مترجم: احمد گل محمدی
نیاز به اعتماد
در سالهای اخیر این ادعا مطرح شده است که تاریخ را عمدتاً مردان ناهمجنسگرای سفیدپوست نوشتهاند، و در نتیجه، جایگاه مشروع و شایستهی تاریخ سیاهان، زنان و همجنسبازان، به واسطهی تبعیضها و تعصبات مورخان، مورد غفلت یا کمتوجهی قرار گرفته است. این ادعا به چهار اتهام ممکن تقسیم میشود. یکی این است که مورخان (مرد و حتی در مواردی، زن) بخشهای مهم تاریخ را از قلم انداختهاند، و دیگر اینکه آنان با کم بهادادن به گروههای نادیده گرفته شده، به نتایجی مخدوش و تحریف شده رسیدهاند. البته احتمالاً بسیاری افراد استدلال خواهند کرد که این دو مورد چیز واحدی هستند، زیرا، در تاریخ، از قلم انداختن دادهها و واقعیتهای مهم و مرتبط همان تحریف است. مسئله دیگر این است که آیا این از قلم افتادنها و تحریفها عمدی است یا، شاید به دلایل روانی ولی به احتمال بیشتر به سبب نبود داده ها و شواهد در اکثر موارد، گریز ناپذیر. این مسئله هم در اتهامات مربوط به حذف و از قلم انداختن مطرح میشود و هم در اتهامات مربوط به تحریف، و به همین دلیل چهار نوع انتقاد و حمله را شکل میدهد. (1) در ادامهی بحث بهتر است این چهار نوع انتقاد را مدنظر داشته باشیم. البته شاید نکات بیان شده در قسمت پیشین دربارهی هرمنوتیک، پرتوی بر این پرسشها و مسائل بغرنج بیفکند.ویکو معتقد بود که ما به این دلیل تاریخ را (مانند علوم انسانی دیگر) درک میکنیم که خود آن را ساختهایم. ولی به نظر گادامر ما تاریخ را درک میکنیم، زیرا تاریخ ما را ساخته است. اگر کل حقیقت این باشد، امید چندانی به اصلاح تحریف های موجود در تاریخ ناهمجنسگرای مردمدار سفیدپوست محور وجود ندارد. تنها راه باقی مانده برای گروههای پیرامونی و کنار گذاشته شده این خواهد بود که آنان هم سنتهای متقابل نیرومندی برای خود ایجاد کنند. گاهی به نظر میرسد که اعضای مبارزتر و فعالتر این گروهها دقیقاً در چنین راهی تلاش میکنند.
آیا شواهدی برای ایجاد این گونه سنتهای متقابل در عرصهی تاریخ وجود دارد؟ در نگاه نخست به نظر میرسد که وجود دارد. هر فرد یا گروهی که احساس ستمدیدگی و سرکوب شدگی بکند، اعتماد به نفس خود را هم از دست خواهد داد. شواهد زیادی هم وجود دارد که اعتماد به نفس امتیاز ارزشمندی در مرحلهی عمل است (2) و عضویت در یک گروه دارای اعتماد به نفس، این ویژگی را بسیار تقویت میکند. نمونههاییکه به ذهن میآید عبارت است از اسپارتها در یونان باستان، رومیهای جمهوری رم، نورمانهای سدهی یازدهم و دوازدهم، پوریتنهای امریکا در سدهی هفدهم و هجدهم، پروسهای آلمان سدهی نوزدهم و انگلیسیهای حاضر در هند، چین و افریقای سدهی نوزدهم. کردار آنها از لحاظ اخلاقی قابل بحث است ولی در شور و شوق و اعتماد به نفس آنها تردیدی وجود ندارد. گفته شده است که احساس هویت گروهی قوی تا حدودی محصول سنتها و تاریخ های دارای شکل و قالب قهرمانی و قهرمانپرستی است. در اغلب موارد تاریخ آگاهانه نوشته میشود تا تصویری غرور آفرین از ملیت عرضه کند. نمونههای چنین تاریخی فراوان است که از آن میان میتوان به نقش و جایگاه نوشتههای ماکولی برای انگلیسیها، میشله برای فرانسویها، تریچکه برای آلمانیها، پالاکی برای چکها، و بنکرافت (3) برای امریکاییها اشاره کرد. بسیار شگفتانگیز است که گروههای دارای احساس ستمدیدگی و مظلومیت هم نسبت به این گونه پشتیبانی تاریخی و تاریخنگاران تمایل و نیاز دارند. کتابهاییکه نمود تلاش برای تأمین این گونه نیازهاست عبارتاند از: ریشهها نوشتهی آرتور هالی (4)، تاریخ های گوناگون اریک ویلیام دربارهی هند غربی، آتن سیاهان مارتین برنال.(5). نویسندگان تاریخ فمینیستی نیز در این راستا تلاش میکنند که شمار بسیار زیاد است.
2. آیا سنتهای متقابل راه حل مشکل است؟
امتیاز دیگر سنتهای متقابل در تاریخ این است که هم مردم عادی و هم مورخان را وامی دارد تا به ادعاهای عادلانهی ستمدیدگان توجه کنند. پس با توجه به این امتیازات، چه چیز میتوان دربارهی این گونه سنتهای متقابل گفت؟ پاسخ این است: دقیقاً آنچه که میتوان دربارهی سنتها گفت. به عبارتی، هر دو ممکن است به آسانی به ایدئولوژیها یا محصولات آگاهی کاذب تبدیل شود. اگر ما فقط سرگرم ساختن سنتهای متقابل در برابر سنتها باشیم، نتیجهی کار ستیز ایدئولوژیها خواهد بود. در این صورت هم صلح لطمه خواهد دید هم حقیقت.اجازه بدهید نگاه منصفانهای به سنت داشته باشیم. هنگام رویارویی با دنیای بیرون، ما همه باید از جایی آغاز کنیم که همان سنت است. چنانکه در بخش قبلی بیان کردیم. هر برداشت یا ادراکی، هر چند جزئی، متضمن نوعی تفسیر شیء است. هر چند تجربهی بیشتر ممکن است درک و دریافت ما از آن شیء را کاملاً دگرگون سازد، نکتهی اصلی این است که ما هرگز چیزها را به صورت دادهی عریان، خام و سادهی محسوس نمیبینیم. ما آنها را چونان چیزها میبینیم.(6) البته گادامر بیشتر به نظامهای نمادین (متنها، مناسک، نظریهها، آثار هنری و مانند آنها) علاقهمند است تا به چیزهای طبیعی. در این حوزه هم قاعدهی پیشین صادق است و ما همیشه با نوعی پیشداوری با چنین نظام هایی برخورد میکنیم، قبل از آنکه آنها را به دقت ارزیابی بکنیم (البته اگر بکنیم). سنت ما همان چیزهایی است که قبلاً از زندگی- از خانوادهی خود، مدرسهی خود، جامعهی خود و، مهمتر از همه، زبان خود - فرا گرفتهایم. موضوع فقط این نیست که چیزهای نامبرده ریشهها یا جایگاه ما را تعیین میکنند، بلکه، بیتردید، آنها خود ما هستند.
به گفتهی گادامر"در واقع تاریخ به ما تعلق ندارد بلکه ما به آن تعلق داریم. پیش از آنکه خود را از طریق فرایند خویشتننگری درک کنیم، به شیوهای بدیهی و در قالب خانواده، جامعه و شرایطی که در آن زندگی میکنیم این کار را انجام میدهیم... به همین دلیل است که پیشداوری های فرد، بسیار بیشتر از ارزیابیها و بررسیها، واقعیت تاریخی وجود او را تشکیل میدهد (Gadamer, 1979,p.245). اگر نکات بیان شده کل آن چیزی باشد که به فلسفهی گادامر تعلق دارد، پس برداشت او از سنت حقیقتاً همان چیزی خواهد بود که اغلب تصور میشود: اعتقاد به اینکه هر کدام از ما چنان در قید و بند تاریخ هستیم که هرگز نمیتوانیم ذهنیت خود را تغییر داده، به حقایقی جدید چشم باز کنیم. به عبارتی، نظریه، آزادی را از ما دریغ خواهد داشت.
اگر این ادعا درست باشد، استدلالی قوی و مستحکم بر له نگارش تاریخهای ملی و گروهی وجود خواهد داشت؛ تاریخهایی که اعضای این گروهها را قادر میسازد تا تعیین کنند واقعاً چه کسی هستند. اغلب ، تلاشهای آگاهانهای صورت گرفته است تا به واسطهی جنبشهای فرهنگی، نوعی سنتهای ملی و هویت ملی ایجاد شود؛ جنبشهایی مانند رستاخیز سلتی (7) در ایرلند سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم (مرتبط با یهایتس، سینگ و اَبی تئاتر (8) یا آریا ساماج و انجمن تئوسوفیکال (9) (مرتبط با آنی بسانت و سوامی ویوه کاناندا (10) در هند همان دورهی زمانی. هر دو جنبش واکنشی به سلطهی انگلیس بود. در قارهی اروپا، سلطهی امپراتوریهای روسیه و اتریش- مجارستان باعث واکنشهای مشابه دیگر انسانهای تحت سلطه شد. اعضای باقیماندهی قبایل بومی امریکا در شمال و جنوب این کشور نیز امروزه چنان تلاشهایی میکنند.
3. خطر سنتها
تردید اندکی وجود دارد که چنین جنبشهایی، هم نوعی اعتقاد به نفس ایجاد کند هم باعث احترام دیگران برای آن افراد و گروهها بشود. زیان رستاخیزی که محدود به هنر باشد اندک و دستاورد مثبت آن زیاد است، زیرا تفاوتها و گوناگونیهای موجود در حوزهی شعر، آواز یا صنعت نساجی بسیار فراوان است. ولی مشکلات هنگامی پدید میآید که تفاوتهای فرهنگی به حوزهی اخلاق گسترش یابد. بر خورد متساهلانه با هنرهای انسانهای دیگر آسان است ولی به آسانی نمیتوان اعمال و کردارهایی مانند ختنه، خودفروشی اجباری در معابد، آزار زندانیان جنگ یا تحت انقیاد در آوردن زنان را قبول و تحمل کرد، حتی اگر مبنا و توجیهی اخلاقی و دینی داشته باشند. در حوزهی تاریخ نیز چنین مسائل و مشکلاتی پیش میآید. بخش عمدهای از فرهنگ هر ملت یا گروه خود آگاه دیگر را افسانهها و اسطورههای متعلق به گذشتهای حماسی تشکیل میدهد که نقش بزرگی در اشعار، نمایشنامهها، آوازها، بازیها و نقاشیهای (معمولاً بیضرر) هر رستاخیز فرهنگی دارد. اگر انسانها همیشه آگاه بودند که این اسطورهها ساختگی هستند آنها شاید زیانبار نمیبودند. ولی موضوع به این سادگی نیست، زیرا اسطورهها با تاریخ در آمیختهاند. مثلاً شخصیتهایی مانند بلاف کینگهال، گودکوئین بِس یا مری مونارک (چارلز دوم) ترکیبی از اسطوره و واقعیت تاریخی هستند. این ادعا در مورد شخصیتهای فرانسوی مانند ژاندارک، هنری چهارم و ناپلئون ،و شخصیتهای امریکایی مانند جرج واشنگتن، آبراهام لینکلن و رابرت لی هم صادق است. تابوت سنگی منقوش لنین در مسکو که حدود هفتاد سال نوعی زیارتگاه بود، نمونهی کاملاً آشکاری از تبدیل تاریخ به افسانه است. پس سنتها نه تنها وجود دارند، بلکه آگاهانه خلق میشوند تا شخصیتهای ما را شکل دهند. این گفتهی گادامر را به یاد آوریم که "ما به تاریخ تعلق داریم." (11) اکنون این موضوع روشنتر و روشنتر میشود که در دنیای مدرن تلاشهایی فراوان و جدی صورت میگیرد تا تضمین شود که نه تنها پیش داوریهای بدون تأمل و آنی ما بلکه حتی ارزیابیهای حساب شدهی بعدی ما هم در راستای این یا آن هدف سیاسی شکل میگیرد.(12) عنوان تعیین شده برای این قسمت ("درستی سیاسی") به ما خاطر نشان میسازد که امروزه زنان، سیاهان و همجنسبازان میخواهند از این قافلهی قدیمی ولی هنوز در حال حرکت عقب نمانند.پس استدلالی قوی پشت سنت وجود دارد و گادامر به درستی بر این موضوع پافشاری میکند که ما تا حدود زیادی نمیتوانیم از سنت پرهیز کنیم. اعتقاد احیاکنندگان سنت به مزایای سنت غرورآفرین گروهی نیز درست است. مثلاً رستاخیر سلتی نه تنها عزت نفس بیشتری به ایرلندیها بخشید، دستاوردهای فرهنگی آن هم شایستگی احترام بیشتری برای آنان به ارمغان آورد. غرور ملی ممکن است بخشی از اعتماد به نفس ما باشد. غرور موجود در گروهها و نهادهای دیگر نیز که ممکن است ما عضوی از آن باشیم چنین است. ولی پرسش مطرح برای مورخان این است که آیا همین دلیل قوی برای حفظ و ایجاد سنت با حقیقت عینی، یا، دست کم با حداکثر تلاش ما برای دستیابی به آن، تعارض دارد. برای هر فرد جدی و علاقهمند پرسش دیگری هم مطرح است: آیا وجود سنتها و سنتهای متقابل، با همسازی و همزیستی نژاد بشر تعارض دارد؟
4. چیره شدن بر سنتها
اگر تصور کنیم پاسخ هر دو پرسش بالا مثبت است، باید به این موضوع بیندیشیم که چه کاری میتوانیم در این خصوص انجام دهیم. شاید بهترین پاسخ یک کلمه باشد: "گفت و گو" پایبندان به سنت و سنت متقابل باید وارد گفتوگو با یکدیگر شوند. البته مهم است که شرایط و ویژگیهای این گفتوگو را دقیقتر بیان کنیم، زیرا "گفتوگو" نه "بحث" است نه "کشمکش". در جریان گفتوگو، شرکتکنندگان وظیفه ندارند دیدگاهها یا نقطه نظرهای خود را توجیه کنند. گفتوگو یک فرصت سیاسی نیست تا با استفاده از فنون سخنوری، شنوندگان را در راستای هدف معینی ترغیب کنیم؛ مانند کار پیت در مجلس عوام، کار لینکلن در کنگره یا کار مارک آنتونی (13) در میدان شهر. گفتوگو همچنین مانند دفاع از پایاننامه نیست. عرصهی گفتوگو بیشتر شبیه آگورا (14) در آتن است که سقراط در آن مینشست تا ضمن بحث با دوستان خود، حقیقتهای فلسفی را جستوجو کند. شرکتکنندگان در این گفتوگو باید، به قول گادامر "بدانند چگونه در اشتباه باشند". هدف آنها هم بیان آرای خود خواهد بود هم درک آرا و دیدگاههای دیگران. احتمال ندارد نتیجهی این گونه گفتوگو تبدیل کامل دیدگاههای یک طرف به دیدگاههای طرف دیگر باشد، آن گونه که در آثار افلاطون نمود مییابد، بلکه تعدیل دیدگاه خود و گسترش دادن درک از یکدیگر خواهد بود. احتمالاً آنان به جایی میرسند که فاصلهی چندانی با نقطهای که آغاز کردند نداشته باشد. حتی هنگامی که طرفهای گفتوگو براین باور باقی بمانند که دیدگاه آنان اساساً درست است، آن دیدگاه فراگیرتر و عقلانیتر خواهد بود ، به این دلیل ساده که در این مرحله، دیدگاه طرف دیگر هم مدنظر قرار گرفته است. هنگامی که چنین گفتوگویی موفقیتآمیز باشد نوعی درک متقابل وجود دارد، گر چه این درک متقابل همیشه با موافقت متقابل همراه نیست. هر دو طرف افقهای فکری فراختری دارند و در جایگاهی قرار میگیرند که، به دلیل همین دیدگاه جامعتر داشتن، هنجارها و ارزشهای بهتری کسب کنند. در جریان این گفتوگو، سلیقه و قوهی تشخیص طرفین ممکن است بهبود یابد. پس در تکثر تاریخها مشکل چندانی وجود ندارد، عقلانیت و سازگاری بیشتر است و حقیقت، اگر هم به صورت کامل تحصیل نشده باشد، دوردستتر از تاریخ نامتکثر نیست.(15) اندیشمندانی مانند رورتی، فوکو و دریدا برای برانداختن خرد و نسبی کردن ارزشها به بینش تاریخمندی متوسل شدهاند. ولی گادامر نشان میدهد که تفکر عقلانی چگونه میتواند، همراه با، دست کم، امکان وجود هنجارها و ارزشهای درستتر، پیشرفت کند.مورخان، مانند دانشمندان، منبع دیگری هم برای دستیابی به این اهداف مطلوب دارند. تاکنون بیان کردهایم که دانشمندان و پژوهشگران نه تنها با یکدیگر، بلکه با دادهها و شواهد نیز گفتوگو میکنند. هیچ دانشمند (با هر تخصصی) و مورخی (با هر اعتقادی) نمیتواند وارد بحثی جدی و مؤثر شود مگر آنکه همهی دادهها و شواهد مرتبط را کاملاً بررسی و درک کرده باشد. مورخانی که میخواهند استدلالی قوی در اثبات و تأیید سنتهای ملت یا گروهی خاص عرضه کنند، ممکن است در ارائهی اسناد و شواهد بسیار گزینشی عمل کنند. از قلم انداختن دادهها و شواهد مهم و مرتبط یا نتیجهی ناآگاهی است یا نوعی فریبکاری که از لحاظ علمی هر دو کاری نکوهیده به شمار میآید. ما باید بپرسیم که آیا مورخان "از لحاظ سیاسی برحق" یا مخالفان آنها همیشه از این لحاظ کاملاً بیغرض هستند؟ اگر نیستند، گادامر، مانند افلاطون، نشان میدهد که آنان چگونه میتوانند موضع خود را تقویت کنند.
پینوشتها:
1. شاید منظور نویسنده این چهار نوع انتقاد باشد: از قلم افتادن عمدی/ گریزناپذیر و تحریف عمدی/ گریزناپذیر.م
2. در این ارتباط مثلاً میتوان مردان و زنانی را تصور کرد که به قلهی هیمالیا صعود کردهاند.
3.Macaulay,Michelet,Treitschke,Palacky and Bancroft
4.Arthur Haley,Roots
5.Martin Bernal, Black Athene
6. مثلاً ر. ک: بحثهای J. L. Austin (1962) و
J. J. Gibson and Vernon که در فصل 2، قسمت 2.7 نقل کردیم.
7.Celtic Revival
8.Yeats (1865-1939),شاعر و نمایشنامهنویس ایرلندی، Synge (1871-1909), شاعر و نمایشنامهنویس ایرلندی و the Abbey Theatre,خانهی تئاتری در دوبلین.م
9.Arya Samaj and the Theosophical Society
10.Annie Besant and Swami Vivekananda
11.برای بحث بیشتر در این مورد، ر.ک: مثلاً Hobsbawum and Ranger (eds)(1984)
12. ادوارد سعید (1993) نمونههای فراوانی از این گونه واقعیتهای تاریخی عرضه میکند.
13.سالار رومی.م
14.agora
15. برای آگاهی از بحث بیشتر در بارهی این موضوعها ، ر. ک: (1987, pp. 168-74) همچنین ر. ک: این استدلال لیونل رابینوف که "تاریخمندی و عینی ناسازگارند" در Lionel Rubinoff, "Historicity and Objectivity" in Van der Dussen and Rubinoff (eds) (1991)
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفهی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم