برافتادن حکومت غزنوی در خراسان و دولتهای ایرانی نژاد در گرگان و طبرستان و عراق و فارس و کرمان موجب شد تا قبایل کوچک و بزرگ زردپوست از نژاد «اورال و آلتایی» که از آسیای مرکزی و اورال تا دامنههای کوههای آلتایی در آسیای شرقی پراکنده بوده و غالباً در توّحش و چادرنشینی به سر میبردهاند، بر ایران و تمام خاورمیانه و نزدیک چیرگی یابند و رؤسای آنان سلسلههایی را تشکیل دهند. این دوران را باید دورهی حکومتهای ترک (نه به معنی مردمی که امروزه در شمال غربی ایران و ترکیهی امروز به زبان ترکی آمیخته با فارسی و عربی سخن میگویند) در ایران دانست که سبب شد تا ایرانیان آن روزگار از اندیشههای بلند پیشین خود دربارهی استقلال و ملّیت دور شوند و برای اطاعت از هر قوم چه وحشی و چه متمدن آماده گردند. حملات پیاپی ترکان غُز و خَرلُخی و ختائی و خوارزمی بر شهرهای ماوراءالنهر و خراسان در همین دوران رخ داد. اولین دسته از قبایل زردپوست آسیای مرکزی که در قلمرو فرهنگ و زبان ایرانی تشکیل حکومت دادند آل افراسیاب یا ایلک خانیان بودند که در ماوراءالنهر جانشین حکومت تمام ایرانی سامانی شدند. اینان ترکان قراخانی یعنی یک طایفه از ترکان چِگِلی بودند و در سال 315 هـ در کاشغر و بلاساغون از بلاد ترکستان حکومتی را تأسیس کردند و از حوالی سال 344 هـ مسلمان شدند و در 389 هـ سرکردهی آنان ایلکخان نصربن علی بخارا را تصرف کرد و سلسله سامانی را برانداخت ولی به سبب غلبهی محمود غزنوی بر خراسان و خوارزم پیشرفتی در ایران نصیب آنان نشد و چون از سال 431 هـ فرمانروایی این بخش از قلمرو غزنویان به ترکمانان سلجوقی منتقل شد آل افراسیاب در محدودهی سابق خود ماندند و باجگزار سلجوقیان و سپس خراجگزار خوارزمشاهیان شدند تا سرانجام بساط حکومتشان به دست محمد خوارزمشاه در حوالی سال 609 هـ برچیده شد.
از دیدگاه ما، آل افراسیاب اگر چه از اصل تُرکان چگلی بودند امّا در نشر زبان و فرهنگ ایرانی جانشین شایستهای برای سامانیان شدند. اهمیت آل افراسیاب در تاریخ ادب فارسی بسیار است زیرا خانان این سلسله هم شاعران پارسیگوی را سخت گرامی میداشتند و صلههای گران میبخیشدند و هم گروهی از آنان خود شاعران پارسیگوی شدند.
غزنویان هم دستهای از غلامان ترک بودند که در غزنه حکومتی تشکیل دادند و توسعهی حکومتشان در پایان قرن چهارم و ربع اول قرن پنجم بود، یعنی با شکست مسعود در 431 هـ و قتل او در 432 هـ خراسان و خوارزم و گرگان و ری و اصفهان از دست آنان بیرون رفت امّا دورهی دوم آن تا 150 سال دیگر در افغانستان امروزی و هندوستان ادامه یافت. این دورهی اخیر اگر چه تأثیری در سرنوشت سیاسی ایران نداشت، برای اشاعهی زبان و ادبیات فارسی در آن نواحی قابل اهمیت بود.
دسته دیگر از ترکان زردپوست که در ایران به حکومت رسیدند ترکمانان سلجوقی بودند که اصلاً از میان تُرکان غُز برخاستند و در آخرهای عهد سامانی به ماوراءالنهر آمدند و در ناحیه جند سکونت گزیدند و مُسلمان شدند. یک دسته از این طایفه که در عهد محمود اجازه یافته بودند به خراسان مهاجرت کنند پس از او با جانشینش مسعود به دشمنی برخاستند و در سال 429 هـ بخش وسیعی از خراسان را تصرف کردند و به نام طغرل بیک محمد از نوادگان سلجوق بن دقاق خطبه خواندند و در 431 هـ مسعود را در نزدیکی مرو مغلوب کردند و چیزی نگذشت که بغداد را تسخیر کردند (447 هـ) و از یک سو تا سواحل مدیترانه و سرحدات روم، و از سویی دیگر تا مرزهای دولت فاطمی مصر پیش رفتند.
بی شک بخش عمدهای از پیروزیهای فرمانروایان این سلسله مخصوصاً طغرل (م 455 هـ)، الب ارسلان (م 465 هـ) و ملک شاه (م 485 هـ) در پرتو درایت و کاردانی وزیرانی فرزانه چون عمیدالملک کُندری و نظام الملک طوسی صورت پذیرفت، چنان که قتل خواجه به سال 485 هـ و مرگ ملکشاه اندک زمانی پس از آن، با آغاز اختلال در کار سلجوقیان و تجزیهی ممالک آنان مقارن گشت هر چند که تا پایان عمر سلطان سنجر فرزند ملکشاه را میتوان هنوز دورهی قدرت «سلاجقهی بزرگ» به حساب آورد یعنی دورانی که شاه سلجوقی عنوان سلطان همهی ممالک سلجوقی را داشت. «سلاجقهی کوچک» که شامل سلجوقیان کرمان، سلاجقهی عراق، سلاجقهی شام و سلجوقیان آسیای صغیر میشود، و حکومتهای جزء دیگری که مولود و محصول نظام سلجوقی بودند مانند اتابکان آذربایجان، اتابکان لُرستان و اتابکان سلغری، حکومت خود را تا مدتها بر بخشهای تحت فرمانروایی حفظ کردند. حمله ترکان قراختا در زمان سنجر و غلبهی ترکان قراغُز بر او، دو حادثه از بدترین حوادثِ پایان عهد سلاجقهی بزرگ بود. قراختائیان در قطوان نزدیک سمرقند سنجر را شکست دادند و بسیاری از لشکریان و رجال بزرگ دربار او را کشتند (535 هـ) و حکومت گورخانیان را در ماوراءالنهر به وجود آوردند که سرانجام فتنهی آنان به سال 607 هـ به همت سلطان محمد خوارزمشاه پایان گرفت؛ و قراغُزها در ناحیه بلخ به جنگ و ستیز و قتل و غارت برخاستند و چون سنجر که شخصاً به جنگ آنان رفته بود مغلوب و مقیّد آنان شد، بر شهرهای خراسان ریختند و قتل و غارت سهمناکی در خراسان و کرمان کردند و شهرهای طوس و نیشابور را با خاک یکسان ساختند. نهب و غارت آنان در خراسان تا پیش از حملات چنگیر و تیمور مَثَل قساوت و غارتگری بود و بازتاب آن در ادبیات فارسی آن عهد به چشم میخورد. قصیدهی استواری که خاقانی با ردیف «خاک» سروده یکی از آنان است. سرانجام غلبهی خوارزمشاهیان و نیز بروز اختلاف در میان خود غُزها بر دوران سیاه چیرگیشان پایان بخشید.
درگیر و دار این حوادث حاکمان خوارزم که از اولاد اوشتکین غرچهی طشتدار، غلام ملکشاه بودند و از حکومت سلجوقی متابعت میکردند کم کم قدرت یافتند و با تلاشهای اتسز نوهی انوشتکین حکومت مقتدری تشکیل دادند که خوارزمشاهیان آل اتسز نام گرفت.اتسز به سال 551 مُرد و فرزندش ایل ارسلان، و سپس پسران ایل ارسلان یعنی سلطان شاه و علاء الدین تکش هر یک جانشین ماقبل خود شد. علاءالدین تکش طغرل سوم آخرین سلطان سلجوقی عراق را مغلوب و حکومتش را منقرض گرداند و تا همدان پیش راند و بر وزیرِ الناصرلدین الله خلیفه عباسی چیره گشت. او با سال 596 درگذشت و فرزندش سلطان محمد خوارزمشاه بر جایش نشست و بر دولت خوارزمشاهی وسعت و اعتبار بخشید. چنان که در آسیای مرکزی با دولت نوخاستهی چنگیز مغول هم مرز گردید. در عهد پادشاهی او بود که فجیعترین حادثه تاریخ بر کشور ایران و مردمش چهره نمود یعنی بر اثر عوامل گوناگونِ اقتصادی، سیاسی و تاریخی و از جمله سوء رفتار سلطان محمد و اطرافیانش با دولت مغول، حملهی چنگیز خونریز و مغولان بلاخیز به ایران رخ داد و محمد در هنگام فرار ممتد خود سرانجام در جزیرهی دریای آبسکون (دریای مازندران) جان داد و پسرش جلال الدین محمد (منکبرنی) که چند سالی دیگر در حالت جنگ و گریز دوام آورد در یکی از حملات سربازان مغول به سال 628 از معرکهی جنگ ناپدید و کشته شد.
سلجوقیان به سبب برخورداری از کاردانی رجال بزرگِ خراسان مخصوصاً دو وزیر معروف، کندری و نظام الملک، تشکیلات کشوری و درباری و اداری خود را بر مبنای آداب و رسوم و فرهنگ ایرانی استوار کردند و یک حکومت نیرومند ایرانی ساختند چنان که آن ترکمانان خود به زودی ایرانی شدند و نگهبان جدی ادب و فرهنگ ایرانی و ناشر بزرگ زبان فارسی در آسیا گردیدند، امّا خوارزمشاهیان آل اتسز بر روی هم یکی از بدترین دولتهای پیش از مغول در ایران بودند، زیرا به دست آنان که سپاه و نیروی ویرانگر و خون آشامی از قبایل زردپوست به وجود آورده بودند خراسان و عراق و فارس و کرمان و افغانستان امروزی و ماوراءالنهر مورد ویرانی و بی رسمی و نامردمیهای فراوان قرار گرفت و خونهای بسیار بر زمین ریخت تا آنجا که عاقبت خود آنها و ایران و تمدن اسلامی همه و همه بر سر کارهای نابهنجار آنان از دست رفت.
برخی از خاندانهای ایرانی که هنوز در پارهای از نواحی ایران حکومت داشتند عبارت بودند از جانشینان علاءالدوله کاکویه که تا سال 343 هـ از حدود فارس تا همدان را و از آن پس تا 718 هـ به جای آن ولایت یزد و ابرقو را در اختیار داشتند. ملوک شبانکاره تا حدود سال 756 بر قسمت بزرگی از نواحی شرقی فارس مسلّط بودند. شروانشاهان که یک خاندان ایرانی و از اعقاب ساسانیان بودند تا عهد صفویه در شروان و در بند و شماخی حکومت داشتند و شاعران بزرگی چون ابوالعلاء گنجهای و خاقانی و نظامی و مجیر بیلقانی و فلکی شروانی مورد توجّه و حمایتِ آنان بودند. در آذربایجان و نواحی اطراف آن خاندانهای کوچکی مانند روّادیان و شدادیان و احمدیلیان دخالت داشتند. در طبرستان خاندان باوندی که باقیماندهی ملوک الطوایف اشکانی بودند حکومت میکردند. مذهب آنان شیعه بود و قدرتشان به سال 598 با غلبهی سلطان تکش بر ساری، به پایان رسید. در سیستان از عهد سنجر سلجوقی دستهای از حُکّام ایرانی نژاد بودند قدرت یافتند و به ملوک نیمروز معروف شدند و تا سال 612 دوام یافتند، و در افغانستان امروزی تا سال 583 هنوز غزنویان حکومت داشتند و از آن پس خاندان شنسبانی که ایرانی نژاد بودند قدرت یافتند و پس از آنان ممالیک غوریه آنجا را زیر فرمان خود درآوردند.
در دو قرن مورد مطالعهی ما و مخصوصاً در دورهی تاخت و تاز غلامان و قبایل ترک و غلبهی آنان، حفظ و ادامهی فرهنگ ایرانی و حوزههای تعلیم و تربیت و تشویق شاعران و نویسندگان پارسی را عدهای از خاندانهای بزرگ و رجال علم و سیاست بر عهده داشتند. وجود این خاندانها حتی در تعدیل رفتار قوم غالب و آشنا گردانیدن آنان با تشکیلات اداری و سیاسی ایران و آداب و رسوم ایرانی بسیار مؤثر بود. معروفترین آنان: در بخارا آل برهان، در اصفهان آل خجند و آل صاعد، در خراسان آل عمران و خاندان نظام الملک، در نیشابور خاندان منیعی، در هرات خاندان صاعد هروی، در نواحی مرکزی ایران (عراق) خاندان رضی الدین ورامینی و نُقبای ری و قم، و در بیهق خاندان سادات بیهق بودند. این خاندانها و بیوتات مخصوصاً در دورههای اضطراب ناشی از جنگ و ستیز و غلبه و غارت مهاجمان، همچون سدّهای استوار در برابر سیلهای مصائب و فِتَن از حریم فرهنگ و آداب و سُنن ایرانی نگهداری میکردند.
تاخت و تاز غلامان و قبیلههای زردپوست (= ترکان آسیای مرکزی) و ویرانکاریهای آنان نابسامانیهایی را در وضع اجتماعی ایران پدید آورد. حضور غلامان و کنیزکان ترک از ناحیهها و قبیلههای مختلف مثل ترکان خَلُّخی و تاتار و قفچاق و غز و یغما و چگلی و تبتی در دربار شاهان و امیران و در دستگاه وزیران و رجال و خانههای اشراف و بزرگانِ این عهد نسبت به دورهی قبل فزونی یافته بود به طوری که در همه جا به چشم میخوردند و از آنان در انجام امور مختلف از اخذ مالیات و ستاندن مال تا تافتن تنور جنگ استفاده میشد و از تعدّی و ستم نسبت به مردم دریغ نمیورزیدند. گاهی از میان آنان دستهای بر دستههای دیگر در رتبه و درجه برتری مییافتند مثلاً به مرتبه حاجبی دربار یا امیری سپاه میرسیدند و بسیار اتفاق میافتد که همینها چون نیروی کافی مییافتند بر خداوندان خود عاصی میشدند و قدرت را از چنگ آنان میگرفتند.
تسلّط اقوام زردپوست آسیای مرکزی که ما همه جا از آنان به ترک یا ترکان تعبیر میکنیم و اصلاً به معنای هموطنان ایرانی ساکن استانهای آذربایجان شرقی و غربی و برخی استانهای دیگر ایران که بنا بر حوادث و رخدادهای سیاسی و اجتماعی به زبان ترکی آمیخته با لغات فارسی و عربی سخن میگویند نیست، (در جلد دوم این کتاب دربارهی علّت و چگونگی تغییر لهجهی آذری که از لهجههای ایرانی است به زبان ترکی آذربایجانی سخن خواهیم گفت) تأثیر عمیقی بر قلمرو فرهنگ ایرانی بخشید و تغییرات وسیعی را در اصول عقاید سیاسی و اجتماعی مردم ایران موجب شد و بسیاری از آداب و سُنَن قدیم را دگرگون ساخت. این اقوام معمولاً مردمی متعصّب و در نشر مذهب خود سختگیر و نسبت به صاحبان عقاید دیگر بدرفتار بودند. به همین سبب با قدرت یافتن آنان نوعی سیاست دینی در ایران رایج شد که به تقویت عالمان شرع و آزار مخالفان آنها خاصه حکیمان و معتزلیان و شیعیان اعم از اسماعیلیان و دوازده امامیان انجامید. آنان که علی رغم تظاهر به دینداری مردمی فاسد و شرابخواره بودند و از تجاوز به نوامیس مردم و رواداشتن ظلم و ستم بر ضعفا ابایی نداشتند اندک اندک بسیاری از مفاسد و معایب اخلاقی را در میان مردم رواج دادند تا آنجا که در آثار نویسندگان و شاعران قرن ششم باب خاصی را در انتقاد فرهیختگان و هوشیاران جامعه از مفاسد آنان میتوان یافت. یکی از جلوههای این ناخرسندی ایرانیان (= تاجیکان) از ترکان به صورت یک تعصّب نژادی در آثار شاعران آن عهد بروز کرده وبه شکل اشاراتی دشنام آمیز به ترکان و خوی ترکی و ترکتازی آنان ظاهر شده است. شادروان استاد صفا در تاریخ ادبیات خود آنجا که از این مقوله سخن میگوید ابیات ذیل را از گرشاسپ نامه اسدی به عنوان یک نمونه از بسیار نقل میفرماید:
... مزن زشت و بیغاره ز ایران زمین *** که یک شهر ازو به ز ماچین و چین
به هر شه بر از تخت چیر آن بود *** که او در جهان شاه ایران بود
از ایران جز آزاده هرگز نخاست *** خرید از شما بنده هر کس که خواست
زما پیشتان نیست بنده کسی *** وُ هست از شما بنده ما را بسی
وفا ناید از ترک هرگز پدید *** وز ایرانیان جز وفا کس ندید
این اوضاع در دراز مدت سبب شد که حمیّت قومی و نژادی جای خود را به حمیت دینی داد و «ملت اسلام» در برابر «مللِ» غیر اسلامی قرار گرفت و زردپوستان جواز یافتند تا به صرف اینکه دین اسلام را پذیرفتهاند یا تنها با داشتن دعوی آن پا به داخل نجد ایران نهند و هر جا که بخواهند با برادران دینی خود یعنی ایرانیان مسلمان زندگی کنند، امّا به شهادت تاریخ هر جا که رفتند فساد کردند و خون ریختند. مقاومت منفی مردم ایران در برابر این وضع آن بود که ایرانیان نه تنها به زدودن آثار و اندیشههای ملّی و فرهنگ قومی خود تن درندادند بلکه ترکان غالب را چنان با زبان فارسی و آداب و رسوم ملّی آموخته کردند که برخی از آنان مروّجان و مدافعان زبان فارسی و رسوم ایرانی شدند هر چند که به هر حال آثاری هم از چیرگی و معایب و مفاسد خود در جامعهی ایرانی بر جای نهادند. یک دسته از کسانی که در ایجاد این «مبارزه منفی» و در حفظ مبانی فرهنگ قومی و آداب و رسوم ملّی و زبان و ادب فارسی سهم بسزایی دارند خاندانهای کوچک امارت و ریاست در نقاط مختلف ایران و خاندانهای وزارت در دربارهای فرمانروایان ترک بودند که از مراقبت از اهل علم و ادب و متصوفه و تشویق شاهان به ایجاد مدارس و خانقاهها و مساجد و حمایت از عالمان و طالبان علم و ادیبان و شاعران غفلت نورزیدند.
دیانت در نیمهی دوم قرن پنجم و تمامی قرن ششم هجری زیر تأثیر سیاست دینی و دخالت امیران و شاهان در عقاید و آرای مردم و سختگیری غلامان امارت یافته غزنوی و سپس ترکمانان سلجوقی و دیگر طوایف ترک که عادتاً بر مذاهب اهل سنت و به حکم سادگی طبع مردمی خرافی و متعصب بودند، قرار داشت. محمود غزنوی نخستین کسی از سلاطین ایران بود که به آزار مخالفان مذهبی خود پرداخت و فیلسوفان، معتزلیان، رافضیان، باطنیان و قرمطیان را هر جا مییافت میکشت. سلجوقیان هم همین سیاست را دنبال کردند و مخصوصاً در قتل و آزار شیعیان چه اسماعیلی و چه دوازده امامی مبالغه نمودند. سختگیری این دو سلسله یعنی غزنوی و سلجوقی نسبت به شیعه عمدتاً علت سیاسی داشت و آن این بود که غزنویان از قدرت دیلمیان آل بویه که شیعی بودند بیم داشتند و سلجوقیان هم که جای دیلیمان را در عراق عجم و طبرستان و جبال و فارس و عراقِ عرب گرفته بودند از شیعیان این نواحی بیمناک بودند چنان که از خلفای فاطمی مصر و اسماعیلیان ایران هم میترسیدند. به همین سبب هر جا که آنان را مییافتند میکشتند.
با این همه مذهب تشیع در این دوره در حال رشد و توسعه بود و دو فرقهی شیعهی اسماعیلیه و شیعه امامیه از باقی نیرومندتر بودند. اسماعیلیان در قرن پنجم و ششم در کمال قدرت و در ایران سرگرم ایجاد مراکز مقاومت و مخالفت با دستگاههای حاکمِ مخالفِ خود بودند. مرکز قدرت آنان مانند گذشته شهر قاهره بود و بزرگ ترین خلیفهی آنان المستنصر بالله ابوتمیم معد بین سالهای 427 هـ تا 487 هـ میزیست و اگر طغرل سلجوقی جلو پیشرفت او را نگرفته بود بغداد را هم زیر نفوذ مذهب خود میبُرد. در همین ایّام عدهای از داعیان اسماعیلی برای تبلیغ به ایران اعزام شده بودند که یکی از بزرگترین آنان ابومعین ناصربن خسرو قبادیانی بلخی بود که لقب «حجّت خراسان» داشت و از حوالی سال 441 هـ به این مأموریت گماشته شد. دیگری عبدالملک عطاش بود که مأمور امور تبلیغاتی اسماعیلیه در عراق شد و پس از وی فرزندش احمد به آن مقام رسید. داعیان اسماعیلیه تا آغاز قرن پنجم با آزادی تمام در ایران سرگرم تبلیغ عقاید خود بودند امّا با به قدرت رسیدن غزنویان و تشکیل دولت سلجوقی زیرفشار قرار گرفتند و ناچار به نواحی کوهستانی پناه جُستند و قلاع و دژهای مُستحکم و صعب العبوری را در اختیار گرفتند. ناصرخسرو در قلعهی یمگانِ بدخشان، عطاش در شاه دژ نزدیک اصفهان و پس از او حسن صبّاح در الموت قزوین و دیگران در دژهای کوهستانهای مازندران و ری و اصفهان و فارس و خراسان. حسن صبّاح (م 518 هـ) که ریاست فرقهی نزاریه را در ایران برعهده داشت و فعالیت خود را از سال 473 هـ آغاز کرد با ایجاد دستهی فداییان اسماعیلی ترس و رُعب عظیمی در میان مخالفان خود ایجاد کرده بود و توانست در برابر فشارهای قدرت سلجوقی مقاومتی طولانی کند که از عهد او تا میانهی قرن هفتم هجری در ایران امتداد یافت. اسماعیلیان از این راه عدّهی کثیری از رجال بزرگ را که مخالف آنان بودند از میان بردند. در همان ایام که فداییان با تیغ به مقابله با مخالفان خود میپرداختند، داعیان و متفکران آنان در اثبات عقاید خود کتابهایی به زبان فارسی تألیف میکردند. معروفتر از همهی آنان ناصرخسرو بود که لقب حکیم را شاید به همین سبب یافته است. او کتابهای زادالمسافرین، جامع الحکمتین، وجه دین، خوان اخوان و شرح قصیدهی ابوالهیثم را در ذکر مبادی و اصول معتقدات اسماعیلیه نوشت. بیشتر و نزدیک به تمامی آثاری که داعیان اسماعیلی در اثبات عقاید خود تألیف کرده بودند در هنگامهی فتح قلاع آنان از میان رفت و بعضاً طعمهی حریق شد، اما از آن همه تأثیر بسیار عمیق در ادبیات فارسی اعم از نظم و نثر باقی مانده است.
شیعه امامیه (دوازده امامی) اگر چه در آغاز این دوره به سبب تعصّب شدید محمود غزنوی و جانشینانش و شاهان سلجوقی و اِعمال سیاست دینی آنان مورد آزار و بدرفتاریهای تعصب آلود قرار میگرفتند امّا به تدریج قدرتمند شدند و در دربار سلجوقی نفوذ کردند تا آن جا که نه تنها نظام الملک مُزد بدرفتاریهای خود را با شیعیان از یک فدایی اسمعیلی گرفت بلکه تاج الملک قمی که از بزرگان شیعی عهد بود به جای او به وزارت نشست. شیعیان در این دوره توانستند به نشر مذهب خود و تألیف کُتب در اثبات عقاید خویش بپردازند و شاعران شیعی در مدح و منقبت و در رثای پیشوایان خود شعر سرودند و مناقب خوانان (= مناقبیان) اشعار شاعران و حکایت پهلوانیهای علی بن ابیطالب (علیه السلام) و مراثی اهل بیت رسالت را به صورت جلی و آواز خوش در کوی و برزن میخواندند و بدینگونه تشیّع در قرن ششم و آغاز قرن هفتم نُضج میگرفت و چون مبالغه در اعتقادات مذهبی و اِعمال سیاست دینی یکی از ارکان حیات اجتماعی مردم شده بود طبعاً تنور مناقشات لفظی و قلمی میان شیعه و اهل سنّت، و حتّی میان پیروان مذاهب اهل سنّت داغ بود. چندان که شعلههای آتش آن دامن ادیبان و شاعران را هم فرا گرفت و سبب شد تا در دواوین و آثار خود حملاتی سخت بر یکدیگر کنند.
شاهان سلجوقی که مذهب حنفی داشتند به بغداد که مرکز خلافت اسلامی بود توجهی خاص مینمودند و حتّی یک بار که در عهد تسلّط آل بویه القائم بامرالله خلیفه وقت از بغداد رانده شده و خلافت عباسی در معرض خطر اضمحلال قرار گرفته بود، توجه خاص طغرل سلجوقی موجب شد که او را با عزّت بازگردانند و با احترام بر مسند خلافت نشانند. سپس دختر او را به زنی گرفت تا میان سلطنت و خلافت رابطهای مستحکم بنا کند، رابطهای که مدتها در عهد جانشینان او باقی ماند و سبب شد تا در قرن ششم و آغاز قرن هفتم اهل تسنّن ایران برای آل عباس معتقد به نوعی تقدس شوند و پندارند که هر کس در حق آنان اندیشه بد کند به سوء عاقبت دچار خواهد گشت.امّا خوارزمشاهیان آلِ اتسز با خلفا رفتاری خصمانه داشتند و یک بار سلطان علاءالدین تکش با سپاهیان خلیفه جنگید و آنان را شکست داد و بعد از آن نیز آتش این کینه میان جانبین افروخته ماند تا آن که سلطان محمد خوارزمشاه در سال 615 هـ نام خلیفهی عباسی را در چندین شهر خراسان از خطبه بینداخت و سیّدی از علویان خراسان را خلیفه خواند و در سرداشت تا به بغداد حمله کند که گرفتار حملهی خونریز مغول شد بی آن که آرزویش جامهی عمل پوشد.
در میان مدارک و اسناد مربوط به حملات چنگیز بر ایران به نامهها و فرستادههایی از سوی الناصرلدین الله خلیفه عباسی به دربار خان مغول در قرقیزستان اشاره شده که مشوق و محرّض او در حمله به بلاد اسلام و افکندن ایرانیان و مسلمانان به چنان بلای عظیم بوده است. (1) به هر حال حملهی مغول به ایران و سپس هجوم هلاکو به بغداد و انقراض خلافت عباسی به سال 656 هـ جدایی ایران از مرکز خلافت یعنی بغداد را تثبیت کرد.
ترکتازیهای محمود غزنوی خصوصاً، و حملات حکومتهای غزنوی و غوری و ممالیک غوری عموماً، در جانب هند و هجوم سلاجقه در جانب روم شرقی و جنگهای صلیبی که زیر نام توسعه و رواج اسلام و با عنوان «غزوات مسلمانان» (جمعِ غزوه یعنی جنگ وجهاد در راه عقیده و دین و به ویژه عنوان نبردهای دینی پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)) صورت میگرفت هر چه بود در نشر زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در غرب و شرق قلمرو آن تأثیر فراوان و عمیق بخشید.
در این دوره صوفیان هم بسیار فعّال بودند. مشایخ بزرگی که در دورهی پیشین به نشر اندیشههای خود پرداختند زمینه را برای توسعه افکار و آثار صوفیانه در این دوره آماده ساختند چنان که چند تن از بزرگان مشایخ این عهد تألیفات سودمندی عرضه کردند. شیخ ابوالقاسم قشیری (م 465 هـ) رسالهی قشیریه را نوشت که ترجمه فارسی آن در دست است. جُلّابی هجویری، علی بن عثمان، کشف المحجوب را در معرفی مبادی تصوّف و عدهای از پیشروان این طریق تألیف کرد. خواجه عبدالله انصاری هِرَوی (م 481 هـ) کتاب طبقات الصوفیه خود را براساس طبقات الصوفیه سُلّمی نیشابوری تألیف کرد و کتاب منازل السائرین را به عربی و چندین رساله به نثر موزون و مسجع به فارسی نوشت. طبقات الصوفیه او مأخذ جامی در تألیف نفحات الانس شد. شیخ احمد غزالی طوسی (م 517 هـ) سوانح العشاق را به نثر عارفانه و چند کتاب دیگر تألیف کرد. و از عارف و ادیب مشهور عین القضات همدانی که در 33 سالگی به سال 525 هـ به دست گروهی متعصب به شهادت رسید کتابهای: تمهیدات، مکاتیب، یزدان شناخت، و رسالهی جمالی با نثری شیوا بر جای مانده است. نزدیک به پایان همین دوره بود که شیخ نجم الدین خیوقی معروف به نجم الدین کُبری (مقتول به سال 618 هـ در فتنه مغول) بنیانگذار مکتب عرفانی مشرق ایران، آثار بسیار مهمّی در مبانی تصوف به فارسی و عربی نوشت از جمله آنهاست: رسالة فی السلوک، هدایة الطالبین و رسالة الطریق به عربی، و آداب المریدین، سکینة الصالحین و وصول الی الله به فارسی. یکی از مریدان او به نامِ مجدالدین بغدادی (مقتول به سال 616 هـ) صاحب چند رساله در آداب تصوف و آثاری به نظم و نثر فارسی و از جمله رسالهای به نام سَفَر در سیر خواص از جهان خاکی به عالم ملکوت است. مرید دیگر او سیف الدین باخرزی هم آثار منظوم و منثور خوبی به فارسی دارد. صوفی نامدار دیگر این دوره شیخ نجم الدین دایه، ابوبکر عبدالله بن محمد رازی (م 654 هـ) است که کتاب مرصاد العباد او از متون معتبر صوفیه و هنوز مورد مراجعه است و چند اثر دیگر به نامهای رسالة الطیر و رسالة العشق و نیز اشعاری، همه به فارسی، دارد.
از بزرگان عرفان که زیر تأثیر تربیت نجم الدین کبری پرورش یافتند یکی شیخ فریدالدین عطار نیشابوری است و دیگری شیخ بهاء الدین محمد معروف به بهاءِ ولد، (م 628 هـ) پدر مولانا جلال الدین محمد مولوی است صاحب کتاب معارف. همان طور که در جانب شرقی ایران نجم کبری منشأ تربیت عدهای از مشایخ بزرگ شد، در جانب غربی ایران شیخ شهاب الدین ابوحفص عمر سهروردی (م 632 هـ) شاخه غربی عرفان را به وجود آورد. او هم مدیرانی تربیت و آثاری تألیف کرد. رشف النصایح الایمانیه، عوارف المعارف و اعلام الهدی از جملهی آثارش و اوحدالدین کرمانی (م 635 هـ) و سعدی شیرازی (م. ح 691 هـ) از جملهی شاگردانش بودند. تأثیر تعلیمات عرفانی سهروردی پس از وی به وسیله بهاء الدین زکریای مولتانی به هندوستان کشیده شد و بر بسیاری از مشایخ بزرگ و شاعران و نویسندگان پارسیگوی متصوف هند اثرهای عمیق بخشید.
صوفیهی این دوره که ما در این جا فقط به نام چند تن از بزرگانشان بَسَنده کردیم در نظم و نثر فارسی و تحکیم مبانی ادبیات ایران نقش بسیار مهمّی داشتند. اینان شعر و نثر فارسی را وسیلهی بیان مقاصد و مفاهیم عالی اخلاقی و عرفانی و تربیتی خود قرار دادند و به آن مایههای جدیدی از فکر و لطف و صفایی خاص از احساس بخشیدند و شعر را که تا پیش از آن تحول لفظی و معناییاش بیشتر محصور در دربار شاهان و مقیّد به آداب و سُنَن خواص بود به مدرسه و خانقاه و اجتماعات کشاندند و زبان حال و ترجمان احوالِ آحادِ مردم کردند. این خدمت بزرگِ عرفان به زبان و ادبیات فارسی بود و موجب خلق آثاری جاویدان در آن شد.
پینوشت:
1. نگاه کنید به منوچهر مرتضوی، مسائل عصر ایلخانان، فصل «علل مغول به ایران».
منبع مقاله :ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول