشته باشند، داده می شود. حق خون، در آلمان و كشورهای ژرمانی رایج است و بنابراین عموماً به كسانی ملیت داده می شود كه بتوانند تبار آلمانی خود را ثابت كنند ولو آنكه در آلمان به دنیا نیامده باشند، در حالی كه حق خاك در گروهی از كشورهای امریكای لاتین، امریكا و فرانسه وجود دارد و بنابر ان كسی كه در خاك یك كشور به دنیا آمده باشد از حق به دست آوردن ملیت آن كشور برخوردار است. معمولاً كشورهایی كه مهاجرپذیر بوده اند برای جای دادن بهتر نسل های دوم و سوم مهاجران به حق خاك اولویت می دهند، اما در بسیاری از كشورها نیز ما با تركیبی از این دو رو به روییم.
65. Druz، دروزها یكی از اقوام ساكن در لبنان و سوریه هستند. دروزها مسلمان و از فرقه اسماعیلیه هستند و امروز از عناصر مؤثر و فعال در حیات سیاسی لبنان به حساب می آیند.
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم