امثال و حکم عربی

در حالی که قصه‌های منسوب به جاهلیان به سبب تأخیر در تدوین، حامل تصویر ذهنی از نثر جاهلی نیست، «امثال» شامل صور قابل توجهی از نثر جاهلی است، چرا که از خصوصیات مثل، لایتغیر بودن آن است. [به عبارت دقیق تر]
چهارشنبه، 7 مرداد 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
امثال و حکم عربی
 امثال و حکم عربی

 

نویسنده: دکتر شوقی ضیف
مترجم: علیرضا ذکاوتی قراگزلو



 

در حالی که قصه‌های منسوب به جاهلیان به سبب تأخیر در تدوین، حامل تصویر ذهنی از نثر جاهلی نیست، «امثال» شامل صور قابل توجهی از نثر جاهلی است، چرا که از خصوصیات مثل، لایتغیر بودن آن است. [به عبارت دقیق تر] مثل به حکم کثرت تداول و نیز ایجاز مدتها به صورت اصلی باقی می‌ماند. گذشته از این اعراب در تدوین آن سرعت به خرج دادند. در اواسط قرن اول هجری به روزگار معاویه (حکومت 60-41 هجری) صحار عبدی از نسب شناسان عرب، کتابی در امثال تألیف کرد. معاصرش عبیدبن شریة نیز کتابی در امثال نوشت که ابن الندیم گوید آن را دیده است، و حدود پنجاه ورق می‌شد. (1) چون به قرن دوم هجری می‌رسیم تألیف کتب امثال فزونی می‌گیرد. علمای بصره و کوفه هر دو بدین موضوع پرداختند که از آن جمله امثال العرب مفضل ضبی به دست ما رسیده است. در قرن سوم، ابوعبید قاسم بن سلام کتابی در امثال نوشت که بعداً ابوعبید بکری تحت عنوان فصل المقال شرحش کرد؛ و تألیف امثال همچنان ادامه داشت تا ابوهلال عسکری جمهرة الامثال، و میدانی مجمع الامثال را نوشت که در مقدمه‌ی آن گوید برای تألیف کتابش به پنجاه مأخذ رجوع کرده است.

هر کس به این کتابها مراجعه کند می‌بیند نه تنها عبارت ضرب المثل را آورده‌اند بلکه به ایراد داستان یا افسانه‌ای که مثل از آن زاده شده می‌پردازند. داستانهای امثال، همچنانکه در مورد دیگر قصه‌های جاهلی گفتیم به سبب تأخر در تدوین قابل استشهاد برای نمونه‌ی نثر جاهلی نیست، هر چند روح و طبیعت و زندگی جاهلی در آن تپش دارد. اما خود عبارات امثال بسیاری که در کتب کهنه آمده بوده حتماً جاهلی است بویژه اکثر آنچه عبیدبن شریة روایت کرده. اگر کتاب وی از دست نرفته بود به روایتش اطمینان داشتیم، اما آن کتاب در دست نیست و مؤلفان بعدی امثال جاهلی را از اسلامی جدا نکرده‌اند، چه غالباً امثال را مانند لغت به ترتیب حروف تهجی تدوین نموده‌اند: بیست و نه باب به شماره‌ی بیست و نه حرف الفبا. از این جهت بسیاری اوقات تشخیص مثل جاهلی از اسلامی دشوار است، مع ذلک مؤلفان ضمن روایت امثال گاه اشاراتی دارند که کهنگی و جاهلی بودن مثل را نشان می‌دهد و این اشارات از دو طریق است. طریق اول اینکه قصه‌های جاهلی در تفسیر و «شأن نزول» مثل می‌آید؛ یا مثل، خود در ضمن یک قصه جاهلی است، آنچنانکه در قصه‌ی زباء این امثال را می‌خوانیم: «لایطاع لقصیر امر»، «لامر ما جدع قصیر انفه» و «بیدی لابید عمرو» - که میدانی هجده مثل در قصه‌ی زباء آورده است. اما حالتی که یک قصه جاهلی شأن نزول مثل است مانند داستان سنمار معمار رومی که کاخ خورنق را برای نعمان بن امرءالقیس لخمی ساخت و چون تمام شد گفت: من جای یک آجر را می‌دانم که اگر برداشته شود قصر به کلی فرو می‌ریزد. نعمان پرسید آیا دیگری هم این را می‌داند؟ سنمار گفت: نه. نعمان گفت لاجرم نمی‌گذارم دیگری آن را بفهمد و نخواهد فهمید. و دستور داد سنمار را از بالای کاخ به زیر افکنند و تنش پاره پاره شد، و بدو مثل زنند: «جزاء سنمار» [یعنی سنمار که چنان کاخی پی افکند و برآورد، مزد دست و ناز شستش این بود که کشتندش!].

