قرن چهارم و نیمه اول قرن پنجم هجری مهمترین دوره تمدن اسلامی ایران بود. دورهای که ایرانیان از کوششهای استقلال طلبانهی خود در قرنهای دوم و سوم بهره یافتند و به استقلال کامل رسیدند و از تلاشهای علمی و ادبی برای داشتن حکیمان و عالمان و ادیبان طراز اول بهره برداری کردند. در این دوره نظم و نثر فارسی شکوفا شد. در آغاز این دوره دولت سامانی روی کار آمد و به احیا و تجدید رسمها و سنتهای قدیم ایران پرداخت، چنانکه هم زمان با آنها آل زیار و آل بویه، در اندیشه تجدید شاهنشاهی ایران، با خلیفگان بغداد در ستیز بودند و چیزی نمانده بود که برگهای زرینی بر تاریخ تمدن اسلامی ایران افزوده شود اما غلبه قبیله ترک و به ویژه غلامان آنان که از سیاست غیرنژادی اسلام استفاده کردند و حکومت یافتند، تمام تلاشها و آرزوهای کسانی مانند یعقوب لیث و مرداویج و آل سامان و فرزندان بویه را نقش بر آب ساخت. حکومت خلفای بغداد در پایان این دوره یعنی در میانه قرن پنجم بر اثر تسلط آل بویه چنان گرفتار ضعف شده بود که القائم بامرالله (422 - 467 هـ) ناگزیر دو سال از بغداد بیرون رفت و خطبه به نام او نبود تا دوباره در سال 447 هـ به یاری طغرل سلجوقی و ترکمانان غز به بغداد بازگشت.
از میان سلسلههای سلاطین ایران در این دوره خاندان سامانی مهمترین و بزرگترین و پرافتخارترین خاندانهای حکومتی این عهد بود. جد این خاندان «سامان خدا» خوانده میشد و از اعقاب بهرام چوبین بود و در عهد بنی امیه بر بلخ حکومت میکرد. در سال 279 هـ اسمعیل بن احمد بعد از فوت برادرش نصر انحصاراً حکومت تمام ماوراءالنهر را در دست گرفت و هشت سال بعد در جنگی که با عمرولیث کرد بر او غلبه یافت (287 هـ) و خراسان را ضمیمه حکومت خود ساخت و به پیروزیهای دیگر نیز دست یافت و هنگامی که وفات مییافت (295 هـ) حکومتی مستقل و نیرومند به وجود آورده بود که تا سال 389 هـ دوام یافت و بر قسمت بزرگی از ایران تا سند و کرمان و ری تسلط داشت و سیستان و خوارزم باجگزار آن و تمام ماوراءالنهر تا سواحل سیردریا و دامنههای پامیر در اختیار آن بود.
سامانیان به ملیت خود علاقه بسیار داشتند و در زنده ساختن آداب و رسوم قدیم ایرانی کوشیدند و طبقات قدیم ایران مانند «دهقانان» و «آزادگان» را مورد اکرام قرار دادند و از همه مهمتر این که به زبان و ادب پارسی خدمتهای شایان توجه کردند. تقریباً همه افراد این خاندان به زبان فارسی و نظم و نثر آن علاقه وافر داشتند و شاعران پارسی گوی را مورد تشویق قرار میدادند و مترجمان را به ترجمه کتابهای معتبری مانند سندبادنامه و بختیارنامه و کلیله ودمنه و تاریخ طبری به نثر فارسی بر میانگیختند و بدین وسیله بنیان ادب فارسی را استحکام بخشیدند. امرای تابع دولت سامانی هم در این راه از آنان پیروی میکردند. در خوارزم خاندان شاهیه یا آل عراق، در چغانیان امرای آل محتاج، در خراسان خاندانهای فریغونیان و سیمجوریان هر یک به نوعی در رواج ادب و هنر و دانش ایران سهمی داشتهاند.
سادات طالبیه زیدیه که در گرگان و طبرستان و رویان قدرت یافتند و به سر میبردند در اطراف خود سرداران دلاوری چون ماکانِ کاکی، اسفارِ شیرویه، و مرداویجِ زیار و علیِ بویه داشتند و دو حکومت زیاری و بویهی از میان آنان پیدا شد. این سرداران در ایران دوستی نمونه بودند.آل زیار نیز مردمی فاضل و دانش دوست و ادب پرور و علاقه مند به حفظ آداب و رسوم ایرانی بودند. از میان آنان شمس المعالی قابوس پسر وشمگیر صاحب کتاب کمال البلاغه در شمار دانشمندان و نویسندگان و شاعران بزرگ است. وی عالمان و شاعران را بزرگ میدانست و اکرام میکرد. خسروی سرخسی در دستگاه او رتبهی خاص داشت و ابوریحان بیرونی کتاب آثارالباقیه خود را به سال 391 هـ به نام او تألیف کرد. عنصرالمعالی کیکاووس نواده قابوس صاحب قابوسنامه نیز از مردان فاضل این خاندان بود.
شاهان آل بویه؛ که حکومتشان از سال 323 با استقلال آغاز شد و در عهد عضدالدوله (367 - 372) به نهایت وسعت و عظمت رسید و به دو شعبه اصلی تقسیم شد؛ و وزیران معروفشان مانند ابن عمید و صاحب بن عباد، خدمتهای ارزنده به فرهنگ و ادب ایرانی کردند اما همهی این درخشش در پایان این دوره و با شکست سامانیان از ترکان آل افراسیاب (به سال 389 هـ) به تیرگی گرایید. خراسان به دست سبکتگین و پسرش محمود افتاد که بازماندگان البتگین حاجب، غلامِ ترکِ امارت یافته سامانی بودند و البتگین سلسله غزنوی را در 351 هـ در شهر غزنه تشکیل داده بود. دربار غزنویان تا پایان سلطنت مسعود به وجود شاعران بزرگ پارسی گوی که در آخرهای عهد سامانی تربیت یافته بودند مانند عنصری و فرخی و عسجدی و منوچهری و امثال آنان آراسته بود. در مجموع و بر روی هم قرن چهارم هجری دوران غلبه و رواج سیاست نژادی، هم در اداره کشور و هم در امور اجتماعی و حفظ و ارائه آداب و رسوم ملی و فرهنگی ایرانی بود و پایه حماسههای ملّی به زبان فارسی در آن قرن گذاشته شد و ملت ایران توانست استقلال از دست رفته خود را به دست آورد و زبان پارسی را با ادبیات غنی آن بر کرسی نشاند و به نژاد و ملیت ایرانی و آزادی افکار و عقاید فرقههای مختلف و عدم تعصب مفاخرت ورزد. این عهد دوره کمال تمدن ایرانی و عصر ظهور افکار و آراء مختلف علمی و فلسفی و در واقع دنباله تمدن ساسانی و امتزاج آن با عناصر تمدن اسلامی بود. قرن چهارم یک دوره طلایی همراه با شکوفایی روح ایرانی بود که با متفکر بزرگی چون محمد بن زکریای رازی آغاز شد و با شاعر بلند مرتبهی بی نظیری مانند فردوسی پایان یافت.
بردگی و بردگان
در دستگاه سامانیان و دیلمیان کنیزکان و بردگان ترک بسیار بودند. این کنیزکان و بردگان معمولاً اسیرانی بودند که در جنگها و غزوههای غازیان اسلام به ناحیههای سند و هند و ترک و خزر و روم و حبشه به دست آنان میافتادند و یا به توطئه نخاسان و برده فروشان دزدیده و به داخل کشورهای اسلامی آورده میشدند و پس از آن که تربیت مییافتند در معرض خرید و فروش قرار میگرفتند. عجب آن است که ایرانیان در این ترکان حسن و ملاحتی مییافتند و آنان را بدین صفت میستودند و به آنها علاقه نشان میدادند و سخن سرایان در شعر و سخن خود به توصیف زیبایی و دل آرایی آنان میپرداختند. همین غلامان و غلام زادگان ترک نژاد بودند که در سپاه و لشکر وارد میشدند و به تدریج از مرتبهی «وشاق» به مرتبه «وشاق باشی» و رفته رفته به امارت و سرانجام به «سپهسالاری» میرسیدند. این ترکان که اغلب ستمهایی از دست بردهفروشان دیده بودند چون قدرتی به دست آوردند در بغداد و بلاد ایران خودسری آغاز کردند و آتشهای ستم و بیداد را شعله ور ساختند و با فرهنگ ایرانی کردند آنچه کردند. چه بسیار خاندانهای ایرانی که بر دست آنان برافتاد و چه بسیار آداب و رسوم ملی که زیر پای آنان لگدکوب شد و چه مایه از راستی و مردمی و بزرگواری که به کژی و نامردمی و دون پروری بدل گشت و همان پیش آمد که استاد و حکیم طوس فردوسی پاکزاد در طی نامه رستم فرخزاد سردار ایرانی به برادرش در این ابیات سرود:شود بندهی بی هنر شهریار *** نژاد و بزرگی نیاید به کار
به گیتی کسی را نماند وفا *** روان و زبانها شود پرجفا
همه گنجها زیر دامن نهند *** بکوشند و کوشش به دشمن دهند
چنان فاش گردد غم و رنج و شور *** که شادی به هنگام بهرام گور
نه جشن و نه رامش نه کوشش نه کام *** همه چاره و تنبل و ساز و دام
زیان کسان از پی سود خویش *** بجویند و دین اندر آرند پیش
چو بسیار از این داستان بگذرد *** کسی سوی آزادگان ننگرد
بریزند خون از پی خواسته *** شود روزگار بد آراسته
زِ رازِ سپهری کس آگاه نیست *** ندانند کاین رنج کوتاه نیست
چو بر تخمهای بگذرد روزگار *** چه سود آید از رنج و از کارزار...
وضع دینی ایران در قرن چهارم و پنجم دنباله آن وضع در قرنهای دوم و سوم بود. در این دوره نهضتها و نوآوریهای مذهبی که در دو قرن پیشین وجود داشت کمتر رخ داد و بر روی هم زمان استقرار وضع مذهبها و انتخاب بعضی و ترک بعضی دیگر بود. با این همه مذهبهای شافعیه، حنفیه، حنبلیه، نجاریه، ظاهریه، ثوریه، شیعه امامیه، اسماعیلیه، شیعه غالبه، قرامطه، خوارج، اصحاب حدیث، معتزله، کرامیه، صوفیه، سپیدجامگان، جهمیه، قدریه و غیره از شاخههای اسلامی، فعال بودند و البته در کنار این پیروانِ مذهبهای اسلامی، پیروان ادیان زرتشتی، مانوی، مزدکی، نسطوری مسیحی و یهودی نیز در دور و نزدیک ایران خاصه تا پایان قرن چهارم وجود داشتند. در این دوره از عصبیتهای شدید مذهبی، مگر در حوزه فرمانروایی محمود غزنوی و در بغداد عهد متوکل عباسی، خبری نبود و بیشتر درگیریها بر سر عقاید مذهبی رنگ مبارزات فکری داشت. اما از آغازِ نفوذ ترکان در ایران آزار دستهای از مسلمانان، به ویژه گروه روشن بین معتزله و حکما و شیعه، شروع شد و مخصوصاً محمود غزنوی با رفتار وحشیانهی خود در ری و آتش زدن کتابهای معتزله و حکما و شیعه و به دار کشیدن پیشوایان این فرقهها به سال 421 هـ گوی سبقت را از دیگر ترک زادگان به قدرت رسیده بود. رفتار ناپسند او با فردوسی، که کیش شیعی داشت و در اصول عقاید به معتزله نزدیک بود، نیز از این قبیل بود. سخت گیریهای خلیفه پسند نسبت به معتزله چه در بغداد و چه در حوزهی فرمانروایی غزنویان و سلجوقیان در نهایت به شکست معتزله و غلبه دستههای ظاهربین و قشری مانند اشاعره و محدّثه و کرّامیّه و امثال آنها انجامید و در نتیجه مقدمات انحطاط فکری مسلمانان طرفدار تفکر و تعقل و معتقدان به اختیار و تنزیه و دوستداران فلسفه و علوم نظری، و در یک جمله باید گفت مقدمات انحطاط تمدن اسلامی، را فراهم آورد.
در قرن چهارم و اوایل قرن پنجم وضع فرقههای شیعه خواه دوازده امامیان و خواه اسماعیلیان خوب بود و حکومتهای محلی آن روزگار مثل سادات طالبیه و امیران طبرستان و دیلم چون اسفار و ماکان و زیاریان و آل بویه در حمایت و تقویت آن کوشیدند و اسماعیلیه نیز با تشکیل دولت فاطمی مصر (در سال 297 هـ) قوتی یافتند و در ایران دست به تبلیغات وسیع زدند.
نکته دیگر قابل ذکر در این مبحث نشر عقاید و افکار صوفیه در قرنهای چهارم و پنجم در ایران است. تصوف اسلامی که ابتدا در زهد و ترک امور دنیاوی و پشمینه پوشی خلاصه میشد و کم کم به نحوهای از تفکر در تبیین هستی مطلق و شهود و مکاشفه منجر گردید از حوالی قرن سوم هجری وارد ایران شد و در آن قرن مشایخی چون بایزید بسطامی (م 261 یا 304 هـ) و حسین بن منصور حلاج (مقتول به سال 309) داشت. در قرن چهارم و آغاز قرن پنجم دنباله تعلیمات مشایخ صوفیه ادامه یافت و مردان بزرگی در خراسان و دیگر ناحیتهای ایران برخاستند که در شمار مشهورترین آنان از ابوعبدالله محمد بن خفیف شیرازی (م 371 هـ)، ابوالحسن علی بن جعفر خرقانی (م 425 هـ)، ابوسعید بن ابی الخیر میهنی (م 440 هـ)، و عبدالرحمن سُلَّمی نیشابوری (م 412 هـ) میتوان نام برد و بی شک از این صوفیان بزرگ و صوفیان دیگر کتابهایی در شرح مبانی تصوف و مقامات صوفیه باقی مانده است مانند طبقات الصوفیه عبدالرحمن سُلَّمی نیشابوری به عربی که پس از وی مورد استفاده خواجه عبدالله انصاری (م 481) در تألیف کتاب طبقات الصوفیه وی به زبان فارسی قرار گرفت و کتاب التعرف از ابوبکرابن ابو اسحق بخاری و ترجمه آن از ابوابراهیم مستملی بخاری و کتاب قُوت القلوب ابوطالب مکی و کتاب اللمع ابونصر سرّاج طوسی.
در دورهی مورد مطالعهی ما نه تنها کتابهای معتبری در مبانی تصوف به دست صوفیان بزرگ تألیف و تدوین گردید بلکه برخی از دانشمندان برجسته چون ابن سینا و دیگران به بحث و تحقیق در اصول اعتقادات صوفیه و تدقیق در مقالات و گفتار آنان پرداختند و از این راه نیز آثار و تألیفاتی پدیدار گشت مانند مبحث که ابن سینا در کتاب الاشارات و التنبیهات خود در باب تعریف زاهد و عارف و اصول عقاید عُرفا و چگونگی اتصال نفوس به عقل فعال و موضوع مکاشفه و مشاهده آورده است و اشاراتی که در برخی از رسالات خود مثل سرگذشت «حیّ بن یقظان» و «رسالة العشق» و «ماهیة الحزن» و غیره به رموز تصوف دارد.
منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول