مترجم: ناصر فكوهی
اگر عدم پیوستگی یا نبود پایگاه سرزمینی، مانع اصلی بر سر راه تشكیل یك دولت یا یك زیردولت است، نبود هویت زبانی یا انسجام زبانی نیز می تواند مشكل بزرگی در این زمینه به حساب آید. در چنین چشم اندازی است كه تمامی جنبش های قومی تأكید خود را بر ضرورت حفاظت از زبان های مورد تهدید، بر ایجاد وحدت زبان درشرایط نبود چنین وحدتی، ایجاد استانداردهای مشترك و سرانجام بر گسترش زبان در تمامی بخش های قوم می گذارند. این مورد را می توان در جنبش ایرلند در قرن نوزده مشاهده كرد. در این جنبش، مطالبات سیاسی- ملی به صورت پیوسته ای با دفاع از زبان ایرلندی ( گالیك ) و با مبارزه برای به دست آوردن زمین های زراعی همراه بود. اما زمانی كه ایرلند به استقلال رسید، درصد سلت زبان ها به اندازه ای ضعیف بود ( 5 تا 10 درصد ) كه دولت جدید ناچار شد با اقداماتی زبان ایرلندی را اجباری كرده و شناخت آن را برای به عهده گرفتن برخی مشاغل الزامی كند. تأثیر این امر بالا رفتن نرخ افرادی بود كه به صورت فعال دو زبانه ( انگلیسی- ایرلندی ) شدند چنانچه این نرخ به حد قابل توجهی ( 30 تا 50 درصد ) رسید. اما از زمانی كه اقدامات مذكور تنها در حد نوعی ایجاد انگیزه محدود شدند، نرخ دوزبانی واقعی نیز بار دیگر سقوط كرد. در اسپانیا پس از اعلام خودمختاری منطقه باسك یا اوسكادی (1)، كه در چارچوب قانون 1983 انجام گرفت و مناطق اسپانیا را به جماعت ها [ ی خودمختار ] تبدیل كرد، سبب شد كه باسك ها با جدیت به موضوع زبان خود بپردازند. این در حالی بود كه نیمی از جمعیت باسك هیچ گونه آشنایی با زبان خود نداشت، یك چهارم از این جمعیت نسبت به زبان حالت خنثی داشت و تنها یك چهارم از آنها به صورت فعال به این زبان تكلم می كردند. باسك ها اقدامات خود در این زمینه را با وارد كردن تدریس این زبان در برنامه آموزش مدارس آغاز نمودند و برای این كار بیش از هر چیز به استاندارد كردن قواعد دیكته، واژگان و نحو زبان خود دست زدند. از این زمان به بعد بود كه اوسكادی مورد مطالبه پیشینیان، تبدیل به اوسكادی رسمی شد. همین مسائل در جنبش بروتونی در فرانسه نیز مطرح بودند. مهم ترین مسئله در اینجا ایجاد وحدت میان چهار گویش این زبان یعنیKLYTV یا كورنوایه (2)، لئونه (3)، تره گوروا (4) و وانته (5) در یك استاندارد بود. این امر سبب تغییر نام این منطقه از بریز (6) به بریژ (7) شد. به همین ترتیب در مورد زبان رومانش در كانتون سوئیسی گریزون نیز به ناچار لازم بود تا پایان قرن بیستم انتظار كشید تا سرانجام یك زبان مشترك یعنی زبان رومانچ گریشون (8) برای جایگزینی پنج گویش مختلف پیشنهاد شود. بعضی از این گویش ها از دوره اصلاح دینی در نوشته ها به كار می رفتند و دو گویش از آنها به صورت پی در پی در متون رسمی مورد استفاده قرار می گرفتند در حالی كه در مجموع تنها 50 هزار نفر قادر به درك آنها بودند!