اما طریق دوم که کهنگی مثل را نشان می‌دهد آن است که به خود جاهلیان نسبتش دهند و اینگونه امثال حاوی زمان و تاریخ است. بین اعراب عده‌ای به حکم و امثال شهرت داشته‌اند؛ برخی باستانی همچون لقمان از قوم یمنی عاد که ساکن احقاف بوده‌اند و منقرض شدند و اثری در عصر جاهلی از آنان نمانده بود. نام لقمان در اشعار عرب مکرر آمده و او را به خردمندی و سخندانی و بردباری ستوده‌اند. جاحظ گوید: «از پیشینیان که به بزرگی و سرآمدی و زبان‌آوری و سخنوری و حکمت و زیرکی و گربزی نامبردارند، لقمان عاد است» و تصریح می‌کند که این غیر از لقمان مذکور در قرآن است؛ (2) همچنانکه مفسران نیز در این مطلب صراحت دارند. (3) شخصیت و زندگی و روابط لقمان عاد با مردان و زنان به سبب قدمت در افسانه پوشیده است. راویان اخبار گویند او غول پیکری بود بزرگ سر و پیلزور، و بسیار دانا؛ به ‌اندازه‌ی عمر هفت کرکس بزیست که هر یک هشتاد سال عمر کردند و آخری «لبد » بود که بدو در طول عمر مثل زده گفته‌اند: «طال الابد علی لبد». (4) در دوره‌های متأخر قصه‌های پندآمیز و عبرت آموز به لقمان نسبت داده‌اند که «امثال لقمان» نامیده می‌شود و سبکی سست و رکیک دارد. (5)
هلر (Heller) ذیل ماده‌ی لقمان در دایرة المعارف اسلام گوید: شخصیت لقمان سه مرحله گذرانده: الف) مرحله‌ی جاهلی یا لقمان [بن] عاد اسطوره‌ای که گویند به اندازه‌ی هفت کرکس عمر کرد و هر یک می‌مرد دیگری جانشینش می‌شد، و آخرین کرکس لبد است که در شعر عرب مکرر آمده؛ ب) مرحله‌ی قرآنی، که سوره‌ای به نام لقمان در قرآن کریم می‌بینیم. بعضی مفسران لقمان قران را با «لقمان بن باعوربن ناحور» (یا همان بلعام حکیم بنی اسرائیل) ارتباط داده بلکه یکی دانسته‌اند؛ ج) مرحله‌ی اخیر، که قصه هایی پیرامون شخصیت لقمان تنیده و بافته شد آنچنانکه در کتاب امثال لقمان آمده است.
اما آنچه مسلم است هلر در حدس خود مبنی بر تطور شخصیت لقمان برخطاست، چه همان طور که گفتیم قدما بین لقمان عاد و لقمان مذکور در قرآن فرق گذاشته‌اند و این دو یکی نیستند. نام اولی در کتب امثال آمده، حال آنکه نام لقمان قرآن و اندرزهای او در کتب فقه و تفسیر همچون موطاء مالک و تفسیر ابی حیان ذکر شده است؛ جاحظ نیز بعضی وصایای این را آورده که رنگ و انگ دینی دارد. (6)
درجاهلیت عده زیادی به داشتن کلمات حکمت آمیز و ضرب المثل شهره بوده‌اند. جاحظ گوید: «از جمله‌ی خطیبان بلیغ و داوران و رئیسان، اکثم بن صیفی و رببعة بن حذار و هرم بن قطبة و عامربن ظرب و لبیدبن ربیعة است» (7). داناترین اینها اکثم بن صیفی و عامربن ظرب عدوانی بوده است و اکثم (8)را از معمرین محسوب داشته‌اند چنانکه گویند اسلام را درک کرد و می‌خواست اظهار مسلمانی کند و بدین منظور راهی شد که خدمت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) برسد اما بین راه درگذشت. اکثم حکم و امثال بسیار بر زبان رانده که برخی را سیوطی در المزهر به نقل از امالی ابن درید آورده است، از این قبیل: «رب عجلة تهب ریثاً» یعنی: بسا شتاب که کندی آرد؛ «ادرعوااللیل فان اللیل اخفی للویل» یعنی: در پوشش شب درآیید که شب پرده‌ی شر و مصیبتهاست؛ «المرء یعجز لامحالة» یعنی: مرد به ناچار پیر و ناتوان شود؛ «لاجماعة لمن اختلف» یعنی: آنکه خلاف ورزد، از [حمایت] جماعت بی بهره است. (9) «لکل امرء سلطان علی اخیه حتی یأخذ السلاح، فانه کفی بالمشرفیة واعظا» یعنی: هر کس را بر برادرش حجتی است تا شمشیر در میان آید، آنگاه تیغ در اندرزگری کفایت است؛ «اسرع العقوبات عقربة البغی» یعنی: عقوبت زناکار از همه سریعتر است، «شرالنصرة التعدی» یعنی: بدترین یاریگری، کمک به ظلم و ظالم است؛ «آلم الاخلاق اضیقها» یعنی: دردناکترین اخلاق، تنگخویی و تنک حوصلگی است؛ «اسواألآداب سرعة العقاب» یعنی: سرعت در مجازات بدترین آیین است؛ «رب قول انفذ من صول» یعنی: بسا گفتار از پیکار کاری تر است؛ «الحر حر و ان مسه الضر» یعنی: آزاده آزاده است هر چند در بلا باشد [شیر هم شیر بود گر چه به زنجیر بود]؛ «العبد عبد وان ساعده الجد» یعنی:

برده هر چند بختیار بود *** بازهم پست و برده‌وار بود؛

«اذا فزع الفؤاد ذهب الرقاد» یعنی: دل که بیتاب شود، دیده بیخواب شود؛ «رب کلام لیس فیه اکتتام» یعنی: بسا سخن که پوشیده نیست (یا: پوشیدنی نیست)؛ «حافظ علی الصدیق ولو فی الحریق» یعنی: پاس دوستی بدار هر چند در آتش سوزی. «لیس من العدل سرعة العذل» یعنی: زود نکوهش کردن از انصاف نیست، (سرعت در قضاوت عادلانه نیست)؛ «لیس بیسیر تقویم العسیر» یعنی: راست برآوردن دشخوار آسان نبود؛ «اذا بالغت فی النصیحة هجمت بک علی الفضیحة» یعنی: نصیحت زیادی فضیحت بار آرد؛ «لو انصف المظلوم لم یبق فینا ملوم» یعنی: اگر مظلوم را انصاف باشد، جای ملامت برکس نماند؛ «قد یبلغ الخضم بالقضم» یعنی: با دهان پرخوردن به اندک خواری کشد [کفاره‌ی شرابخوریهای بی حساب/ هشیار در میانه‌ی مستان نشستن است]؛ «استأن أخاک فان مع الیوم غدا» یعنی: برادرت را مهلت ده، که امروز را فردایی است؛ «کل ذات بعل ستئیم» یعنی: هر زن شوهرداری، آخر بیوه شود؛ «الحر عزوف» یعنی: آزاده مرد خویشتن نگهدار است؛ «لاتطمع فی کل ما تسمع» یعنی: به هر چه بشنوی دل مبند (به هر آوازی آز مورز). (10)
عامر نیز چون اکثم جزء معمرین است. گویند چون پیر شد و فراموشی بدو دست داد، دخترش را فرمود هرجا در داوری از صواب منحرف شدم و به خطا رفتم با نوک عصا بر زمین بنواز و مرا متوجه ساز. (11) دختر عامر نیز چون صحر دختر لقمان و هند دختر خس و جمعة دختر حابس از زنان دانای عرب است.
اکثم در عرب نمونه و مثل حکمیت بود که بدو داوری می‌بردند، ذوالاصبع عدوانی از باب مفاخره گوید: «حکم داوری کننده از ما بود که هر چه حکم می‌کرد نقض نمی شد.» (12) به اکثم وصایا و اندرزهای بسیار خطاب به قومش، نسبت داده‌اند. (13)
اما بیشتر حکم و امثال عرب گوینده اش معین نیست و این طبیعی است، چه خاستگاه آن غالباً مردم گمنام از قبایل مختلف بوده‌اند که مورد تمجید و توجه واقع نمی شدند و خود نیز چون از عامه بودند برای خویش اهمیتی قایل نبودند، و مردم معمولاً کار و حرف برجسته‌ای را به اشخاص گمنام نسبت نمی دهند. نکته‌ای که باید توجه داشت اینکه معنی امثال روشن نیست و جز با مراجعه به کتب مربوطه مفهوم نمی گردد، مانند «بعین ما أرینک» یعنی: بشتاب! که این معنی از ظاهر لفظ متبادر به ذهن نمی‌شود. در اینجاست که ابوهلال عسکری می‌گوید: «مراد ازین عبارت به طور سماعی شناخته شده بدون آنکه لفظش بر آن معنی دلالت کند.» (14) نکته‌ی دیگری که باید دانست اینکه مثل تغییر نمی‌کند، مانند «الصیف ضیعت اللبن»، (15) که در خطاب به مفرد و مثنی و جمع اعم از مذکر و مؤنث با کسر «ت» به کار می‌رود. و از اینجاست که خلاف قیاس صرفی و نحوی را در مثل جایز شمرده‌اند، مانند «اعط القوس باریها» [کمان را به کمانگر ده] به سکون «‌ی»؛ که قاعدتاً باید منصوب باشد و مثل «اجناؤها ابناؤها» [= ویرانگران بنا همان سازندگانش بودند]، که طبق قیاس بایستی «جناتها بناتها» می‌بود، چه صیغه‌ی فاعل بر وزن افعال جمع بسته نمی‌شود.
در حالی که بعضی امثال، مخالف قاعده‌ی صرف و نحو است اما غالب آن برخلاف قیاس نیست بلکه برخی در ردیف سبک بلیغ جاهلی است، چه افراد فصیح و بلیغی همچون اکثم و عامر آن را بر زبان رانده‌اند و خطیبان زبان آور اصرار داشته‌اند گفتار خویش را از ضرب المثل بیاگنند. جاحظ گوید: «اتفاق می‌افتاد که مردی از عرب در موردی برپا می‌ایستاد و چند مثل بر زبان می‌راند، اما مردم تنها به خاطر فایده و ایجاد سهولتی در تعبیر و بیان بدان تمثل می‌جستند.» (16)
شاعران نیز به تبع خطیبان در اشعار خیوش مثل می‌گنجاندند و از اینجاست که بسیاری از امثال طنین موسیقی دارد، و گاه مصراع یا بیتی است، و در بسیاری موارد به هموزنی کلمات در مثل طنین موسیقی دارد، و گاه مصراع یا بیتی است، و در بسیاری موارد به هموزنی کلمات در مثل برمی‌خوریم که به سجع می‌کشد. در بعضی امثال گرایش و کوشش به تصویرگری هم مشهود است و از این لحاظ است که نظام گفته است: «ضرب المثل که شامل تشبیهات زیبا و کنایات رساست، آخرین حد بلاغت است.» (17)

نمونه‌های زیر را ملاحظه کنید: «تجوع الحرة و لا تأکل بثدییها» یعنی: آزادزن اگر هم گرسنه بماند از پستان خویش نمی خورد [دایگی نمی‌کند: فرائد اللئال، ج1، ص 102]؛ «المقدرة تذهب الحفیظه» یعنی: توانایی خشم را از بین می‌برد (کسی که به قدرت خود اطمینان دارد به حکم غضب آنی، نیندیشیده عمل نمی کند)؛ «مقتل الرجل بین فکیه» نظیر: «بس سر که بریده‌ی زبان است» یا «زبان سرخ سرسبز می‌دهد برباد». «انما المرء باصغریه: قلبه و لسانه» یعنی: ارزش شخص به دو عضو کوچک او است [دلش و زبانش]؛ «من استرعی الذئب ظلم» نظیر: «یکی بچه‌ی گرگ می‌پرورید - چو پرورده شد خواجه را بردرید»؛ «فی الجریرة تشترک العشیرة» یعنی: همه‌ی قوم در جنایت شریکند؛ «و قد یأتیک بالاخبار من لم تزود» یعنی روزگار، بی نامه و پیغام، خبرها را که ندانی به تو خواهد رساند. [معنی دیگر: برای هر کس که توشه نگذاشه باشی، در مراجعت برایت اخبار، سوغات خواهد آورد!] مصرعی است از معلقه‌ی طرفة؛ «کذی العر یکوی غیره و هوراتع» یعنی: چون شتر گر که آسوده بچرد و آن دیگری را که سالم است داغ کنند، مصرعی است از نابغه ذبیانی؛ «استنوق الجمل» یعنی: شتر نر، ماده از کار درآمد (از خروس بانگ ماکیان می‌آید)؛ «کالمستجیر من الرمضاء بالنار» یعنی: مانند آنکه از زمین داغ به آتش پناه برد؛ حلب الدهر اشطره» یعنی همه‌ی پستانهای زمانه را دوشیده (روزگار را آزموده است)؛ «یخبط خبط عشواء» یعنی: مثل شتر شبکور می‌لغزد و پایش گیر می‌کند؛ «المنیة ولاالدنیة» یعنی: مرگ آری، پستی نه؛ «تحت الرغوة اللبن الصریح» یعنی: شیر خالص و صاف زیر کف است؛ «هدنة علی دخن» یعنی: ظاهر صلح باطن کدورت (گرگ آشتی)؛ «رمتنی بدائها و انسلت» یعنی: مرا به عیب خود متهم کرد و دررفت (نظیر: هادی هادی، نام خود بر من نهادی).

زیبایی ریخت و تعمد در ایجاد نوعی طنین موسیقی، بویژه آنجا که مثل، مسجع شده یا مصرعی موزون از کار درآمده، در نمونه‌های فوق محسوس است؛ و همچنین عنایت به تخیل پردازی برای تجسم بخشیدن به معنا و قدرت و برایی تعبیر. به راستی تمام نشانه ‌ها حاکی از آن است که عرب جاهلی توجه خاصی به زبان و نمایش زیباییهای آن داشته، چه در ضرب المثل‌ها و چه در گفتار و خطابه. خدای عز و جل اعراب را یا بعضی‌شان را به سخندانی می‌ستاید: وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا [سوره‌ی بقره، آیه 204]، وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ [سوره‌ی محمد، آیه‌ی 30]، که در اینجا مقصود نحوه‌ی آهنگ و ادای سخن است، [خود تکیه کلام مناسب از شگردهای سخنوری است]. و گویی توانایی بیان، خوی عادت اعراب شده بود و شگفت نیست که نشانه‌ی راستگویی رسول الله (صلی الله علیه وآله و سلم) و معجزه‌ی نیارستنی‌اش قرآن کریم- این کتاب پیروزمند- بوده باشد.

پی‌نوشت‌ها:

1- الفهرست، ص 132. (نویسنده)
2- البیان و التبیین، ج1، 183-4، و ج3، ص 304. (نویسنده)
3- قصص الانبیاء، ثعلبی، چاپ قاهره، ص 340، و تفسیر ابی حیان، ج7، ص 186؛ و خزانة الادب بغدادی، ج2، ص 77. (نویسنده)
4- المعمرین سجستانی، ص 3؛ اخبار عبیدبن شریة، ص 256؛ خزانة الادب، ج2، ص 77؛ و میدانی، ج1، ص 375. (نویسنده)
5- اشاره به داستان لقیم بن لقمان است که گویند خواهر لقمان بحیله از برادرش بار گرفت! داستانهای هرزه‌ی دیگری هم در امثال لقمان بن عاد هست برای نمونه رجوع کنید به فرائد اللئال فی مجمع الامثال صفحاتی که نام لقیم و لقمان آمده (با توجه به فهرست اعلام). - م. (نویسنده)
6- البیان و التبیین، ج2، ص 149. (نویسنده)
7- همان، ج1، ص 365. (نویسنده)
8- المعمرین سجستانی، ص 10؛ الاغانی، چاپ ساسی، ج15، ص 70؛ مجمع الامثال، ج2، ص 145؛ جمهرة الامثال عسکری، ج1، ص 120 (حاشیه). (نویسنده)
9- این مثل را چنین هم می‌توان ترجمه کرد: عده‌ای که اختلاف دارند، جماعت محسوب نمی شوند. -م. (مترجم)
10- المزهر، چاپ حلبی، ج1، ص 1. (نویسنده)
11- المعرین، سجستانی، ص 44؛ و میدانی، ذیل مثل: «ان العصا قرعت لذی الحلم». متلمس نیز در اشاره به داستان عامربن ظرب همین مثل را در بیتی آورده است. البیان و التبیین، ج3، ص 38. مقصود این است که حتی آدم خردمند را باید متوجه ساخت، و هیچ کس پیش خود چیزی نمی داند مگر بیاموزد، و عاقل آن است که اگر تذکری دادند متنبه شود. (نویسنده)
12- الاغانی، چاپ دارالکتب، ج3، ص 90. (نویسنده)
13- البیان و التبیین، ج1، ص 401، و ج2، ص 199. (نویسنده)
14- جمهرة الامثال بر حاشیه‌ی مجمع الامثال میدانی، ج1، ص 168. (نویسنده)
15- این مثل را در موردی آرند که کسی چون کار از کار گذشت و فرصت از دست رفت، به طلب چیزی برآید. (نویسنده)
16- البیان و التبیین، ج1، ص 271. (نویسنده)
17- مجمع الامثال، ج1، ص 5. (نویسنده)

منبع مقاله :
ضیف، شوقی؛ (1393)، تاریخ ادبی عرب (العصر الجاهلی)، ترجمه ی علیرضا ذکاوتی قراگزلو، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما