مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
عرب در جاهلیت به تدوین شعر نپرداخت و آنچه گفته می شود بعضی شعرا مقطوعاتی از شعر خود را نوشته یا نویسانیدهاند - اگر راست باشد - عملا دلالت بر اندیشهی تدوین اشعار نمیکند. احیاناً قطعه شعری بر جهاز شتر یا سنگ یا پوست نوشته می شده تا قبیله را از حادثهای آگاه سازد. و نیز روایت حماد حاکی از این که به دستور نعمان بن منذر، اشعار عرب یا آنچه در مدح او و خاندانش سروده شده بود تدوین گردیده باشد مورد قبول نیست، به دلیل آنکه حتی یک راوی معتبر نمییابیم که مدعی باشد از دفتر و دستک زمان جاهلیت شعر نقل می کند؛ یا گفته باشد که یک شاعر جاهلی از روی کاغذ قصیدهاش را برمی خواند. شاعران معمولاً شعر خود را از بر انشاد می نمودند و کسانی بودند که قصیدهای در طول یک سال یا کمتر می ساختند. در این مدت شاعر، پیش خود شعرش را بازخوانی می کرد و با تکرار در حافظهاش نقش می بست، آن گاه انشاد می نمود و اشخاصی نقل می کردند. و سخن جاحظ ناظر به همین نکته است که گوید: «همه چیز عرب بدیهه و ارتجالی و الهامگونه بود... همین قدر کافی بود که شاعر عرب، خیالش متوجه محوری شده در راستای مقصدی بیفتد، معانی فوج فوج از راه می رسیدند و الفاظ هجوم می آوردند، اما شاعر آن را برای خود ثبت نمیکرد.» (1)
در صدر اسلام نیز همین طور، عرب شعر را انشاد می نمود و جز در موارد خاص و معدود، ثبت نمیکرد. تا شهرهای بزرگ برپا شد و عرب به اشعار قدیمشان رجوع کردند. اندیشهی تدوین از طریق ثبت غزوات و احادیث پیغمبر و ضبط بعضی وقایع تاریخی راه خود را گشود. زیادبن ابیه کتابی در مثالب (بعضی قبایل عرب)، و عروة بن زبیر غزوات و جنگهای پیامبر را تدوین کرد؛ معاویه به غلامانش دستور داد افادات عبیدبن شریه را تدوین کنند؛ بعضی صحابه و تابعین نیز به تدوین احادیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) پرداختند. شاید جریان تدوین حدیث، روشنگر آن باشد که شعر به چه طریق تدوین گردد. ملاحظه می شود که بسیاری از صحابه و تابعان، تدوین حدیث را جایز نمیشمردند و تنها پس از هجرت، تدوین کلی احادیث آغاز گردید و به همین قیاس توان گفت که علی رغم توجه شدید قبایل به شعر شعرای دورهی جاهلیت - که مناط شرافت و افتخار و سند مناقب آنان و معایب دشمنانشان محسوب می شد - تا بعد از بنی امیه به تدوین آن مصمم نشدند.
چنین می نماید که هنگام تدوین شعر، اخبار و احوال شاعران را هم ضمیمه می کردند. شاید نخستین اشاره به این مجموعهها همان باشد که در احوال حماد آوردیم (که در دوران دزدپیشگی، شبی خانهی مردی را برید و از جمله چیزهایی که برد جزوی از شعر انصار بود) و از همو روایت کردهاند که گفت: روزی ولیدبن یزید مرا احضار نمود؛ با خود اندیشیدم که یا راجع به قریش (نسب پدری ولید) خواهد پرسید یا راجع به ثقیف (نسب مادی ولید). پس دو کتاب قریش و ثقیف را از نظر گذرانده به حضورش شتافتم. (2) ابن الندیم به نقل از ثعلب آورده است که ولیدبن یزید، دیوان عرب و اشعار و انساب و لغت عرب را جمع می کرد و از حماد و جناد کوفی درخواست آنچه نزدشان هست بدو دهند و (دادند و پس از استفاده) مسترد نمود. (3)
اگر اخبار بالا صحیح باشد، دلیل بر آن است که از اوایل قرن دوم هجری مجموعههای تاریخی قبایل شروع به پیدایش کرده بود که زمینهی تدوین جزوات شعر مختص به هر قبیله توسط راویان را فراهم ساخت؛ مانند دیوان الهذلیین که در دست است.
بعد از عصر ولیدبن یزید، با ابوعمروبن علاء مواجه می شویم که البته بر روایت تکیه داشت، اما علاوه بر روایت، بسیاری از اشعار و اخبار را ثبت می نمود چنانکه گفتهاند: یک اتاق پر تا نزدیک سقف دستنوشته داشت و بعد که زاهد شد آن همه را سوزانید؛ و به گفته جاحظ، دیگر به آن اطلاعات که گرد آورده بود دست نیافت و چیزی باقی نمانده بود مگر آنچه در یاد داشت، زیرا منابع اطلاعش عموماً سالخوردگانی بودند که جاهلیت را دریافته بودند. (4) حماد نیز ظاهراً به روایت بیش از کتابت، عنایت می ورزید. حتی می توان گفت که اصلا به کتابت نپرداخت بلکه شاگردانش به نقل از او می نوشتند. ابن الندیم گوید: «از حماد کتابی دیده نشده بلکه اشخاصی از او روایت کردهاند و بعداً به صورت تصنیفات درآمده.» (5) به مفضل ضبی تصنیف کتبی را نسبت دادهاند اما آنچه مسلم است مفضلیات را خود ننوشته بلکه انشاد می کرده و شاگردانش نقل و کتابت می نمودهاند. (6)
شاید برخطا نباشیم اگر بگوییم روات نخستین آنچه را برای شاگردانشان روایت می کردند تدوین ننمودند؛ و نه تنها روات شعر بلکه همهی راویان تاریخ جاهلی نیز. چنانکه اخبار محمدبن سائب کلبی را هم پسرش هشام به صورت کتاب درآورد. همچنین خلیل بن احمد خود کتابی در نحو ننوشت بلکه تقریرات و املای او را سیبویه در تألیف مشهور خود گردآورد. شاید در مسأله عدم کتابت، راویان حدیث بر روات شعر و لغت تأثیر گذاشته باشند؛ بویژه که اینان به روایت بیشتر نیاز داشتند چه تلقین شعر می باید شفاهی باشد تا «لحن» و اشتباه پیش نیاید. لذا در اواخر قرن دوم و اوایل قرن سوم کسانی را که شعر غلط می خواندند، به تعریض، «صحفی» می نامیدند، یعنی دفترخوان است و از راه کتاب یاد گرفته و از دهان استادان و عالمان شعر و لغت استماع نکرده است. از همین جاست که روایت کسانی را که از مجموعههای تدوین شده نقل می کردند ضعیف می دانستند مگر آنکه آن را به راستی از استادی اخذ کردهباشد. به همین دلیل ابن سلام راویاتی را که از این کتاب نقل شده تضعیف می کند و می نویسد: «لیس لاحد أن یقبل من صحیفة و لا یروی عن صحفی»
افتخار تدوین شعر جاهلی به شیوهی منظم مبتنی بر جرح و تعدیل روات به راویان نسل بعد می رسد. بر رأس اینان اصمعی است که همتش مقصور بر گردآوری شعرهای جاهلیت در دیوانها و مجموعههای صحیح است. این راویان تدوینگر به آنچه شفاهاً از روات نسل پیشین استماع کردهبودند بسنده نکرده شخصاً بار سفر صحرا بستند تا آنچه شنیدهاند تصحیح و تثبیت نمایند؛ چنانکه از اصمعی معروف است. راجع به ابوعمرو شیبانی نوشتهاند که راهی بادیه شد با دو ظرف بزرگ مرکب؛ و تا آن همه را صرف نوشتن مسموعات از عرب نکرد، بازنگشت. (7)
بعضی اعراب صحرانشین نیز که به مراکز شهری آمده ساکن شده بودند این نیاز روات را برمیآوردند. مهم این است که روات نسل دوم مانند نسل پیشین به حافظه اکتفا و اعتماد نکرده بلکه آن را یادداشت و تدوین و نگهداری می کردند و در مجالس درس برای طلاب می خواندند و اینان می نوشتند. موج تدوینگری دامنهی وسیعی به خود گرفت و هر کس به الفهرست و دیگر کتب تراجم مراجعه کند متوجه این فعالیت و جنبش گسترده تألیف و تصنیف خواهد شد. مثلاً هشام بن محمدکلبی حدود یکصد و چهل کتاب به جا گذاشته، آثار مداینی هم کمتر از آن نبودهاست. هیثم بن عدی پنجاه تألیف به میراث گذاشت که اکثر این کتابها مفقود گردیده، لیکن بعضی عناوین نمایشگر توجه به شعر است مانند اخبار خزاعة مداینی و اخبار طیء از هیثم بن عدی. همچنین کتاب الاصنام کلبی که منتشر شده مبرا است از شعر جاهلی؛ و نشان می دهد که وی در کتبش شعر بسیار می آورده است.
با این حال در قبال مورخان پیشگفته، کسانی هم بودهاند که در گردآوری شعر دقت به خرج ندادهاند و در این میان شاید بی دقتی ابن اسحاق سیرهنویس از همه مشهورتر باشد که ابن سلام علیه او صدای اعتراض برداشته: «از جمله کسانی که شعرا را خراب کرد و به ابتذال کشید و هر نظم سستی را نقل کرد محمدبن اسحاق بن یسار (از موالی آل مخرمة بن مطلب بن عبد مناف) است که چون از اعمال سیر بود از او شعر را نیز می پذیرفتند، و خود اعتذار جسته می گوید: من شعر ندانم لیکن به دستم می رسد و نقل می کنم. اما این عذر موجهی نیست. در سیرة از مردانی که هرگز شعر نسرودهاند و حتی زنان، شعرها می آرد، و از این هم گذشته به عاد و ثمود اشعار فراوانی نسبت می دهد که البته شعر نیست بلکه کلماتی است به هم بسته و قافیه دار. آیا ابن اسحاق در دل نیندیشیده و از خود نپرسیده که آخر چه کسانی این اشعار را از هزاران سال پیش تا به حال نگهداشته و انتقال داده؟ مگر خدای تعالی نفرمود که آن ستمگران دنبالهشان بریده شد و یکیشان باقی نماند، و قرون بسیار در میان گذشته که خبرش جز خدای نداند» [اشاره به آیه 45، سورهی انعام، آیهی 51 سورهی نجم، آیهی 8 سورهی حاقة، آیهی 70 سورهی توبه و آیهی 38 سورهی فرقان]. (8)
ابن سلام جای دیگر می گوید: «اگر شعر آن است که برای ابن اسحاق جعل کردهاند، یا صحفیون [= دفترخوانان] نقل کردهاند نیازی بدان نیست و دلیل علم نمیشود». (9) ابن هشام نیز در سیرهاش به ابن اسحاق تاخته و بسیاری از اشعار منقولهاش را رد یا نسبت آنها را تصحیح کردهاست.واضح است که این گونه اشعار برساخته منسوب به عرب جاهلی کمترین ارزشی ندارد و مورد انکار راویان حقیقت پژوه نیز قرار گرفته، اما بعضی محققان جدید به اینها چسبیده کل شعر جاهلی را منکر می شوند در حالی که [نقادان از] قدما خود اینها را رد و طرد کردهاند همچنانکه روایات مشکوک امثال حماد و خلف را رد و طرد کردهاند. البته این بدان معنا نیست که درها را بگشاییم و هر چه از جاهلیان نقل شده است بپذیریم. برعکس، ما درها را تنگ می گیریم و جز روایت معتمدانی چون ابوعمروبن علاء و مفضل ضبی و اصمعی را نمیپذیریم زیرا هر چه اینان روایت کردهاند مستند بودهاست.
و شاید مبالغه نباشد هرگاه بگوییم روایات همین معتمدان نیز مادهای خام و نپرورده بود تا اخلاف شان تدوین شعر جاهلی را به کمال رساندند. مشهورترین این گروه ابن الاعرابی و ابوعمرو شیبانی است. گویند ابوعمرو اشعار هشتاد واند قبیلهی عرب را گرد آورد و هر یک کامل می شد آن را مجلد کرده در مسجد کوفه می نهاد. اینکه یک راوی کوفی دیوان قبایل را تألیف کند طبیعی است زیرا خاندانها و اشراف عرب در کوفه می زیستند نه بصره؛ و شک نیست که همین بزرگان از مهمترین کمک کاران حفظ و روایت شعر جاهلی بودهاند تا در قرن دوم هجری به مرحلهی تدوین برسد. چنین می نماید که جزوهی شعر مربوط به هر قبیله شامل مقدار قابل توجهی از اخبار و ایام آن نیز بودهاست و شاید از همین جاست که در کتب مورخان از قبیل ابن کلبی و واقدی نیز شعر فراوان پراکنده است و گویا به مثابهی سند و پایهی کار به شعر می نگریستند. راویان شعر نیز روایات خود را با بسیاری اخبار تاریخی در می آمیختند همچنانکه در شرح نقائض ابوعبیدة ملاحظه می کنیم. از دواوین قبایل، دیوان الهذلیین (به روایت سکری متوفی 275 هـ. ق) باقی مانده که مخلوطی است از اشعار و اخبار؛ و نیز از بهترین نمودارهای درآمیختگی شعر و خبر دیوان ابوذؤیب است.
کتاب اغانی ابوالفرج اصفهانی در بیست و یک مجلد ضخیم که جاهلیان در آن سهم مهمی دارند، دلیل بر انبوهی میراث تدوینگران اشعار و اخبار جاهلی است. ابوالفرج مواد شعر و خبر جاهلی کتاب خود را همراه اسناد می آورد تا منبع آن را نشان داده باشد، و در قبال راویان بسیار محتاط است؛ هر یک را به دروغگویی می شناسد تذکر می دهد اما به لحاظ دقت و حقیقت جویی به روایت آن کس هم که به راستگویی شناخته اکتفا ننموده، به روایت معاصران او و نیز دیوان شعرا رجوع می کند. درست است که اغانی در قرن چهارم هجری تألیف شده اما چنانکه از اسناد کتاب پیداست، مؤلف از راویان قرن دوم و سوم استعانت جسته که آن مرده ریگ هنگفت جاهلی را به صورت مجموعههای شعر و خبر و تراجم و امالی گردآورده و زمینه و امکان تألیفات گران سنگ آیندگان را فراهم نموده بودند. بلکه می توان گفت تألیف کتابهای جامع و فراگیر از همان قرن سوم شروع شد، همچون حماسه ابی تمام و البیان و التبیین جاحظ و کامل مبرد و عیون الاخبار و الشعر و الشعراء ابن قتیبه.
شاید مهمترین راوی نیمه دوم قرن سوم سکری باشد که دیوانهای متعدد روایت کرد. او که از ابن حبیب و ابن سکیت کوفی و ریاشی و ابوحاتم سجستانی بصری اخذ علم و روایت کرده بود جامع روایت بصری و کوفی محسوب می شود. آن گاه به قرن چهارم می رسیم با تألیفات و مدونات بسیار، از قبیل: آثار ابن درید، و ابن الانباری، و (ابوعلی) قالی، و (ابوعبدالله) مرزبانی. کار اینان برآمدی است از کار راویان قرن سوم؛ و همچون ابوالفرج می کوشند اسناد بیاورند و به ذکر آخرین راوی بسنده نمیکنند بلکه سلسلهی روات را تا - مثلاً - ابوعمروبن علاء یا مفضل ضبی می رسانند؛ و بدین گونه به شیوهی (محققان) سلف خود، مادهی شعر جاهلی را با ضعف و قوت روایت حامل آن در دسترس ما گذاشتهاند. بسیاری از اینان نیز همچون روات پیشین، بازهم رهسپار صحرا می شدند [تا دقت و صحت شنیدهها و خواندهها را از اعراب اصیل تحقیق کنند.]
پینوشتها:
1- البیان و التبیین، ج3، ص28. [«محور» را در مقابل «عمود» گذاشتیم؛ باید دانست «عمودالشعر» ساختمان کلی قصیده را گویند، اما در عبارت جاحظ معنی لغوی مراد است. -م.] (نویسنده)
2- الاغانی، ج6، ص 94. (نویسنده)
3- الفهرست، ص 134. (نویسنده)
4- البیان و التبیین، ج1، ص 321. (نویسنده)
5- الفهرست، چاپ مطبعة الرحمانیه، ص 135. (نویسنده)
6- انباه الرواة، چاپ دارالکتب المصریة، ج3، ص 302. (نویسنده)
7- نزهة الالباء انباری، ص63. (نویسنده)
8- ابن سلام، ص 8 به بعد. (نویسنده)
9- ابن سلام، ص 11. (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.