بی شك برای هر قومیتی كه در پی ابراز آشكار هویت خویش باشد یكی از نخستین وظایف ایجاد وحدت در زبان است. این امر نه فقط برای شخصیت یابی قوم امری اساسی است بلكه برای گسترش جغرافیایی و انسانی آن، ضرورتی وجودی به حساب می آید. این همان كاری است كه دو زبان شناس با نام های گاژ (9) و كارادزیك (10) در مورد اسلاوهای جنوبی به اهمیت آن پی بردند و در قرن نوزده در جهت آن اقدام كردند و زبان صربی- كرواتی را براساس یك گویش مرجع مكتوب به نام شتوكاوی (11) بنابر پیمان 1850 در دوگونه خط سیریلیك و لاتین، به وجود آوردند. این امر پایگاه مركزی جنبش اسلاوهای جنوبی را به وجود آورد كه نه فقط موج ایلیریسم (12) رومانتیك بلكه ملی گرایی تنگ نظرانه صرب را نیز پشت سر گذاشت و امكان داد كه فكر تشكیل كشور یوگسلاوی مطرح شود. مثال دیگر در این مورد، زایش دوباره ملت یهود بر روی سرزمین بازیافته اسرائیل است كه به صورتی طبیعی همراه با فعال شدن دوباره زبان عبری انجام گرفت. برای این كار نیاز به تلاش و اراده جمعی سخت و قدرتمندی وجود داشت تا یك زبان مرده، نیایشی و عالمانه را به یك زبان زنده مدرن تبدیل كنند.
در هندوستان، پنداره گاندی وار به ایجاد یك زبان مشترك به نام زبان هندوستانی از تركیب هندی و اردو، به ملی گرایی پان هندی و لائیك پیوند می خورد كه در مقابله با چشم انداز تقسیم كشور به دو دولت، كه هریك بر دین و نمونه ای خاص از زبانی مشترك تكیه زنند، قرار می گرفت. در اینجا نوعی جدایی ژئوپلیتیك مصنوعی مطرح بود كه تضاد مذهبی و اختلاف زبانی، چه در واژگان و چه در نوشتار، آن را تقویت می كرد: از لحاظ زبان از یك سو با نفوذ زبان پارسی رو به رو بودیم و از سوی دیگر با نفوذ زبان سانسكریت، و این در حالی بود كه شاندرا بوز (13) رهبر حزب كنگره در 1938-1939 پیشنهاد می كرد كه الفبای لاتین كه خنثی تر هستند مورد استفاده قرار گیرند، كاری كه او در رأس ارتش ملی هند (INA) ضد بریتانیا در 1942-1945 انجام داد.
تاكنون در نقاط گوناگونی از جهان، بسیاری زبان ها صرفاً در پی اراده یك گروه قومی برای ایجاد تفاوت میان خود با مجموعه ای بزرگ تر ابداع شده اند. هاینتس كلوس (14)، بنیان گذار قوم شناسی سیاسی، این زبان ها را ناشی از یك ساخت تصنعی (15) به شمار می آورد و آنها را در برابر زبان های دیگری قرار می دهد كه به عقیده وی براساس نوعی تفاوت گذاری طبیعی (16) و خودانگیخته با سایر نمونه های یك گروه زبانی واحد به وجود آمده اند. برای مثال، هرچند گسترش زبان فرانسه تا اندازه زیادی به قدرت سیاسی وابسته بود، اما جدا شدن و تفاوت یافتن عمیق آن از خواهرانش در میان زبان های رومیایی نه ناشی از آن قدرت سیاسی یا حتی از افكار یا اراده عمومی، بلكه حاصل تحولی بود كه زبان شفاهی مردمی پیدا كرد و سبب شد كه زبان فرانسه با حركت از یك زبان اولیه لاتین، از زبان های اوكسیتان، ایتالیایی، كاتالان و اسپانیایی تمایز یابد. بنابراین فرانسه را باید زبانی دانست كه براساس تفاوت یابی طبیعی به وجود آمده است. به همین صورت میان زبان های آلمانی و دانماركی می توان شاهد تغییری ناگهانی و مرزبندی های زبانی مشخصی در گویش های روستاهای متفاوت بود. به این ترتیب زبان دانماركی را نیز باید زبانی شكل گرفته براساس فرایند تفاوت یابی طبیعی به حساب آورد كه به دلیل كاربردهای متفاوت آن در جمعیت های هم جوار به وجود آمد.
برعكس در میان زبان های هلندی و آلمانی در دشت های ساكس سفلی در گرونینگ (17) نمی توان پیوستگی بین گویش های محلی را مشاهده كرد و صرفاً با تغییر زبان رسمی ( دولت، آموزش رسمی و رسانه ها ) رو به رو بوده ایم. در اینجا ما با دو نوع استاندارد قابل تمایز برخورد می كنیم كه از سوی دو جامعه سیاسی تفكیك شده انتخاب شده اند، به خصوص آنكه یكی از این دو جامعه، با بنیان گذاری جمهوری هلند بر آن بوده است كه به روشنی این جدایی را حفظ كند. بنابراین زبان هلندی را باید زبانی دانست كه به صورتی تعمدی ساخته شده است.
مثال های زیاد دیگری نیز در این مورد وجود دارند: برای نمونه در قرن بیستم، اصرار برخی گروه ها بر آن بود كه زبان اسلواك را از زبان چك، كه در واقع گویشی از آن زبان به حساب می آید، جدا كنند در حالی كه دولت های پی در پی در پراگ، پایتخت چكسلواكی سابق، بر آن بودند كه از این امر جلوگیری كنند. با این همه اسلواك ها تمایل داشتند یك ملت جداگانه باقی بمانند و بر هویت خود پای می فشردند، سرانجام نیز توانستند دولت خاص خود را تأسیس كنند. اسلواك ها با اصرار خود بر جدایی زبان در واقع بر آن بودند كه وابستگی خود را به پراگ و چك ها از میان ببرند. زیرا تعداد چك ها از آنها بیشتر بود، شهری تر بودند، صنعتی تر بوده و از سابقه آموزش بیشتر و بهتری نیز برخوردار بودند و در نهایت همواره توانایی بهره برداری بیشتر از هرگونه توسعه را داشتند. جدا شدن زبان مقدونی از زبان بلغار باز هم تصنعی تر بود زیرا اقدامی بود كه پس از سال 1912 صرفاً برای توجیه الحاق مقدونیه به صربستان در برابر بلغارستان انجام می گرفت (18). به همین ترتیب سلطه جویان روسی- شوروی تلاش كردند زبان هایی كاملاً ساختگی با نام هایی چون كارلی، مولداوی (19)، تاجیكی (20) و بوریاتی (21)به وجود بیاورند تا به این وسیله گروه هایی از جمعیت شوروی سابق را از لحاظ فرهنگی و ملی گرایی از هم زبان های سابق آنها در آن سوی مرزها یعنی فنلاندی زبان ها، رومانی زبان ها، فارسی زبان ها و مغولی زبان ها جدا كنند. در نهایت می توان مشاهده كرد كه در طول قرن های متمادی ایجاد زبان های جدید در حوزه تولید متون كتبی و در حوزه اندیشه، با اهداف سیاسی انجام گرفته و در واقعیت سبب جدایی های قطعی [ میان اقوام ] شده است. برای مثال می توان ادعا كرد كه زبان سوئدی در ابتدا صرفاً یك زبان سازی ساده برای تقویت جدایی میان سوئد و دانمارك بوده است و در قرن بیستم نیز نروژی های طرفدار زبان نروژی جدید (22) در مقابل طرفداران حفظ زبان رسمی دولت (23) كه به دانماركی شباهت داشت، و حتی در مقابل طرفداران یك زبان نروژی وحدت یافته (24)، در واقع در پی چنین هدفی بودند.
نام یك قوم، یك كشور یا ملتی كه حالت نطفه ای دارد، اغلب با زبان به مثابه نماد محوری هویت آن، پیوند دارد. در این مورد راه های بی شماری برای نام گذاری وجود دارند: انتخاب یك نام عمومی كه مجموعه ای از عناصر پراكنده را دربرمی گیرد، یا استفاده مجدد از یك نام قدیمی و فراموش شده، یا ساختن یك نام جدید براساس اراده فعالان سیاسی یا دانشمندان. همه این راه ها در صورتی كه نام ایجاد شده مورد پذیرش مردم قرار گیرد، سرانجام جا افتاده و در خارج از كشور نیز مورد قبول قرار خواهند گرفت. برای مثال می توان به نام اوسكادی كه هرچه بیشتر با نام سرزمین باسك رقابت می كند؛ به نام تامازیقت (25) و تامزقا (26) كه به جای نام زبان و سرزمین بِربِر می نشینند؛ و به نام تاوانتینسویو (27)، سرزمین آیما راها (28) و كیشواها ( یا كه شواها ) (29) كه بولیوی، پرو و اكوادور را می پوشاند، اشاره كرد. همه این نام ها، پیش از آنكه در اطلس ها ظاهر شوند ابتدا باید در قلب مردم جا باز كنند، در گفتارها و روزنامه ها رواج یافته، سپس به مصرف اداری درآیند و در غیر این صورت جا نخواهند افتاد. برای مثال، نام آكادیانا (30) برای نامیدن لویزیانای فرانسه زبان (31) بدون آنكه به هیچ عنوان ممنوعیتی یافته باشد، به جز بر روی نقشه های جاده ای نتوانسته است خود را ثبت كند.فراموش نكنیم تا مدتی پیش نام لهستان، كه در دوره 1939-1945 از نقشه ها حذف شده بود (32) بر روی اطلس ها به چشم نمی خورد؛ نام هایی چون رومانی و آلبانی نام هایی جدید و ساخته شده بودند؛ استفاده از نام ویتنام و ویتنامی با سخت گیری تمام در اطلس های جغرافیایی و در گفتمان های رسمی ممنوع بود زیرا تا سال 1948 تنها از جمعیت های آنامی (33) در سه كشور متمایز یعنی تونكین (34)، آنام (35) و كوشینشین (36)(37) سخن گفته می شد. با وجود این لهستانی ها، رومانیایی ها، آلبانی ها و ویتنامی ها همواره وجود داشتند، زبان های آنها رایج بوده و در همین سرزمین های كنونی می زیسته اند. هیچ كس نمی داند كه در چه زمانی نام كردستان [ به عنوان یك كشور مستقل ] در یك اطلس ظاهر خواهد شد، اما حتی نام گذاری رسمی یك یا چند استان نیز می تواند به این نام بر روی اطلس رسمیت دهد. این امر هم اكنون در هندوستان با نام هایی چون نگالند (38)، میزورام (39)، تامیل نادو (40)، كرالا (41) و غیره انجام شده است و نام های دیگری نیز در شرف ظاهر شدن هستند نظیر: بشكورتوستان (42)، سخه (43)، چوكوتكا (44) و غیره در جای بشقیری (45)، یاكوتی (46) و غیره یا نام های كلالیت نونت و نونوت(47) در كنار گروئنلند (48) و سرزمین های شمال غربی (49) ... ظاهر شده اند و حتی نام هایی چون فلاندر (50) و والونی پیدا شده اند.
تبلور یافتن اقوام یا پیدایش قومی همواره سبب به حركت درآمدن فرایندهای همگرا می شوند كه هریك دارای مراحل خاص خود هستند. عموماً در نخستین مرحله با خودآگاهی جمعی، تعریف و تعیین محدوده های قومی، با توجه به تنوع و تقسیم بندی های قبیله ای و كلانی و نسبت به سایر مجموعه های همجوار رو به رو هستیم؛ سپس مسئله دفاع ارتقا و وحدت بخشی به زبان پیش می آید. قوم و زبان اغلب با پذیرفتن یك نام، نمادی برای خود ایجاد می كنند. (51) این نماد ارزش نشانه ای بالایی به خود می گیرد كه می توان آن را با پرچم و سرود ملی ملت ها مقایسه كرد كه آنها نیز نشانه هایی ابداع شده یا بازیافته اند.
پینوشتها:
1. Euskadi
2. Cornouaillais، یكی از چهار گویش زبان بروتونی كه در شمال غربی فرانسه، در جنوب استان فینیستر (Finistere) به آن تكلم می شود.
3. Leonais، به اهالی منطقه لئون در بروتانی فرانسه و به یكی از چهار گویش اصلی كه در شمال فینیستر (Finistere) رایج است گفته می شود.
4. Tregorrois، منطقه ای در بروتانی شمالی در فرانسه.
5. Vannetais به اهالی Vannes منطقه ای در خلیج موربیان (Morbihan) در شمال غربی فرانسه اطلاق می شود.
6. Breiz
7. Breizh
8. romantsch grishun
9. Gaj
10. Karadzic
11. chtokavien
12. Illyrie، نام باستانی منطقه شمالی بالكان شامل مناطقی از بوسنی هرزه گوین، دالماتی و كرواسی. این منطقه از قرن هفتم پیش از میلاد از سوی یونانیان تسخیر و به صورت مستعمره درآمد. این منطقه در نزدیكی میلاد به زیر سلطه رُم و در قرن هفتم زیر حاكمیت اسلاوها درآمد. در سال 1815 بنابر تصمیم كنگره وین یك سلطه ایلیری در این منطقه در وابستگی به اتریش به وجود آمد كه شامل مناطق اسلوونی زبان می شد. ایلیریسم به جنبشی اطلاق می شد كه از نیمه دوم قرن 19 به وسیله اسلاوهای جنوب امپراتوری اتریش- مجار به وجود آمد و تمایل به ایجاد وحدت براساس فرهنگ و زبان اسلوون داشت. لودویگ گاژ (Ludevice Gaj ) (1809-1872 ) از مهم ترین چهره های این جنبش بود. تمایل به ایجاد یوگسلاوی كه آن را گاه یوگسلاویسم نامیده اند و از جمله نمایندگان مهم آن ژوزف استروسمایر (Josip Strossmayer ) (1815-1905 ) بود نیز تا اندازه زیادی ناشی از ایلیریسم بود.
13. Chandra Bose
14. Heinz Kloss
15. Ausbau
16. Abstand
17. Groningue یا در هلندی Groningen، یكی از استانهای شمال شرقی هلند با 2329 كیلومتر مربع مساحت و 532 هزار نفر جمعیت است كه مركز آن شهر گرونینگن است.
18. پس از جنگ های بالكانی1912-1913 هرچند مقدونیه از زیر سلطه عثمانی ها خارج شد اما بر سر آن میان صربستان و یونان از یك سو و بلغارستان از سوی دیگر جنگی درگرفت. در نتیجه صربستان بخش عمده خاك مقدونیه را به دست آورد، یونان بخش جنوبی كرانه دریای اژه را به دست آورد، ولی بلغارستان جز بخش ناچیزی تصاحب نكرد.
19. Moldova، جمهوری مستقلی در جنوب شرقی اروپا كه پیش از 1991 یكی از جمهوری های شوروی سابق بود. این جمهوری 33700 كیلومترمربع مساحت و 4/3 میلیون نفر جمعیت (1986) دارد كه دو سوم آنها مولداو هستند. چیشیناو ( Chisinau ) پایتخت این جمهوری است كه زبان رسمی آن مولداو است كه در واقع همان زبان رومانی است.
20. Tajikistan، تاجیكستان جمهوری مستقلی در آسیای مركزی است كه پیش از سال 1991 یكی از جمهوری های شوروی سابق بود. مساحت این جمهوری 143100 كیلومترمربع و جمعیت آن 5/8 میلیون نفر ( 1995 ) است كه 62 درصد آن تاجیك و 25 درصد آن ازبك هستند. پایتخت تاجیكستان دوشنبه است. تاجیك ها مسلمان سنی هستند و زبان آنها فارسی است.
21. Buriates بوریات ها از اقوام مغول سیبری هستند و در منطقه دریاچه بایكال زندگی می كنند و دارای یك جمهوری خودمختار با 351700 كیلومتر مربع مساحت و 812 هزار نفر جمعیت هستند كه پایتخت آن اولان اوده ( Oulan oude ) است. زبان بوریاتی از خانواده زبان های مغولی است.
22. Nynorsk
23. Riksmal
24. Samnorsk
25. Tamazight
26. Tamezgha
27. Tawantinsuyu
28. Aymara، یكی از اقوام سرخ پوست بولیوی و پرو كه اوج تمدنشان در حدود قرون 11 تا 14 میلادی بود. آنها سپس تحت سلطه دولت اینكا و بعد از آن اسپانیایی ها درآمدند، آیمارا یكی از خانواده های زبانی امریكای جنوبی نیز هست.
29. Kichuas
30. Acadiana
31. Louisiane-Louisiana، لوئیزیان یا لویزیانا یكی از ایالت های جنوبی امریكا با 128593 كیلومتر مربع مساحت و 4/2 میلیون نفر جمعیت (1990) است. نام لوئیزیان از قرن 18 منشأ می گیرد كه این منطقه زیر سلطه فرانسه بود و كاشف فرانسوی رنه روبر كاولیه به افتخار لویی چهاردهم این اسم را بر آن گذاشت.فرانسه در سال 1763 پس از جنگ با اسپانیا بخش بزرگی از لوئیزیان را به بریتانیا واگذار كرد در حالی كه بخش دیگری را نیز سال پیش از آن به طور محرمانه به اسپانیا واگذار كرده بود. امروز در جنوب لوئیزیان هنوز گروه هایی قومی دیده می شوند كه خود را از تبار فرانسوی های كانادایی آكادیا ( Acadia ) كه در نیمه قرن 19 از كانادا اخراج شدند، می دانند.
32. پس از انعقاد پیمان عدم تعرض میان شوروی و آلمان نازی در سال 1939، كشور لهستان از شرق و غرب به وسیله وشوری و آلمان اشغال شد و موجودیت خود را به عنوان یك كشور مستقل از دست داد. بیش از 2 میلیون لهستانی به عنوان كارگران اجباری به آلمان تبعید شدند و میلیون ها تن از یهودیان لهستانی در اردوگاه های مرگ نازی به قتل رسیدند. ارتش لهستان به وسیله شوروی نابود شد و تمام افسران ارشد آن قتل عام شدند. بی شك لهستان یكی از كشورهایی است كه بیشترین صدمات را در طول جنگ جهانی دوم متحمل گردید.
33. Annam، نام قدیمی منطقه ویتنام كه كرانه شرقی شبه جزیره هندوچین را تشكیل می دهد. این منطقه پس از كنفرانس ژنو در 1954 بین دو دولت ویتنام شمالی و جنوبی تقسیم شد. به اهالی این منطقه پیش از تشكیل ویتنام، آنامی می گفتند.
34. Tonkin، منطقه ای در شمال ویتنام در كنار دریای چین جنوبی ( خلیج تونكین ).
35. Annam
36. Cochinchine
37. Cochinechine، كوشینشین منطقه ای در جنوب ویتنام بر ساحل خلیج سیام، دریای چین كه سایگون ( هوشی مین ویل كنونی ) پایتخت سابق ویتنام جنوبی در آن قرار دارد. كوشینشین كه از سال 1859 زیر سلطه فرانسه درآمد از 1949 جزو ویتنام شد.
38. Nagaland، یكی از ایالت های هندوستان در شمال شرقی این كشور. نگالند از كوچك ترین ایالت های هندوستان با 16579 كیلومتر مربع مساحت است كه پایتخت آن كوهیما ( Kohima ) و جمعیت آن 1/2 میلیون نفر (1990) است. این ایالت از سال 1960 خودمختار است.
39. Mizoram، یكی از ایالت های هندوستان در شمال شرقی این كشور با 21081 كیلومترمربع مساحت كه پایتخت آن ایزاول ( Aizawl ) و جمعیت آن 690 هزار نفر (1991) است. « جبهه ملی میزو » از سال 1966 مبارزه خود را برای خودمختاری در این ایالت آغاز كرد و در سال 1987 سرانجام ایالت میزورام تشكیل شد.
