مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
طه حسین بر آن است که شعر امرءالقیس را به کلی رد و انکار کند زیرا او کندی یمنی بوده و این شعر به لغت قریش است، ولی ما قبلاً گفتیم که قبیلهی کندة هر چند یمنی (قحطانی) است لیکن لهجهاش عدنانی بود. همچنین گفتیم که لغت قریش از اوایل عصر جاهلی سیطره یافت و بین همهی شعرای شمال عربستان چه از قبایل عدنانی و چه یمنی شایع و رایج گردید. و نیز پذیرفتیم که در اشعار و اخبار امرءالقیس دستکاریهای فراوان شده و جعلیات بسیار هست. اما این همه دلیل بر آن نمی شود که شعر او به کلی مورد انکار قرارگیرد؛ هر چند به طوری که بیان شد جز مقدار کمی از آن باقی نمیماند.
در مورد همین مقدار کم [که نسبتش صحیح است]، نخستین نکتهای که برمی خوریم اینکه به دو بخش تقسیم میشود: اول قسمتی که امرءالقیس پیش از کشته شدن پدرش سروده، دوم قسمتی که بعد از آن به رشتهی نظم کشیده. از بخش اول فقط معلقه و قصیدهی به مطلع «الاعم صباحاً ایها الطلل البالی» را به دست داریم، و همچنانکه از فهرست پایان دیوان (چاپ دارالمعارف) روشن میشود هر دو طبق روایت متفق علیه اصمعی و ابوعبیدة و مفضل ضبی است. در معلقه قسمت ویژهای به توصیف برق و باران و سیل اختصاص داده شده؛ همین مضمون در قطعهی بیست و هفتم - روایت ابوعمروبن علاء از ذوالرمة - نیز تکرار شده که دست کم صحت انتساب این قسمت را تأیید میکند. گذشته از این میدانیم که امرءالقیس در سرزمین بنی اسد نزدیک تیماء بزرگ شد و عبیدبن الابرص شاعر [اسدی] معاصرش نیز بین روات به حسن توصیف باران شهرت دارد. اتفاق دو شاعر در توصیف باران دلیل بر واضحی است بر صحت نسبت این وصفها به امرءالقیس؛ یعنی معلقه شامل قسمتی است که انتساب آن را به امرءالقیس مؤکد میسازد. (1)
مطلع معلقه بیت مشهور زیر است:
قفا نبک من ذکری حبیب و منزل *** بسقط اللوی بین الدخول فحومل
یعنی «ای دو رفیق من بایستید تا گریه کنیم به یاد دوست و منزلی در سر پیچ تپهی شنزار بین دخول و حومل».
که قدما از بدعتگریها و خلاقیتهای امرءالقیس شمردهاند، که در یک عبارت میایستد و میایستاند و میگرید و میگریاند و از دوست و منزلگاه او یاد میآورد. سپس شاعر یارانش را تصویر میکند که سعی میکنند تسلیش دهند ولی او غرق یادها و یادبودها و گریه و اشک و آه است. آن گاه با یک انتقال سریع به وصف ماجراهای عاشقانهاش با زنان میپردازد، گوییا میخواهد معشوقهاش فاطمه را برانگیزد و به رشک آرد. لذا برای او از بعضی دلداران پیشینش نام میبرد - همچون «ام حویرث» و «ام رباب» که شاعر را به گریستن و درد کشیدن واداشته بودند. بعد وارد توصیف آن روز میشود که از «عنیزة» کام گرفت و اینکه وی چگونه ناز میکرد؛ و این تصویری است بی پرده و بی پروا، چنانکه در این بیت مشهور خطاب به عنیزة آمده است:
فمثلک حبلی قد طرقت و مرضعاً *** فالهیتها عن ذی تمائم مغیل
یعنی: «بسا زن آبستن یا شیرده مثل تو که شبانه به سراغش رفتم و او را از پسر بچهی تعویذ بستهاش به خودم مشغول داشتم.» (2)
آنگاه برای مهرانگیزی، با فاطمهی عشوهگر چنین نرم و نازک عتاب میکند:
فاطمه! ناز کم کن،
و اگر به راستی دل بر ترک من نهادهای باری خوشتر از این!
و اگر بعضی اخلاق مرا نمیپسندی،
دل من باز پس ده، جدا شو و آرام گیر.
آری، تو فریفتهی آنی که عشقت قاتل من است،
و هرچه بفرمایی دل من آن کند.
و این اشک ریختنت جز برای آن نیست
که در قمار عشق دل خوار و خستهام را پاک ببری (3)
و باز فاطمه را با شرح ماجرای گستاخانهاش با محبوبهای دیگر - که به «تخم مرغ نهفته و دست نیافتنی» تشبیهش مینماید - تهییج میکند:
و بیضة حذر لا یرام خباؤها *** تمتعت من لهو بها غیر معجل
تجاوزت احراساً و أهوال معشر *** علی حراص لو یشرون مقتلی
اذا ما الثریا فی السماء تعرضت *** تعرض أثنا الوشاح المفصل
فجئت و قد نضت لنوم ثیابها *** لدی الستر الا لبسة المتفضل
فقالت یمین الله مالک حیلة *** و ما ان أری عنک العمایة تنجلی
خرجت بها تمشی تجر وراءنا *** علی أثرینا ذیل مرط مرحل
فلما أجرنا ساحة الحی و انتحی *** بنابطن حقف ذی رکام عقنقل
اذا التفتت نحوی تضوع ریحها *** نسیم الصباجاءت بریا القرنفل
اذا قلت هاتی نولینی تمایلت *** علی هضیم الکشح ریا المخلخل
در این ابیات خیمهی آن زن و نگهبانان و پاسدارانش در شب، تصویر شده و اینکه شاعر چگونه بی ترس از میان آنان میگذرد و به معشوقه میرسد در حالی که او آمادهی خواب شده است. زن پس از گفت و شنودی همراه مرد بیرون میآید و به جایی بر کنار از محوطهی خیمه گاه دور از دیدرس میروند، و «یار دامنکشان است تا جای پاها را از اغیار بپوشاند». به دنبال آن ستایش زیباییها و دلرباییهای جسمانی و زیب و زیور محبوبه است که خرد را شیفته میکند و دل را به بازی میگیرد.
با خواندن این وقوعگوییهای عشقی، خواننده بلافاصله به یاد ماجراهای عاشقانه در تغزلات عمربن ابی ربیعة میافتد؛ نه تنها از جهت گفت و شنود دلداده و دلبر بلکه ملاقاتهای شبانه و خزیدن از میان نگهبانان در سراپردهی زیبارویان، آنچنانکه عمربن ابی ربیعة در قصیدهی رائیه به مطلع زیر تصویر کرده است:أمن آل نعم انت غاد فمبکر *** غداة غد أم رائح فمهجر
یعنی «آیا صبح فردا از آل نغم جدا میشوی و میروی و مسافر پگاهی هستی؟ یا شامگاه میروی و فردا ظهر استراحت خواهی کرد؟».
طه حسین متوجه این تشابه در تغزلات دو شاعر شده و از همین جا صحت انتساب شعر امرءالقیس را منکر گردیده گوید: اینها را قصاصان به شیوهی غزل ابن ابی ربیعة برساختهاند. (4) اما چه مانعی دارد که ابن ابی ربیعة با اشعار امرءالقیس آشنا بوده و از آن متأثر شده باشد، همچنانکه طبعاً متأخران از متقدمان تأثیر میپذیرند؛ و رد این فرض یک داوری خودسرانه است و چه بهتر که به جای انکار غیر موجه، آثار دو شاعر را در توصیف ماجراهای عاشقانه مورد مقایسه قرارداده به تفاوتهای آن ره یابیم. در حالی که هر دو شاعر از دیدارهای شبانه و تحمل هول و بیم و سپس عیش وصال سخن میگویند، عمربن ابی ربیعة احساساتش رقیق تر و گفت و شنودش لطیفتر است چه طرف، نیز عاشق و گرفتار اوست اما امرءالقیس از حوادث عاشقانهاش توصیفی جسمانی و مادی به دست دادهاست که گاه به صحنههای بی پرده و ضداخلاق تبدیل میشود.
آنچه میتوان گفت، این نحو قصهپردازی و وقوعگویی عاشقانه یک روش قدیمی است که امرءالقیس آغاز نهاد و اعشی تکاملش داد (5) تا در عصر اموی، امثال عمربن ابی ربیعة بدان پیوستند. و جالب آنکه این مضمون خاص معلقه نیست بلکه در قصیدهی بلند دیگر امرءالقیس: «الاعم صباحاً» نیز آمده. در اینجا هم درست به شیوهی معلقه، شاعر بر ویرانههای منزل سلمی توقف میکند، سپس سخن را به وصف حوادث عاشقانه و عشقبازیهای گناه آلود با زنان میکشاند:
آنچنانکه حباب روی آب آهسته آهسته میلغزد،
نرمک نرمک به سوی او خزیدم.
گفت: لعنتی! تو که مرا رسوا کردی،
مگر این شب نشینان و کسان را دور و برم نمیبینی؟
گفتم به خدا قسم، اگر سرم را ببرند و رگم را بزنند
از پهلوی تو تکان نخواهم خورد و برجا نشسته ام.
پس از بگومگو، آن نخل قامت را،
با گیسوان چون خوشهی خرما در آغوش کشیدم
و با هم خوب شدیم و سخنانمان ملایم گردید،
توسن سرکش رام شد و چقدر آرام!
او شیفتهی من شد و شوهرش مکدر و ظنین و بدحال،
چون شتری که طناب حلقش را بفشارد
غرید که: میکشمت! اما مرد این کار نبود.
چگونه مرا میکشد، که همخوابهی شمشیرم،
و [صاحب] سرنیزهی بنفش، که نیش غول را ماند. (6)
امرءالقیس پیشاهنگ این نحوه غزل بی پرده و هرزه است که شاعران بعدی پیرویش کردهاند؛ و هر چند در هرزگی و بی پردگی بدو نرسیدهاند اما عموماً در گریه و سوز و گداز تشبیب قصاید دنباله روان او هستند.
