لهجه های عرب جاهلی

علی رغم شیوع زبان ادبی عمومی، در عصر جاهلی لهجه های متمایز قبیله ای هم وجود داشت که آثار آن تا قرن دوم هجری در زبانشان باقی بوده و به وسیله ی لغت نویسان ضبط شده است؛ هر چند غالباً به ذکر صاحبان آن لغت یا
سه‌شنبه، 30 تير 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لهجه های عرب جاهلی
 لهجه های عرب جاهلی

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

علی رغم شیوع زبان ادبی عمومی، در عصر جاهلی لهجه های متمایز قبیله ای هم وجود داشت که آثار آن تا قرن دوم هجری در زبانشان باقی بوده و به وسیله ی لغت نویسان ضبط شده است؛ (1) هر چند غالباً به ذکر صاحبان آن لغت یا کاربرد ویژه توجه نداشته اند زیرا آنچه برای شان مهم بود صحت ماهوی واژه و معنی آن بوده است. گویا فقط می خواسته اند تذکار و آگاهی داده باشند بر اینکه لغاتی مخالف کاربرد زبان عمومی ادبی (یا عربی قرآن) هم هست. البته منکر نیستیم که احیاناً به نام قبیله ای دارای لهجه ی ویژه و نادر اشاره کرده اند اما این عمومیت ندارد و در برابر انبوهی از لهجه ها هستیم که صاحبان آن را نمی توانیم تعیین نماییم؛ مگر گه گاه و جای جای. از این جمله است «کشکشة» و «کسکسة» که در ضمیر مخاطب پیش می آید. برخی عشایر تمیم و اسد (و نیز گفته اند عده ای از بنوربیعه) در آخر «ک» خطاب در حالت وقف و گاه وصل، «ش» می افزودند مثلاً می گفتند: «رأیتکش» (= رأیتک) و «علیکش» (= علیک) و «بکش» (= بک)؛ و بعضی قبایل ربیعه به جای «ش» حرف «س» می افزودند و می گفتند: «رأیتکس»، «علیکس»، «بکس»؛ و گاه اصل «ک» را حذف کرده فقط «س» یا «ش» می آوردند (مثلاً «بس»، «بش» به جای «بک»).
و از این لهجه های خاص است «عنعنة» معمول بین تمیم و بعضی عشایر قیس و اسد؛ و آن تبدیل همزه به «ع» در بعضی کلمات است مثلاً به جای «استأذی» می گفتند: «استعدی»، و به جای «آدی» می گفتند: «اعدی». و آورده اند که یکی از بنی طی عوض «دعنی» می گفت: «دأنی» [ یعنی «ع» را به همزه بدل می کرد]. برخی لام را هم به نون بدل می نمودند و به جای «لعل» می گفتند: «لان»؛ و در عوض، «ان» و «ان» را «عن» و «عن» تلفظ می نمودند.
و از همین ردیف است «فحفحة»، که قبایل هذیل «ح» را به «ع» بدل می کردند و بنوثقیف نیز همچنین. مثلاً به جای «حتی» می گفتند: «عتی» و این گونه لهجه ها در قبایل مضری شمال شیوع داشت. از این جمله است «تضجع» یا «امالة» (2) الف که تمیم و قیس بدان گرایش داشتند، در حالی که قریشیان آن را به تفخیم (3) تلفظ می کردند. پیداست که لهجه ی شاذ حتی در یک قبیله عمومیت نداشت، بعضی بدان گرایش داشتند و بعضی نه. سیبویه گوید: «بدان که نه هر آن کس الفها را اماله کند با عرب دیگری که همو نیز الف را اماله می کند، همه جا همراه است؛ باشد که این گروه در بعضی کلمات الف را به صدای بالا تلفظ کنند و آن گروه به صدای زیر، و در کلمات دیگر بعکس. و همان صدای بالا هم در این گروه و آن گروه متفاوت است، به اندازه ی تفاوت دوتای اول. و اگر عربی را بدین سان دیدی مپندار که در اشتباه است، بلکه این از شأن و خصوصیت آنهاست.» آنچه از لهجه های شاذ آوردیم می توان تأیید نظر سیبویه دانست. ممکن است بعضی افراد قبیله ای از زبان عمومی ادبی پیروی می کرده اند، و حتی ممکن است عشیره ای از یک قبیله، لهجه ی قبیله را ترک گفته باشد؛ و شاید از همین جاست درآمیختن انتساب لهجه ها به قبایل گونه گون و اختلاف لغویون در این باب. مثلاً بحث هست در اینکه «کشکشة» در تمیم یا بکر یا قیس بوده یا در همه شان؟. ممکن است مرجع اختلاف شبیه همان ملاحظه ی سیبویه در باب «امالة» باشد. عشیره یا افرادی از یک قبیله آن لهجه ی شاذ را داشته اند، و عشایر و افراد دیگری نه. اختلاف در روایت لهجه های شاذ قبایل مضری شمال هم عیناً ممکن است بدین گونه باشد.
لغت نویسان به بعضی قبایل مضری و نیز قحطانی تلفظ خاصی نسبت داده اند به نام «استنطاء»، بدین شرح که قبایل هذیل و قیس و انصار مدینه (اوس و خزرج) در کلمه ای مانند «اعطی» نون را به عین تبدیل کرده «انطی» تلفظ می نمودند. در این مورد همچنان که لیتمان اشاره کرده شاید بتوان گفت این ابدال نیست بلکه «اعطی» و «انطی» دو واژه ی مستقل است.
و باز لهجه های خاصی به قحطانیان نسبت داده اند، مثلاً قضاعة و بهراء، اول مضارع را کسره می دادند و «تعلمون» و «تکتبون» و «تنجحون» می گفتند. عامه ی مصر هم امروز همینطور تلفظ می کنند. لغویون، این را «تلتلة» نامیده اند. و «عجعجة» در قضاعة یعنی « ی» مشدد را جیم تلفظ کردن، مثلاً به جای «تمیمی » می گفتند: تمیمج. ابن فارس گوید: تبدیل « ی» متکلم به جیم هم از بنی تمیم شنیده شده. زمخشری گوید: بنی حنظلة از تمیم، « ی» مشدد را به جیم مشدد تبدیل می نمودند.

راویان لغت به قبیله ی یمنی کلب لهجه ای به نام «وهم» نسبت داده اند و آن چنان است که ضمیر جمع غایب را هر چند مسبوق به « ی» یا کسره نبود، مکسور می کردند مثلاً می گفتند: «منهم»، «عنهم»، «بینهم». و از برخی شان لهجه ای که «وکم» نامیده اند مسموع گردیده که ضمیر جمع مخاطب مسبوق به ( ی) یا کاف را مکسور نموده می گفتند: «علیکم»، «بکم». و حمیریان و یمنیان و بعضی قبایل طی را «طمطمانیة» می نامیده اند از این رو که (الف) لام تعریف را به میم تبدیل کرده مثلاً می گفتند: امسهم (= السهم)، «امبر» (= البر)، «امصیام» (= الصیام) (4). باید گفت این أبدال نیست بلکه در واقع لهجه ی یمنی است که حرف تعریفش «ام» بوده است و شاید همین را بتوان دلیل گرفت بر آنچه نسب شناسان، بنی طی را اصلاً یمنی شمرده اند. در تداول عامیانه ی امروز مصر نیز به جای «البارحة» گویند: امبارح.

و باز به قبایل یمنی «شنشنة» نسبت داده اند و آن تبدیل «ک» خطاب است به «ش» در همه جا. مثلاً به جای «اللهم لبیک»، گویند: «اللهم لبیش»؛ و این با «کشکشة» مضریان شبیه است. و نیز گفته اند که حمیر «س» را در بعضی کلمات به «ت» تبدیل می کردند. مثلاً «ناس» را «نات» می گفتند؛ و شعر علباء بن ارقم را مثال می آوردند:

یا قبح الله بنی السعلات *** عمروبن یربوع شرارالنات
لیسوا اعفاء ولا اکیات

یعنی «خداوند زشت کناد خاندان سعلات را و عمروبن یربوع را آن بدترین مردمان را که نه پاکدامنند و نه زیرک».
پیداست قافیه ی دوم و سوم باید «ناس» و «اکیاس» باشد. اما باید گفت اولاً این شاعر حمیری نیست بلکه از قبیله ی بکر است. ثانیاً به احتمال قوی به ضرورت قافیه چنین گفته.
در کتب لغت به موارد فراوانی از این لهجات شاذ بر می خوریم که خاص بعضی قبایل بوده، چنانکه سیوطی در المزهر فصلی به اختلافات لغت حجازیان با تمیم اختصاص داده که می توان از آن برای تحقیق تفاوتهای لغوی قبایل شرق و غرب عربستان استفاده کرد.
شاید مهمترین فرقی که لغت نویسان بین تمیم و حجاز ضبط کرده اند آن است که تمیم همزه را به وضوح «تحقیق» تلفظ می کرد ولی اهل حجاز آن را تسهیل (5) می نمودند مثلاً اولیها می گفتند: «سأل، یسأل، سؤالاً» و دومیها می گفتند: «سال، یسل، سوالا». اولیها می گفتند: «رثأت، عباءة، نبیء» و دومیها می گفتند: «رثیت، عبایة، نبی». واضح است که این تقابل، در همه ی کلمات و بر همه ی افراد عرب شرقی و غربی شمول و عمومیت نداشته؛ و مثلاً تمیم در فعل امر مضاعف حرف دوم و سوم را ادغام کرده می گفتند: «رد» در حالی که حجازیان می گفتند: «اردد». به گمان ما این مسأله حسی است (سماعی است نه قیاسی). بین هر دو گروه کسانی بوده اند که مثل آن دیگری تلفظ می کرده اند. باز از تفاوتهای مشهورشان در اعمال یا اهمال عوامل نحوی است. تمیمی می گفت: «مازید قائم» و حجازی می گفت «ما زید قائماً». دیگر، در مورد کلمه ی «هلم» است که حجازیان به شیوه ی اسماء افعال (مثل: صه) آن را همیشه مفرد به کار می بردند و مثلاً می گفتند: «هلم یا رجل، هلم یا امرأة، هلم یا رجلان، هلم یا أمرأتان، هلم یا رجال، هلم یا نساء» در حالی که تمیم آن را صرف می کردند: هلم، هلما، هلموا، هلمی، هلما، هلممن (یا نسوة). و در قرآن که به لغت حجاز است می خوانیم: «و القائلین لاخوانهم هلم الینا» [ احزاب 18]. کلمه ی«امس» در لغت حجاز مبنی بر کسر است، اما تمیم در مقام رفع، آن را «امس» و در حالت نصب و جر، «امس» تلفظ می کرد. کلمه ی«هیهات» در لغت حجاز مبنی بر فتح و در لغت تمیم مبنی بر کسر است (و به صورت معرب نیز روایت شده). تفاوت دیگر در تنوین ترنم است که در قافیه می آید، حجازی آن را به الف اطلاق تبدیل می کرد تا فرقی بین شعر و نثر باشد اما تمیم الف مد را به نون بدل می نمود چنانکه جریر گوید:

اقلی اللوم عاذل و العتابن *** و قولی ان اصبت لقد اصابن

که در لغت حجازی چنین می شد:

اقلی اللوم عاذل و العتابا *** و قولی ان اصبت لقد اصابا

یعنی « ای سرزنشگر، نکوهش و عیبجویی کم کن و اگر درست می گویم بگو که همانا درست گفته است».
لغت نویسان بین حجازیان و تمیم تفاوتهای دیگری نیز ذکر کرده اند، مثل آهسته یا آشکاره گفتن حرکات و کشیدن آن. مثلاً آنجا که حجازی الف را می کشد و می گوید: «کلاب» تمیمی آن را قصر کرده می گوید: «کلب»؛ و در حالی که حجازی گوید: «ناداه» تمیمی گوید: «نَدَهُ»؛ که تداول عامیانه ی مصر نیز چنین است. حجازی گوید: «خمس عشرة» تمیمی گوید: «خمس عشرة» (یا: عشرة یا عشّرة). حجازی گوید: «یبطش»، تمیمی گوید: «یبطُش». حجازی گوید: «مِریة» تمیمی گوید: «مُریة». حجازی گوید: «حِجّ» [ چنانکه در قرآن سوره ی آل عمران 97 به همین صورت آمده] و تمیمی به فتح اول تلفظ کند. حجازی گوید: «تخذت» (یا: وخذت)، تمیمی گوید: «اتخذت». حجازی گوید: «قلنسیة»، تمیمی گوید: «قلنسوة». حجازی گوید: «ینقدرالدراهم»، تمیمی می گوید: «ینتقد...» حجازی گوید: «لیلة ضحیانة» (= شب بیداری و بیخوابی)، تمیمی گوید: «... اضحیانة». حجازی گوید: «منذ» و تمیم با حذف نون گویند: «مذ». حجازی گوید: «بَرأت من المرض»، تمیمی گوید: «برئت» (به کسر راء). حجازی گوید: «انا منک بَراء»، تمیمی گوید: «بریء». حجازی گوید: «قلوت القمح» (و اقلوه قلواً)،تمیمی گوید: «قلیت القمح» (و اقلیه قلی). حجازی گوید: ««اسوة»، «قدوة» و تمیمی به ضم اول تلفظ کند. حجازی گوید: «وَتر» (= تک، طاق)، تمیمی گوید: «وِتر». حجازی گوید: «و کدت»، تمیمی گوید: «اکدت».
شاید بهترین مظهر تفاوت لهجه های مزبور، در اختلاف قرائات قرآن کریم باشد. مثلاً کلمه ی«نظرة» [ در آیه 280 سوره ی بقره] را عموم قاریان طبق لهجه ی حجاز به کسر «ظ» خوانده اند مگر ضحاک و مجاهد که به سکون «ظ» خوانده اند و لغت تمیم است. کلمه ی«رضوان» [ در آیه 72 سوره ی توبه] را هم به کسر راء خوانده اند که لغت حجاز است و هم به ضم راء که لغت تمیم و بکر است. کلمه ی«کسالی» را عموماً طبق لهجه ی حجاز به ضم (ک) خوانده اند بجز اعرج که به کسر خوانده و آن لهجه ی تمیم و اسد است. کلمه ی«غلظة» [ در آیه 123 سوره توبه] را عموماً به کسر غین خوانده اند که لغت حجاز است اما سلمی و ابوحیوة به ضم عین خوانده اند که لهجه ی تمیم است. کلمه ی«یستحیی» [ در آیه 26 سوره ی بقره] را عموماً با دو «ی» خوانده اند مگر ابن کثیر که «یستحی» [با یک «ی»] خوانده و آن لغت تمیم است. کلمه ی «رسل» [ در آیه 87 سوره ی بقره]، هم طبق لهجه حجاز به سکون سین و هم طبق لغت تمیم به ضم سین؛ و کلمه ی «هدی» [ در آیه 196 سوره ی بقره] را هم به سکون «د» و تخفیف « ی» [ بر وزن: امر] خوانده اند که لغت حجاز است و هم به کسر «د» و تشدید « ی» [ بر وزن: امیر] که لهجه ی تمیم است. کلمه ی«حصاد» [در آیه ی141 سوره ی انعام] را هم به کسر «ح» خوانده اند که لهجه ی حجاز است و هم به فتح «ح» که لغت تمیم است. و کلمه ی«عشرة» [در آیه 160 اعراف] را هم به لهجه ی حجاز به سکون شین خوانده اند و هم به کسر شین - طبق لغت تمیم - چنانکه پیشتر گفته ایم.

