منبع:راسخون
پدیدار شناسی هم چنان که از نامش پیداست. پدیدار را مدنظر دارد. در مورد پدیدارهای اجتماعی که تنها مواد لازم مطالعات انسانی و اجتماعی هستند، نظرهای بسیار متنوع و مختلفی درباره کمی یا کیفی و ذهنی بودن آن ها وجوددارد. پدیدار شناسی از آن جمله دیدگاه هایی است که بر ذهنیت، کیفیت و خاص بودن پدیده های اجتماعی تأکید دارد و مبنا و اساس کار تحقیق را رسوخ و ورود پژوهشگر به دنیای ارزش ها می داند.
واژه پدیدار شناسی دارای سیر تاریخی خاص و از نظر لغوی به معنای مطالعه یا شناخت پدیدار است، بدون هرگونه قضاوت و ارزش گذاری از جانب محقق. از آنجا که هرچیزی که ظاهر می شود و قابل رؤیت است، پدیدار است، می توان گفت که در عمل قلمرو پدیدار شناسی نامحدود است. بنابراین نمی توان مانع کسی شد که ادعای پدیدارشناسی دارد، به شرط آن که نگرش وی به نوعی با ریشه کلمه پدیدار شناسی ربطی داشته باشد.
پدیدار شناسی یکی از اصطلاحات فلسفه متعارف است و در اواخر قرن هجدهم به معنی مطالعه پدیدار(فنومن)، یعنی آنچه ظاهر و نمایان می شود به کار برده شده است. پدیدارشناسی معادل واژه ی لاتین فنومنولوژی (Phenomenology) مرکب از دو واژه ی "فنومن" به معنای پدیده یا پدیدار و "لوژی" به معنای شناخت، مکتبی است که توسط ادموند هوسرل (1938- 1859) پایهگذاری شد. ادموند هوسرل اندیشمندی بود که پدیدار شناسی را در معنای جدید و نیز در مقابل مکتب اثبات گرایی مطرح نمود. از دیدگاه هوسرل شناخت کامل و واقعی پدیده های اجتماعی و انسانی ممکن نیست، مگر آنکه به ذات و کنه آن ها پی ببریم، برخلاف اندیشه اثبات گرایی که در آن عینیت و مادیت وقایع و پدیده های انسانی موردنظر است. تحصیلات دانشگاهی و آکادمیک هوسرل اگرچه در ریاضیات و فیزیک بود، ولی با آشنایی با روانشناسی جدید ویلهلم و ونت، گرایشاتی به سمت پژوهش های روانشناسی گرایانه پیدا کرد، اما بعدها با رویگردانی و انتقاد از دیدگاه های آزمایشگاهی و آزمون های تجربی رفتارگرایان و نیز با استفاده از معانی و مفاهیم ایده آلیسم آلمانی پایه های مکتب پدیدارشناسی را بنیان نهاد.
این مکتب در پی آن است که با تفکیک آگاهی باواسطه و بیواسطه از یکدیگر، آگاهی انسان را از پدیدارهای ذهنی که بدون واسطه در ذهن وی ظاهر می شوند و ممکن است حتی عینیتی هم نداشته باشند، مورد مطالعه قرار دهد. هوسرل اصطلاح پدیدارشناسی را هم برای «روش» خاص و هم برای اصول و مبادی فلسفی خود به كار میبرد. اندیشه ی هوسرل با خودآگاهی مبتنی بر پدیدارشناسی آغاز میشود و بر نقطه آغازین تفكر تأكید میورزد و بر این باور است كه اندیشمند میتواند در فرآیند شناخت بر سوابق ذهنی و تمایلات غالب آید.
مکتب پدیدارشناسی با نام ادموند هوسرل، به عنوان پایه گذار مکتب، و فیلسوفانی همانند مارتین هایدگر، ژان پل سارتر و موریس مرلوپونتی به عنوان توسعه دهندگان این مکتب گره خورده است. در واقع اصطلاح پدیدارشناسی به لحاظ مفهومی به دو دوره ی تاریخی پیشا هوسرل و پسا هوسرل قابل تقسیم است. در مقطع زمانی پسا هوسرل، پدیدارشناسی عمدتاً فهم و ادراک هستی را مورد توجه قرار می دهد، اما در دوره ی زمانی پیش از هوسرل، پدیدارشناسی با نوعی از تکثر مفهومی مواجه می شود. در دوره ی پیشا هوسرل اصطلاح پدیدارشناسی برای اولین بار توسط یوهان هنریش لامبرت فیلسوف آلمانی (1777 - 1728) در کتاب Neues Organon که در سال 1764 به چاپ رسید، به کار برده شده است. او «پدیدار» را به معنای ویژگی های موهوم تجربة انسانی به كار برد و بنابراین «پدیدارشناسی» را «نظریة توهم» تعریف كرد. لامبرت پدیدارشناسی را تئوری پندار تعریف نمود و دست یابی به حقیقت مطلق و شناخت کامل را غیرممکن دانست. وی شناخت پدیده ها را در دو حوزه ی نمودی و پنداری مورد توجه قرار می دهد. در حوزه ی نمودی، پدیده ها به دو دسته ی صوری و محتوایی تقسیم می شوند، پدیده های صوری از نظر لامبرت پدیده های عینی و ذهنی هستند و پدیده های محتوایی نیز به سه دسته ی حسی، نفسانی و اخلاقی تقسیم می شوند، لامبرت سرانجام بر این نکته تأکید می کند که تقسیم بندی مذکور اگر چه چهره ی حقیقت را تا حدودی واضح تر می کند، اما عین حقیقت را به انسان نمی نمایاند. پس از لامبرت، "هردر" با رویکرد حداقل گرایی در معنا، پدیدارشناسی را صرفاً توصیف نمودهای حس بینایی دانست، نمودهایی که نمایان گر زیبایی های عینی است. در واقع «هردر» مرزهای معنایی و مفهومی پدیدارشناسی و زیبایی شناسی را به شدت به هم نزدیک می نماید و وجه مشترک آن دو را در دیدن پدیدههای عینی می داند.
لامبرت معاصر كانت بود و با او مكاتبه می كرد و بنابراین كانت از او تأثیر پذیرفت. «امانوئل کانت» در معنای سابق پدیدارشناسی، بخصوص معنای مورد نظر لامبرت، تحولی به نسبت اساسی ایجاد نمود. خود كانت اصطلاح «پدیدارشناسی» را فقط دو بار به كار برده است، اما در همین دو بار، معنای جدید و وسیع تری به واژة «پدیدار» داد و به این ترتیب تعریف دیگری غیر از تعریف لامبرت از «پدیدارشناسی» ارائه كرد. كانت، چنان كه اكنون همگان می دانند، «پدیدار» را در مقابل «شیء فی نفسه» به كار برد و بر آن رفت كه انسان فقط، «پدیدار» را می تواند بشناسد.
کانت معتقد بود که پدیده ها در مواجهه با ذهن انسان، تحت تأثیر قوای فاهمه ی انسانی قرار گرفته و تبدیل به تجربه می شوند. وی در واقع بین فنومن، به معنای آنچه به حس در می آید، و نومن، به معنای حقیقت اشیا، تفاوت قایل شد و پدیدارشناسی را شناخت فنومن ها معنا نمود. این معنا توسط «فیشته»، فیلسوف پس از کانت، به کلی دگرگون شد، چرا که پدیدارشناسی، دیگر شناخت فنومن های منتج به تجربه نیست، بلکه روشی است که از طریق آن می توان به آگاهی دست یافت. نسل بعدی فیلسوفان، و در رأس آن ها هگل بر آن شدند كه این سخن كانت اشتباهی، آشكار است. مهم ترین اثر در حوزه ی پدیدارشناسی در مقطع زمانی پیشا هوسرل «پدیدارشناسی روح» اثر «هگل» است. هگل در نخستین كتاب بزرگش تحت عنوان پدیدارشناسی روح( 1807) مراحل مختلف تحول روح را بحث می كند و می گوید كه روح، خود را در طی این مراحل همچون «پدیدار» درك می كند. از نظر هگل پدیدارشناسی علمى است که از رهگذر آن ذهن و روان، آن گونه که هست شناخته می شود. در واقع وی دست یابی به نومن را امکان پذیر می داند و در این خصوص پدیدارشناسی را روشی می داند که امکان دستیابی به این مهم را میسر می سازد. به این ترتیب، در نظر هگل پدیدارشناسی، علمی است كه در آن می توانیم روح را از طریق مطالعة راه های آشكارشدنش برای ما به گونه ای كه فی نفسه وجود دارد بشناسیم.
در اواسط سدة نوزدهم معنای« پدیدار » متحول شد تا اینكه با واژة «واقعیت» (fact) مترادف گردید؛ در نتیجه، پدیدارشناسی به معنایی دست یافت كه آن را در دورة معاصر بارها به آن معنا به كار برده اند. ویلیام همیلتون در كتابش گفتارهایی در مابعدالطبیعه (1858) پدیدارشناسی را مطالعة كاملاً توصیفی روح تلقی می كند؛ همچنین ادوارد فن هارتمن واژة پدیدارشناسی را در عنوان كتابش پدیدارشناسی آگاهی اخلاقی( 1878) به كار می برد و از آن، «توصیف كامل آگاهی اخلاقی» را اراده می كند.
هنگامی كه فیلسوف آمریكایی، چارلز سندرس پرس، اصطلاح «پدیدارشناسی» را به كار برد، نه تنها مطالعة توصیفی همة آن چیزهایی را كه واقعی مشاهده می شوند در ذهن داشت بلكه همچنین هر آن چیزی را كه در ذهن پدید می آید در مد نظر داشت از قبیل ادراكات واقعیت و ادراكات موهوم و خیالات یا حتی رویاها. در نظر او وظیفة پدیدارشناسی این بود كه هر آنچه را كه می تواند تحت عنوان «موجود» درآید طبقه بندی كند. پرس این معنای پدیدارشناسی را در 1902 مطرح كرد.
لذا درباره آبشخور پدیدارشناسی به تعبیر دیگری باید گفت که اصطلاحات فنومن (پدیدار) و فنومنولوژی (پدیدارشناسی) از واژه یونانی (phainomenin) به معنای چیزی که خود را می نمایاند یا پدیدار است گرفته شده است. اصطلاح فنومنولوژی یا پدیدارشناسی هم ریشه فلسفی دارد و هم هویت غیرفلسفی. درباره پدیدارشناسی غیرفلسفی این توضیح را باید داد که در علوم طبیعی به خصوص فیزیک، از تعبیر پدیدارشناسی بهره می برند که بر برداشت وصفی در مقابل تبیینی، رشته علمیشان را اراده کرده اند. (پدیدارشناسی دین نیز بر ماهیت وصفی پدیده های دین تأکید میکند نه برتبیین آن ها.)کاربرد دوم پدیدارشناسی غیرفلسفی در مطالعه وصفی، نظاممند و تطبیقی ادیان دیده می شود که در آن، دانشمندان، گروه های پدیداری دین را برای کشف جنبه های اصلی و عمده و تنظیم و تنسیق آن ها گرد می آورند.
همچنین پدیدارشناسی فلسفی که نوع دوم از پدیدارشناسی است دارای کاربردهای دیگری نیز هست. نخستین کاربرد فلسفی از اصطلاح فنومنولوژی یا پدیدارشناسی را یوهان هنریش لامبرت فیلسوف آلمانی شناختی یا حتی فهم دقیق معنای آن فوق العاده دشوار است. هوسرل شکایت می کرد که اغلب منظور واقعی او به درستی فهمیده نمی شد. او با صراحت به ما اخطار می کند که حرکت آزادانه در مسیر این راه تازه بدون بازگشتن به دیدگاههای کهن یاد گرفتن این نکته است که ببینیم چه چیزی در مقابل چشمان ما قرار دارد که تمییز و وصف آن ها، مستلزم مطالعات دقیق و پر زحمت است. به طور خلاصه می توان گفت که پدیدارشناسی اولاً به تحقق ذوات اشیا علاقه دارد که هوسرل آن را علم ماهیات می نامد که یادآور نظریه مثل افلاطون است و ثانیاً پدیدارها را آنچه به آن ها واقعیت می بخشد پاک می کند و آن ها را جدا از جایگاهشان در جهان واقعی بررسی می کند که دشوارترین عنصر در روش پدیدارشناختی است؛ یعنی به ما باید از طریق نوعی تعلیق حکم، به شهود ذوات دست یابیم. این همان تحویل پدیدارشناختی است که به ماهیت کلی تعلق ندارد، از سطح توجه آگاهی به پدیدار محض تقلیل داده می شوند؛ برای مثال وجود شی جزئی را باید داخل پرانتز قرار داد و همچنین باید بکوشیم هر نوع پیش فرض را که از فلسفه های پیشین گرفته ایم از ذهن دور کنیم. این همان تعلق فلسفی است. گفتنی است که مفهوم هایی وجود دارند که تشابهی با این امر یعنی پدیدارشناسی دارند. لذا باید به این تمایزات و تشابهات اشارهای داشته باشیم. ابتدا باید پدیدارشناسی را از مفهوم پدیدار انگاری ظاهر متمایز دانست. در پدیدار انگاری، آنچه اوصاف محسوس و ظاهری است، اصالت می یابد و اشیا به اوصاف محسوس آن ها تقلیل داده می شود. از این رو پدیدارشناسی به نقد و رد هرگونه تحویلی نگری از جمله تحویل اشیا و انسان به اوصاف محسوس آن ها می پردازد. واژه پدیدار، موجب می شود پدیدارشناسی، ظاهرگرایی پنداشته شود. تمایز دوم بازشناسی پدیدارشناسی روش شناختی از پدیدارشناسی فلسفی است که مقداری درباره آن پیشتر سخن گفتیم. اما با فرض این توضیحات باید گفت که مفهوم اول یعنی پدیدارشناسی روش شناختی، معنای عام و متقدم است و مفهوم دوم یعنی پدیدارشناسی فلسفی معنای خاص و جدیدی است. پدیدارشناسی فلسفی در واقع، فلسفه است، در حالی که پدیدارشناسی روش شناختی در کتابش Neues Organon انجام داده و این اصطلاح را “نظریه توهم” تعریف کرده است. در اواخر قرن هجدهم، ایمانوئل کانت، فیلسوف آلمانی تمایز روشنی بین پدیدارها به صورت داده های تجربه که خود را بر اذهان ما پدیدار می سازند و نومن ها یا اشیای فی نفسه که بر اذهان ما پدیدار نمی شوند در نظر گرفته؛ از این رو پدیدارشناسان دینی هم تمایز مشابهی بین پدیدارهای دینی (به صورت نمودها) و واقعیت فی نفسه هگل به ویژه با کتاب پدیدارشناسی روح او قرین شد. هگل بر آن بود که بر تقسیم دوگانه فنومن- نومن کانت غلبه کند. به نظر او پدیدارشناسی، معرفتی است که طی آن، ذهن با مطالعه نمودها و جلوه هایش از سیر و سلوک روح آگاه می شود و ذات آن یعنی روح را فی نفسه می شناسد. طی قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، عدهای از فیلسوفان، پدیدارشناسی را به گونه ای به کار می بردند که از مطالعه صرفاً وصفی موضوع یا مضمون حکایت داشت. رویکرد پدیدارشناسان به دین اساساً خصلتی وصفی دارد. آنان پژوهش خود را با بررسی و وصف ویژگی های عمده آگاهی دینی، آن گونه که در تجربه اشخاص دیندار یافت می شود، آغاز می کنند. این رویکرد بر آن است که بیشتر فرض ها و بحث از تبیین یا تکوین و پیدایش باورهای دینی را کنار بگذارد و بیشتر به وصف پدیده ها و نگرش های دینی بپردازد. به طور معمول ادموند هوسرل مؤسس و مؤثرترین فیلسوف نهضت پدیدارشناسی شمرده میشود. هدف هوسرل این است که از فلسفه، دانشی دقیق بسازد؛ دانشی که نوعاً از علوم طبیعی متفاوت است که نتایج آن ها همواره موقتی و قابل تجدیدنظر است. پدیدارشناسی، روشی است که هوسرل برای انجام این هدف خود ارائه کرده، بارها گفته است که پدیدارشناسی، دانشی وصفی است. پدیدارشناسی به وصف پدیدارهای حاضر در آگاهی می پردازد و میان آن ها تمایز می گذارد، بدون اینکه به پیش فرض های تردیدآمیز همراه با استنتاجات خطاپذیر، اعتنا کند؛ اما دست یافتن به این دیدگاه پدیدار روی آورد عامی است که نه تنها در فلسفه، بلکه در سایر دانش ها، از جمله روانشناختی، جامعه شناسی و الهیات قابل به کار گرفتن است. پدیدارشناسی، همچون مجموعه ای از آرا و تعالیم و یا نظام معرفتی خاص نیست، بلکه همان گونه که اسمیت یادآور می شود در وضعیت مطلوبش، صرفاً یک روش است. به تعبیر دقیق تر آن است که پدیدارشناسی را در وضعیت کارآمدی آن، صرفاً یک روی آورد بدانیم. بنابراین میتوان پدیدارشناسی را پژوهشی توصیفی صرف متعلق به موضوعی معین دانست که از طریق شعور بیواسطه به توصیف می پردازد. هانری کربن، پدیدارشناسی را بیان امر ناپیدا و نهان شده از آنچه پیداست می داند. در تعبیر وی، وظیفه پدیدارشناس، فراتر رفتن از ظواهر و دست یافتن به باطن است.
و نکته آخری که باید گفت این است که بنیانگذار اولیه مکتب پدیدارشناسی، برنتانو است. شاگرد او یعنی هوسرل تأثیرگذارتر از خود اوست. با نام پدیدارشناسی بیشتر نام هوسرل تداعی می شود. بنابراین مکتب پدیدارشناسی با نام ادموند هوسرل، به عنوان پایه گذار مکتب گره خورده است.
بنابراین می توان گفت، تفاوت عمده ی پدیدارشناسی در دو مقطع زمانی پیشا و پسا هوسرل این است که پدیدارشناسی تا پیش از هوسرل یک علم پسینی و حاصل فرایند شناخت است، حال آن که نزد هوسرل و متأخرین وی پدیدارشناسی، یك علم پیشینی، ما قبل تجربی و ضروری است. لذا همان گونه كه هیدگر میگوید: انتولوژی فقط به مثابه پدیدارشناسی ممكن است. دکتر محمود نوالی در مقالهای به تبیین ایدههای هوسرل و هایدگر در خصوص پدیدارشناسی پرداخته است که ذکر خلاصهای از آن در اینجا میتواند به درک رویکرد پدیدارشناسی کمک کند.
پدیدارشناسی عبارت از مطالعه یا شناخت پدیدار است. پدیدار به امری که میتواند موضوع تجربه باشد، یعنی هر چیزی که در زمان و مکان برای ما تظاهر مینماید، اطلاق میشود. هوسرل پدیدار را آن نوع از شناخت میداند که حاصل ترکیب دو محدوده عینیت و ذهنیت باشد. پدیدار واقعیتی است که در حیطه شناخت انسان قرار میگیرد و حامل معنا یا نیتی است.
پدیدارشناسی ناظر به جهانی است که در بوته نیت و توجه و ادراک ما قرار میگیرد و انتزاعات ذهنی و واقعیات مستقل را عجالتاً کنار می گذارد. پدیدار به معنای خاص، امر بیواسطهای است که توسط ادراک انسان دریافت میشود. اگر بتوانیم یک موضوع را آنگونه که خود را مینمایاند و برکنار از مفهومها و قالبهای پیشین درک کنیم، در آن صورت است که به ادراک پدیدار یا خود موضوع نایل شدهایم. به اعتباری دیگر میتوانیم بگوییم پدیدار امری طبیعی است، یعنی حامل هیچ باری به غیر از آنچه که خود را در محدوده ادراک ظاهر مینماید نیست و هیچ نوع رنگ مصلحتاندیشی یا صبغه مفهومی ندارد. به همین جهت پدیدار امری نیست که با یک ادراک خاتمه یابد، بلکه نوعی آغاز است برای دریافت و شناسایی بیشتر که پایانی برای آن متصور نیست. پدیدار شناسی لقاء مستقیم با خود موضوع و درک ماهیت بیواسطه آن میباشد. جمله مشهوری که شعار پدیدارشناسی است این است که ادراک، بدون موضوع ادراک، وجود ندارد. پس ادراک، همواره ادراک چیزی است و همین خالی نبودن ادراک از امر مورد ادراک است که در اصطلاح پدیدارشناسی نیت یا توجه نامیده میشود.
ما همواره با موضوعات عالم هستی نسبتی داریم. همین نسبتهای بیواسطه است که پدیدار را به وجود میآورند. مراد از نسبتهای بیواسطه، ملاقات مستقیم با خود موضوع است، قبل از اینکه مفاهیم کلی و سایر اغراض صلاحاندیشانه به آن رنگ خاصی بدهند و واقعیت سیال پدیدار را به جمادی مبدل سازند و به جلوهای از جلوههای واقعیت برای همیشه مطلقیت بدهند.
بدینترتیب ماهیت در پدیدارشناسی به معنی متداول آن، یعنی بیان پارامترهای ذاتی و ثابت یک موضوع نیست. بلکه ماهیت در عرف پدیدارشناسی، عبارت از آن چیزی است که در شعور، آگاهی و ادراک انسان به صورت پدیدار آشکار میشود. بنابراین تعریفات ثابت بدون تغییر، در پدیدارشناسی محل تأمل و قابل بحث هستند.
پدیدارشناسی عبارت است از تحلیل توصیف آگاهی؛ همچنین گفته اند كه پدیدارشناسی صرفاً با اگزیستانسیالیسم مناسبت دارد . بعضی از فیلسوفان پدیدارشناسی را نظرورزی در باب ذهنیت متعالی می دانند، در حالی كه بعضی دیگر، آن را روشی برای تقرب به هستی ملموس تلقی می كنند. فیلسوفانی هم هستند كه پدیدارشناسی را جستجوی فلسفه ای می دانند كه زمان و مكان و جهان را درست به نحوی كه ما آن را تجربه و زندگی می كنیم تبیین كند. عده ای دیگر می گویند پدیدارشناسی كوششی است برای توصیف بی واسطة تجربة ما انسان ها به گونه ای كه فی نفسه وجود دارد و بی آنكه در این توصیف منشأروان شناختی تجارب و علیه آن ها را در مد نظر داشته باشد . اما هوسرل از پدیدارشناسی «تكوینی» (genetic) و سازنده (constitutive) سخن می گوید. بعضی این فراوانی و تكثر تصورات در باب پدیدارشناسی را امری عجیب تلقی می كنند و بعضی دیگر آن را نشانِ «ابهام»، پدیدارشناسی می دانند؛ در این میان، كسانی هستند كه معتقدند فلسفه ای كه نتواند چشم اندازش را به دقت و سر راست معین و تعر یف كند نمی تواند مباحثش را به سرانجامی مطلوب برساند . از سوی دیگر بعضی ها می گویند كه اصطلاح «پدیدارشناسی» اولاً یك مفهوم روشی است و از آنجا كه این روش در باب اهداف محدود و بسیار جزئی توسعه یافته است از این رو می تواند این گونه معانی متفاوت و متغیر داشته باشد.
پدیدارشناسی، فلسفهای طرفدار اصالت تجربه به معنای پدیدارشناختی آن است که در جهان بودن یکی از اصول مهم آن میباشد. بنابراین پدیدار به خاطر انسان و در جهان بودن وی صورت پدیدار به خود گرفته است و ماهیت نیز در پدیدارشناسی با توجه به در جهان بودن انسان معنی مییابد. پدیدارشناسی در ساحت شناخت شناسی و هستی شناسی فلسفه جدیدی است که می خواهد خود اشیا را بشناسد و به دادههای بیواسطه دست یابد. پدیدارشناسی با تجدید نظر دایمی در شناخت میخواهد معرفت را از رنگهای گوناگونی که به فاعل و متعلق آن داده شده یکسره پاک و منزه نماید و طرحی نو دراندازد. پس پدیدارشناسی، تنزیه شناسایی از پیشداوری ها، عادتها و عقایدی است که متحجر شدهاند و خود، حجاب درک دادههای بیواسطه میشوند. این تنزیه و خالصسازی ذهن و اشیا از امور پیشینی و پسینی، به خاطر نیل به خود آن ها، به مدد روشی صورت میگیرد که آن را رد و ارجاع پدیدارشناسی Reduction Phenomenology می خوانند. یعنی از ادراک و آگاهی خود هرچه را که مقدم بر آن ادراک است و آنرا به طور پیشینی معنیدار میکند، حذف کنیم و به معنای پدیداری آن توجه نماییم.
در هر پدیدار، ظاهر و باطن به هم آمیخته است و باطنی بدون ظاهر، یا ظاهری بدون باطن در نظر گرفته نمیشود. پدیدار تنها ظاهر و نمود صرف نیست که منقطع از حقیقت باشد. در واقع پدیدارشناسی بر آن است که دوگانگی صوری مابین ظاهر و باطن، فاعل شناسایی و موضوع شناسایی، ماهیت و وجود، ذهن و عین را از بین ببرد. پدیدارشناسی برای عین و ذهن استقلال قائل نیست و میگوید که ممکن نیست بتوان از واقعیت محض و یا از ذهن محض خبر داد. در واقع نمیتوان از واقعیتی که هنوز موضوع شناسایی واقع نشده و از ذهنی که هنوز شناسنده چیزی نیست صحبت کرد. پدیدارشناسی شکاف بین شناسنده و موضوع شناسایی را با انحلال آن ها در معجون پدیدار از بین میبرد. این رویکرد در عین اینکه گذر از رئالیسم و ایدهآلیسم است، آن ها را مورد تأیید قرار میدهد.
سعی پدیدارشناسی این است که موضوعات را بدون سابقه ذهنی و شتابزدگی دریابد و معلومات به دست آمده را با کمک هر نوع شک و تردید بیازماید تا بلکه وصول به خود موضوع میسر گردد. این خود موضوع، در ضمن پدیدار ظاهر خواهد شد و مستقل از آن نمیباشد. در این رویکرد، پدیدار نامتناهی و پایانناپذیر است. در برابر پایانناپذیری پدیدار قرار گرفتن، در عین حال، گشودن دری به سوی آزادی بیپایان انسانی است. زیرا انسان به طور مداوم میتواند نظرگاه و نیت و توجه خود را در برابر حوادث و موضوعات جهان پیرامون تجدید کند و هرگز پدیدار فعلی را پایان محتوم نمیپندارد و به عقاید ثابت و لایتغیر و بالمآل متحجر، گرفتار نمیگردد. بدین جهت است که گفتهاند پدیدارشناسی همواره آغاز مجددی برای وصول به شناساییهای تازه و داشتن نیت و نقطه توجه جدید است.
یکی دیگر از مسائل مهم در پدیدارشناسی، مسأله فهمیدن است. فهمیدن با توجه و نیت رابطه مستقیم دارد. فهمیدن در پدیدارشناسی، عبارت از جستجو و یافتن قصد و نیتی است که در اشیا و امور عالم نهفته است و این جستجویی مداوم و نو به نو میباشد. از این دیدگاه، پدیدارشناسی به عنوان تغییر نظرگاه یا بعنوان جهت نگاه ما که از واقعیت های تجربی به سوی خصیصه مورد تجربه واقع شدن واقعیتها بر میگردد، تعریف میشود.
چون در سیر اندیشه پدیدارشناسی، تصور مفاهیم ثابت و لایتغیر پذیرفته نیست، بدان جهت هر ادراکی بهصورت موقتی راه به خود موضوع محسوب میشود و چون ذهن و عین هر دو در پدیداری واحد جمع شدهاند، شناختن بهصورت مستقیم انجام میگیرد. یعنی شناختی را که از چیزی به دست میآوریم بر مبنای صورتهای قبلی یا عادی نیست بلکه هر لحظه در جستجوی نظرگاه و نیتی تازه هستیم تا راهی به خود موضوع پیدا کنیم. در پدیدارشناسی، فهمیدن هر موضوعی مستلزم برخورد و دیدار مستقیم با آن است. فهمیدن و معنی کردن آن ها از راهی است که نمیتوان از طریق استدلال و استمداد از مفاهیم عمومی بدانها نایل گردید.
فیلسوفانی همانند مارتین هایدگر(1976 - 1889)، ژان پل سارتر (80 - 1905) و موریس مرلوپونتی (61 - 1908) به عنوان توسعه دهندگان نظریه پدیدارشناسی ادموند هوسرل شناخته می شوند. ژان پل سارتر در پدیدارشناسی خود بر این نكته تكیه می كند كه اگرچه جهان عینی بیرون از ما وجود دارد، اما حقیقت جهان عبارت است از آگاهی نسبت به جهان. سارتر این عبارت را از فلسفه ی پدیدارشناسی ادموند هوسرل اخذ نموده و وجود جهان را بسته و قائم به وجود آن در ذهن درک کننده (من نفسانی) می داند، بر این اساس و طبق ادعای سارتر، درست است كه بشر از حیث وجود، عالم را خلق نكرده، اما از حیث ظهور، یعنی ظهور در آگاهی آدمی، عالم، منوط و قائم به من نفسانی (درک کننده) است.
موریس مرلوپونتی نیز نظام فلسفه ی خود را به طور گسترده ای مطابق پدیده شناختی هوسرلی، البته با تأكیدها و تفاسیر اگزیستانسیالیستی طرح نموده است. مركز نظام پوزیتیویسم پدیده شناختی او نظریه ی «پیشینگی(اولویت) ادراك» است كه در بهترین كتاب شناخته شده ی او یعنی "پدیده شناسی ادراك" شرح داده شده است. مطابق نظر مرلوپونتی پدیده شناسی آشكاركننده ی جهان است و انسان به طور مستقیم به هستی و حقیقت از طریق آگاهی ادراكی دست می یابد.
مدت ها بعد آلفرد شوتس که کتاب «پدیدارشناسی جهان اجتماعی» (چاپ سال ۱۹3۲- اتریش) از جمله آثار اوست، اصول فلسفی و کاربرد پدیدارشناسی را در روان شناسی اجتماعی و جامعه شناسی پایه گذاری کرد. شوتز در جامعه شناسی پدیداری یا تفسیری خود آخرین آثار و آرا هوسرل را مبنای کار خود قرار داد. اساس کار او برآموزه «خود دیگر»، شعور یا درک متعارف، نگرش طبیعی و توجه به مطالعه دنیای روزمره و مفهوم «جهان زندگی» است.
مارتین هایدگر هم در مقدمه ی كتاب معروف خویش «هستی و زمان» (Being and Time) به این نكته اشاره میكند كه قدمای فلاسفه ی یونان پرسش از معنای هستی(Being) را به عنوان مسألهای فلسفی مورد توجه قرار می دادند و در پی درك حقیقت هستی بر می آمدند، اما از زمان ارسطو تا به حال، فلسفه این پرسش اصلی را مغفول گذاشته و به جای تلاش برای درك هستی به فهم هست ها (beings) رو آورده است. از نظر او هستی موجودات، خود وجودی از وجودات و در عرض سایر موجودات نیست، بلكه هرجا چیزی هست، هستی هست. ما مستقلاً نمیتوانیم با هستی مواجه شویم و آن را بشناسیم، بلكه از آن جا كه هستی، خصیصه ی دیگر وجودات امكانی است، باید از طریق استنطاق، هستی را آشكار و فاش نمود. از میان موجودات، وجود انسانی كه هایدگر از آن به دازاین(Dasein) تعبیر می كند، یگانه راه شناخت ما از هستی است؛ زیرا دازاین، وجودی است كه بیشترین پرسش را از معنای هستی دارد و تحقیق از معنای هستی، یكی از امكان های وجودی اوست و به نظر هایدگر یگانه راه ما به سوی شناخت و درك هستی، تحلیل ساختار وجودی دازاین یا به عبارتی خودشناسی است. این به معنای آن نیست كه به لحاظ وجودی، انسان مقدم بر هستی(Being) است، بلكه برای آشكار كردن و شفافیت هستی، راهی جز آشكار نمودن حقیقت خود وجود ندارد. هایدگر پدیدارشناسی (دازاین) را به غرض وصول به درك معنای هستی، رسالت اصلی فلسفه و حقیقت فلسفه ی راستین اعلام میكند و این پدیدارشناسی را هرمنوتیكی می نامد؛ زیرا فعل یونانیِ (hermeneuin) به معنای «چیزی را قابل فهم ساختن» است و پدیدارشناسی انسان آن را قابل فهم میسازد. بنابراین پدیدارشناسی از نظر هایدگر، نه شناخت که فهم دازاین یا همان خودشناسی معنا می شود.
این دیدگاه که شناخت انسان نسبت به وجود خود را ریشه تمام آگاهی میداند، مفهومی اساسی در بسیاری از مکاتب فلسفی، دینی و عرفانی است و شاید هیچ کس به زیبایی مولوی آن را بیان نکرده باشد:
جان جمله علم ها این است، این *** که بدانی من کی ام در یوم دین
آن اصول دین بدانستی تو لیک *** بنگر اندر اصل خود، گر هست نیک
از اصولینت، اصول خویش به *** که بدانی اصل خود، ای مرد مه
پدیدارشناسی از زمان هوسرل به بعد به عنوان یک روش صحیح، هم به لحاظ فلسفی و هم به لحاظ علمی، جهت شناخت حقیقت مطرح شده است و توسط بزرگان علم و فلسفه مورد استفاده قرار میگیرد. پدیدار شناسی با اینکه به علم اعتماد کامل دارد ولی موضوعات را در حد ذات خود به معنی پدیدارشناسانه آن جستجو میکند و هر گونه شناخت ماقبل پدیداری را کنار میگذارد و به طور مدام به توصیف پدیده از نظرگاههای مختلف میپردازد. بر این مبنا میتوان گفت: پدیدار شناسی عبارت از مطالعه توصیفی پدیدارها است به همان نحوی که آنها خود را در زمان و مکان ظاهر میسازند و پدیدارشناسی بهعنوان روش، عبارت از تلاش برای درک ماهیات از خلال حوادث و واقعیات تجربی است.در تعریف پدیدار شناسی می توان گفت که پدیدارشناسی علمی است که ضمن توجه به بعد معنایی و کیفی پدیده ها که مهم ترین دلمشغولی آن است، می کوشد تا به شکلی پیگیر، منظم و انتقادی واقعیت های بنیادی زندگی اجتماعی را کشف کند. آندره دارتیگ در کتاب خود به نام «پدیدارشناسی چیست»، می نویسد: «سؤال اساسی و بنیادین پدیدار شناسی... عبارت از سؤال از معناست؛ سؤالی که تنها اشتغالی برای اصحاب عقل نیست، بلکه معرف ماهیت انسان و تاریخ انسان است.»
به عقیده لستر ایمبری، پدیدارشناسان تحقیق را به شیوههایی پیش میبرند که اغلب در ویژگیهای منفی و یا مثبتِ زیر اشتراک دارند:
- پدیدارشناسان میخواهند با پذیرش موضوعات مشاهده ناشدنی و سیستمهای بزرگ فکری که با اندیشه نظرورزانه بر پا شدهاند و تجربه در آن ها راهی ندارد مخالفت کنند.
- پدیدارشناسان میخواهند با طبیعی انگاری صرف (که ابژکتیویسم و پوزیتیویسم نیز نامیده میشود)، که یک جهان بینی است که ریشه در علم طبیعی و تکنولوژی مدرن دارد و از زمان رنسانس به بعد در اروپای شمالی گسترش یافت، مخالف کنند.
- به بیانی مثبت، پدیدارشناسان میخواهند شناخت (و همچنین به معنایی سنجش و عمل) را با رجوع به آنچه که ادموند هوسرل «بداهت» مینامد که آگاهی از خود موضوع به مثابه آشکار شده در واضحترین، متمایزترین و مکفیترین شیوهی چیزی در نوع خودش است، تصدیق کنند.
- پدیدارشناسان میخواهند بیان کنند که تحقیق باید بر روی آنچه که می تواند «مواجهه» نامیده شود تمرکز کند طوری که معطوف به موضوع باشد و به بیان صحیحتر معطوف به موضوع «آنطور که با آن ها مواجه میشود» باشد.
- پدیدارشناسان میخواهند نقش توصیف را در شکلی کلی، پیشینی و «آیدتیک» در مقام مقدم بر توضیح علّی، پیشنهادی، یا متکی بر اصول نخستین تشخیص دهند.
- پدیدارشناسان به دنبال ارائه یک تعریف قطعی و کامل از موضوع نیستند چرا که ماهیت موضوع را در حال تغییر و تبدیل میبینند و ارائه تعریف فراگیر را غیرممکن میدانند.
- پدیدارشناسان برای دستیابی به حقیقت موضوع آن را از زوایای مختلف مینگرند و با بیانهای متفاوت توصیف مینمایند.
- پدیدارشناسان شناخت پدیدار، آنگونه که هست، را تنها در پی شناخت صحیح از خود درککننده میسر میدانند.
- پدیدارشناسان به دنبال دریافت بدون پیش داوری موضوع از طریق به تجربه درآوردن آن هستند.
1. بسیاری از پدیدارشناسان بین رهیافت «طبیعی» و «فلسفی» تفاوت بنیادی می بینند. این تفاوت قطعاً به تفاوت بنیادی بین فلسفه و علم منتهی می شود. پدیدارشناسان به هنگام تفسیر و تبیین ویژگی های این تفاوت دو دسته می شوند: دسته ای به پیروی از هوسرل تنها بر نكات پدیدارشناختی تأكید می كنند، اما دسته ای دیگر به پیروی از هایدگر بر موضوعات وجودی متمركز می شوند.
2. به رغم این تفاوت بنیادی، ارتباط های پیچیده ای بین علم و فلسفه وجود دارد. در این ارتباط ها فلسفه نسبت به علوم وظیفة مبنا را دارد، در صورتی علم برای فلسفه مسائل و مشكلات فلسفی اش را عرضه می كند.
3. فلسفه برای انجام دادن وظیفه اش باید تحویل (اپوخه،epoche ) خاصی انجام دهد. منظور از تحویل و كاهش، یك تغییر و دگرگونی بنیادی در رهیافت است كه فیلسوف بدان وسیله از اشیا به معانی آن ها باز می گردد، یعنی از حوزة معانی غیبت یافته، كه در علوم یافت می شوند، به حوزة معانی آن گونه كه در زندگی به طور بی واسطه تجربه می شوند بازمی گردد. پس می توان گفت كه هر چند پدیدارشناسان در توصیف ویژگی های اصلی كاهش و تحویل اختلاف دارند، هیچ یك از آن ها در این كه كاهش امری ضروری است تردید ندارد.
4. همة پدیدارشناسان آموزة «حیثیت التفاتی» (intentionality) را قبول دارند، هر چند اغلب، آن را به طرق مختلف تفسیر می كنند. برای خود هوسرل حیثیت التفاتی، ویژگی پدیدارهای آگاهی یا افعال آگاهی است؛ در معنایی عمیق تر، حیثیت التفاتی عبارت است از ویژگی آگاهی محدود كه خود را بدون جهان می یابد. اما از دیدگاه هایدگر و بسیاری از اگزیستانسیالیست ها خود و اقعیت انسان است كه حیثیت التفاتی دارد؛ ذات انسان به عنوان موجود- در - جهان امری است كه در بیرون جهان قرار دارد.
5. همة پدیدارشناسان توافق دارند كه اشتغال اصلی فلسفه پاسخ دادن به پرسش مربوط به «معنا و وجود» موجودات است . همچنین همة آن ها در این نكته نیز توافق دارند كه فیلسوفان برای تحقق بخشیدن به این هدف نباید نخست به سراغ علت نهایی همة موجودات بروند، بلكه نخست باید به این بپردازند كه وجود وجودها و وجود جهان چگونه باید شكل گرفته باشد. علاوه بر این، همة پدیدارشناسان در این مطلب نیز هم صدا هستند كه به هنگام پاسخ دادن به پرسش از معنای هستی (وجود) ذهنیت باید امتیاز خاصی داشته باشد، یعنی آن موجودی كه از وجود وجودها سوال می كند. اما پدیدارشناسان دربارة معنای ذهنیت، اختلاف نظر دارند. هوسرل آن را بی دنیایی تلقی می كند، اما هایدگر و بسیاری از پدیدارشناسان بعدی معتقدندكه ذهنیت عبارت است از در جهان بودن.
6. همة پدیدارشناسان از نوعی شهودگرایی دفاع می كنند، و در آنچه هوسرل « مبدأ المبادی »(principle of principles) می نامد مشترك اند . مبدأ المبادی هوسرل می گوید كه آنچه خودش را در «شهود» به شكل ابتدایی اش (یعنی همان گونه كه در واقعیت جسمانی وجود دارد ) عرضه می كند باید به همان صورتی كه خود را عرضه می كند پذیرفته شود، هر چند البته او خودش را تحت محدودیت هایی عرضه می كند. در اینجا نیز البته هر پدیدارشناسی این مبدأ المبادی را به گونه ای تفسیر می كند كه با كل مفهوم و تصور او از پدیدارشناسی سازگار افتد.
پدیدار شناسی علاوه بر تأکیدی که بر کیفیت و پیچیدگی پدیده های اجتماعی دارد، به فهم گروه ها یا جوامع موردمطالعه خود توجه و تأکید خاص دارد. چرا که می دانیم ازجمله محورهای اساسی اندیشه پدیدار شناسی:
1) این است که چون پدیدارهای اجتماعی شیء نیستند، لذا مانند شیء نیز قابل مطالعه نخواهندبود.
۲) شناخت و درک پدیدارهای اجتماعی منوط به شناخت ارزش های جامعه است.
/ج