همان طور که قبلا گفتیم، اخلاق اسلامى روابط گوناگون انسان با خدا، خود و محیط را تنظیم مىکند. در اخلاق اسلامى مىآموزیم که چگونه رفتارى را در رابطه با خدا و خویشتن و محیط پیشه کنیم تا ملکات نفسانى ستودهاى بیابیم، کمالات شایسته انسانى را به دست آوریم و به هدف غایى خلقت خویش یعنى قرب خداوند و آرامش و سعادت ابدى برسیم.
نخستین و مهمترین این روابط، رابطه انسان با خالق خویش است هر رابطه اى متکى به اطراف رابطه است در هر رابطه حداقل دو طرف وجود دارد و رابطه انسان با خداوند نیز دو طرف دارد. در برخى از روابط یک طرف رابطه فعال و طرف دیگر منفعل است. مثلا در رابطه انسان با اشیاء محیط پیرامون، انسان طرف فعال و اشیاء طرف منفعل رابطهاند.
برخى دیگر از روابط اجتماعى خود در برابر انسانهاى دیگرى قرار دارد که آنها نیز همچون او فعال هستند و به طور همزمان از او تأثیر میگیرند و بر او تاثیر میگذارند. تفاوت روابط انسانى متقابل با روابط انسان با اشیاء در این است که تاثیر اشیاء بر انسان تأثیرى ناخواسته و ناآگاهانه است در حالى که تاثیر انسانها بر یکدیگر تاثیرى آگاهانه و خود خواسته است در نتیجه نمیتوان اشیاء را فعال دانست.
نخستین و مهمترین این روابط، رابطه انسان با خالق خویش است هر رابطه اى متکى به اطراف رابطه است در هر رابطه حداقل دو طرف وجود دارد و رابطه انسان با خداوند نیز دو طرف دارد. در برخى از روابط یک طرف رابطه فعال و طرف دیگر منفعل است. مثلا در رابطه انسان با اشیاء محیط پیرامون، انسان طرف فعال و اشیاء طرف منفعل رابطهاند.
برخى دیگر از روابط اجتماعى خود در برابر انسانهاى دیگرى قرار دارد که آنها نیز همچون او فعال هستند و به طور همزمان از او تأثیر میگیرند و بر او تاثیر میگذارند. تفاوت روابط انسانى متقابل با روابط انسان با اشیاء در این است که تاثیر اشیاء بر انسان تأثیرى ناخواسته و ناآگاهانه است در حالى که تاثیر انسانها بر یکدیگر تاثیرى آگاهانه و خود خواسته است در نتیجه نمیتوان اشیاء را فعال دانست.
نوع دیگرى از رابطه وجود دارد که یک طرف رابطه هیچ گاه منفعل نمیشود. رابطه انسان و خداوند این گونه است بررسى این رابطه و چگونگى آن تا حدود زیادى در مباحث جهان بینى صورت مىگیرد در جهان بینى رابطه تکوینى انسان و خداوند بررسى مىشود. در این رابطه اراده و آگاهى انسان هیچ تاثیرى ندارد.
رابطه تکوینى انسان با خداوند رابطه خالق و مخلوق است خالقى که کمال مطلق است و مخلوقى که فقر و نیازمندى محض است و به اراده خالقش استعدادهایى در او نهفته است. این گونه رابطه، رابطه خالق و مخلوق اختصاص به انسان ندارد، بلکه همه هستى مخلوق خداست همه عالم فقیر الى اللَّه است و خداوند غنى على الاطلاق است. نوع دیگرى از رابطه میان انسان و خداوند برقرار است که به آگاهى و اراده انسان مربوط است یعنى اگر انسان موجودى بدون آگاهى و اراده بود چنین رابطه اى برقرار نمیشد. نام این رابطه را رابطه معرفتى مىیگذاریم زیرا منشأ همه رابطه هایى از این دست معرفت انسان به خداست.
معرفت انسان به خداوند حاصل مباحث اصول عقاید است که در حقیقت به عقل نظرى مربوط میشود معرفت انسان از دو جهت به اعمال ارادى او مربوط میشود:
الف - معرفت انسان ناشى از برخى فعالیتهاى ارادى است که از آن با عنوان تأثیر اعمال اختیارى بر معرفت یاد خواهیم کرد؛ب - برخى از اعمال انسان که به رابطه او با خداوند مربوط است تحت تأثیر این معرفت قرار مىگیرد که از آن به تأثیر معرفت بر عمل یاد میکنیم.
تأثیر اعمال اختیارى بر معرفت
معرفت انسان به خداوند دو گونه است: معرفت فطرى غیر اکتسابى و معرفت حصولى. خداوند انسان را فطرتاً خداشناس و بلکه خداپرست آفریده است. انسان به اقتضاى فطرت خویش همراه با همه ذرات هستى به وجود خداوند آگاه است و به سوى خداوند گرایش دارد. قرآن کریم بر آگاهى فطرى انسان از خداوند تاکید دارد:و اذ أخذ ربک من بنى آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم على انفسهم الست بربکم قالوا بلى شهدنا ان تقولوا یوم القیامة انا کنا عن هذا غافلین* او تقولو اشرک آباؤنا من قبل و کنا ذریة من بعدهم افتهلکنا بما فعل المبطلون؛ (20)
و یاد کن هنگامى را که پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذریه آنان را برگرفت و آنان را بر خودشان گواه گرفت که: آیا من پروردگار شما نیستم؟ گفتند: آرى شهادت دادیم. تا مبادا روز قیامت بگویید ما از این امر غافل بودیم. یا بگویید پدران ما پیش از این مشرک بودهاند و ما فرزندانى پس از ایشان بودیم آیا ما را به خاطر آن چه باطل اندیشان انجام دادهاند هلاک مىکنى؟
از این آیه فهمیده میشود که خداوند از همه آدمیان به ربویت خویش اقرار گرفته است این اقرار گرفتن همگانى به این معناست که همه آدمیان به اقتضاى خلقت خاص نوع خود به وجود خداوند و ربوبیت او آگاهند. اگر چنین آگاهى فطرى و همگانى اى وجود دارد پس چگونه است برخى آدمیان وجود دارند و ربوبیت او انکار میکنند و برخى نسبت به وجود خداوند دچار شک و تردیدند؟
در پاسخ میتوان گفت انسان افزون بر شناخت و گرایش فطرى به خداوند گرایشات فطرى دیگرى نیز دارد. گرایش انسان به لذات حسى نیز فطرى است و توجه او به امور محسوس از ویژگىهاى ذاتى اوست هر گاه انسان در توجه به محسوسات و گرایش به لذات حسى افراط کند، فطرت او پوشیده مىشود و از آگاهى فطرى خویش غافل مىشود خداوند عقل را به انسان عطا فرموده است تا در این مواقع راهماى او باشد انسان با عقل خویش مىتواند تردیدها را از خود دور سازد و آگاهى فطرى خویش را باز یابد.
معرفت انسان به وجود خداوند و صفات او هر گاه به یارى قوه عاقله و به واسطه مفاهیم کلى و دلایل عقلى صورت گیرد، معرفتى حصولى است و به دست آوردن این معرفت نیازمند حرکتى اختیارى براى شناخت حقیقت است. یکى از جنبههاى ارتباط اخلاق با معرفت خداوند در همین جا مطرح مىشود.شناخت حصولى وابسته به اعمال اختیارى انسان و اخلاق عهدهدار معرفى اعمال خوب و درست و تمییز آنها از اعمال بد و نادرست است پس تکلیف اخلاقى انسان درباره اعمالى که بر شناخت حصولى او اثر میگذارند چیست؟
ضرورت اخلاقى شناخت خداوند
چنان که دانستیم اخلاق روابط انسان را به گونهاى تنظیم مىکند که او را به کمال برساند. همچنین دانستیم که خوبى و بدى اعمال بستگى به تاثیر آنها در رسیدن به کمال دارد. عملى که اثر مثبت دارد یعنى انسان را به کمال نزدیکتر مىکند عمل درست و خوب است و عملى که دور کننده انسان از کمالش باشد نادرست و بد است.بنابراین تلاش براى شناخت خداوند از نظر اخلاق به دلایل زیر ضرورى است:
1 - نخست آن که شناخت کمال انسان وابسته به شناخت خداست کمال انسان قرب خداوند است و چگونه مىتوان این کمال را شناخت بى آن که خدا را شناخته باشیم. کمال انسان، بالاترین رتبه معرفت به خداوند است. بالاترین مرتبه معرفت به خداوند که براى انسان امکانپذیر است کمال نهایى اوست انبیاء این مرتبه از معرفت به پروردگار و اوصاف او را دارا هستند. ادیان الهى راه رسیدن به این مرتبه را به انسان معرفى کردهاند؛ راهى که از مسیر تهذیب نفس و انجام اعمال متناسب با توانایىها و کمالات انسان مىگذرد؛ راهى که ترسیم کننده فضایل انسانى است و روابط و اعمال انسان را به گونهاى تنظیم مىکند که بیشتر انسانها و بلکه همه آنها امکان رسیدن به هدف غایى خلقت را بیابند.
2 - تشخیص درستى و خوبى اعمال، نیازمند شناخت آثار و نتایج آنها نسبت به هدف حقیقى و اصلى است پس بدون شناختن هدف امکان ارزیابى اخلاقى اعمال وجود ندارد. یک عمل نسبت به یک هدف داراى ارزش مثبت و نسبت به هدفى دیگر داراى ارزش منفى است. براى آن که ارزش حقیقى عمل را بشناسیم، باید هدف حقیقى و اصیل را بشناسیم.
براى امثال کسب درآمد بیشتر و تأمین رفاه خانواده یکى از اهداف سرپرست خانواده است. بنابراین هر عملى که این هدف را محقق سازد نسبت به این هدف داراى ارزش مثبت است. اما اگر عملى درآمد خانواده را افزایش دهد ولى کرامت انسانى آنها را خدشهدار کند، آیا مىتوان آن را داراى ارزش مثبت دانست؟ در این جا باید هر دو هدف را با یکدیگر مقایسه کنیم و ببینیم کدام یک از آنها اصیلتر و بر دیگرى مقدم است.
رفاه شرایطى است که در آن شرایط فرد فرصت و امکان بیشترى براى تفکر و عبادت خواهد داشت یعنى رفاه وسیله و ابزار خوبى براى تحقق اهداف انسان است ولى اگر این وسیله خود مانع تحقق هدف دیگرى شود، دیگر مطلوب نخواهد بود؛ چرا که کرامت انسانى هدفى اصیل است و هیچ گاه نباید این هدف اصیل را به پاى هدفى واسطى و وسیلهاى قربانى کرد. با شناخت هدف اصیل یعنى کرامت انسانى به راحتى مىتوانیم پاسخ پرسش فوق را بدهیم و بگوییم عملى که کرامت انسان را خدشه دار کند حتى اگر بارزترین درجه رفاه را هم فراهم آورد، ارزش مثبت ندارد.
شناخت هدف غایى انسان، امکان طبقه بندى اهداف واسطى را فراهم مىکند و ما را قادر مىسازد که ارزش هر عمل را نسبت به اهداف واسطى و هدف غایى بسنجیم. البته تشخیص آثار و نتایج همه اعمال براى انسان امکانپذیر نیست. از همین رو راهشناسى علاوه بر اتکاء بر وجدان اخلاقى، نیازمند راهمنایى الهى است و خداوند انبیاء را براى همین امر مبعوث فرموده است.
3 - راهشناسى، یعنى شناختن راه رسیدن به کمال نیازمند شناخت راهنماى حقیقى است بدون شناخت پیامبران راه وصول به کمال به طور شناخته نمىشود. پس دلیل دیگر براى ضرورى بودن شناخت خداوند ضرورت شناخت نبوت و انبیاء الهى است. بدون شناخت خداوند و صفات حکمت و لطف الهى نبوت شناخته نمىشود و جستجو براى شناخت پیامبر راستین معنا نمىیابد. بنابراین خداشناسى به معناى شناخت وجود و صفات خداوند، از دید اخلاق امرى درست خوب و واجب است.
درک وجود پروردگار از ضروریات
آن چه تاکنون گفتیم به خوبى نشان میدهد که تأمل عقلانى درباره وجود و صفات خداوند از دیدگاه اخلاق ضرورى است. همین مطالب را میتوان دلیلى براى تحریک خود و تشویق دیگران به تحصیل معرفت خداوند دانست؛ ولى علت حقیقى گرایش انسان به شناخت خداوند قدرى دقیقتر و لطیفتر است. ریشه و علت تمایل انسان به شناخت خداوند کمال خواهى اوست انسان فطرتا خواستار کمال و خواهان برترین کمال است.یکى از کمالاتى که بدون آن تحقق هیچ کمال انسانى دیگرى ممکن نیست کمال علمى است. انسان فطرتا خواهان شناخت خود و دیگر موجودات است. این خواست فطرى او را وا میدارد که به شناخت علت حقیقت هستى روى آورد. انسان با شناخت علت هستى مىخواهد جهل را از خود زایل سازد و به کمال خود دست یابد. انسان تا زمانى که علت وجود خود و دیگر موجودات را نمیداند از نقصان علمى رنج مىبرد و کمال خود را تحقق نایافته میبیند. پس معرفت خواهى انسان نسبت به خداوند معلول کمال جویى اوست.
با این توضیحات در میابیم که هم علت معرفت جویى انسان کمال خواهى اوست و هم دلایلى که ذکر کردیم وابسته به ویژگى فطرى کمال خواهى انسان است. انسان از آن رو که خواستار کمال است، میخواهد کمال غایى و مقصد نهایى را بشناسد و میکوشد خوب و بد اعمال خویش را بسنجد و راه رسیدن به کمال را جستجو میکند.
سؤالات
1 - رابطه معرفتى بین انسان و خدا چیست؟ توضیح دهید؟2 - معرفت انسان از چه جهت به اعمال ارادى او مربوط مىشود؟ توضیح دهید؟
3 - معرفت فطرى غیر اکتسابى انسان به خداوند چیست؟ توضیح دهید؟
4 - با وجود معرفت فطرى انسان به خدا پس چرا بعضى نسبت به وجود خداوند دچار شک و تردید مىشوند؟
5 - در چه صورتى معرفت انسان به وجود خدا و صفات او معرفت حصولى مىباشد؟
6 - چرا شناخت کمال انسان وابسته به شناخت خدا است؟
7 - وقتى گفته مىشود خداشناسى به معنى شناخت وجود و صفات خداوند از دید اخلاق امرى خوب و واجب است یعنى چه؟
8 - گرایش فطرى انسان به خداشناسى ریشه در کدام ویژگى انسان دارد؟
9 - چرا هر کس با براهین اثبات وجود خدا آشنا باشد، لزوما خداباور نیست؟
پینوشت ها
20 - اعراف، 3 - 172.
نویسنده: محمود فتحعلی خانی
منبع: آموزه های بنیادین علم اخلاق، جلد یک
منبع: آموزه های بنیادین علم اخلاق، جلد یک