مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
پیش از فرارسیدن عصر عباسی طبقهای از راویان حرفهای به وجود می آیند که کار اساسیشان روایت شعر جاهلی است. بین اینان هم عرب هست و هم موالی، هم از قاریان قرآن هست و هم غیر آن؛ و همگی شهرنشینند و به ویژه در کوفه و بصره می زیند. نه تنها شعر روایت می کنند بلکه اخبار و ایام جاهلیت را نیز. اینان در مسجد جامع برای خود حلقه و جلسهای دارند که در آن طلبه گرد می آیند. راوی، لغات نادر را معنی می کند یا یک نص تاریخی را تفسیر می نماید.
مهمترین این روات حرفهای عبارتند از ابوعمروبن علاء، حمادراویه، خلف بن احمر، محمدبن سائب کلبی و مفضل ضبی. منبع روایات اینان بدویان بودند و بعضیشان حتی به نجد سفر کردند تا آب از سرچشمه بردارند و اشعار و اخبار جاهلیت را از مأخذ بکر و دست نخورده برگیرند. گاه نیز خود بدویان به کوفه یا بصره که مرکز عالمان و روات بود می آمدند تا در آنچه می طلبند کمکشان کنند. روات مذکور مهارت بی مانندی در کار خود نشان دادند و به گردآورندگان تمام مواد جاهلیت (اعم از شعر و غیر آن) تبدیل شدند. از مهمترین اسباب این عمل تفسیر واژه های قرآنی بود که از روزگار عبدالله بن عباس به بعد، مفسران در شرح کلمات آن به شعر جاهلی استشهاد می نمودند. در این رابطه گروهی نیز به تأسیس قواعد عربیت و گردآوری لغت پرداختند و عمدتاً بر شعر جاهلی، که معدن لغت و مستند قواعد و قوانین قابل پیروی زبان می بود، تکیه داشتند. با این حال مقاصد تفسیری و لغوی بزدوی از کارکرد و وظیفهی روات جدایی و فاصله گرفت، چه اینان شعر را به خاطر خود آن جمع آوری و روایت می نمودند؛ اشعاری که موج نیرومند روایت دوران اسلامی به روات رسانده بود. نکته مهم که باید دانست آنکه روات، از حاملان اشعار کمتر یاد می کنند و جز در موارد معدود، اسناد را از قلم می اندازند. (1)
با گذشتن مدتی از شروع دورهی عباسی می بینیم این روات در دو مکتب متقابل کوفی و بصری متشکل شده اند. بین قدما شهرت داشت که کوفیان در روایت سختگیری بصریان را ندارند از این جهت روایاتشان پرحجم تر، و شعر بر ساخته و مجعول در آن بسیار است. جالب اینکه بدانیم در حدیث هم کوفیان به جعل و انتحال شناخته شده بودند تا آنجا که مالک بن انس کوفه را «ضرابخانهی احادیث» می نامید که مثل درهم و دینار حدیث ضرب می کنند. ابوطیب لغوی گوید: «شعر در کوفه فراهم تر و بیشتر است لیکن اکثراً ساختگی است یا شعر را به غیر صاحب آن نسبت
داده اند؛ چنانکه از دیوانها پیداست» (2) و بصریان از کوفیان در این باب عیبجویی بسیار کردند و کوفیان نیز متقابلاً همان اتهام را به بصریان بستند و هر گروه، روایت دیگری را مورد تردید قرار می داد. (3) اما اگر رد و ایرادهای مزبور را غربال کنیم معلوم می شود که در مجموع روایات بصری موثق تر از کوفی است. البته این بدان معنا نیست که همه راویان کوفه برخلاف راویان بصره متهمند. در هر دو طرف هم راویان مورد اتهام وجود دارند، و هم راویان ثقه که روایتشان محصور است در امانت و دقت.
شاید سبب اصلی برتری بصره بر کوفه در روایت، آن باشد که بر رأس راویان بصره ابوعمروبن علاء قرار دارد که امین بود، در حالی که سردمدار راویان کوفه حماد دروغپرداز است که بر نقلش اعتماد نمی کند. ابوعمرو از بنیان گذاران مکتب نحو بصری، و صاحب یکی از هفت قرائت مشهور قرآن است و به سال 70 هجری زاده شد و در 154 (یا 159) درگذشت. «در اطلاع بر غریب (حدیث و لغت) و عربیت و قرآن و شعر و ایام عرب و دوران اسلامی داناترین مردم بود و دفترها که از شعر فصحای عرب نوشته بود یک اتاق تا سقف را می انباشت... تا قراء و ناسک گردید و آن همه را بسوخت.» (4) باید گفت این کار زیانی نداشت زیرا هر چه روایت داشت شاگردان بصریش - که او را پیشوا و سرآهنگ خود می دانستند - از وی حفظ و نقل کردند. آوردهاند که گفت: من در شعر عرب فقط این یک بیت را افزودم و به اعشی نسبت دادم:
و انکرتنی و ما کان الذی نکرت *** من الحوادث الاالشیب و الصلعا (5)
یعنی «معشوق مرا نشناخت و آنچه از من او ناشناس آمد چیزی نبود جز پیری و موی ریختگی»
بعضی محققان بر اساس همین اعتراف خواسته اند در روایت او تشکیک ورزند (6) اما خود همین اقرار صادقانه، روایت ابوعمروبن علاء را موّثقتر و محکمتر می نمایاند. و در احوالش دلایلی هست بر اینکه راستگوی و معتمد بوده، چه مردی پرهیزگار و شایسته کار بود و یکی از مراجع قرائت قرآن کریم است. اما حماد سردمدار راویان کوفه از موالی است، به سال 95 هجری زاده شد و در 156 (یا 164) درگذشت. «آوردهاند که در آغاز کار از شطار نابکار بود و با صعلوکان و دزدان همکار. تا شبی خانهای را برید و مال برد؛ در میان، جزوی از شعر انصار بود. حماد برخواند و آن را شیرین و خوش یافت، دریاد گرفت و از بر کرد و از آن پس به طلب شعر و ادب و ایام و لغت عرب برآمد و دزدپیشگی را ترک گفت، تا در علم بدان پایه و مایه رسید.» (7) شاید حکایت زیر نیز از مروان بن ابی حفصة نشانگر وسعت دانش و اطلاع حماد باشد، گوید: «من با طریح بن اسماعیل ثقفی و حسین بن مطیر اسدی با جمعی شاعر بر ولیدبن یزید وارد شدیم، در حالی که تا گردن در جامهی خواب فرو رفته بود، و مردی آنجا ایستاده بود، تا شاعری شعر می خواند آن مرد روی بیت بیت آن تأمل می نمود و برای ولید توضیح می داد که این [مضمون یا تعبیر و واژه] را از کجا گرفته؛ تا آنجا که بیشتر شاعران را رد کرد. پرسیدم این کیست؟ گفتند حماد راویة.» (8) و آورده اند که هیثم بن عدی گفته است: «مردی را به کلام عرب داناتر از حماد ندیدم.» (9) به سبب همین شناخت وسیع که حماد از کلام و ایام و اشعار و اخبار و انساب و آداب عرب داشت، «راویة» نامیدندش و این لقب برای او علم شد، یعنی روایتگر بسیار دانا.
گویند ولیدبن یزید از وی پرسید چگونه و چرا شایستهی لقب «راویة» شدی؟ گفت به سبب آنکه از هر شاعر که خلیفه شناسد یا نامش را شنیده باشد، شعر روایت کنم؛ و بیش از آن، از شاعرانی که نشناسد و نامشان هم نشنیده باشد شعر روایت کنم. دیگر آنکه شعری نشنوم مگر آنکه قدیم و جدیدش را تمیز دهم و تفاوت نهم. ولید گفت به جان پدرت این علم بسیاری است، بگو چقدر شعر از برداری؟ حماد پاسخ داد: فراوان؛ چنانکه به قافیهی هر یک از حروف الفبا صد قصیده بزرگ نزدت می خوانم - غیر از مقطعات - آن هم از شعر جاهلی فقط، غیر از شعر اسلامی. ولید گفت ترا بیازمایم؛ و دستور داد که بخوان. حماد شروع کرد به خواندن، و ادامه داد تا ولید خسته شد و کسی را بر وی گماشت که گوش کند و بشمارد، و عهد گرفت که راست بگوید. آن شخص از حماد، دو هزار و نهصد قصیدهی جاهلی شنید و به ولید گزارش داد. ولید دستور داد صدهزار درهم جایزه به حماد دهند. (10) البته این داستان مبالغه آمیز و اغراق است، لیکن نمایشگر رسوخ اعتقاد به وسعت دامنهی اطلاع و معرفت حماد بر شعر جاهلی در ذهن و فکر معاصران او است.
از بدشانسی کوفه، این روایتگر بسیاردان چیرهدست، فاسد الاخلاق و گمراه و هزال و متهم به زندقه بود. (11) و چون در ریخت و بافت نظم استادی داشت (12) از زبان شاعران جاهلی شعرها می ساخت که روحشان خبر نداشت تا آنجا که به این عنوان شناخته شد و شهرت یافت. اصمعی گوید: با حماد همنشینی کرده ام، سیصد کلمه حرف حسابی از او نشنیدم و روایتش را نپسندیدم. آورده اند حماد در مدح بلال بن ابی بردة (متوفی بعد از سال 126 هجری) قصیدهای خواند و ذوالرمة آنجا حاضر بود به حماد گفت: این شعر از تو نیست، و حماد فوراً اعتراف کرد که شعری جاهلی است. (13) گویند حماد باز روزی نزد ابوبلال رفت، او پرسید، تازه چه داری؟ حماد شروع به خواندن قصیدهای کرد و مدعی شد از حطیئة (14) است در مدح ابوموسی اشعری (جد بلال بن ابی بردة). بلال گفت: «وای بر تو! چگونه من که راوی شعر حطیئه ام از قصیدهی او در مدح جدم با خبر نشده ام؟ - اما رهایش کن، بگذار زبانزد مردم باشد.»
داستان حماد با مفضل ضبی در مجلس مهدی عباسی نیز مشهور است که سه بیت در آغاز قصیدهی زهیر به مطلع: «دع ذا وعد القول فی هرم» افزود، و مفضل آنها را انکار کرد و چون مهدی حماد را سوگند غلاظ و شداد داد که راست بگوید، اقرار نمود که سه بیت را از خود اضافه کرده بودهاست، و مهدی دستور داد منادی کنند که روایت حماد دروغ است و اعتماد را نشاید و همشهری وی - مفضل - را توثیق نمود. (15) بعضی محققان با توجه به تاریخ وفات حماد (156 هجری) و سال به خلافت رسیدن مهدی (158 هجری)، و محل وقوع داستان که قصر عیساباذ (بنا شده در سال 164 هجری به دستور مهدی) است کوشیدهاند اصل واقعه را مورد تردید قرار دهند، (16) اما درگذشت حماد را به سال 164 هجری نیز نوشتهاند و چه بسا در ذکر زمان و مکان داستان اشتباه رخ داده باشد. حتی اگر داستان بالا هم دروغ باشد رفع تهمت از حماد نمی شود همچنانکه نمی توان مثل بعضی محققان آن همه اتهامات را نتیجهی همچشمی کوفه و بصره [و از ناحیهی بصریان] دانست. این عامل عصبیت و رقابت نیست که ابن سلام بصری را وامی دارد که بنویسد: «نخستین کسی که اشعار عرب را گردآورد و روایات را مرتب ساخت حماد راویه است ولی او موثوق نیست چه شعر این را به آن نسبت می داد و در ابیات می افزود» (17)، همین بصریان که حماد را متهم می دارند، همشهری و معاصرش مفضل ضبی را ثقه می شمارند. پس مسأله رقابت دو مرکز نبوده بلکه حقیقت و واقع بودهاست. حتی راویان موثق کوفه که قولشان حجت است با بصریان در متهم نمودن حماد همزبانند، چنانکه ابن الاعرابی کوفی به نقل از مفضل ضبی آورده است که گفت: «حماد راویه شعر عرب را چنان خراب کرد که اصلاح پذیر نیست»، پرسیدند چگونه؟ آیا در روایت به خطا رفته یا اعراب و لفظی را غلط گفته؟. مفضل پاسخ داد: «کاش چنین بود، در آن صورت اهل علم رفع اشتباه می کردند، اما چنین نیست بلکه وی مردی بود آگاه به شعر و لغت عرب و سبکها و مضامین آن، پیوسته از زبان شاعری به سبک خود او شعر می ساخت و وارد اشعار او می نمود، و دیگران از وی نقل می کردند. بدین گونه اشعار قدما ناخالصی و اختلاط پیدا کرد که صحیح آن را جز دانشمندی نقاد تمیز ندهد؛ و چنین آدمی کو؟» (18)
پس اتهام، صرفاً بصری نیست بلکه بصری - کوفی است. بسا که بعضی بصریان در عیبجویی از حماد مبالغه ورزیده گفتهاند: اشعار را غلط یا شکسته و به تصحیف خوانده و دروغساز بوده است. (19) اما اگر این مبالغات را هم کنار بگذاریم باز اصل تهمت دامنگیر حماد هست. لذا بهتر است روایت وی را تا از طریق روات ثقه دیگر نیز نیامده باشد نپذیریم، همچنانکه باید در روایت شاگردان وی از قبیل ابن کناسه (متوفی 207 هـ) و خلف بن احمر راویهی مشهور بصری که از حماد زیاد نقل می کند احتیاط کنیم. و آوردهاند خلف، شعر منحول نزد حماد می برد و او می پذیرفت و روایت می کرد. (20)از روات کوفی معاصر حماد، برزخ عروضی است که مشهور به جعل و از دروغگوترین راویان بود. (21) دیگر، جناد است که اشعار را درهم می نمود و به تصحیف یا غلط می خواند. (22) کوفه در عین حال که گرفتار چنین راویان جعالی بود که از اصل غیر عربی بودند، (23) روات موثق هم داشت که بر رأسشان مفضل بن محمدبن یعلی ضبی (متوفی حدود 170 هجری) قرار دارد. او دارای آگاهی دقیق به اشعار و اخبار و انساب و لغات عرب جاهلی بود و راویان کوفه و بصره در سندیت و راستی گفتار او همداستانند. و مجموعهی بزرگی از اشعار جاهلی فراهم آورد معروف به مفضلیات؛ و آن دل انگیزترین اشعار مستند جاهلی است که به ما رسیده و در صحت آن تردید نیست.
اگر در فاصلهی زمانی بعد از مرگ ابوعمروبن علاء توجه خودت را به بصره معطوف داریم به خلف احمر می رسیم که هدف تیرهای اتهام است. خلف در معرفت اشعار و اخبار عرب کمتر از حماد نبود بلکه شاید جلوتر بود. چرا که هم شاعری برجسته بود هم شعرشناس. پدر و مادرش اهل فرغانه بودند، لذا از موالی است. در 115 هجری متولد و در حدود 180 هجری وفات یافت. ابن سلام گوید: «اصحاب ما (یعنی بصریان) متفقند بر اینکه او در شناخت شعر هوشمندترین، و در بیان نظرش راستگوترین اشخاص بود و ما اگر شعری را از او اخذ کرده باشیم چنین می انگاریم که از گویندهی آن شنیدهایم.» (24) اما گواهی ابن سلام، خلف را از تهمت زدگی در روایت مبری نمی سازد چرا که خود خلف از شهود این اتهام است و ادعا کرده است که شعر تقلبی نزد حماد می برد و ناسره را سره قالب می زد؛ آنگاه خود همان را از وی روایت می نمود. گفتهاند که از مجعولات خلف یکی لامیهی منسوب به شنفری است به مطلع زیر:
اقیموا بنی امی صدور مطیکم *** فانی الی قوم سواکم لامیل (25)
یعنی «ای فرزندان مادر من، سینه چهارپایان خود را راست کنید (شتران خود را برپا سازید و آمادهی حرکت شوید) که من به سوی گروهی غیر شما مایلم.»
همچنین لامیهی منسوب به تأبط شراً خواهرزادهی شنفری که مطلعش این است:
ان بالشعب الذی دون سلع *** لقتیلاً دمه مایطل (26)
یعنی «همانا در درهای که نزدیک شکاف کوه است، کشتهای هست که خونش هدر نمی شود».
و اصمعی کراراً جعل و دستبرد خلف را تصریح کرده، گوید: «وی بسیاری شعر مجعول به شاعران عبدالقیس و غیره بربست؛ به خاطر ترفند و ریشخند؛ و کوفیان و بصریان آن اشعار را از وی روایت کردند.» (27) در همین رابطه، اصمعی یک جا هم به راویان کوفه تاخته که هرچه به دستشان رسد می پذیرند: «راویانی بی تشخیصاند؛ برای من چهل قصیده خواندند و به ابودؤاد ایادی نسبت دادند که همه را خلف احمر سروده است. (کوفیان) جماعتی هستند که فراوانی و انبوهی نقل و روایت به اعجابشان وامی دارد؛ بدان می نازند و مورد رجوع و استفاده می سازند.» (28) چنین می نماید که بصریان روایات خلف را طرد و رد می کردند، در حالی که کوفیان یعنی همان روات حماد و غیره از وی روایت می نمودند. بیان زیر از مبرد روشنگر مطلب است: «کسی داناتر از خلف به شعر و شاعران دیده نشده است، و در بدل سازی ضرب المثل بود. از زبان اشخاص مختلف شعر میساخت، کاملاً شبیه اشعار شاعر مورد انتساب. آخر تنسک ورزید و هر شبانه روز یک بار ختم قرآن می کرد. ملوک، مالهای هنگفت بدو می دادند تا در یک بیت شعر مشکوک نظر بدهد اما نمی پذیرفت و می گفت: آنچه گذشت مرا بس؛ و نیازی به افزودن ندارم. کوفیان از آن پس که حماد بمرد به خلف روی نهادند و اشعار و روایاتشان را بدو عرضه داشتند، چرا که از حماد، روایت و نقل بسیار داشت و خود به جایی رسید که حماد نرسیده بود. و آخر که قراء و ناسک شد، نزد کوفیان رفت و آنچه در اشعار دخل و تصرف کرده و برایشان فروخوانده بود بازنمود اما راویان کوفه گفتند: «آن روزها که این اشعار را برای ما روایت می کردی در نظر ما از امروز راستگویتر بودی؛ و بدین گونه آن اشعار در دفاتر کوفیان تا امروز باقی است.» (29)
از اینجا معلوم می شود که راویان کوفه روایات خلف را به اضافهی روایات حماد نقل کردند. لیکن بصریان فقط بعضیشان روایت خلف را پذیرفتند اما بیشترشان، به ریاست اصمعی، آن را رد کردند. اصمعی در بصره همان جایگاه و پایگاه را دارد که مفضل ضبی در کوفه. معاصران اصمعی و نسلهای بعد، اطلاع گستردهاش را بر اخبار و اشعار جاهلیت ستوده، و به وثوق و عدالتش گواهی دادهاند؛ هر چند این همه رقیبانش را از زبان درازی در حق وی بازنداشته است. اما آن اعتراضات مردود است و اصمعی به راستی در اوج راستگویی و امانت بود؛ و در ضمن عربی اصیل. در حدود سال 122 هجری متولد و در 215 (216 یا 217 هم گفتهاند) درگذشته. ابی جنی دربارهی او گوید: «اصمعی سرآهنگ راویان و ناقلان بود و محضرش بارانداز و محط رحال اهل کمال. هنگامی که هنوز جوان بود استادان و سرآمدان قرائت نزدش می رفتند تا از او قرائت نافع [بن عبدالرحمن لیثی متوفی 169 هجری] بیاموزند.... اما کلام لایعنی و بی اعتبار جاهلان که گویند اصمعی در اشعار عرب از خود افزوده و چنین کرده و چنان گفته، درگذشتنی و نشنفتنی است.» (30) ابوطیب لغوی گوید: «اما در باب آنچه عوام و بی سر و پایان از نوادر عرب آرند و به اصمعی بربندند... (باید گفت) کجا آن همه پندار و ادعا را باور توان کرد. حال آنکه اصمعی جز بر اجماع علماء فتوی نمی داد و در نظرات خاص و انفرادی تأمل ورزیده نظر نمی داد و جز فصیحترین لغت را تجویز نمی نمود و در رد غیر آن اصرار و تأکید داشت.» (31) اصمعی مجموعهای از شعر کهن ترتیب داده که در دقت و صحت همانند مفضلیات است و دواوین متعدد از او روایت کردهاند که معروفترینش دیوان امرءالقیس و نابغه و زهیر و طرفه و عنتره، علقمه بن عبده (ملقب به فحل) است.
در همان زمان دو عالم بزرگ به نام ابوعبیده و ابوزید می زیستند. ابوزید به گردآوری لغات و لهجههای شاذ اهتمام داشت و در سن حدود صدسالگی به سال 214 یا 215 هجری درگذشت، او عرب، و از تبار انصار خزرجی بود. اما ابوعبیده (معمربن مثنی، تولد حدود 110 وفات حدود 211) از موالی است با گرایش علنی و شدید به شعوبیگری. البته راویان توثیقش کرده اند، (32) اما بهتر است در این نظر از آنان پیروی نکنیم و اصمعی و ابوزید را بر وی مقدم داریم. ابوعبیده به انساب و ایام عرب می پرداخت و شرحی که بر نقایض جریر و فرزدق نوشته معروف است.
در کنار اینان که نام بردیم راویان قابل اعتماد یا غیر قابل اعتماد دیگری هم هستند از قبیل هیثم بن عدی متوفی 206 هجری که به اخبار تاریخی توجه داشت و در روایتش مناقشه کردهاند؛ از او متهم تر محمدبن سائب کلبی متوفی 146 هجری و پسرش هشام متوفی 204 هجری است که هر دو از جعالان بزرگند. از هشام نقل شده که گفته است: «من اخبار و انساب و تاریخ و نام و نسب امیران منذری و سالهایی را که هر یک از سوی خسروان ایران حکومت کردند، از کتابهاشان در حیره به دست آوردم.» (33) و در ردیف همین مورخانند واقدی و مداینی.
نسل بعدی اینان یعنی شاگردانشان، روات قرن سوم هستند که مهمتر از همه ابوعمرو شیبانی متوفی 213 هجری و ابن الاعرابی متوفی 231 هجری است که هر دو کوفی بودند و بعد از اینها در کوفه راویان بسیار پیدا شدند، همچون محمدبن حبیب، و ابن سکیت متوفی 244 هجری و ثعلب متوفی 291 هجری. اما ختم سلسلهی راویان بصره ابوسعید حسن بن حسین سکری متوفی 275 است که بین روایات کوفی و بصری توفیق داد و افتخار گردآوری بسیاری از دیوانهای جاهلی بدو برمی گردد.
از همهی آنچه گفتیم واضح می شود که روایت شعر جاهلی از آغاز با تصحیح و تنقیح همراه بوده و اگر بعضی راویان متهم هستند، عالمانی معتمد و حجت همچون مفضل کوفی و اصمعی بصری در کمین و بیدارکار بودهاند و مثل روایت شعر جاهلی همانند روایت حدیث نبوی است که در این نیز جعل بسیار راه یافته اما عالمان حدیث توانستند سره را از ناسره بازشناسند و کتابهای ششگانه مشهور حاوی احادیث درست (صحاح) را در اختیار ما بگذارند. روایت شعر هم، چنین است که در آن فساد و اختلاط فراوان وجود داشت اما شعرشناسان معتمد با کمال مهارت توانستند درست و غلط و راست و دروغ آن را جدا کنند. حتی ابن سلام در این باب، شعردانان را بر محدثان رجحان می نهد و به نقل از یحیی بن سعید قطان می آورد که «راویان شعر خردمندتر از راویان حدیثند، چه اینان حدیث ساختگی زیاد نقل کردهاند اما راویان شعر به محض شنیدن شعر منحول را محک زده می گویند این مجعول و برساخته است.» (34)
پس با وجود مناقشات و اتهامات زیاد در حوزهی روایات ادبی نباید دچار لغزش شده در کل شعر جاهلی طعن روا داریم. ما فقط آن روایات را که راویان ثقه، بحق، مورد حمله قرار دادهاند یا تحقیقات جدید، ما را به غلط بودن آن رهنمون می شود طرد می کنیم و آنچه می ماند - یعنی تمام روایات راویان معتبر و معتمد مانند مفضل و اصمعی که سخت حقیقت جو بودند، صحیح خواهد بود.
به این ترتیب از شعر جاهلی آنچه از امثال حماد و خلف احمر رسیده یا از طریق اصحاب اخبار (= مورخان) همچون عبیدبن شریه و کلبی (پدر و پسر) آمده، یا قصص گویان به اعراب بائدة (باستانی و منقرض شده) بربستهاند، و نیز هر چه راویان در آن اختلاف دارند کنار می گذاریم. اما هر چه در آن اتفاق نظر دارند یا از کسانی که قولشان حجت است رسیده باشد قابل پذیرش است. قدما نیز به همین قیاس عمل می کردند. ابن سلام گوید: «حقیقت آن که علما در شعر اختلاف دارند؛ همچنانکه در بعضی مسایل دیگر؛ اما آنچه در آن هم عقیدهاند کس را نرسد که از آن تجاوز کند» و نیز گوید: «وقتی دانشمندان و راویان راستگفتار، روایت شعری را باطل می دانند، کسی حق ندارد از دفتری آن را رونویس کند یا از دفترخوانی نقل نماید.» (35) طبقات ابن سلام حاوی انبوهی از نقد روایات و راویان از دیدگاه حوزهی بصری است. ابن سلام گاه قصایدی را که انتسابش صحیح است برمی شمارد، برای نمونه گفتار او را در باب طرفة و عبیدبن الابرص می آوریم: «از جملهی دلایل بر از میان رفتن شعر و تباه شدن آن این است که از طریق راویان درست گفتار تنها ده قصیده از طرفه و عبیدبن الابرص به دست داریم، که اگر هیچ شعر (نغز) دیگری نداشتهاند این مقام و شهرت را نمی یافتند، و اگر آثار سست و بی ارزشی که نقل می شود از ایشان باشد شایستهی همین مقام که دارند نیز نیستند. پس به عقیدهی ما شعر خوب زیاد داشتهاند و از دست رفته. و شاید به همین دلیل، اشعار مجعول که بدیشان بستهاند بیشتر است، زیرا از شاعران برجستهی قدیم بودند و چون شعر صحیحشان کم بود مجعولات بسیار به آن دو نسبت داده شد.» (36) جای دیگر در مورد اشعار منسوب به عبیدبن الابرص دایرهی شک را توسعه داده گوید: «ذکر قدیم و شهرت عظیم دارد، لیکن شعرش درهم و از دست رفته است و من جز این قصیده را از او ندانم:
أقفر من اهله ملحوب *** فالقطبیات فالذنوب» (37)
یعنی «ملحوب و قطبیات و ذنوب، از ساکنان خود خالی ماند.»
ابن سلام گاه نیز روی بیت یا ابیات معینی منسوب به یک شاعر جاهلی تأمل کرده به صراحت می گوید جعلی است، چنانکه بیت زیر را از نابغه نمی داند:
فألفیت الامانة لم تخنها *** کذلک کان نوح لایخون
یعنی «ترا یافتم که در امانت خیانت نکردهای، و چنین است که نوح خیانت نمیکرد».
و می افزاید: اهل علم اجماع دارند بر اینکه نابغه این شعر را نگفته است.» (38)
بدین گونه عالمان و روایتدانان و لغت شناسان، شعر جاهلی را از آلودگی های بسیار پیراستند؛ هر چند منکر آن نیستیم که چه بسا از باب تنقیح در اشعار دست بردهاند - که البته بسیار محدود است - مثلاً به جای واژهای واژهی دیگر گذاشتهاند یا بعضی الفاظ را به لهجهی قریش برگرداندهاند. در واقع گاه در شعر شاعران قبایل، اثری از لهجههای محلی تراوش کرده بود که علما «اصلاحش می نمودند»، همچنانکه وزن بعضی قصاید را درست می کردند. اما به طور کلی و در مجموع، جوهر شعر جاهلی را با دقت محافظه کارانهای حفظ کردند و توانستند مقدار قابل توجهی از آن را به نسلهای معاصرشان و آینده منتقل سازند؛ به صورتی که تقریباً با اصل برابر است.
پینوشتها:
1- مصادرالشعرالجاهلی ص 255 به بعد (نویسنده)
2- مراتب النحویین، ص 74. (نویسنده)
3- مصادرالشعر الجاهلی ص434 به بعد. (نویسنده)
4- البیان و التبیین 1/321. (نویسنده)
5- الاغانی (چاپ دارالکتب) 143/3 (نویسنده)
6- رک: مقالهی مرگلیوث در مجله انجمن سلطنتی آسیائی شمارهی ژولای 1925 ص 429 تحت عنوان: The Origins of Arabic Poetry و تاریخ الادب العربی بلاشر، 1/111 (نویسنده)
7- الاغانی 87/6 (نویسنده)
8- الاغانی 71/6 (نویسنده)
9- ترجمهی حماد را در معجم الادباء یاقوت 10/ 265 ببینید. (نویسنده)
10- الاغانی، ج6، ص 71؛ معجم الادباء، ج10، ص259. (نویسنده)
11- الحیوان، ج4، ص447؛ الاغانی، ج6، ص 74؛ امالی سید مرتضی، ج1، ص131؛ لسان المیزان، ج2، ص353 و ج3، ص173. (نویسنده)
12- المزهرج 2، ص 406 (سیوطی می نویسد که اصمعی از اشعار حماد روایت کرده است). در الاغانی، ج5، ص209، ابیات محکمی از حماد نقل شده است. (نویسنده)
13- الاغانی، ج6، ص 88. (نویسنده)
14- طبقات ابن سلام، ص40-41.
ناصرالدین اسد [در مصادر الشعر الجاهلی] کوشیده است نسبت قصیدهی مذکور را به حطیئة درست کند به این دلیل که دیوان حطیئة را مداینی روایت کرده، اما این در صحت انتساب قصیده کافی نیست. - مؤلف (نویسنده)
15- الاغانی، ج6، ص89 به بعد. (نویسنده)
16- نگاه کنید به مقدمه لایل بر مفضلیات، ص 18 به بعد، و نیز مقالهی برینلش در مجله O.L.Z 1926 و ص 829 به بعد؛ و مصادر الشعر الجاهلی، ص442. (نویسنده)
17- ابن سلام، ص 40. (نویسنده)
18- الاغانی 89/6، معجم الادباء 265/10 (نویسنده)
19- الاغانی 89/6 و نیز 283/8 (نویسنده)
20- مراتب النحویین ص 47 و 72، الاغانی 92/6 (نویسنده)
21- انباه الرواة 1 /242 الفهرست (چاپ مصر) ص107 (نویسنده)
22- احوال او را در معجم الادباء ببینید، نیز رک: الفهرست ص135 (نویسنده)
23- پیداست که مؤلف در اینجا تعصب عربی به کار برده و مدارک تاریخی و عینی را با قضاوت ارزشی و پیشداوریهای ذهنی به هم آمیخته است. در اینجا مجال بحث نیست که چرا امثال مهدی عباسی و اطرافیانش، ایرانیان فاضل را به عنوان غیر مشخص «زندقه» انگ دروغسازی می زدند. در مورد حماد، آنچه هست، به نظر می آید که گاه محض اظهار مهارتی، یا دست انداختن مدعیان عربیت و معرفت جاهلیت (بویژه از خود عربها) چیزهایی از خود می ساخته و بر سر زبانها می انداخته، و هرگاه متوجه حقیقت امر می شدهاند فوراً اقرار می کرده است، چنانکه خلف احمر نیز استادش حماد را گاه به شوخی می آزمود. اما اینکه خلیفهی غاصب و جنایتکار عباسی، بهوس، کسی را تعدیل و توثیق یا جرح و تکذیب کرده باشد؛ یا نوادهی ابوموسی اشعری فلان حرف را زده باشد؛ ملاک بحث علمی و تحقیقی نمی تواند قرار گیرد. جالب اینکه برای همین مهدی عباسی در تجویز شرط بندی بر سر کبوتران، حدیث ساختند و نگفت دروغ است!. - م. (نویسنده)
24- ابن سلام، ص21. (نویسنده)
25- الامالی، ج1، ص 156. (نویسنده)
26- العقد الفرید، ج6، ص 157؛ الحیوان، ج1، ص 182؛ مصادر الشعرالجاهلی ص 458 به بعد. (نویسنده)
27- مراتب النحویین، ص 47. (نویسنده)
28- الموشح مرزبانی، ص251 به بعد. (نویسنده)
29- مراتب النحویین، ص47. (نویسنده)
30- الخصایص، ج3، ص311. (نویسنده)
31- مراتب النحویین، ص49. (نویسنده)
32- انباه الرواة ج3، ص 280. (نویسنده)
33- تاریخ طبری (چاپ لیدن)، بخش اول، ص 770. (نویسنده)
34- ذیل الامالی، ص105. (نویسنده)
35- طبقات ابن سلام ص6 [«دفتر» و «دفتر خوان» را معادل «صحیفه» و «صحفی» آوردهایم. - م.]. (نویسنده)
36- ابن سلام، ص23. [مؤلف، عبارت ابن سلام را ناقص ذکر کرده بود که از متن اصلی به صورت کامل ترجمه شد. - م.]. (نویسنده)
37- ابن سلام، ص116. (نویسنده)
38- ابن سلام، ص49 و بعد. (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.