مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو
قبایل جاهلی زندگی جنگی داشتند و به صورت دستههای رزمنده برای چرانیدن دام و شتر در جایی فرود میآمدند و در همان حال مسلح و مجهز برای دفاع در مقابل خصم بودند که مبادا چراگاهشان را بگیرد یا به خیمهگاهها تاخته، زنان را به اسارت و داراییشان را به غارت ببرد. عرب به حالت پیاده یا سوار بر شتر و اسب میجنگید؛ اسب را ترجیح میداد که در شکار و نبرد چالاکتر بود، لذا اسب را دوست داشت و با توجه خاص به پرورش و نگهداری و کرهگیری از بهترین آنها و تربیت آن برای رزم و مسابقه میپرداخت. توصیف اسب در شعر جاهلی مکرر آمده و تقریباً عضوی از اعضای اسب نیست که وصفش نکرده باشند و از هر حسن وعیبی در آن یاد کردهاند. در معلقهی امرءالقیس نمونهای از تعریف اسب مییابیم. از جملهی شاعران که به توصیف اسب شهرت دارند ابودؤادایادی و طفیل غنوی و سلامة بن جندل تمیمی است.
برخی سوارکاران نیز که در جنگها پیش چشم دشمن و دوست قهرمانی کم مانندی از خود نشان دادند شهرت یافتند و عده اینان زیاد است، چه در واقع هر قبیلهای یکه سوار یا سوارکاران ماهر خود را داشت که به کیفیت خاصی بر اسب میجستند، تیغ میآهیختند، نیزه برمیگرفتند و بر دشمن ضربات محکم و کاری وارد میکردند.
در نبردهای طولانی به اسم اینان برخورد میکنیم، مثلاً مهلهل تغلبی (1) قهرمان جنگ بسوس است که به خونخواهی برادرش کلیب آتش آن جنگ را برافروخت، و گویند نخستین کسی است که شعر تنکباف پدید آورد (و لقب «مهلهل» از همین جاست) . شعر مهلهل پیرامون مرثیهی برادرش است و تهدید قبیلهی بکر به یورشها و شکستهای دیگر. پیشتر اشاره کردیم که جنگ مذکور بین بکر و تغلب دوام داشت و گاه این پیروز میشد، گاه آن. مهلهل دمی از تهییج قومش به ادامهی نبرد باز نمیایستاد و آنان را تشویق به انتقام مینمود، گوید:
وانی قد ترکت بواردات *** بجیراً فی دم مثل العبیر
وهمام بن مرة قدتر کنا *** علیه القشعمان من النسور
وصبحناالوخوم بیوم سوء *** یدافعن الأسنة بالنحور
کأنا غدوة و بنی أبینا *** بجوف عنیزة رحیا مدبر
فلولا الریح أسمع أهل حجر *** صلیل البیض یقرع بالذکور (2)
شاعر از پیروزیهاش بر بکر در برخورد «واردات» و غیره سخن میگوید که بجیرة بن عباد شهسوار بکر را به خون، زعفران اندوده کرده و نعش همام بن مرة برادر جساس را به لاشخورهای بزرگ سپرده است. اما عشیرهی «و خوم» گلوگاهشان آماج نیزه شد، و در واقعهی «عنیزة» دو گروه چون دو سنگ آسیا به چرخش و ساییدن یکدیگر درآمدند و چکاچاک شمشیر بر کلهخودها به دوردستها میرسید.
دیگر از پهلوانان مشهور عرب عامربن طفیل (3) است که یکه سوار بنی عامر بن صعصعة جنگاورترین عشیرهی هوازن بود. اینان که در شرق حجاز، میانههای نجد، سکنا داشتند از شمال با عبس و ذبیان و از شرق با بنی تمیم همسایه بودند و چراگاهشان از جنوب تا سرزمین بنی حنیفة در یمامه و سرزمین بنی حارث بن کعب در نجران و منازل مذحج در شمال یمن امتداد داشت. چون جنگ بین عبس و ذبیان درگرفت بنی عامر به عبس پیوستند و با ذبیان و همپیمانان آن برخورد کردند. از طرف دیگر به علت پراکندگیشان در میانههای نجد با قبایل متعدد مضری و یمانی درگیر میشدند.
عامربن طفیل دیوانی دارد که لایل همراه دیوان عبیدبن الابرص در سلسلهی انتشارات اوقاف گیپ به چاپ رسانده. وی در اشعارش از پهلوانی خود در جنگ قبیلهاش با ذبیان و امتحان خوبی که در «یوم الرقم» و «یوم ساحوق» پس داده سخن میگوید. عامر در یوم فیف الریح که به پیروزی قبیلهاش بر بنی حارث و مذحج انجامید قهرمانی کم مانندی از خود نشان داد و در شعرش مفصلاً بدان مباهات کرده، گوید:قبایل هوازن علیا دانند که من سوارکاری برجستهام
و حامی و مدافع عشیرهام جعفر [بن کلاب] .
و مرکوبم «مزنوق» داند که چگونه همانند تیر میسر در جمع دشمن میرانمش.
هنگامی که از نیزهها زخم برداشت و روی برگردانید، بر او هی زدم که پیش رو و باز مگرد و آگاه باش که مرد اگر تا سرحد توان نکوشد، فرار بی بهانه رسوایی انگیز است.
مگر نبینی نیزهها به سوی من نشانه رفتهاند؟
تو نریان نژاده نیز پایدار باش!
دشمن داند که شامگاه «فیف الریح» چگونه بر ایشان تاختم و جولان دادم.
و تا گردنم و سینهی اسبم چون حریر سرخ یمنی از خونشان منگوله نسبت عنان برنتافتم. (4)
شاعر حتی مرکوبش را که از ناوردگاه روی برتافته به ادامهی جنگ و پایداری چون خویش فرا میخواند تا راکب و مرکوب با هم به افتخار پیروزی نایل شوند.
منافرهی عامر با پسرعمویش علقمة بن علاثه نیز معروف است که بر سر ریاست عشیره با هم رقابت داشتند و داوری نزد هرم بن قطبة فزاری بردند. وی طبق عبارتی که نقل کردهاند هر دو را برابر شمرد: «شما مثل دو زانوی شتر نر هستید که با هم بر زمین میآیید.» و نیز گفتیم که اعشی در این میان عامر را علیه علقمة کمک میکرد. عامر در سال نهم هجرت به ملاقات رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) رفت اما توفیق الهی نصیبش نگردید تا مسلمان شود، برگشت در حالی که حضرت بر او خشمگین بود، و دیری نگذشت که در شصت و دو سالگی به مرض طاعون درگذشت.
بی اغراق بزرگترین پهلوان و یکه سوار عرب که نام و یادش طی قرنها و نسلها تا امروز در خاطرهها باقی مانده عنترة بن شداد (5) (یا: عنترة بن عمروبن شداد) عبسی است که پدرش از اشراف عبس بود؛ لیکن مادرش زبیبة کنیزی حبشی. عنترة از مادر سیه چردگی را به ارث برد لذا او را از اغربة [= کلاغهای (6)] عرب شمرده اند، و نیز مانند مادرش شکافته لب بود و از اینجاست که «عنترة الفلحاء» نامیده شده. طبق رسم عرب کنیززادگان را نیز برده میشمردند و به خود نسبت نمیدادند مگر پسری باشد که اصالت و شجاعتی به ظهور رساند، لذا عنترة را پدرش به فرزندی نشناخت تا در جنگ داحس و غبراء از خویش دلاوری نشان داد. عنترة این زخم روحی را همواره به یادداشت، چنانکه گوید:
من مردیام نیمی از اصیلترین خاندان عبس
اما از [کرامت] نیم دیگرم با شمشیر دفاع میکنم.
آنجا که فوج لشکر به موج درآید و دشمن جلوه گر آید
مرا از هر دایی و عموداری کارآمدتر و بهتر یابند. (7)
یعنی پستی نژاد مادریش را با دلیری و جنگاوری جبران میکند و جوانانی که مادر نژاده دارند در دفاع از حریم قبیله به پای او نمی رسند. در همین قصیده از دلاوری و بی پرواییش تصویر درخشانی بدست میدهد:
زن از اول صبح شروع کرد به ترساندن من از هلاک،
گویی من از آماجگاه مرگ برکنار ماندنیام.
گفتمش: مرگ آبشخوری است که من نیز ناچار باید جامی از آن بنوشم
زنهار شرمی بدار! که من مردیام که اگر هم کشته نشوم به هر حال مردنیام.
هلا! آنجا که از هول مرگ رنگ رخ اسبان دگرگون شود،
و سواران چون آب حنظل نوشیدگان چهره درهم کشند،
و همگان در تنگنا افتند؛
مرگ اگر مجسم شود به هیبت و هیأت من خواهد بود. (8)
شاعر اخطار زن را به هیچ میگیرد و ضجهاش را نمی شنود، زیرا هر انسانی مردنی است پس چه بهتر که در راه دفاع از زنان و کودکان و ضعیفان قبیله باشد؛ و در پایان شعر با احساس عظمت نفس میگوید: مرگ اگر مجسم شود، یکی چون من است [و از آن باکی ندارم].
شهرت عنترة به شهسواری و دلاوری بیمانند از روزگار جاهلیت تا کنون از ذهن عرب نگسسته و به نام و یاد او دل بستهاند و اخبار او هستهی اصلی حماسهای است به نام او که توان ایلیاد عرب نامیدش. طبق این رزمنامه، عنترة در جزیرة العرب و بیرون از آن در حبشه و ایران و روم و شمال آفریقا و اندلس جنگها میکند؛ با صلیبیان در میآویزد و بدینگونه داستان یا سرگذشت عنترة خلاصهی تاریخ قوم عرب است و بیان شوالیهگری و پهلوانی اعراب در جاهلیت و فتوح اسلامی و نبردهای بعدی با رومیان و صلیبیان.
ما در اینجا به عنترة افسانهای کار نداریم، توجه ما به عنترة یکه سوار جاهلی است که هماوردان قهرمانش را در نبردهای داحس و غبراء به خاک افکند و عار کنیز زادگی و سیه چردگی و لب شکافتگی از خود بشست، که بیشک علاوه بر پهلوانی جسمانی، مردانگی روحی و معنوی و اخلاقیات عالی نیز داشته است.
باید بدین نکته اشاره کرد که فروسیت جاهلی با نوعی والایش نفسانی و احساس کمال شخصیت توأم بودهاست. شهسواران هماره از فضایل و خصایل ستوده دم میزنند. اشعارشان را بخوانید میبینید سخن از بخششگری و وفاداری و بردباری و مناعت و سرفرازی و پایداری در مشکلات، و سختی کشی و پیمان نگهداری و همسایه نوازی است، و این همه در اشعار عنترة جنبهی مشخص دارد. به گمان ما بر اثر ناکامی عشقی این صفات در او رشد کرد. آوردهاند عمویش مالک دختری داشت به نام عبلة؛ عنترة او را خواستگاری کرد اما به علت سیه چردگی و کنیز زادگی دختر بدو ندادند و عنترة در طول زندگی به نغمهی عشق و حرمان مترنم بود؛ سرودههای ی لبریز از نومیدی و اندوه. بدینگونه عنترة را میتوان [بالقوة] بنیان گذار شعر عذری [= عشق پاک] شمرده همچنانکه بالفعل پدر فروسیت عربی است. فروسیتی با خصایل والا و نجیبانه که حتی نظر صلیبیان را به خود جلب نمود و او را ایده آل شوالیه گری و عشق پاک قرار دادند. (9)
اشعار عنترة با آرمانهای والای اخلاقی خود را تسخیر میکند. وی با وجود پهلوانی و جانفشانی در راه قوم، ملایم و پرگذشت و فروتن و خوش برخورد است؛ خود را بر دیگران تحمیل نمی کند و جفا کار نیست، اما ستم برنمیتابد و چون بیداد بیند مانند باد میتوفد تا ریشهی ظالم برکند؛ شراب مینوشد لیکن تا آنجا که شخصیتش تباه نگردد؛ فراخوان بزرگواریها را لبیک میگوید و هر چه دارد و طیب خاطر در میان میگذارد؛ چنانکه در معلقه خطاب به معشوقه و دختر عمویش عبلة گوید:یارا! به این نرمخویی و خوش معاشرتی مرا بستای،
اما چندان که بیداد ندیدهام، که چون جفا بینم انتقام تلخ میگیرم.
در باده کشی، سیمکشم و مال بر باد ده اما آبرویم بر جای و بی آسیب است.
در هشیاری نیز دست از بخشش نکشم [تا نگویند که میکرد نه وی] .
و دیگر اخلاق ستوده و برجستهام آنچنان است که تو دانی. (10)
آنگاه از دلاوری و سرسختی خویش در نیزه راندن، و کشاکش ناورد هماوردان که چون آتش سوزان و بلای ناگهان بر دشمن فرودمیآید یاد میکند و بلافاصله از بزرگمنشی و بلند طبعی خود سخن در میان میآرد: «از حاضران معرکه پرس تا گواهی دهند که من در یورش گستاخم و بیباک و در تاراج خویشتندار و آزرمناک.» (11) هنگام جنگیدن پیش میتازد و خطر میکند و خود را در هلاک میافکند اما وقت غنیمتگیری پا پس میکشد و دست پیش نمی برد، گویی از آن او نیست؛ در حقیقت جنگاوریش نه برای غارتگری بلکه محض دفاع از قوم و کسب افتخار است.
در شعر عنترة پیوسته سخن از احساس کرامت و عزت نفس است. در لامیهاش گوید: «شب گرسنه میخسبم و روز را با شکم تهی به عصر میرسانم تا به طعامی شرافتمندانه دست یابم.» (12)
بدینگونه پیوسته به مضامین نجیبانه برخورد میکنیم که تا تکان دهندهترین صورت اعتلای اخلاقی اوج میگیرد. عنتره حتی آنجا که در میدان جنگ، تن هماوردش را با نیزه سوراخ میکند و بر خاک و خون میافکند، در حالتی از تأثر و انفعال شدید مرتبهی خصم را برمی افرازد و او را کریم میخواند: «لیس الکریم علی القنا بمحرم» همچنین نسبت به اسب مأنوسش احساسی عمیق در او میجوشد، گویی اسب پارهای از تن اوست:
بسکه زخم نیزه بر سینه داشت، روی برگاشت
و با آب دیده و شیههای ناله مانند به من شکوه نمود
و اگر حرف زدن میدانست و میتوانست، به زبان گله میکرد و شکایت باز میگفت. (13)
عنترة با زنان اسیر [در جنگ] رفتاری مهرآمیز و لطیف داشت و تا مهریهی زن اسیری را به خانوادهاش نمیپرداخت بدو نزدیک نمی شد. عین همین حرمت را در حق زن همسایه بویژه همسر رفیق مرعی میداشت، از اینها چشم میپوشید و پیروی از هوای دل نمی کرد:
در هیچ رزمگاهی از زن اسیری کام نطلبیدم
تا کابینش را تمام و کمال به سرپرستش پرداختم.
با دختر زیبای قبیله نزد شوهرش ملاقات میکنم
اما اگر شوهرش به جنگ رفته باشد، به دیدار زن نمیروم.
چون زن همسایه بیرون آید، تا لحظهای که در پناه منزلش مخفی شود چشم بر هم میگذارم.
من مردی هستم سربه راه و بزرگمنش،
و در راه هوای نفس سرکش پای نمیگذارم. (14)
«مروت جاهلی به طور کامل در عنترة متجلی است؛ مردانگی و شخصیتی که با عشق پاک نسبت به دختر عمویش عبلة تکمیل و آراسته میشود. عشق پاک به روزگار امویان تحت تأثیر اسلام بر نفوس عرب در بادیههای نجد شیوع یافت. (15) اما در جاهلیت زیاد نبوده و تنها از معدودی جوانمردان همچون عنترة مأثور است. پس عنترة نه فقط در اخلاق بلکه در عاشقی نیز بر همگان تفوق یافت. وقتی عمو دست خواستگاریش را پس زد، غم و رنج احساساتش را فراگرفت اما عشق شدید، یا بهتر بگوییم عشق ناکام و نومید مبرا از شهوت و آلودگی، دوام یافت. با دل و ریش راز اندوه پنهان میداشت، اما شک پرده دری مینمود. فروریختن شبنمی را از شاخهی درخت، گریستن کبوتری انگاشته دلش بیتاب و دیدگانش پرآب میگردید. (16) با وزش نسیمی، یا مشاهدهی آثار دیار یار عقل و دلش بازیچهی درد و زاری میگردید. چنانکه در معلقهاش گوید:
درود بر آثار این دیار که بعد از «ام هیثم» ویرانه و متروک گردید.
و یقین بدان که همچنان گرامی و محبوب در دلم جای داری. (17)
شاعر احساس عطش به ملاقات معشوقهاش را مکرر بیان میدارد؛ نه برای گل چیدن بلکه فقط، دیدن. نکته اینکه در معلقه و شعرهای دیگرش، شرح ماجراهای جنگی را خطاب به معشوقه باز میگوید چه برای اوست که در جنگ سرسختانه پای میفشرد و از حریم قبیله دفاع میکند، حتی به خاطر او است که به نیکیها و برتریهای اخلاقی ره مییابد و پیش میرود. و چون به خاطر او میجنگد عجب نیست که درگیرودار نبرد، خیال معشوق در چشمش متجلی شود و مثل نره گاو وحشی سرمستش میکند:
آنجا که نیزهها از تنم سیراب میشدند و از تیغهای هندی خونم میچکید،
به یاد میخواستم دم شمشیر را ببوسم که چون پرتو دندانهای خندانت میدرخشید. (18)
بدین نحو مردانگی عنترة کامل است، نه تنها در میدان جنگ بلکه در خوی و خصلت عالی و عشق پاک و آزرمناکش، که معشوقه را مظهر والایی میداند برتر از هوسهای جسمانی که عاشق را به پاکدلی و پاکدامنی اعتلا میدهد و نفس را از عیوب و پستیها خالی کرده از مناعت و غرور و عزت و شرافت و عواطف لطیف و احساسات رقیق پر میسازد.
در مورد فرجام عنترة گویند به تیربنی نبهان - عشیرهای از طی- یک یورش، به سن پیری کشته شد؛ برخی هم گویند به مرگ طبیعی درگذشت. (19)
پینوشتها:
1- دربارهی احوال مهلهل رجوع کنید به الاغانی (چاپ دارالکتب) ، ج5، ص 34؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 256؛ خزانة الادب بغدادی، ج1، ص 302 . (نویسنده)
2- الاصمعیات (چاپ دارالمعارف) ، ص 174؛ الاغانی، ج5، ص 53 . (نویسنده)
3- دربارهی عامربن طفیل رجوع کنید به الاغانی (چاپ ساسی) ، ج15، ص 50؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 293؛ خزانة الادب، ج1، ص 473، و ج3، ص 492؛ المعمرین، ص 60؛ شرح النقائض، ص 469 (ذیل «یوم فیف الریح») و ص 654 (ذیل «شعب جبلة»)، تاریخ ابن کثیر، ج5، ص 56؛ السیرة النبویة، ج4، ص 213 . (نویسنده)
4- المفضلیات، ص 361:
لقد علمت علیا هوازن أننی *** أنا الفارس الحامی حقیقة جعفر
وقد علم المزنوق أنی أکره *** علی جمعهم کر المنیح المشهر
اذا ازور من وقع الرماح زجرته *** وقلت له: ارجع مقبلاً غیر مدبر
و أنباته أن الفرار خزایة *** علی المرء مالم یبل جهداً و یعذر
ألست تری أرماحهم فی شرعا*** و أنت حصان ما جدالعرق فاصبر
وقد علموا أنی أکر علیهم *** عشیة فیف الریح کرالمدور
و ما رمت حتی بل نحری و صدره *** نجیع کهداب الدمقس المسیر (نویسنده)
5- درباره عنترة رجوع کنید به الاغانی (چاپ دارالکتب )، ج8، ص 237؛ الشعر و الشعراء، ج1، ص 204 به بعد؛ خزانة الادب، ج1، ص 59؛ دیوان عنترة به روایت اصمعی جزء شرح الدواین السته شنتمری نسخهی خطی دارالکتب المصریة (مصطفی سقا متن نسخه را با تلخیص شرح به عنوان مختارالشعر الجاهلی منتشر کرده است). دیوان عنترة به طور جداگانه نیز مکرر در بیروت و قاهره و لیدن بطبع رسیده. (نویسنده)
6- دکتر یوسف خلیف در کتاب الشعراء الصعالیک فی العصر الجاهلی مینویسد: عرب رنگ سفید را میستود و بدان افتخار میکرد و هر چیز ستودهای را مادی یا معنوی، (ابیض و بیضاء) مینامید، لذا از باب تحقیر سیاه زادگان دورگه را اغربة (جمع غراب) لقب دادند تا به کلاغ سیاه شوم و منفور تشبیهشان کرده باشند (ص 109) . - م. (مترجم)
7- مختارالشعر الجاهلی، ص 388:
أنی امرؤ من خیر عبس منصباً *** شطری و أحمی سائری بالمنصل
و اذا الکتیبه أحجمت و تلاحظت *** ألفیت خیراً من معم مخول (نویسنده)
8- بکرت تخوفنی الحتوف کأننی *** أصبحت عن غرض الحتوف بمعزل
فأجبتها ان المنیة منهل *** لابد أن أسقی بکأس المنهل
فاقنی حیاء لاأبالک و اعلمی *** أنی امرؤ سأموت ان لم أقتل
ان المنیة لو تمثل مثلت *** مثلی اذا نزلوا بضنک لمنزل
والخیل ساهمة الوجوه کأنما *** تسقی فوارسها نقیع الحنظل (نویسنده)
9- نگاه کنید به تاریخ تمدن ویل دورانت جلد سوم از کتاب چهارم (فصل پنجم، ویژهی شوالیه گری). (نویسنده)
10-أثنی علی بما علمت فاننی *** سمح مخالقتی اذا لم أظلم
فاذا ظلمت فان ظلمی باسل *** مر مذاقته کطعم العلقم
واذا شربت فاننی مستهلک *** مالی و عرضی وافر لم یکلم
و اذا صحوت فما أقصر عن ندی *** و کما علمت شمائلی و تکرمی (نویسنده)
11- یخبرک من شهدالوقائع أننی *** أغشی الوغی وأعف عندالمغنم (نویسنده)
12- مختارالشعر الجاهلی، ص 387:
ولقد أبیت علی الطوی وأظله *** حتی أنال به کریم المأکل
(نویسنده)
13- فازو من وقع القنا بلبانه *** و شکا الی بعبرة و تحمحم
لوکان یدری ما المحاورة اشتکی *** ولکان لو علم الکلام مکلمی (نویسنده)
14- مختارالشعر الجاهلی، ص 409:
ما استمت أنثی نفسها فی موطن *** حتی أوفی مهرها مولاها
أغشی فتاة الحی عند حلیلها *** و اذا غزا فی الحرب لا أغشاها
و أغض طرفی ما بدت لی جارتی *** حتی یواری جارتی مأواها
انی امرؤسمح الخلیقة ماجد*** لا أتبع النفس اللجوج هواها
(نویسنده)
15- مانند داستان قیس بن ملوح عامری مشهور به مجنون و معشوقهاش لیلی. - م. (مترجم)
16- مختارالشعرا الجاهلی، ص 409:
أفمن بکاء حمامة فی أبکة *** ذرفت دموعک فوق ظهرالمحمل
(نویسنده)
17- حییت من طلل تقادم عهده *** أقوی و أقفر بعد أم الهیثم
و لقد نزلت - فلا تظنی غیره - *** منی بمنزله المحب المکرم
(نویسنده)
18- و لقد ذکرتک و الرماح نواهل *** منی و بیض الهند تقطر من دمی
فوددت تقبیل السیوف لأنها *** لمعت کبارق ثغرک المتبسم
(نویسنده)
19- الاغانی، ج8، ص 245 . (نویسنده)
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.