به معلقه باز میگردیم. پس از وصف ماجرای عشق ورزی با زنی که به «تخم مرغ نهفته دست نیافتنی» تشبیه کردهبود، با معشوقه از رنجهای عاشقی سخن میگوید و از اینکه پند نصیحتگران و طعن ملامتگران را به هیچ گرفته رهسپار دیدار یار میشده است. آن گاه به توصیف شب میپردازد:
شب چون موج دریا پردههایش را بر من افکند
تا به انواع اندهان بیازمایدم؛
و چون شتری دراز پیکر لم داد
گفتمش:ای شب طولانی مگر سحر آشکارشدنی نیست؟
- هر چند صبح هم از تو بهتر نخواهد بود -
آه و شگفتا از شبی که گویی ستارگانش را
با ریسمانی محکم به کوه بستهاند،
و ثریا با طناب کتان به صخرههای استوار پیوسته. (7)
که شاعر بعدها این مضمون را مکرر آوردهاند.سپس به توصیف اسب و شکار و خوشیهای آن میپردازد، گویی میخواهد شهسواری و پهلوانی و استادی خویش را در فن سواری و شکار به رخ معشوقه بکشد. بدین گونه:
پگه مرغ برنامده زآشیان *** کشیدم یکی بور در زیر ران
قوی یال و شیر اوژن و خُرد موی *** رم و رام و جنگاور و نرمخوی
همش غرش و اهتزاز و شکوه *** چو سنگی که با سیل غلتد زکوه
نمدزینش لغزان به پشت و کمر *** چو مرمر که نتوانی از آن گذر
یکی بادپوی شناور به پای *** که از خویش گردی نماند به جای
از او باز مانند اسبان به ریگ *** جهد سینه جوشان به کردار دیگ
سوار گرانجان کشاند به پست *** نه کودک تواند بر او برنشست
همیدون چو باد فرهی کودکان *** برآورده دو دست زی آسمان
بچرخد به روی دو پا این چنین *** شترمرغ ساق است و آهو سرین
همو گرگ پویهست و آهو تکی *** [به صد اسب چون او نیابی یکی]
بر و دوش [رخشانتر از آبنوس] *** چو حنظل و یا سرمه سای عروس (8)
اسب روی دوپا میایستد و مثل فرفرهی بچه ها میچرخد، و برق کتفش به میوهی حنظل یا سنگ سرمه سای عروسان میماند. شاعر آنگاه گریز به شکار میزند و شرح میدهد که چگونه با اسب در صحرا بر گاوان وحشی راه گریز بسته و یاران از پشت سر به اندازهی دلخواه شکار کردهاند و خادمان کبابی، گوشت را برشته کرده و پختهاند و همه یاران خوردهاند.سپس به توصیف باران و سیل آنچنانکه در سرزمین زیردستانش بنی اسد نزدیک تیماء در شمال حجاز برخورده میپردازد:
رفیقا در آن برق رخشنده بین *** برآورده دست ابر از آستین
و یا سرنگون مشعل روغنی *** که در پنبهاش آتشی برزنی
نشسته فراهم من و دوستان *** تماشا کنان رعد و برق از کران
که ناگاه برخاست سیلی گشن *** که درهم برآشوفت تل و دمن
به تیماء نگذاشت نخلی به جای *** - مگر سنگ بنیاد طاقی به پای -
ز چرخیدن آبرفته خشوک *** ستیغ «مجیمر» گلوگاه دوک
«ابان»، جویباران و خسروبههاش*** چو پیری به تن بر مخطط عباش
«غبیط» از گل و سبزه آراسته *** چو تاجر که میگسترد خواسته
دد و دام غرقه از آن سیل باز *** به هر سو فتاده چو گنده پیاز
چه ابری بگسترده از خاوران *** سوی باختر از کران تا کران
سیه ابری از کوهسار «ستار» *** «قَطَن» تا به «بُسیان» شده سیل بار
تن افکنده بر کوه چون تیره شام *** دد و دام انگیخته از کنام (9)
امرءالقیس قطعهی دیگری در وصف باران و سیل دارد که مضامین و تصویرهای آن شبیه ابیات فوق است و پیشتر گفتیم که این قطعه را ابوعمروبن علاء از ذوالرمه روایت کرده [و معتبر است]. گوید:
رگباری گرانبار از ابری نزدیک فرو ریخت
زمین را فراگرفت و روان شد.
سیلاب برخاسته، کوه و دره را میپوشانید،
و چون فرو مینشست، تیزی سرکوه بیرون میآمد.
-مارمولک چالاک را چنان دوان بینی،
که چنگال فرو کشیدهاش از خاک، پاک است -.
و با نخستین ریزش باران تارک درختان را
چون سرهای دستار پیچیده بینی.
پس از زمانی، بارانی پر زور و پیگیر جای آن را میگیرد،
و از گوشه و کنار شکافها جویها روان میسازد.
باد صبا ابرها را میبرد، و بعد از ظهر
باد جنوب، ابر سیلانگیز دیگری میآورد.
موج سیلاب پهنای «خیم» و «جفاف» و «یسر» را فرا میگیرد.
در آغاز چنین بارانی
من بر لاغر میانی کشیدهپی و نیرومند،
سواره میگذشتم... (10)
تا اینجا تقریباً موضوعات اساسی اشعار امرءالقیس پیش از مرگ پدرش معلوم شد که عبارت است از تغزل و وقوعگویی بی پردهی عاشقانه و توصیف طبیعت بیجان مانند ابر و باران، و طبیعت جاندار همچون اسب و دد و دام. اینهاست موضوعات اشعار دورهی اولش، که همگی در معلقه جمع است، در حالی که قصیدهی بلند دیگرش به مطلع «الاعم صباحاً ایها الطلل البالی» تنها به تغزل و قصه پردازی عشق جسمانی و توصیف اسب و دام و سپس وصف شکار و خوشیهای آن اکتفا کرده [و توصیف باران و سیل ندارد].
اما مقدر بود که زندگی امرءالقیس چنین فارغ البال به لذتجویی و زنبارگی و عیاشی و سواری و شکار و استفاده از مناظر طبیعت نگذرد. پدرش به قتل رسید و زندگانی هوسبازانه شاعر به حیاتی جدی بدل گردید و حالت کوششی مشقت بار در راه خونخواهی پدر و بازگرداندن امارت از دسترفتهاش بر کندة، به خود گرفت و گویی خود احساس پیش از وقوع و انتظار چنین چیزی را داشته که در قصیده «الاعم صباحاً»، چنین سروده بود:
تو گویی نه آنم که برجستمی *** به خوشی اَبَر باره بنشستمی
به خلخال زر تازهرس دختران *** در آغوش بفشردمی هر زمان
نه از خیگ سرشار میمی زدم؟ به خیل نوان بانگ و هی میزدم؟
شاید هم این اشعار را در آغاز دورهی دوم زندگانی سروده باشد.
از آثار دورهی دوم زندگی امرءالقیس انتظاری جز اندوه و درد عمیق نداریم. پدرش حجر به قتل رسیده، عموهایش نیز به همان سرنوشت دچار شدهاند، پدربزرگش حارث هم پیشتر کشته شده بود.
امرءالقیس میکوشد انتقام بگیرد و منذربن ماء السماء نیز در تعقیب اوست. قبایل و عشایر، او را از خود میرانند و او یاری میجوید و کمک کاری نمییابد. شاید در اوایل کار جزئی کمکی دریافته باشد اما کمک ادامه نمییابد و همه از او روی میگردانند. به دنبال پناهگاه و جواردهندهای میگردد اما چشمان منذر به دنبال اوست و شمشیرش آهیخته به قصد او. چنین است که امرءالقیس از سرانجام خود مینالد. در این مورد به قطعهای برمی خوریم به روایت اصمعی از ابوعمروبن علاء که مصیبت پدر و انبوه اندهانش را مینمایاند.
ما را بنگر که به سوی مرگ شتابانیم،
و خود را با خوراک و نوشاک افسون کردهایم،
مانند گنجشکان و پشه ها و کرمها، اما گستاختر و حریصتر از گرگ.
همت من متوجه کسب همه نوع بزرگی و مهتری بوده است [اما نرسیده ام].
پس ای نکوهشگر ملامتم مکن که مرا تجربه ها کفایت است،
و این وابستگان به خاک رفتهام.
غارتگر مرگ جامهی جوانیم را ربود، و زودا که جانم را خواهد گرفت
و قریباً تنم را به خاک خواهدپیوست.
عجبا مگر من آن سوارکار خستگی ناپذیر بیابانهای بیکران و سرابهای رخشان نبودم؟
که در انبوه لشکر و عمق دشمن؛ به نفیس ترین غنایم دست مییافتم.
به راستی پس از این همه آفاق نوردیها به همین دستاور خرسندم،
که [سالم] بازگردم.
آیا بعد از حارث بن عمرو پادشاه و حجر صاحب قبه و بارگاه،
از گردش روزگاران - که از خرد کردن سنگ سخت صرف نظر نمیکند -
امید نرمی داشته باشم؟
حال آنکه میدانم عنقریب روزگار چنگ و دندان در من خواهد افکند:
همان سرنوشت که پدرم حجر و پدربزرگم دیدند.
و آن کشتهی «کلاب»، عمویم [شرحبیل] را هم از یاد نبردهام. (11)
قطعهای است شیوا، و بیانگر احساس پوچی مبارزهاش علیه منذر، و اینکه در دورهی دوم زندگی چگونه آن احساس در جانش ریشه کرده است. دیگر شعر قابل تأملی ندارد. تنها چند قطعه کوتاه است که روایت اصمعی و هشام بن کلبی در آن تداخل مییابد، و مدح کسانی است که پناهش دادهاند یا هجو کسانی که دست مددخواهیش را رد کردهاند و جوارش ندادهاند. خرده ریزهایی است که از روی آن روش مدیحه سرایی یا هجوگرایی شاعر را نمیتوان برداشت کرد.
از آنچه گذشت شاید این نتیجه را توان گرفت که ارزش امرءالقیس در راهی است که برای شاعران جاهلی بعد از خود ترسیم کرده: ایستادن و گریستن بر آثار دیار یار، وقوعگویی عاشقانه، توصیف شب و اسب و شکار و باران و سیل، شکوه از روزگار... موضوعاتی است که شاید پیش از او نیز سروده بودند اما او بود که با انواع هنرآفرینی نظم نهایی بدان بخشید، چنانکه قدما عموماً بر پیشاهنگی او متفقند، چه اعراب در گفتوگوهای بین خودشان و چه نقادان شعر جاهلی. ابن سلام گوید: «امرءالقیس ابداعگر و پیشاهنگ مضامینی است که عرب آن را پسندید و پیروی کرد. از آن جمله است ایستادن و ایستانیدن رفیقان و گریستن بر آثار دیار یار، لطافت غزل و ذهنرس بودن معنا، تشبیه زن به آهو و «بیضة خدر»، تشبیه اسب به عقاب و عصا، تعبیر عالی از اسب به «قید الاوابد» [= وحش بند]، و جدا کردن تغزل از مقصد شعر. به علاوه باید دانست که بین شاعران همطبقهی خود بهترین تشبیه آفرین است.» (12)
چنانکه میبینید این نقد از کتاب طبقات فحول الشعراء، امرءالقیس را راهگشای شاعران جاهلی در باب تغزل و غزل و توصیف زن و اسب میشمارد، و میگوید از صفات کلام او «قرب المأخذ» است یعنی روشنی عبارات و دستیاب بودن معانی بی دشواری و سختی. علاوه، امرءالقیس تغزل را از مقصد اصلی قصیده تفکیک کرده، تغزل را به چیز دیگر نمیآمیزد و در آن به طور مستقل و مفصل سخن میراند.هر کس معلقه یا اشعار دیگری را که آوردیم بخواند به عبارات هموار و واژگان منظم برمی خورد، دال بر آنکه امرءالقیس عنان کلمات را در دست داشتهاست، کندی و نارسایی و خطا از نوع دو بیت زیر بسیار کم است:
أحار تری برقاً کان و میضه *** کلمع الیدین فی حبی مکلل
یضیء سناه او مصابیح راهب *** اهان السلیط فی الذبال المفتل
که ریخت کلام و نسق طبیعی اقتضا دارد که بعد از «أحار تری برقاً» جملهی «یضیء سناه» را میآورد، آن گاه به «لمع الیدین» و «مصابیح راهب» تشبیهش میکرد. به هر حال این گونه ضعف در شعرش اندک است، همچنانکه آشفتگی و لغزش در ترتیب الفاظ و معانی او نادر افتاده.
و اینکه ابن سلام وی را بین شاعران همردهاش بهترین تشبیه آفرین دانسته درست است. معلقه و قصیدهی «الاعم صباحاً» انباشته است از تشبیهات نغز، آنچنانکه امرءالقیس را بحق «صاحب فن تشبیه» در عصر جاهلی قرار میدهد. تشبیهات، پی هم میآیند و ابن سلام در طبقات بخشی بدان اختصاص داده که از دو قصیدهی مذکور استخراج کردهاست. (13) نخستین خصوصیت تشبیهات امرءالقیس آن است که از واقعیت حسی سرچشمه میگیرد، مثلاً تشبیهاتش در مورد زن: زن را در سپیدی و لطافت به تخم مرغ و مروارید و نیز به ماده گاو وحشی تشبیه مینماید، سینهاش را به آینه و انبوه گیسوانش را به خوشه متراکم خرما، کمرش را در نرمی به تازیانه و افساربند، ساقش را در سپیدی به پاپیروس و انگشتانش را به مسواکهای چوب اسحل - و این همه در معلقه است. اکنون به تشبیهات مربوط به اسب میپردازیم: اسب را به بادفره (= فرفره) کودکان و سرمه سای عروس و میوهی حنظل، و سنگ صافی که از فراز کوه بغلتد تشبیه مینماید، و نیز سرین اسب را به آهو و ساقش را به شترمرغ و پویهاش را به گرگ و جهشش را به روباه مانند میکند و پیوسته این احساس را برمی انگیزد که میخواهد شنونده را با تصاویر غریب به شگفت وادارد: «خون شکار بر گردن اسب، گویی سرشتهی حناست بر ریشی انبوه.» (14)
حال به توصیف باران و سیل میرسیم که فراوانی تشبیهاتش دهشت انگیز است. امرءالقیس گویی شعر خالی از تشبیه را شعر نمیداند و لذا هر موضوعی را که در معلقه بدان پرداخته است به زیور تشبیه آراسته، چه ثریا و چه شب؛ و در جزءجزء توصیفها نوآوری کرده است. تشبیهات به طور خستگی ناپذیر موج میزنند. مثلاً گلهی گاوان وحشی را به دوشیزگان بلند دامان که دور بتی طواف میکنند مانند کرده است، (15) و این تشبیه مقلوب است، چه معمولاً زن را به ماده گاو وحشی تشبیه مینمایند. این نوع تصویرسازی را شاعران بعدی پیروی کردهاند.
در قصیده بلند «الاعم صباحاً» به همان تشبیهات معلقه برمی خوریم. زن به آهو و تخم مرغ تشبیه میشود و نیز به پردهی نقاشی:
بسا روز و شب به خوشی گذراندهام،
با زنی دمساز به زیبایی تصویر قلم. (16)
صورت محبوبه در تابندگی به چراغ میماند و پیکر گوشتین و نرمش به انحنای تلماسهها. قد رعنایش در تمایل و تعادل به شاخ نهال شبیه است، و انبوه مویش به خوشههای تافته و سرشار نخل. آنگاه به وصف شب و ستارگان میرسد: اختران به چراغ رهبانان مانندهاند.آن گاه در وصف شجاعت خود و تهدید شوهر معشوقهاش گوید:
چگونه مرا میکشد که همخوابهی شمشیرم،
و [صاحب] سرنیزهی بنفش که نیش غول را ماند. (17)
که تصویری است شگرف بر اساس خیال پردازی و توهم انگیزی. سپس به وصف اسبش میرسد و آن را در لاغرمیانی و استواری به چوبدستی و عصا مانند میکند که با آن گلهای گاو وحشی را هی زده و رم داده است. و نقش سپید و سیاه پای گاوها را به نقوش زیبای برد راه راه یمانی تشبیه کرده، و باز اسب را به عقابی که بر شکارش فرود میآید تشبیه مینماید. اما (18) عقاب، مرغان را صید کرده به آشیانه میبرد و تمام آن را میخورد الا قلب مرغها را که بیرون میاندازد که بعضی تر و تازه و برخی خشکیده و چروکیده دور و بر آشیانهی عقاب پراکنده است: «قلبهای مرغان گرد آشیانهی عقاب، عناب شاداب یا خرمای پوسیده را ماند.» (19) و این تشبیهی است که قدما را به شگفت آورده و پسند افتاده که شاعر توانسته است تناسبی خیالی میان دو دسته شیء پدید آرد. از بشار نقل کردهاند که میگفت: «هماره بر امرءالقیس رشگ میبردم که در بیت مذکور دو چیز را به دو چیز تشبیه کرده تا خود این بیت سرودم و سه چیز را به سه چیز تشبیه کردم:
برق شمشیرها بالای سر ما میان انبوه گرد برخاسته،
ستارگان را ماند که در شب افول میکنند». (20)
اکنون از حقیقت پر دور نرفتهایم اگر بگوییم امرءالقیس طی قرنها در اندیشهی تشبیه، الهامبخش شاعران عرب بودهاست حتی میتوان گفت او در تشبیه چنان زیادهروی کرد، که بعدها فراوانی تشبیه را از صنایع بدیعی به شمار آوردهاند.(21) در کنار تشبیه، امرءالقیس نمونههای قلیلی استعارات از هر دو نوع (22) مصرحه و مکنیه هم دارد. مثل این بیت معلقه در وصف شب، که گویی سخن از شتری است با تمام پیکر لم داده:
فقلت له لما تمطی بصلبه *** و أردف أعجازاً و ناء بکلکل
همچنین است تعبیر «قید الاوابد» برای اسب؛ گویی بندی است که حیوانات وحشی را گرفتار کرده و از آن رها شدن نتوانند. در بیت زیر اگر روایت ابن معتز: (امال السلیط) (23) را به جای (اهان السلیط) - که معروف است - بپذیریم، با توجه به اینکه از معانی «مال» یکی هم «رعی» است، تعبیر استعاری میشود، چه به جای آنکه بگوید: روغن تدریجاً از طریق فتیله مصرف میشود و کاهش مییابد، گفته است: «فتیله روغن را چرید»!
یضیء سناه او مصابیح راهب *** امال السلیط فی الذبال المفتل
در قصیدهی «الاعم صباحاً» نیز گل آتش را برای دانههای گردنبند معشوقه استعاره آورده:
کأن علی لباتها جمر مصطل *** أصاب غضاً جزلاً و کف بأجذال
یعنی: «گویی بر گلوگاهش آتشی است که به بوتهی تاغ درگرفته، شاخه ها را سوزانده و ساقه ها بجاست». حقیقت آنکه، استعاره در اشعار امرء القیس بسیار کم است ولی به هر حال اینجا و آنجا پراکنده هست. همچنین است بعضی صنایع بدیعی. مثلاً صنعت طباق (= تضاد) در این بیت که صفت گیسوان معشوقه است:
غدائره مستشزرات الی العلا *** تضل المداری فی مثنی و مرسل
یعنی «گیسوانش بافته و بالای سر جمع شده، آنچنانکه شانه در موی پرپشتش راه گم میکند».
نمونهی دیگر در صفت اسب: «مکر مفر مقبل مدبر معا» و نیز صنعت بدیعی جناس در مصرع زیر از معلقه:
فسلی ثیابی من ثیابک تنسل
نمونهی دیگر بیت زیر است [جناس میان صبح و اصباح] :
الا ایها اللیل الطویل الا انجلی *** بصبح و ما الاصباح فیک بامثل
یعنی «هان ای شب طولانی آیا با صبحی برطرف نمیشوی؟ حال آنکه صبح نیز از تو بهتر نیست»
علاوه بر اینها، عنایتی به تلائم حروف واژگان دارد و کمتر به تنافر حروف در کلمات او برمی خوریم. همچنین توجه آشکاری به موسیقی و آهنگ عبارات دارد، و شاید همین است سبب فراوانی تجدید مطلع در شعرش، چنانکه در معلقه چند بار دیده میشود (نمونهاش بیت اخیر که ذکر شد، و در اواسط قصیده است). حقیقت آنکه موسیقی در شعر امرءالقیس جریان و تداوم دارد؛ جز بعضی عیوب وزن در برخی ابیات. چنانکه در این مصرع از معلقه: «فجئت و قد نضت لنوم ثیابها»، که تکه «و قد نضت» بر وزن «مفاعلن» است، به قیاس بقیه شعر باید «مفاعلین» باشد، و نیز عیب [اقواء] در قافیهی این مصرع هست: «کجلمود صخر حطه السیل من عل»، در اینجا «من عل» به معنای «من اعلاه» است که چون مضاف الیه حذف شده، به قاعدهی نحوی باید (عل) مضموم خوانده شود حال آنکه قافیه معلقه لام مکسور است. و نیز عیب اقواء (24) در مصرع زیر از معلقه هست: «کبیر اناس فی بجاد مزمل» توضیح اینکه «مزمل» صفت (کبیر اناس) است و به قیاس نحوی باید مرفوع باشد (حال آنکه بنای قصیده بر لام مکسور است). اما پیداست که این گونه عیوب در شعر امرءالقیس زیاد نیست.
در پایان، حق آن است که امرءالقیس پدر شعر عربی به طور کلی شمرده شود، چه از لحاظ موضوعاتی که نیکو پرداخته و چه از لحاظ تواناییش در توصیف و تشبیه، و نیز از آن رو که، چنانکه گفتیم عنایت خاصی به تخیل و مضمون و واژه ها و پرداختن استعارات و صنایع بدیعی از قبیل طباق و جناس داشته و زمینه را برای شاعران بعدی آماده ساختهاست که به معنی آرایی و لفظ پیراییهای گونهگون بپردازند.پینوشتها:
1-ابن سلام، ص 76. (نویسنده)
دلیل و قرینه مهم مطلب مذکور اینکه، عموم اماکن مورد اشاره در معلقه از منازل بنی اسد است. - مؤلف
2-بیت بعد چنین است: «چون کودک میگریست، مادر با نیمی از تنش به سوی او برمیگشت، و نیم دیگرش در زیر پیکر من تکان نمیتوانست بخورد». - م. (نویسنده)
3- أفاطم مهلا بعض هذا التدلل *** و ان کنت قد أزمعت صرمی فأجملی
و ان کنت قد ساءتک منی خلیقة *** فسلی ثیابی من ثیابک تنسل
أغرک منی أن حبک قاتلی *** و أنک مهما تأمری القلب یفعل
و ما ذرفت عیناک الا لتقدحی *** بسهمیک فی اعشار قلب مقتل (نویسنده)
4- فی الادب الجاهلی، ص 221. (نویسنده)
5- ابن سلام، ص 35. (نویسنده)
6- سموت الیها بعد ما نام أهلها *** سمو حباب الماء حالا علی حال
فقالت: سباک الله انک فاضحی *** ألست تری السمار و الناس أحوالی
فقلت: یمین الله أبرح قاعداً *** ولو قطعوا رأسی لدیک و أوصالی
فلما تنازعنا الحدیث و أسمحت *** هصرت بغصن ذی شماریخ میال
و صرنا الی الحسنی ورق کلامنا *** ورضت فذلت صعبة أی اذلال
فأصبحت معشوقاً و أصبح بعلها *** علیه القتام سییء الظن والبال
یغط غطیط البکر شد خناقه *** لیقتلنی و المرء لیس بقتال
أیقتلنی و المشرفی مضاجعی *** و مسنونة زرق کأنیاب أغوال (نویسنده)
7- و لیل کموج البحر أرخی سدوله *** علی بأنواع الهموم لیبلتی
فقلت له لما تمطی بصلبه *** و أردف أعجازاً و ناء بکلکل
ألا أیها اللیل الطویل ألا انجلی *** بصبح و ما الاصباح فیک بأمثل
فیالک من لیل کأن نجومه *** بکل مغارالفتل شدت بیذبل
کأن الثریا علقت فی مصامها *** بأمراس کتان الی صم جندل (نویسنده)
8- و قد أغتدی و الطیر فی وکناتها *** بمنجرد قید الاوابد هیکل
مکر مفر مقبل مدبر معاً *** کجلمود صخر حطه السیل من عل
کمیت یزل اللبد عن حال متنه *** کما زلت الصفواء بالمتنزل
مسح اذا ما السابحات علی الونی *** أثرن غباراً بالکدید المرکل
یطیر الغلام الخف عن صهواته *** ویلوی بأثواب العنیف المثقل
دریر کخذروف الولید أمره *** تقلب کفیه بخیط موصل
له أیطلا ظبی وساقا نعامة *** وارخاء سرحان و تقریب تتفل
کأن علی الکتفین منه اذا انتحی *** مداک عروس أو صرایة حنظل (نویسنده)
9- أحار تری برقاً کأن و میضه *** کلمع الیدین فی حبی مکلل
یضیء سناه أو مصابیح راهب *** أهان السلیط فی الذبال المفتل
قعدت له و صحبتی بین حامر *** و بین اکام بعد ما متأمل
و أضحی یسح الماء عن کل فیقة *** یکب علی الاذقان دوح الکنهبل
و تیماء لم یترک بها جذع نخلة *** و لا أطماً الا مشیدا بجندل
کأن طمیة المجیمر غدوة *** من السیل و الغثاء فلکة مغزل
کأن أباناً فی أفانین و دقه *** کبیر أناس فی بجاد مزمل
و ألقی بصحراء الغبیط بعاعه *** نزول الیمانی ذی العیاب المخول
کأن سباعا فیه غرقی غدیة *** بأرجائه القصوی أنابیش عنصل
علی قطن بالشیم أیمن صوبه *** و أیسره علی الستار فیذبل
ألقی ببسیان مع اللیل برکه *** فأنزل منه العصم من کل منزل
«مجیمر»، «أبان»، «غبیط»، «ستار»، «یذبل»، «قطن» و «بسیان» اسامی کوهها و مواضعی است. - مؤلف. (نویسنده)
10- قطعهی شمارهی 27 دیوان:
دیمة هطلاء فیها وطف *** طبق الارض تحری و تدر
تخرج الود اذا ما أشجذت *** و تواریه اذا ما تشتکر
و تری الضب خفیفاً ماهرا *** ثانیا برثنه ما ینعفر
و تری الشجراء فی ریقه *** کرءوس قطعت فیها الخمر
ساعة ثم انتحاها وابل *** ساقط الأکناف واه منهمر
راح تمریه الصبا ثم انتحی *** فیه شؤبوب جنوب منفجر
ثج حتی ضاق عن آذیه *** عرض خیم فجفاف فیسر
قد غدا یحملنی فی أنفه *** لا حق الاطلین محبوک ممر
«خیم»، «بسر» و «جفاف» اسم چند مکان است. - مؤلف. (نویسنده)
11- قطعهی شمارهی 11 دیوان:
أرانا موضعین لامر غیب *** و نسحر بالطعام و بالشراب
عصافیر و ذبان ودود *** و أجرا من مجلحة الذئاب
و کل مکارم الاخلاق صارت *** الیه همتی و به اکتسابی
فبعض اللوم عاذلتی فانی *** ستکفینی التجارب و انتسابی
الی عرق الثری و شجت عروقی *** و هذا الموت یسلبنی شبابی
و نفسی سوف یسلبها و جرمی *** فیلحقنی و شیکا بالتراب
ألم أنض المطی بکل خرق *** أمق الطول لماع السراب
و أرکب فی اللهام المجرحتی *** أنال مآکل القحم الرغاب
و قد طوفت فی الآفاق حتی *** رضیت من الغنیمه بالایاب
أبعد الحارث الملک بن عمرو *** و بعدالخیر حجر ذی القباب
أرجی من صروف الدهر لیناً *** و لم تغفل عن الصم الهضاب
و أعلم أننی عما قلیل *** سأنشب فی شبا ظفر و ناب
کما لاقی أبی حجر وجدی *** ولا أنسی قتیلا بالکلاب (نویسنده)
12- ابن سلام، ص 46؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 57. (نویسنده)
13- ابن سلام، ص6 به بعد. (نویسنده)
14- کان دماء الهادیات بنحره *** عصارة حناء بشیب مرجل (نویسنده)
15- فعن لنا سرب کأن نعاجه *** عذاری دوار فی الملاء المذیل (نویسنده)
16- و یا رب یوم قد لهوت ولیلة *** بآنسة کانها خط تمثال (نویسنده)
17- أیقتلنی و المشرفی مضاجعی *** و مسنونة زرق کانیاب اغوال (نویسنده)
18- خواننده در موارد دیگر از شعر جاهلی هم به این گونه تداعی و انتقال ذهن شاعر از چیزی به چیز دیگری برخواهد خورد، در واقع این نوعی «تخلص» است از یک مضمون به مضمونی دیگر. - م. (مترجم)
19- کان قلوب الطیر رطبا و یابساً *** لدی و کرها العناب و الحشف البالی (نویسنده)
20- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج3، ص 196:
کان مثار النقع فوق رؤسنا *** و اسیافنا لیل تهاوی کواکبه (نویسنده)
21- کتاب البدیع ابن معتز، چاپ کراچکوفسکی، ص 58 به بعد. (نویسنده)
22- در پانوشت ص 248 معنی استعاره کنایی (مکنیه) و صریح (مصرحه) توضیح داده شد، در اینجا اشاره میکنیم که مثال «امال السلیط فی الذبال المفتل» از نوع کنایی است و تشبیه «روغن چراغ» به علفی که چریده میشود، در تقدیر است. و مثال «کأن علی لباتها جمر مصطل...» از نوع استعارهی صریح است چرا که به جای مشبه (گردنبند) مشبه به را آورده. - م. (نویسنده)
23- کتاب البدیع، ابن معتز، ص7. (نویسنده)
24- اقواء، از عیوب قافیه است و عبارت است از اختلاف حرکت در روی؛ مثل بیت زیر که «گشن» با «دمن» قافیه شده:
که ناگاه برخاست سیلی گشن *** که درهم برآشوفت تل و دمن. - م. (مترجم)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.