گفتوگو با رضا غلامی رئیس مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا
عصر اندیشه
شما و همکارانتان، تحت عنوان کنگره علوم انسانیِ اسلامی، به طور جدی بر روی تحول بنیادین علوم انسانی کار میکنید. آیا اسلامی شدن علوم انسانی، شبیه ایدئولوژیک کردن علوم انسانی را به وجود نمیآورد؟همیشه به دنبال «هستها» یک سری «بایدها و نبایدها» نیز وجود دارد. هر انسانی که درباره عالم فکر میکند و صاحب برداشت مشخصی درباره جهان است، از محصول تفکر و برداشت خود، به مجموعهای از بایدها و نبایدها دست پیدا میکند. وجود ایدئولوژی در زندگی انسانها به معنای مجموعهای از بایدها و نبایدها، یا ارزشها و ضدارزشها، نمیتواند انکار شود. هیچ کس نمیتواند بگوید من در زندگی فردی یا اجتماعی، هیچ باید و نبایدی ندارم. همین که میگوید باید و نبایدی ندارم، مطمئناً نوعی ایدئولوژی را از خود بروز داده است.
به بیان دیگر، در مقام رسیدن به جهان بینی، باید آزاد بود و زمینه هرگونه اثرپذیری را در فرآیند تفکر از بین برد.
اصل گرایش به اسلام که از اثبات وجود خداوند یکتا و سپس نبوت و وحی آغاز میشود، یک امر محققانه و آزاد است. انسان باید خود را از انواع بردگیهای فکری رها کند و بدون در نظر گرفتن تعلقات و تعصبات گوناگون و با اتکاء به تعقل صحیح، به حقانیّت خدا، نبوت و وحی دست پیدا کند. اگر به فلسفه و کلام اسلامی نگاه کنید، میبینید که یک فیلسوف اسلامی، صرف نظر از ایمانی که دارد، در به نقد کشیدن آموزههای اساسی دین و پیدا کردن دلیل عقلی محکم برای آنها، با هیچ خط قرمزی روبه رو نیست؛ اما زمانی که یک فرد و یا یک جامعه آزادانه مسلمان و مومن شد و از باورها و عقاید اسلامی بهرهمند گردید، طبیعی است که این باورها و عقاید در علمی که متولی حل مسائل و نیازهای اوست و در سیستم مدیریتیای که عهدهدار ساماندهی زندگی اوست، از جایگاه مشخصی برخوردار است. مگر میتوان در زندگی فردی و اجتماعی عقایدی داشت که در قالب مجموعهای از ارزشها و ضدارزشها اثری نداشته باشد؟ حضور ارزشهای اسلامی در زندگی یک مسلمان، منافاتی با آزاداندیشی او ندارد. مسلمان آزادانه فکر میکند، آزادانه به دین معقول معتقد میشود و آزادانه ایمان میآورد.
صرف نظر از این واقعیت که کل عالم مخلوق الهی و در قبضه اوست و علم نیز از این واقعیت مستنثا نیست، پس باید علوم انسانی در جامعه اسلامی، «اسلامی» باشد. جامعه اسلامی براساس عقیدهای مستحکم، سعادت خود ا در «اسلامی شدن» میداند و علم نمیتواند فارغ از این واقعیت، مقصد و مسیر سعادت را برای چنین جامعهای مشخص کند. با این حال، در علومِ انسانِی اسلامی قرار نیست منابع و روشهای متنوع علمی کنار گذاشته شود، بلکه پایه اسلامی شدن علم، قرار گرفتن آن زیر چتر جهان بینی الهی است که خود آزادانه تحصیل شده و آزادانه در حال تکمیل است. پر واضح است که اندیشه اسلامی نمیخواهد تنها در علوم انسانیِ اسلامی، از معارف وحیانی و سنت اسلامی بهره گرفته شود. به بیان دیگر، قلمرو دین در بُعد معارف نقلی، یک قلمرو مشخص است که آن هم بر اساس معیارهای عقلی قابل نقد است. بنابراین، علوم انسانیِ اسلامی قصد ندارد علم تجربی را تعطیل کند. تعطیل کردن علم رایج، نه تنها برای جامعه اسلامی مشکل گشا نیست، بلکه مشکل آفرین نیز میباشد. امروزه شاهد هستیم علوم انسانی سکولار، قادر به درک درست مسائل و نیازهای انسانِ مسلمان و جامعه اسلامی نیست و نمیتواند نسخه شفابخشی برای آن بپیچید. بنابراین، چه دلیلی دارد به یک علمی که نه برای ما عقلانیت و مشروعیت دارد و نه کارآمدی، دل ببندیم و آن را در زندگی و سرنوشت خود حاکم کنیم؟
علوم انسانی غربی ضمن ارائه تعریفی کاملاً منفی از ایدئولوژی، همواره ما را به داشتن رویکرد ایدئولوژیک در میدان علم متهم میکند، در حالی که خودشان بیش از همه علوم انسانی را ایدئولوژیک کردهاند. علوم انسانی سکولار مملو از بایدها و نبایدهای آشکار و پنهانی است که هیچ مبنای قطعی ندارد و صرفاً بر ظن و گمان استوار است.
اگر به تاریخ غرب مدرن و فلسفه شکل گیری دانشگاهها دقت کنید، در می یابید که دانشگاه در غرب تأسیس شد، تا علم یکدست و رشد آن خطی شود. کاری که در جهان اسلام سابقه نداشت و مراکز علمی دنیای اسلام، تنوع دیدگاهها را میپذیرفت. از طرف دیگر، در علوم انسانی غربی، اصل را بر مهمل دانستن متافیزیک گذاشتهاند و به هر دیدگاهی که متافیزیک را حقیقتی معنادار تلقی کند، برچسب غیرعملی میزنند. اساساً، همین که ما را به داشتن رویکردی ایدئولوژیک متهم میکنند، خود یک رفتار ایدئولوژیک است. البته گاه ایدئولوژی محصول خردورزی ناب است و گاه محصول برداشتهای سطحی، سست و یکجانبه. طبیعی است ایدئولوژی برآمده از این برداشتها، ایدئولوژی مخرب و قلدرمآبانه محسوب شود. ردپای چنین ایدئولوژیهایی را نیز باید در غرب و جامعه غیراسلامی جست وجو کرد.
«مارکسیسم» نمونهای بارز از این ایدئولوژیها بود که مولود غرب و مدرنیسم به شمار میرود. «لیبرالیسم» نیز یک ایدئولوژی سرسخت و مستبدانه است که بخش مهمی از جهان را اسیر برداشتهای خاص خود از انسان و آزادی بیحد و حصر او کرده است. این برداشتها که ازاساس بیاعتبار است، به شدت با جامعه تحکمآمیز صحبت میکند و با روشهای نرم و البته گاهی هم سخت، راه نفس کشیدن را برای منتقدین و دیدگاههای رقیب میبندد. با این اوصاف، ما با «ایدئولوژی اسلامی» و ورود آن، مشکل نداریم و آن را مانع آزاداندیشی نمیدانیم.
بحث علم دینی یا علوم اسلامی از گذشته مطرح بوده و نظریات متنوعی درباره آن ارائه شده است؛ شما در بحث علوم انسانیِ اسلامی قائل به کدام دیدگاه هستید؟
پنج دیدگاه اصلی در زمینه علم دینی اعم از موافق و مخالف وجود دارد که ما دیدگاه پنجم را مبنای کارمان قرار دادهایم، دیدگاه نخست بر این باور است که دین اساساً جنبه علمی ندارد. بنابراین، ورود دین در ساحت علوم انسانی وجاهتی ندارد و به علمیت علم ضربه میزند، در نتیجه دین در علوم انسانی هیچ نقشی ندارند. این دیدگاه همان دیدگاهی است که تعالیم دینی را یا مهمل میداند و یا در خوش بینانهترین حالت، در شمار علوم غریبه طبقهبندی میکند. دیدگاه دوم معتقد است که دین، صاحب یک علوم اختصاصی است؛ اما این علوم از قلمرو علوم انسانی بیرون است. این دیدگاه نافی دین نیست و دین را جزئی از علوم غریبه نمیداند، اما مرز بین علوم دینی و علوم انسانی را جدا میکند. دیدگاه سوم، دیدگاهی است که میخواهد از دین تفسیر علمی ارائه کند و از این طریق بر روی تقابل علم و دین خط بطلان بکشد. این دیدگاه دین را قربانی علم میکند و هر آنچه با علم قابل توجیه نباشد، غیردینی مینامد. تلاش مهندس بازرگان در این جهت قابل توصیف بود. دیدگاه چهارم، دیدگاه علم ستیز و حتی فناوری ستیز است. این دیدگاه جهت و مقصد علم رایج را غرب میداند و مقصد علم دینی را آسمان تلقی میکند. بنابراین، میان این دو تعارض مشاهده می شود. بعضی از طرفداران این دیدگاه بهرهگیری از علم رایج را به مثابه یک اجبار و عبور از این دوران میپذیرند، در حالی که بعضی علم و همچنین فناوری را از زندگی خود طرد میکنند و اگر امکان خارج کردن علم را از زندگی شهرنشینی نداشته باشند، خود را در یک منطقه غیرشهری محصور و منزوی میکنند. طبیعی است که این دیدگاه با نظر امام خمینی (رحمه الله) و مقام معظم رهبری موافق نیست و برای پیشرفت شروطی منظور میکنند که در برهه کنونی به توقف و سکون نظام جمهوری اسلامی میانجامد.دیدگاه پنجم و مقبول، دیدگاهی است که سه منطقه عمده برای علم و دین در نظر میگیرد: منطقه نخست، شامل قلمرو اختصاصی دین یعنی بُعد نقلی آن میشود. در این منطقه ورود علم و روش شناسیهای علمی خاصیتی ندارد. منطقه دوم، منطقهای است که علم و دین قلمرو مشترک دارند و از طریق هم افزایی با یکدیگر به حل مسائل میپردازند و منطقه سوم، منطقهای است که علم قلمرو اختصاصی دارد و مبتنی بر جهان بینی الهی است. از این منظر، علم دستاورد بشر است. نه مولود غرب. البته سیستمی که بتواند مسائل را مبتنی بر جنس هر یک، وارد منطقه مناسب خود کند، جایگاه مهمی دارد. در منطقه اول و دوم علوم عقلی حضور تعیین کنندهای دارند و بدون علوم عقلی نمیتوان، تفسیر درستی از نقل ارائه داد و آن را از ناخالصیها جدا کرد. حتی نظاممند کردن معارف در این منطقه، محتاج علوم عقلی است و علوم عقلی در این جا، خود جزئی از دین است.
کنگره به دنبال اسلامی شدن علوم پایه، فنی - مهندسی و حتی پزشکی نیز است؟
بله؛ به این معنا که آنها در ذیل جهان بینی الهی قرار بگیرند و به تعبیر استاد آیت الله جوادی آملی، علوم مخلوقات تلقی شوند. ما علم غیرالهی نداریم، اما اگر بخواهیم هم عرض علم رایج، علوم نقلی، فیزیک، شیمی و ریاضی اسلامی به وجود بیاوریم، ممکن نیست و این نوع تفکرات که طرفدارانی هم دارد، با مبنای فکری ما در کنگره منطبق نیست.میتوان کنگره علوم انسانیِ اسلامی را مولود فلسفه اسلامی دانست؟
بله؛ ما معتقدیم شکلگیری علوم انسانیِ اسلامی بدون اتکاء به فلسفه اسلامی و علوم عقلی ممکن نیست. این فلسفه اسلامی است که زمینه تولید دانش اسلامی روزآمد را برای پاسخگویی به حوائج فردی و اجتماعی مهیا میکند و اجازه نمیدهد انحرافات گوناگونی در فکر ناب اسلامی باز شود. البته در بین انواع فلسفههای اسلامی، فلسفه صدرایی و تلاش مرحوم علامه طباطبایی و شاگردان ایشان طی ربع قرن گذشته برای به روز کردن آن تحت عنوان فلسفه نوصدرایی، برای پیشبرد این حرکت و استحکام بخشی به آن کارآمدتر است.آیا فلسفه گرایی شما موجب نمیشود تا مبانی به روش شناسی ارجحیت پیدا کند؟
تا مبانی روشن و قویای وجود نداشته باشد، ورود به «روش شناسی» کار ابتری است. البته من نمیخواهم تأثیر بسیار مهم روششناسی در علوم انسانیِ اسلامی را منکر شوم، اما روش شناسی باید مولود مبانی باشد. امروز شاهد بهرهگیری از روش شناسیهایی هستیم که انطباق آنها با مبانی دشوار است و عملاً علوم انسانیِ اسلامی را در مسیر غلطی جلو میبرد. بنابراین، باید به تقدم رتبی و حتی ارزشی مبانی توجه داشت.اگر ابتنای علوم انسانیِ اسلامی بر فلسفه اسلامی را در نظریه مبناگرایی جانمایی کنیم، علوم انسانیِ اسلامی چه نسبتی با تحقق پذیری و نقدپذیری برقرار میکند؟
علوم انسانیِ اسلامی کاملا تحقیق پذیر است و مبناگرایی مانع آن نمیشود، اما نه با رویکردی که پوزیتیویستها به تحقیقپذیری دارند. اینکه همه چیز را باید به آزمایشگاه برد و در آنجا سنجید، حرف غلطی است و در غرب هم مخالفان جدی دارد. شما چگونه میخواهید روح را به آزمایشگاه ببرید؟ خیلی چیزها در این عالم هستند و ما آنها را درک میکنیم، اما بردن آنها به آزمایشگاه تجربی امکان پذیر نیست. سطحیترین و ضعیفترین علم، علم تجربی است که اگر نگاه قراردادگرایی نباشد، با تکیهای بر مبنای فلسفی نداشته باشد، یک لحظه هم دوام نمیآورد. از طرف دیگر، علوم انسانیِ اسلامی نقدپذیراست، اما نه با رویکرد پوپری. پوپر در علم تجربی واقعیتی را نمیتواند در نظر بگیرد. بنابراین، دغدغه او تقرب به واقعیت نامعین از طریق دوام آوردن یک نظریه در مسیر ابطالپذیری است. نظریهای که از حیث ابطالپذیری نسبت به نظریههای پیشین دوام بیشتری داشته باشد و بار صادق آن بیشتر باشد، به واقعیت نزدیکتر است. در علوم انسانی، بحث او عقلانیت انتقادی است که ملاک، نقدپذیر بودن یک نظریه است و منظور از آن، وجود مورد نقض برای یک گزاره است. با روش پوپری همه چیز معلق است و علم هیچ ثباتی ندارد. او برای تکیه دادن علم به یک پایه محکم، انتهای عقلانیت مورد نظرش را به مجموعهای از آموزههای اخلاقی و همچنین شرایط زیستی یا سبک زندگی پیوند میزند. از نظر او، افرادی که به مبناگرایی در علوم انسانی باور دارند و مجموعهای از استانداردهای عقلانی به اسم منطق را حاکم بر تفکر میدانند، دچاراستبداد هستند. این نکته را باید توجه داشت که پوپر، ساختمان معرفتشناسی را به اسم مبارزه با استبداد منهدم میکند، او بر روی خرابههای معرفت شناسی، بنای استبداد را میسازد و نام آن را آموزه اخلاقی یا «زیست جهان» می گذارد.زمانی که صحبت از تحقیق پذیری علوم انسانیِ اسلامی میکنیم لزوماً به تحقیق پذیری، نگاه پوزیتیویستی نداریم. منظور ما از تحقیق پذیری این است که یک نظریه علاوه بر اینکه قابل چون و چراست، با ضوابط منطقی نظیر «اجتماع نقیضین محال است» مخالف نباشد. در نقدپذیری نیز همینگونه است. شما یک چیز را در ساحت فلسفه اسلامی یا کلام فلسفی پیدا کنید که بتواند از نقدشان بگریزد. هیچ مقوله یا پدیده غیرقابل نقدی وجود ندارد. ما در علوم انسانیِ اسلامی بالاتر از خدا نداریم. اما خود وجود خدا باید با براهین عقلی اثبات شود. از طرف دیگر، آنچه در علوم انسانیِ اسلامی با عقل قابل درک نیست براساس یک اصل بالادستی یعنی اثبات عقلانی وحی و نبوت، عقلانی می شود. به عنوان مثال، ما نمیتوانیم فلسفه حرمت یک چیز را از طریق بررسی عقلی به نحو یقینی متوجه شویم. اگر سند این حرمت قطعی باشد، براساس اثبات پیشینی وحی و نبوت، آن را هم وزن یک موضوع اثبات شده در نظر میگیریم. نمونه بارز آن، کاری است که ابن سینا درباره معاد جسمانی انجام میدهد.
اکنون این سوال جدی مطرح میشود که علوم انسانیِ اسلامی در جستوجوی یقین است یا در جستوجوی حقیقت؟ صرف نظر از امکان دست یابی به یقین، آیا رسیدن به حقیقت مستلزم رسیدن به یقین است؟
ما برخلاف پوپر، هم در جست وجوی یقین هستیم و هم حقیقت و هیچ گاه یکی را قربانی دیگری نمیکنیم. کسانی که میگویند یقین، غیرقابل دسترسی است و باید دنبال حقیقت بود؛ حقیقت را در حد یک واقعیت مشاهده پذیر و نسبی تنزل میدهند. یک چیز میتواند امروز حقیقت باشد و فردا نباشد! مگر میتوان زندگی و سرنوشت انسان و جامعه انسانی را تا این حد معلق کرد؟ در علوم انسانیِ اسلامی، علوم نمیتوانند صرفاً با ظن و گمان جلو بروند.بنابراین، اصول عقلی و نظریه فرآیند دستیابی به یقین تا جایی که هیچ امکان نقضی برای آن متصور نباشد و این نقض اثبات برهانی شود، پیش میرود. زیرآب یقین و حقیقت زمانی زده میشود که عقل فطری و اصول عقلی بدیهی مثل «اجتماع نقیضین محال است»، زده شود. فلاسفه غربی در این زمینه از هیچ تلاشی فروگذار نکردهاند.
شما تا چه حد علوم انسانیِ اسلامی را مولود شرایط جغرافیایی، تاریخی، شیوه زندگی و زبان متفکران ایرانی در اتمسفر انقلاب اسلامی میدانید؟
شرایط محیطی و روش زندگی روی افکار مؤثر است، اما نه در این حد که قرار باشد امکان درک تفکرات گوناگون را از ما سلب کند. نگاه کوهن و امثال او با اینکه ناقد جدی سیانتیسم است، اما پیشرفت خطی علم را منکر و این توقف پیشرفتهای بشری را منجر میشود. اندیشههای گوناگون، جزایر مستقل درست میکند که بدون زیست کامل در آن جزایر، فهم آن اندیشهها ممکن نیست. این سخن، منکر وجود ذات مشترک و به تبع آن، گرایشها و تمایلات مشترک در انسان است، زیرا بشری که از ذات مشترک بهرهمند باشد، میتواند با سایر انسانها ارتباط فکری موثر برقرار کند. اگر به زبانهای گوناگون دقت کنید، میبینید پایههای مشترک آن اعجاب برانگیز است و نظریاتی که برای همه زبانهای بشری سرچشمه واحدی را قائل است، تقویت میشود. نباید اثرگذاری محیط را بر روی متفکر و فکر نادیده بگیریم و یا بگوییم درک تفکرات دیگر بدون حضور عمیق در محیط خاصی که آن تفکرات در آن متولد شده به نحو کامل ممکن است. ما در یک جامعه اسلامی و انقلابی ایمان گرایانه زندگی میکنیم که مهمترین هدف آن، جاری و ساری شدن «اسلام ناب» در زندگی فردی و اجتماعی است. طبیعی است که شرایط زیستی ما بر روی شکل گیری و تداوم علوم انسانیِ اسلامی موثر است. البته کسانی هم که زیست اسلامی ندارند، میتوانند علوم انسانیِ اسلامی را درک کنند. روشهایی برای فهم محیط وجود دارد که فقهای ما از این روشها زیاد استفاده میکنند، اما این درک لزوماً نمیتواند در همه زمینهها کاملاً درست باشد.آیا میتوان گفت رویکرد کنگره به علوم انسانیِ اسلامی، آمیختهای از سنت و مدرنیسم است؟ اگر اینگونه باشد، فکر نمیکنید علوم انسانیِ اسلامی در مسیر تکامل خود همواره در معرض خطر افتادن در دامن مدرنیسم است؟
چتر جهانبینی الحادی بر روی کلیت مدرنیسم کاملاً باز است، اما این به آن معنا نیست که در جزئیات، هر نوع فکر و ابتکار عملی که بشر در کانون و فضای مدرنیته یا به مدد مدرنیسم انجام میدهد، ملحدانه تلقی شود. اسلام به دنیای کفر اینگونه نگاه نمیکند. اسلام میگوید حکمت را از کافر و منافق هم میتوان گرفت. بنابراین، همانطور که به غرب مدرن نگاه منتقدانه داریم، اگر نقاط قوتی هم که ناشی از انسانیت باشد، نه مدرنیته، استفاده میکنیم. استفاده ما از محصول دیگران که در این اتمسفر زیست میکنند، مساوی با التقاط نیست. در حقیقت، سنت میتواند از این محصولات بهره ببرد، بدون آنکه با مدرنیسم آمیخته شود. اگر بخواهیم بدون نقد اصولی و روشمند و از سر ساده انگاری و ذوق زدگی با علام مدرن یا حتی دستاوردهای نوی بشری رو به رو شویم؛ افتادن در دام مدرنیته که کلیت آن الحادی است، وجود دارد.در حول وحوش «کنگره علوم انسانیِ اسلامی» پرسشهای زیادی مطرح شده است. یکی از سوالات این است که چه تفاوتی بین کنگره با شورای تخصصی تحول در علوم انسانی که وابسته به شورای عالی انقلاب فرهنگی است، وجود دارد؟
ما برای عزیزان شورای عالی احترام قائل هستیم، اما واقعیت این است که رویکرد روشهای ما در تحول بنیادین علوم انسانی متفاوت است. البته رهبر معظم انقلاب اسلامی بر روی گزارشی که سال قبل تقدیم ایشان کردیم، فرمودند: «جریان کنگره و شورای عالی در یک مسیر قرار بگیرند.» اما شورا حاضر نشد در این زمینه کوچکترین قدمی بردارد. ما تحول علوم انسانی را حقیقتاً بنیادی و ریشهای میدانیم که لازمه آن، نوسازی است نه ترمیم.دوستان شورا با نگاهی سطحیگرا، از ابتدا به دنبال ترمیم و حتی در مواردی، مالهکشی بودهاند. کنگره روشهای طبیعی را مبنای کار خود قرار داده است که شورای عالی روشهای پروژهای را دنبال میکند. گفتمان سازی برای کنگره بسیار اهمیت دارد، اما برای شورای عالی انقلاب فرهنگی ارزشی ندارد و گفتمان سازی را مساوی با تبلیغات و سروصدای مضر میداند.
شما چه میزان جریان کنگره را موفق ارزیابی میکنید؟
چه افق و چشماندازی برای کارتان ترسیم کردهاید؟
به فضل الهی تا اینجا خوب پیش رفته است. البته تا رسیدن به جایگاه مطلوب فاصله زیادی دارد. زمانی که ما کار را آغاز کردیم، کسی جرأت نداشت از علوم انسانیِ اسلامی سخن بگوید و به جای آن، از بومیسازی و امثال آن صحبت میشد، اما در این چند سال، علوم انسانیِ اسلامی با نگاهی علمی و نه سیاسی، جا افتاده و به صورت فراوان در ایران و خارج از ایران به کار برده میشود. به بیان دیگر، این باور ایجاد شده که جامعه و تمدن اسلامی به علوم انسانیِ اسلامی نیاز مبرم دارد و امکان دستیابی به آن نیز وجود دارد. کنگره علوم انسانیِ اسلامی توفیق پیدا کرده که ضمن به تصویر کشیدن بخشی از ظرفیتهای فعلیت یافته علوم انسانیِ اسلامی، بستر لازم را برای به فعلیت رساندن ظرفیتهای بالقوه این علوم نیز ایجاد کند. کار کنگره دو بال دارد، بال نقد علوم انسانی سکولار و بال نظریهپردازی برای تولید یا تقویت علوم انسانیِ اسلامی. هر دو بال نقد و نظریه پردازی از گذشته شکل گرفته بود، اما نیازمند تقویت بیشتری بود. کنگره موفق شد مقدمات به حرکت درآمدن بال نظریه پردازی را نیز مهیا کند. در کل، چشم انداز ما برای ده سال آینده، فراهم ساختن زمینه شکل گیری کرسیهای رسمی و جدی علوم انسانیِ اسلامی در دانشگاهها توسط خود استادان است؛ کرسیهایی که بتواند علاوه بر پژوهشهای جدی، به تربیت نسل جدیدی از دانشجویان در مقاطع عالی تحصیلی مبادرت نماید تا در مدیریت جامعه اسلامی نقش موثر داشته باشند.پینوشتها:
1. حجت الاسلام و المسلمین رضا غلامی نویسنده، محقق و رئیس مرکز تحقیقات علوم انسانی اسلامی صدرا، تحصیلات اولیه خود را در دبیرستان علوم و معارف اسلامی شهید مطهری گذراند و سال 1369 وارد حوزه علمیه «چیذر» تهران شد. تا پایان سطح سه حوزه در مدراس ولی عصر کاشان، مجد و مروی تهران حضور یافت و از درس اساتیدی چون آیت الله «سید اباالفضل موسوی تبریزی»، «آیت الله یحیی عابدی زنجانی» و ... بهره گرفت. غلامی از سال 1373 همکاری خود را با «پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی» آغاز کرد و معاون پشتیبانی تحقیقات پژوهشگاه، مدیر عامل موسسه دانش و اندیشه معاصر (از موسسات اقماری پژوهشگاه)، دبیر علمی گروه غربشناسی، سرپرست پژوهشکده فرهنگ و مطالعات اجتماعی، رئیس مرکز آموزش و معاون امور پژوهشی و همکاریهای علمی و بینالمللی پژوهشگاه بوده است. او علاوه بر شرکت در تأسیس چند نشریه علمی و تخصصی نظیر «فصلنامه کتاب نقد»، مدیر مسئولی و سردبیری ماهنامه «زمانه» را نیز عهدهدار بود. غلامی سال 1374 در حین اجرای پروژه تحقیقاتی «فلسفه و قلمرو دین»، با مرحوم استاد «علامه محمد تحقی جعفری» آشنا و در جلسات فلسفه دین ایشان حاضر شد. سال 1384 با هدف تأسیس دپارتمان پژوهش «کالج مطالعات عالی اسلامی مالزی» به این کشور سفر کرد و پس از بازگشت به تهران، در همان سال به عنوان دبیر «هیأت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی، نقد و مناظره» شورای عالی انقلاب فرهنگی انتخاب گشت.
در اواخر سال 1384 از سوی «پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی» برای عضویت در پژوهش ملی «ایران و جهانی شدن» دعوت شد. سپس پروژه «اسلام و جهانی شدن» را دنبال کرد که بخشی از نتایج آن در کتاب «اسلام و جهانی شدن» توسط مرکز تحقیقات سیاست علمی کشور منتشر شده است. غلامی سال 1387 «مرکز پژوهشهای علوم انسانی اسلامی صدرا» را تأسیس کرد و ریاست این مرکز را برعهده گرفت. در طول حضور در این مرکز، دو همایش ملی با نام « الگوی اسلامی ایرانی پیشرفت» و همچنین «کنگره و جایزه علوم انسانی» را برگزار کرد.
از غلامی تاکنون آثار زیادی روانه بازار نشر شده است؛ کتابهای «نگاهی به زندگی امام علی»، «دین و دنیای متجدد»، «جنبش تولید علم و نظریهپردازی»، «مانیفست روحانیت»، «پژوهش ملی ایران و جهانی شدن»، «اسلام و جهانی شدن» و «40 ویژگی جوان مسلمان و انقلابی». از مهمترین تألیفات او هستند. مقالات و رسالههای «نقش نیازها و انتظارات بشر در دین شناسی» (فصلنامه فرهنگ)، «نگاهی نو به رابطه دین و دموکراسی» (ویژه نامه پژوهشی انقلاب اسلامی) و «نگاهی به کتاب بنیان مرصوص» (کتاب ماه دین) از دیگر کوششهای علمی این نویسنده به شمار میروند.
مجله فرهنگ و علوم انسانی عصر اندیشه شماره هفتم