40. Tamil Nadu، یكی از ایالت های هند در جنوب این كشور با 130058 كیلومتر مربع مساحت و 55/8 میلیون نفر جمعیت (1991) كه پایتخت آن شنای (Chennai) است. در ایالت تامیل، زبان رسمی تامیل است كه دارای ادبیات گسترده و باستانی است. گرایش های جدایی خواهی در تامیل ها بسیار قدرتمند بوده است. این ایالت از سال 1956 در قالب ایالت مدرس دارای خودمختاری بود و در سال 1968 نام آن به تامیل نادو تغییر كرد.
41. Kerala، یكی از ایالت های هندوستان در جنوب غربی این كشور كه پایتخت آن تریواندروم كوچین ( Trivandrum Cochin ) است، مساحت آن 38863 كیلومتر مربع و جمعیت آن 29 میلیون نفر (1991) بوده و از سال 1956 تشكیل شده است.
42. Bachkortostan، كه قبلاً در شوروی سابق سابق بشقیری ( Bashkirya ) نامیده می شد، یك جمهوری خودمختار در مركز روسیه در منطقه اقتصادی ولگا و در مرز اروپا و آسیا با مساحت 143600 كیلومتر مربع. جمعیت آن 4 میلیون نفر ( 1994) و پایتخت آن یوفا ( Ufa ) است. این جمهوری در سال 1992 اعلام استقلال كرد اما در سال 1993 در قانون اساسی خویش، خود را بخشی خودمختار از فدراسیون روسیه اعلام كرد.
43. Sakha، كه نام سابق آن یاكوتی ( Yakutia ) بود، یك جمهوری خودمختار در شرق سیبری است كه 3103000 كیلومتر مربع مساحت و یك میلیون نفر (1994) جمعیت دارد. پایتخت این جمهوری كه یكی از 21 جمهوری فدراسیون روسیه است، یاكوتس ( Yakuts ) است. اهالی این جمهوری به زبان یاكوتی از گروه ترك زبان های آلتایی سخن می گویند.
44. Techoukotka، منطقه ای در شرق سیبری.
45. Bachkirie
46. Yakoutie
47. Nunavut، منطقه ای در مركز شرقی سرزمین های شمال غربی كانادا. این منطقه در آوریل 1999 به یك منطقه مستقل كانادایی تبدیل شد كه مساحتی برابر 2 میلیون كیلومتر مربع و حدود 20 هزار نفر جمعیت دارد كه 85 درصد آنها اسكیمو ( اینویت ) هستند.
48. Greenland، كه كلالیت نونات ( Kalaalit Nunaat ) هم نامیده می شود در نزدیكی قطب شمال قرار گرفته و با 2175600 كیلومتر مربع مساحت، بزرگ ترین جزیره جهان به شمار می آید و جمعیتی برابر 55 هزار نفر (1993) را در خود جای داده است. این سرزمین متعلق به دانمارك بوده اما دارای خودمختاری داخلی است و پایتخت آن نوك ( Nuuk ) است.
49. Northwest Territories، منطقه ای اداری در شمالی ترین نقطه كانادا كه شامل یك سرزمین اصلی و هزاران جزیره موسوم به جزایر قطبی می شود و 3426320 كیلومتر مربع مساحت دارد كه یك سوم كل مساحت كانادا است. كل جمعیت این منطقه در حدود 57 هزار نفر (1991) و مركز آن شهر یلونایف ( Yellowknife ) است.
50. Flandre یك پهنه بزرگ جغرافیایی در شمال غربی اروپا و در كرانه دریای شمال كه بخشی از آن در فرانسه و بخش دیگر در بلژیك قرار دارد.
51. autodesignations ethnonymiques et glossonymiques:autonymes
اسپوزیتو، جان ال؛ ( 1392)، جنبش های اسلامی معاصر، دکتر شجاع احمدوند، تهران: نشر نی، چاپ چهارم