به قبایل دیگر نیز لهجه های خاص نسبت داده اند مثلاً گفته شده که بنومازن به جای میم، «ب» به کار می بردند و به جای «مااسمک » می گفتند: «باسمک». و به جای «مکة» می گفتند: «بکة» [چنانکه در آیه 96 سوره ی آل عمران آمده است]. و به جای «موماة» (= فلات) می گفته اند: «بوباة»؛ و آورده اند که در بنی اسد به جای «اطمأن»، «اطبئان» رایج بود. اما نمی دانیم این تبدیل شامل همه ی کلمات دارای حرف میم می شده یا در بعضی کلمات. گفته اند بعضی از بنی تمیم، «اثافی» جمع اثفیة را «اثاثی» تلفظ می کرده اند. شاید استعمال «تم» در سوریه ی امروز به جای «فم» از همین جا باشد که «ف» نخست به «ث» و آنگاه به «ت» تبدیل یافته (6) آورده اند که بنی عبدالقیس در بحرین، به جای «رز» یا «ارز»، می گفته اند: «رنز»؛ همچنان که «اجاص» را «انجاص» تلفظ می کرده اند. (7) گفته اند که بنی تمیم واژه «افلت» را «افلط» تلفظ می کرده اند و آورده اند انصار مدینه، کلمه ی «تابوت» متداول بین قریش را «تابوه» می گفته اند. از بعضی بنی طی نقل شده که جمع مؤنث منتهی به «ت» را «هـ» تلفظ می کرده اند و مثلاً به جای «بنات، اخوات» می گفته اند: «بناه، اخواه». بعضی ربیعیان نیز «ذکر» را «دکر» تلفظ می کردند، همچنان که در عامیانه امروز مصر معمول است. بعضی تمیمیان در واژه هایی مثل «سوق و ساق» سین را صاد تلفظ می نمودند همچنان که در عامیانه ی مصری «راس» را «راص» گویند. در بعضی کلمات نیز ضاد و ظاء تبدیل می شده مثلاً تمیمیان می گفتند «فاضت نفسه»، اما حجازیان و قیسیان و طاییان می گفتند: «فاظت نفسه». و از همین لهجه هاست که افعال منتهی به « ی» را بنی طی به فتح « ی» می خوانده اند: «بقی، رضی» (به جای بقی، رضی)؛ و کلماتی مانند «توصیة، جاریة، ناصیة» را که « ی» مفتوح دارد «توصاة، جاراة، ناصاة» تلفظ می نمودند. از هذیل نقل است که «متی» (= کی ؟) را به معنای «من» (= از) استعمال می کردند و نیز همچون کنانة و حجازیان، «نعم» را «نعم» به کسر عین تلفظ می نمودند و «ب» را در کلمه ی «ابن» کسره می دادند، و به جای «وشاح» می گفتند: «اشاح»؛ و قبلاً گفتیم که در کلمه ای مانند «حتی»، «ح» را به عین تبدیل می نمودند، و «اعطی» را «انطی» تلفظ می کردند، و الف مقصوره مضاف به « ی» ضمیر را تبدیل به « ی» می کردند مثلاً به جای «عصای، هوای، فتای» می گفتند: «عصّی، هؤی، فتّی»، و مجهول صیغه های «قال» و «باع» را با تبدیل الف به «و»، «قول» و «بوع» می گفتند (به جای قیل و بیع)، و کسره ی آخر فعل منقوص را اشباع می نمودند و گاه مجزوم می کردند چنانکه در بعضی قرائات آمده: «و الیل اذا یسر» (به جای یسری) [سوره ی فجر - آیه 4].

احمدبن فارس [متوفی 395] در فصل از کتاب الصاحبی کوشیده است اختلاف لهجه های عرب را به ضبط درآورد، گوید: «لغات عرب از چند روی اختلاف دارند. یکی اختلاف در حرکات، چنانکه «نستعین» را به فتح و کسر نون خوانده اند که به گفته ی فراء اولی تلفظ قریش و اسد است و دومی بقیه ی عرب. دیگر، اختلاف در حرکت و سکون، چنانکه «معکم» را هم به فتح عین خوانده اند و هم به سکون آن. دیگر، اختلاف را به ابدال حروف است مانند «اولئک» و «اولالک»، یا: «ان زیداً» و «عن زیداً». دیگر، اختلاف در خواندن همزه یا تلیین آن است مانند «مستهزئون» و «مستهزون». دیگر، اختلاف در تقدیم و تأخیر حروف است مانند «صاعقة» (در لغت قریش) و «صاقعة» (در لغت تمیم). دیگر، اختلاف در حذف یا اثبات یک حرف است مثل «استحییت» و «استحیت» یا: «صددت» و «اصددت». دیگر، اختلاف در ابدال حرف صحیح به یکی از حروف عله [وای] است همچون (امازید) و (أیمازید). دیگر، اختلاف در امالة و تفخیم در کلماتی همچون «قضی، رمی» است که برخی «قضی، رمی» خوانند و بعضی «قضی، رمی». دیگر اختلاف در حرف ساکن است که ساکن دیگری به دنبالش بیابد، بعضی اولی را مکسور کنند: «اشتروالضلالة» و بعضی مضموم: «اشتروالضلالة» [ سوره ی بقره، آیه 16]. دیگر، اختلاف در مذکر و مؤنث است چنانکه بعضی گویند: «هذه البقر»، «هذه النخیل» و بعضی گویند: «هذاالبقر»، «هذاالنخیل». دیگر، اختلاف در ادغام است مانند «مهتدون»، که برخی «مهدون» گویند. دیگر، اختلاف در اعراب است مانند «مازید قائم» و «مازید قائماً» یا «ان هذین» و «ان هذان»؛ که بنوحارث بن کعب در هر حالت، «هذان» با الف آرند. دیگر، اختلاف در جمع است مانند «اسری» [سوره ی انفال آیه 67] و «اساری» [سوره ی بقره، آیه 85]. دیگر، اختلاف در تحقیق یا اختلاس است مانند «یأمرکم» (به ضم یا سکون راء) و «عفی له» (به کسر یا سکون فاء). دیگر، اختلاف در وقف «ة» تأنیث است مانند «هذه امه» (یا: هذه امت). دیگر، اختلاف در زیادت یک حرف است مانند «انظر» و «انظور». و بازگوید: «اتفاق می افتد که یک لغت دو صورت دارد مانند حصاد و حصاد، یا سه صورت مانند: زجاج، زجاج، زجاج یا چهارصورت... و می شود که یک کلمه پنج صورت داشته باشد، مانند شمال، شمل، شمأل، شمل، شمیل؛ و می شود که شش صورت داشته باشد: قُسطاس، قِسطاس، قُصطاس، قُستاط، قِسّاط و قُساط» [این کلمه به معنای ترازو است و ظاهراً اصل یونانی داشته و در قرآن به صورت اول آمده است: سوره ی اسراء آیه 35].
گذشته از اختلاف در تلفظ کلمات، تفاوتهای بسیار در نامهای اشیاء داشتند که منشأ کثرت مترادفات عربی است مثل ذهب، عسجد (= زر)، غیث، مطر (= باران)، قمح، بر (= گندم).
جاحظ در البیان و التبیین گوید: «قمح لغت شامی است، حنطة لغت کوفی و بر لغت حجازی». مفسران در تفسیر کلمه ی فوم [ در آیه 61 سوره ی بقره] آن را هم به معنای گندم گرفته اند. گذشته از اسامی، افعال مترادف هم دارند مثل: تقاتلوا، تعارکوا، تحاربوا، تواقعوا تخاصموا، (همگی به معنای جنگ و درگیر شدن). گاه مترادفها در واقع لهجه های مختلف از یک لغت با تغییری از قبیل قلب و ابدال و حذف و اضافه هستند مانند جدف، حدث (= قبر) ثابوت، تابوه، تابوت و ادکر، اذکر و ساط، شاط (به معنای آمیخته و درهم شدن) و لثام، لفام (در معنای روبنده و یا شماق) و سجعت الحمامة (= سجحت الحمامه) و حظوة و حظة (در معنای کام دل یافتن و بهره بردن).
چند لغت به یک معنی در عربی فراوان هست و در کل، به اختلاف لهجه ها و گوناگونی قبایل که هر یک برای مقاصد حسی و ذهنی اسماء و افعال وضع کرده اند برمی گردد، و چون لغت نویسان، هر چه بر زبان عرب گذشته جمع کرده اند لذا فرهنگهای عربی این گونه پرماده و حجیم است زیرا در واقع معجم چندین لهجه عربی می باشد که همه در یک سلک کشیده شده. حقیقت اینکه لغت نویسان در تحقیقات خود موارد و معانی استثنایی، مهجور، غلط، متروک و غیر فصیح را جدا و مشخص ساخته و در این باب شواهدی مطرح کرده اند که بسیاری را سیوطی در المزهر حفظ کرده است. اما موقع تألیف همه گونه لغت و معنی را گرد آورده اند مثلاً برای شمشیر پنجاه لغت ذکر شده، یا اسامی شتر، اسب و شیر احصاء گردیده است و در این باب اختلافات و تفاوتهای لغوی قبایل، به مثابه ی منبع پایان ناپذیری یا تقریباً پایان ناپذیر، لغویون را کمک کرده است و شاید اغراق نباشد اگر بگوییم هیچ زبانی در دنیا از لحاظ مترادفات - که باب بسیار گسترده ای است - به پای عربی نمی رسد و همین خصوصیت، زمینه ی آن را فراهم آورده که در نوشتارهای جاحظ و امثال او، تکرار کلمات همصدا و هم معنا ممکن و معمول شده و نثر آهنگین عربی پدید آید.
از موضوعات مربوط به لهجه های قبایل جاهلیت و تفاوت تعبیراتشان یکی هم باب اضداد است. ملاحظه می شود کلمه ای را قبیله ای در یک معنی به کار می برد که در قبیله دیگر نه تنها به معنای مغایر اولی بلکه متضاد آن استعمال می گردد مثل «جلل» که به معنای عظیم است اما به نص فرهنگها در معنی حقیر نیز آمده، و «جون» که سیاه و سفید، هر دو معنی می دهد، و «بسل» به معنای حرام و حلال [و «بلاء» به معنای نعمت و نقمت]. در افعال نیز مانند اسماء متضاد هست همچون «رجا» به معنای بیم و امید داشتن، «شری» به معنای خریدن و فروختن، [و «رغب» به معنی میل و اکراه]. اضداد نیز مانند مترادفات، و به همان دلیل، زیاد است چرا که استعمال قبیله های متعدد بوده. به جهت فراوانی اضداد، لغت نویسان جستارها و کتابهای ویژه آن پرداخته اند، مثل کتاب الاضداد ابن الانباری. وقتی می گوییم اضداد، مقصودمان لغاتی است که به طور روشن و کامل دو معنی متضاد دارند - مانند مثالهایی که گذشت - اما لغت نویسان معنی ضد را توسعه داده شامل تفاوتهای باریک در معنی نیز کرده اند مثلاً (ناء = حمل) و (ناء = حمل بمشقة). و نیز معانی مختلف که از کاربرد مجازی و استعاری پدید می آید در باب اضداد آورده اند، مثلاً عرب واژه ی (سلیم = تندرست) را در مورد مارگزیده هم استعمال کرده اند تا فال نیک زده باشند (8) [یعنی: باکیش نیست و سالم می ماند]، این کلمه و موارد مشابهش را به معنای دقیق از باب اضداد نتوان شمرد بلکه مثالهایی که ابتدا آوردیم و نیز مثالهای زیر از اضداد به معنای واقعی محسوب می شوند: رهوة (= فراز و نشیب)، صریم (= شب و صبح)، صارخ (= فریاد خوان و فریادرس)، زبیة (= پشته، و کنام شیر). تضاد معنی لغت واحد چنانکه گفتیم به این بر می گردد که قبایل دور از هم می زیستند، قبیله ای واژه ای را در یک معنی به کار می برد، قبیله ی دیگر که آن را نشنیده بود به طور کاملاً تصادفی آن را در معنی ضد اولی استعمال می نمود. ابوعبید در کتابش: غریب المصنف در باب اضداد چنین نوشته: «از ابوزیدبن اوس انصاری شنیدم که می گفت: «سدقة» در لغت تمیم به معنای ظلمت و در لغت قیس به معنای نور است. یکی از بنی عقیل چون گوید: «لمقت ألشی» مقصودش نگاشتن و نوشتن است اما [ دیگر] قیسیان همان لغت را به معنای زدودن و محو کردن به کار می برند.» (9) از ابن درید نقل شده که مردی از بنی کلاب (با دیگر افراد قبیله ی عامربن صعصعة) به حضور ذی جدن (از ملوک حمیر) رسد و او بر بلندی نشسته بود، عرب فراز شد تا نزدیک شود. ملک محض احوالپرسی (یا امتحان) گفت: ثب (به زبان حمیری یعنی: بنشین) عرب گفت: سمعاً و طاعة - و خود را از بلندی به پایین پرتاب کرد. ملک پرسید این چکاری بود؟ گفتند بآفرین باشی!، در لغت نزار ماده ی «وثب» به معنای جستن و پریدن است. ملک فرمود: «لیست عربیتنا کعربیتهم»، یعنی عربی ما مثل عربی آنها نیست. (10) تفاوت زبان فصحی نزار با لغت حمیریان جنوب منحصر به این نبود بلکه در بسیاری کلمات معمول قبایل شمال، به علت فاصله و دوری سرزمین شان، اختلاف داشتند.
بیش از این نمی خواهیم به نمایش اختلاف لهجه قبایل عربی ادامه دهیم زیرا طبیعی است که نمی توانیم آنها را استقصاء کرده در صفحاتی چند بگنجانیم. مقصود ما پرده برداشتن از بعضی جنبه های مطلب بود تا روشن شود عرب جاهلی لهجه های گوناگون داشته که لغت نویسان قسمتهایی از آن را ثبت نموده اند و بی شک همه ی آن را ضبط نکرده اند، چه بنفسه مطلوب آنها نبوده بلکه عنایتشان صرفاً معطوف به تذکار کاربردهایی که با لغت شعر جاهلی و زبان قرآن کریم اختلاف داشته، بوده است. به همین جهت غالباً نام قبیله دارای یک لهجه ی شاذ را ذکر نکرده اند و آنجا هم که ذکر کرده اند چنانکه گفتیم نمی توان به روشنی فهمید که کاربرد همه ی قبیله چنان بوده یا بعضی عشایر و یا بعضی افراد آن. و شاید از این همه، دشواری کند و کاو و تحقیق در لهجه جاهلی معلوم شده باشد؛ چه علی رغم مواد فراوان که لغت نویسان گرد آورده اند مطلب واضح نیست و مجال وسیعی برای حدس و پندار باقی می ماند، بویژه اگر بخواهیم لهجه ی خاص قبیله ی معینی مثل تمیم یا هذیل را مشخص سازیم. حتی قدما در نسبت لغات به این یا آن قبیله دچار آشفتگی هستند، واژه ای را گاه به تمیم (یا عشیره ای از تمیم) و گاه به قیس (یا عشیره ای از قیس) منسوب می دارند و بعضی دیگر همان را از قضاعة (عشیره ای یمنی) می دانند. یعنی قبایل دور از هم در انتساب یک واژه یا کاربرد [به روایت لغت نویسان مختلف، یا روایتهای مختلف یک لغت نویس] مشترکند. (11)

پی‌نوشت‌ها:

1- المزهر سیوطی؛ کتاب الصاحبی احمدبن فارس؛ مقاله ی لیتمان در جزء اول از دوره دهم مجله دانشکده ادبیات قاره، و نیز کتاب رابین تحت عنوان: Ancient West Arabian (نویسنده)
2- «امالة» میل دادن به فتحه به جانب کسره و الف به طرف یاء است (رک: سرالبیان فی علم القرآن، حسن بیگلری، چاپ ششم - ص222). - م. (مترجم)
3- «تفخیم» به معنای درشت گفتن و فربه نمودن حروف. «تغلیظ» هم به معنای تفخیم است و برخلاف «ترقیق» که ضعیف و نازک ادا کردن حروف است (همان مأخذ - ص 201). - م. (مترجم)
4- در معجم احادیث نبوی، ونسینگ (161/1) از مسند ابن حنبل نقل کرده است: لیس امبر امصیام فی امسفر (= لیس من البرالصیام فی السفر). - م. (مترجم)
5- «تسهیل» همان توفیق است، «تحقیق» یعنی ادا کردن حق حرف از مخرج مربوط با رعایت صفات آن. (رک: سیر البیان فی علم القرآن، ص 212-3). - م. (مترجم)
6- بر همین قیاس است فوم و ثوم و توم (و نیز اوب و توب و ثوب) که به تصریح کتب لغت هر سه یکی هستند. - م. (مترجم)
7- «انجاص» را گلابی و «احاص» را آلو معنی می کنند. به نظر بعضی محققان اصل هر دو لغت یکی است و معرب انچوچک می باشد. در المعرب جوالیقی (چاپ احمد محمدشاکر، ص 34، حاشیه) آمده است: قال ابن سیدة: الاصل «رز» فکر هوالتشدید، فابدلوا من الزای الاول نوناً کما قالوا» انجاص» فی «اجاص». - م. (مترجم)
8- جوالیقی در رساله ی تکلمة اصلاح ما تغلط فیه العامة گوید، «سلم » به صیغه ی مجهول، تنها به معنای مارگزیدگی می آید. - م. (مترجم)
9- المزهر، ج1، ص 389. (نویسنده)
10- همان، ج1، ص 396. (نویسنده)
11- خواننده توجه خواهد داشت که اینجا سخن از اختلاف در معنی ریشه های لغات است، نه تفاوتهای باریک معانی بیانی که بعد از اسلام و طی چند قرن استعمال وسیع زبان عربی در مقولات مختلف، در کاربرد لغات پدید آمد و برای نمونه در کتاب الفروق اللغویه ابوهلال عسکری (وفات بعد از 395 هـ) احصاء و استقصاء شده است. تفاوتهای دیگری در کاربرد حروف داشته اند مثلاً «لعل» در لغت عقیل و «متی» در لغت هذیل، حرف جر بوده است (ر.ک. شرح قطر، چاپ محیی الدین عبدالحمید، ص249-250. - م. (مترجم)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط