نویسنده: حبیب الله اسماعیلی
« هویت ایرانی » حقیقتی دیرپا و مداوم است که در بزنگاههای تاریخی و در پرتو آگاهی به « دیگری » و در مواجهه با « غیر » به اشکال گوناگون جلوهگری کرده است. در این دیار، همانند دیگر جوامع، مواجهه « هویت » و « غیریت » از « من » آغاز و به « ما » منتهی شده و در دو گستره تعلق فردی و تعلق اجتماعی بروز و نمود یافته است. پرسشها و پاسخهای ناتمام درباره « هویت ایرانی » در هر دو شکل فردی و اجتماعی خود برآیند تعاملی تاریخی و اجتماعی است و در افق هر دوره تاریخی زمینه ساز تعلق به « مای ایرانی » و متمایز کننده از « دیگری غیر ایرانی » شده و در فرایند پرسشگری مدام از « هویت ایرانی » و عناصر سازنده آن، پاسخهای برآمده از منابعی چون: فرهنگ، دین، زبان، تاریخ، سرزمین و... نقش آفرینی کردهاند. ایرانیان به لحاظ موقعیت خاص جغرافیایی و سیاسی همواره در معرض تعامل با کشورها، اقوام، گفتمانها، ادیان و آیینهای مختلف قرار داشتهاند، اما با تکیه بر مؤلفههایی چون دینداری، هم زیستی فرهنگی و سازگاریهای قومی و نژادی « مجموعه و نظامی » از « نمادهای چندبعدی و لایه لایه هویت بخش » را پدید آوردهاند که زمینهساز یگانگی و همانندی تقریبی ایشان شده است. بر این اساس، رنگین کمان « هویت ایرانی » مفهومی مرکب و نظامی چندرکنی را در ادوار صعود و نزولش به ذهن متبادر میکند که از وحدت مفهومی و تاریخی نیز برخوردار است. با این رویکرد، ارائه تصویری یک سویه و قالبی از هویت ایرانی در شمار فروض محال و از جمله امور ممتنع خواهد بود.
هویت ایرانی در بسترها و زمینههای مختلفی خود را نشان میدهد و به همین سبب، در شمار مباحث میان رشتهای علوم انسانی است؛ به رغم این مسأله، مورخ علاقمند به شناخت هویت ایرانی با پرسشهایی همانند پرسشهای زیر مواجه است:
بنیانهای تاریخی هویت ایرانی چیست؟ مؤلفهها و تجلیات تاریخی هویت ایرانی کدام است؟ کدام یک از مؤلفههای هویت ایرانی ثابت و کدام یک متغیر است؟ هویت ایرانی را چگونه و از طریق چه منابعی میتوان شناخت؟ کدام عوامل تاریخی تهدید کننده هویت ایرانی بودهاند؟ کدام عوامل تاریخی مقوم هویت ایرانی بودهاند؟ و...
درباره عناصر هویت ساز جامعه ایرانی پرسشها و دیدگاههای متفاوت و متعددی وجود دارد که مطرح کردن آن از حوصله و بضاعت این نوشتار خارج است و به همین دلیل، در فرصت کوتاه این مقال از منظر موقعیت جغرافیایی و سیاسی به نکاتی چند اشارت میشود:
فرض نخست آن است که تداوم و گسست ناپذیری هویت ایرانی با هم سازی دین و دولت به گونهای اجتناب ناپذیر خورده است. تنسر این پیوند را هم زاد دیده و آورده است: « دین و ملک هر دو به یک شکم زادند... هرگز از هم جدا نشوند و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد ». ( نامه تنسر به گشنسب، ص53 ) در زبان حکیم طوس و در داستان پادشاهی اردشیر نیز آمده است:
نه بیتختِ شاهی است دینی به پای *** نه بیدین بُوَد شهریاری به جای
دو دیباست یک در دِگر بافته *** برآورده پیشِ خِرد تافته ( شاهنامه: ج7، ص 178 )
دوم آن که: عنصر نژاد در هویت ایرانی نقش تعیین کننده ندارد و دست کم در 4 مقطع تاریخی، « هویت ایرانی » ساکنان ایران زمین، پس از گذر یک دوره فترت و محاق، فارغ از تعلقهای قومی یا زبانی، در مواجهه با « غیرایرانیان »، جلوهگری کرده و آثار عمیق خود را در تفکر و فرهنگ ایرانی به جای گذارده است. بر این مبنا چهار دوره مورد نظر به شرح زیر است:
هماوردطلبی اشکانیان برای حراست از کیان ایران برابر رومیان در غرب و سکاها در شرق و تدام آن در دوره ساسانی به صورت معارضه جویی در مقابل رومیان در غرب و هفتالیان ( هیاطله ) در شرق که در داستانهای اساطیری و هم چنین در متون تاریخی دوره اسلامی سکاها و هفتالیان توران نام گرفته و ترک خوانده شدهاند، تأثیری عمیق بر چارچوب هویت ایرانی و نمادهای اساطیری و تاریخی این دیار باقی گذارد.
آثار سربرآوردن و هویت یافتن ایران از میان دو دشمن شرقی و غربی در سراسر نوشتههای تاریخی ایران به جای مانده است. بیهقی که به نظر میآید در تداوم سکوت تاریخی نسبت به تلاشهای اشکانیان و هم سو با گزارشات باقی مانده از روزگار ساسانیان، آگاهانه احیای هویت ایرانی روزگار ساسانی را در نظر داشته است، در روایتی که به لحاظ تاریخی کمتر واجد ارزش، اما به دلیل واقع شدن در مقدمه روایات تاریخی درباره مسعود غزنوی اهمیت دارد، اردشیر ساسانی را به عنوان نمونه و الگوی پادشاهی معرفی کرده است. وی بعد از ذکر داستان اسکندر یونانی و روزگار بعد از او با عنوان ملوک الطوایف، میآورد که اردشیر بابکان « دولت شده عجم را باز آورد و سنتی از عدل میان ملوک نهاد... این بزرگ بود،... ایزد عزوجلّ مدت ملوک الطوایف را پایان آورده بود تا اردشیر را این کار بدان آسانی برفت. » ( تاریخ بیهقی، ص 152 )
حکیم طوس در ابیات زیر و در قالب روایتی اساطیری از تقسیم شدن جهان در روزگار فریدون و ترسیم حدود جغرافیایی ایران، که به نظر میآید برگرفته از « خدای نامکها » و متأثر از موقعیت ایران در عهد ساسانی است، تشخص داشتن ایران میان رومیان و ترکان را چنین تصویر میکند:
نهفته چو بیرون کشید از نهان *** به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور، دگر ترک و چین *** سیُم دشت گُردان و ایران زمین
نخستین به سلماندرون بنگرید *** همه روم و خاور مر او را سزید
دگر تو را داد توران زمین *** ورا کرد سالار ترکان و چین
ازیشان چو نوبت به ایرج رسید *** مر او را پدر شاه ایران گُزید
( شاهنامه : ج1، ص 90 )
همچنان که ذکر شد، در این دوره، ادب فارسی زمینهساز تداوم هویت ایرانی است. شاخصترین امیر ایرانی در دوره نوزایی ادب فارسی امیر اسماعیل سامانی است که نقل و وصفش در تاریخ، برای احیای زبان و ادب پارسی مشهور است. اما جالب توجهتر این که در این دوره تاریخی، فرخی و عنصری؛ سلطان ترک تبار غزنوی را پادشاه ایران میخوانند و البته محمود غزنوی نیز در بسط ادب فارسی فروگذار نمیکند.
در دیگر آثار ادبی و تاریخی این دوره و پس از آن و در ادامه روزگار صفویان و قاجاران، حکام و سلاطین با توصیفاتی اساطیری و برآمده از فرهنگ سیاسی ایران در شمار فریدون و جمشید و نوشیروان جای میگیرند. در حقیقت، مورخان و ادیبان با بیان این مفاهیم، تداوم هویت ایرانی را فارغ از عناصر قومی تصویر میکنند.
در عرصه سرزمینی و جغرافیایی نیز فقدان گسست در هویت ایرانی را شاعران و ادیبان یادآور میشوند. به عنوان نمونه، اسدی طوسی پارس را بخشی از ایران میداند. فخر الدین اسعد گرگانی در حالی که اصفهان را فخر ایران مینامد میگوید:
اگر چه فخر ایران اصفهان است *** فزون زان قدر آن فخر جهان است
***
خراسان را بو دمعنی خورآبان *** کجا از وی خور آید سوی ایران
***
بگرد آور سپاه از بوم ایران *** از آذربایگان و ریّ و گیلان
( ویس و رامین، ص 23 و 176 و 193 )
در آثار ادبی انوری و سنایی نیز این تعلق موج میزند، اما اوج آن در سخن حکیم گنجه، نظامی شیرین سخن است که میگوید:
همه عالم تن است و ایران دل *** نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد *** دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد
در دیگر آثار ادب فارسی این دست سخنان فراوان است، اما در دیگر عرصه اندیشهورزی ایرانیان، که سیاست نامه خواجه نظام الملک جدیترین نمونه آن است، هم نشینی آگاهانه عناصر سازنده هویت ایرانی با مؤلفههای فرهنگ اسلامی، نشانه دیگری در تداوم هویت ایرانی، ذیل دارالاسلام است. مکرر حکایات درج شده در سیاست نامه و آوردن شواهدی از تاریخ و اساطیر ایرانی، به عنوان نمادهای دادگری و حسن تدبیر حکام و پادشاهان ایرانی و بازسازی و هم نشینی و هم ساز کردن آن با مفاهیم اسلامی در قالب نقل و ذکر از پیامبران و اولیای دین اوج شکل گیری منظومهای است که چند لایه بودن هویت ایرانی را گواهی میدهد. مؤلف سیاست نامه نتیجه تأملات ژرف و آگاهانه خویش را برای سلطان سلجوقی چنین توضیح میدهد:
«... تقدیر ایزدتعالی چنان بود که این روزگار تاریخ روزگارهای گذشته گردد و طراز کردارهای ملکان پیشین شود و خلایق را سعادتی ارزانی دارد که پیش از این دیگران نداشتهاند... » ( سیاست نامه: ص13).
تداوم هویت سیاسی و جغرافیایی ایران را در روزگار مغولان به رغم اوضاع رقت بار شهرها و روستاها میبینیم. هجوم مغولان، سراسر مناطق شرقی ایران را به ورطه نابودی سوق داد، اما سقوط خلافت، فرصت تازهای برای بروز تجلیات هویتی ایرانیان، به ویژه در مناطق کمتر آسیب دیده در مرکز، جنوب غربی ایران و در خارج از حیطه اقتدار مغولان و در سرزمینهای واقع در شبه قاره هند و آناطولی فراهم ساخت که البته این تجلیات نیز خارج از سپهر فرهنگی اسلام نیست. جامی که مثنوی را قرآن در زبان پهلوی میخواند، سخنش یادآور همین نکته است.
بررسی منابع تاریخی دوران ایلخانان و توجه به عناوین ذکر شده در منابع، شاخصی برای دریافت ویژگیهای هویتی ایرانیان در دوران ایلخانان به دست میدهد. جالب است بدانیم که پیش از هجوم مغولان و در هنگامه مقاومتهای سلطان جلاالدین خوارزمشاه، جوینی در بیان روایات تاریخی معطوف به ایران دوره، او را مهمتر از رستم میبیند. ( جهانگشای جوینی: ج1، ص 107 ) همچنین در تمایزجویی کهن و ریشهدار جامعه ایرانی، ایلخان مغول را به افراسیاب تورانی تشبیه میکند. ( جهانگشای جوینی: ج2، ص 136 و 13 )
اما بعد از سیطره مغولان، در اغلب منابع تاریخی، و در تداوم سنتها و خاطرات جاری در جامعه ایرانی سرزمینهای تحت سیطره ایلخان ( ایران، ایران زمین ) خوانده میشود. از ایلخانان حاکم نیز با القابی همانند: شاهِ ایران، شاهنشاهِ ایران زمین، خسرو ایران، و وارث ملکِ کیان یاد میکردند که همه ریشه در سنت ایران شهری داشت. به عنوان نمونه در جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی، وزیر برجستهی دورهی ایلخانی، مشاهده میکنیم: « هلاکوخان را جهت ولایات غربی ایران زمین و شام و روم و مصر و ارمن معین گردانید... ». وی که در اغلب روایات خود، از نام « ایران زمین » برای تمایزبخشی یاد میکند، عنوان فصلی از کتاب خود را « تاریخ خلفا و سلاطین و ملوک و اتابکان ایران زمین و شام و مغرب و... » نامیده است. ( جامع التواریخ: ج2، ص 974 )
در جامع التواریخ موارد بیشمار از این دست میتوان یافت. نکته مهم این است که نویسنده جامع التواریخ، همانند سلف خود با بیان نمونههای مثالی از ادوار تاریخی و اسطوره ایران، پادشاه مسلمان شده مغول، غازانخان را « وارث ملک کیان »، « جمشید خورشید طلعت » و محسود « ادوار دارا و اردوان و آفریدون و انوشیروان » میداند. ( جامع التواریخ: ج1، ص 28 و 29 )
در بخشی دیگر از روایتهای تاریخی خواجه رشیدالدین فضل الله، از توجه ایلخان مغول به سادات و شیعیان با خبر میشویم. وی نقل میکند که خان مغول به علویان توجهی خاص داشت و مشهد حسین بن علی (علیه السَّلام) را بازسازی کرد. ( سرگذشت غازان خان، ص 93 ) این وزیر هوشمند عهد مغول، به گونهای ظریف، هویت بخشی به حکام مغول را در بطن فرهنگ سیاسی ایرانی و مشروعیت یافتنشان را در چارچوب اعتقادات دینی یادآور میشود. نکات نقل شده گویای مداومت در هویت ایرانیان از منظر جغرافیایی و سیاسی در این دوره است.
متون و منابع تاریخ و ادب آن دوران نیز، همانند سدههای آغازین و میانهی بعد از اسلام، گواهی میدهند که بازآفرینی هویت ایرانی در این دوره نیز، ذیل فرهنگ اسلامی شکل میگیرد و سرسلسله صفویان، یعنی شاه اسماعیل، که به خوبی از عهدهی درک سپهر هویتی ایران برآمده بود؛ بعد از فتح تبریز، با به کارگیری عناصر شیعی و ایرانی چنین سرود که: « فرزند حیدر است، فریدون و خسرو و جمشید و رستم و اسکندر و ضحاک » در او متجلی شدهاند. این سخنان گویای وقوف شاه اسماعیل به هم سازی سیاست و اسکندر و ضحاک » در او متجلی شدهاند. این سخنان گویای وقوف شاه اسماعیل به هم سازی سیاست و دیانت و توجه او به تمایزبخشی به « ما »ی ایرانی در برابر « غیر »ی است، که به شهادت منابع تاریخی، به صورتی نمادین در تاریخ آن ایام بازسازی شده بود و روم را در وجود عثمانیها در غرب و توران را در هیبت اوزبکان در شرق متجلی میکرد. در عالم آرای صفوی، از شاه اسماعیل با اوصافی چون: « فریدونفر، سکندرشکوه، دارارأی، سام صلابت، زال فراست، رستم دل، اسفندیار طینت، عیسی دم، موسی کرم، یوسف رو، محمدخلق، علی عِلم، حسن حسب و حسین نسب » یاد شده است. ( عالم آرای صفوی: ص 117 ) در تاریخ عالم آرای عباسی نیز، علاوه بر آن که تبارنامه تاریخی حکومت در ایران را با ذکری از دوره ساسانی آورده است، میخوانیم که: «... به میامین تأییدات الهی و نیروی دولت شاهنشاهی، عرصه دلگشای ملک ایران از خس و خاشاک ارباب طغیان پاک گردیده... » ( تاریخ عالم آرای عباسی: ج2، ص 616 )
با نگاهی به متون تاریخی و ادبی دورههای صفوی، افشاری، زندی و قاجاری در مییابیم که تمام شاهان و حکام این دوره، با اوصافی چون: « جمشیدرایت »، « فریدون صولت » و « کسری معدلت » معرفی میشوند. این سخنان گویای کارکرد آن مفاهیم و قابل فهم بودن صُوَر مثالی و بار معنایی نشانههایی است که از روزگار گذشته تا آن دوره، در ذهن و زبان ایرانیان حضور داشت و به همین دلیل بود که توجه نخبگان را برای آفرینش وجوه تمایز « ما » از « دیگران » از این طریق، جلب کرده بود و تداوم هویت و فرهنگ سیاسی ایرانی را گواهی میداد.
در سالهای منجر به وقوع مشروطیت، و به دنبال ناکامیها و تجزیهی بخشهای وسیعی از سرزمین ایران در روزگار قاجاران، در فرایند چارهجویی و برون رفت از آثار ناکامیها و عقب ماندگی ایران در مقایسه با دنیای متجدد و به رغم نقش آفرینی معتقدان به بازگشت و احیای تمدن و تفکر اسلامی، هواداران بازگشت به روزگار قبل از اسلام در پیوند با سیاستهای جهانی تفوق یافتند. در شرایط حاصل از این تفوق، قالبهای ملی گرایانه و عمیقاً ایدئولوژیک به ابزار بیان و سنجش هویت تبدیل شد که با رواج کج فهمی و کژتابی قالبی نسبت به هویت ایرانی، مانعی جدی در مسیر درک درست و عمیق از بنیانها و مؤلفههای هویت بخش ایرانی پدید آورد. از وجوه بارز این رویکرد، قرار گرفتن بخشهایی از هویت ایرانی در مقابل دیگر ابعاد آن بود. یکی از نمونههای بارز در این عرصه، تلاش برای ایجاد پرش تاریخی به دوره باستان، با برجسته کردن باستانی ایران و بیمقدار یا کم رنگ جلوه دادن دستاوردهای عصر درخشان تمدن و فرهنگ اسلامی بوده است.
در بخشهایی دیگر از این سرزمین نیز با دروغ پردازی، تکه چسبانی و اختراع تاریخ و تولید مفاهیم شبه تاریخی، و به رغم تداوم هویت ایرانی توسط همه ساکنان ایران زمین، برنامه استعماری رودررو قرار دادن اقوام ایرانی پیجویی شد.
بدیهیترین نتیجه عبارات بالا و شواهد نقل شده از متون ادبی و تاریخی، تأییدی است بر این نظر که مداومت هویت ایرانیان باعث شده است که آنان فارغ از تعلقهای طایفهای و قومی از نوعی وحدتاندیشگی و رفتاری در برابر « غیر » پیروی کنند. به همین دلیل، ردیابی و بازسازی عالمانه و تحلیل مورخانه از فرایندهای معطوف به شکل گیری و تداوم هویت ایرانی الزام آفرین و ضروری است.
در نوشتار حاضر، مفهوم چند لایه و رنگین کمانی هویت ایرانی، با تأسی به اصل « وحدت در کثرت و کثرت در وحدت » حکیمان و عارفان این دیار، به صورتی گذرا و کوتاه، تبیین و قلمی شد. با پیروی از این رویکرد، در فرایند فهم ابعاد و اجزای هویت ایرانی، میتوان رنگارنگیهای آن را به منزله عبور نور از منشور وجودی ایرانیان دید و تجلیات گونه گونش را در ادوار صعود یا نزول این دیار جستجو کرد و از نگرشهای قالبی، یک سویه، غیربومی و گسست آفرین غیرعلمی دور شد.
عبارات حاضر به زعم نگارنده، در حکم اتود و پیش درآمد انجام پژوهشهای ژرف در این موضوع بااهمیت و سرنوشتساز است که از باب طرح مسأله و به منزله سرسخن مجموعه حاضر تقدیمتان شد.
منابع تحقیق:
- ابوالفضل بیهقی؛ تاریخ بیهقی؛ براساس نسخه غنی - فیاض، توضیحات و تعلیقات منوچهر دانش پژوه، تهران، هیرمند، 1376
- الهیاری، فریدون؛ « بازنمایی مفهوم ایران در جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی »؛ فصلنامه مطالعات ملی، سال چهارم، شماره 10
- تاریخ عالم آرای عباسی؛ با مقدمه و گردآورنده فهرست، ایرج افشار، اصفهان، بیتا.
- حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ شاهنامه؛ به کوشش سعید حمیدیان، چاپ هفتم، تهران، نشر قطره، 1384.
- خواجه نظام الملک طوسی؛ سیاست نامه؛ به اهتمام هیوبرت دارک؛ تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1383.
- رجب زاده، هاشم؛ سرگذشت غازان خان؛ چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگی اهل قلم، 1383.
- رشیدالدین فضل الله همدانی، جامع التواریخ؛ تصحیح و تحشیه محمدروشن و مصطفی موسوی، تهران، البرز، 1373.
- عالم آرای صفوی؛ به کوشش یدالله شکری، چاپ دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1363.
- عطاملک جوینی؛ تاریخ جهانگشا؛ تصحیح علامه محمدقزوینی، چاپ اول، تهران، دنیای کتاب، 1375.
- فخرالدین اسعد گرگانی؛ ویس و رامین؛ تصحیح ماگالی تودا و الکساندر گواخانیان، تهران، (؟) 1340.
- نامه تنسر به گشنسب؛ به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، خوارزمی، 1354.
- ولسکی، یوزف؛ شاهنشاهی اشکانی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ققنوس، 1383.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 119-120؛ صص 4-9.
هویت ایرانی در بسترها و زمینههای مختلفی خود را نشان میدهد و به همین سبب، در شمار مباحث میان رشتهای علوم انسانی است؛ به رغم این مسأله، مورخ علاقمند به شناخت هویت ایرانی با پرسشهایی همانند پرسشهای زیر مواجه است:
بنیانهای تاریخی هویت ایرانی چیست؟ مؤلفهها و تجلیات تاریخی هویت ایرانی کدام است؟ کدام یک از مؤلفههای هویت ایرانی ثابت و کدام یک متغیر است؟ هویت ایرانی را چگونه و از طریق چه منابعی میتوان شناخت؟ کدام عوامل تاریخی تهدید کننده هویت ایرانی بودهاند؟ کدام عوامل تاریخی مقوم هویت ایرانی بودهاند؟ و...
درباره عناصر هویت ساز جامعه ایرانی پرسشها و دیدگاههای متفاوت و متعددی وجود دارد که مطرح کردن آن از حوصله و بضاعت این نوشتار خارج است و به همین دلیل، در فرصت کوتاه این مقال از منظر موقعیت جغرافیایی و سیاسی به نکاتی چند اشارت میشود:
فرض نخست آن است که تداوم و گسست ناپذیری هویت ایرانی با هم سازی دین و دولت به گونهای اجتناب ناپذیر خورده است. تنسر این پیوند را هم زاد دیده و آورده است: « دین و ملک هر دو به یک شکم زادند... هرگز از هم جدا نشوند و صلاح و فساد و صحت و سقم هر دو یک مزاج دارد ». ( نامه تنسر به گشنسب، ص53 ) در زبان حکیم طوس و در داستان پادشاهی اردشیر نیز آمده است:
نه بیتختِ شاهی است دینی به پای *** نه بیدین بُوَد شهریاری به جای
دو دیباست یک در دِگر بافته *** برآورده پیشِ خِرد تافته ( شاهنامه: ج7، ص 178 )
دوم آن که: عنصر نژاد در هویت ایرانی نقش تعیین کننده ندارد و دست کم در 4 مقطع تاریخی، « هویت ایرانی » ساکنان ایران زمین، پس از گذر یک دوره فترت و محاق، فارغ از تعلقهای قومی یا زبانی، در مواجهه با « غیرایرانیان »، جلوهگری کرده و آثار عمیق خود را در تفکر و فرهنگ ایرانی به جای گذارده است. بر این مبنا چهار دوره مورد نظر به شرح زیر است:
یکم:
نخستین تجلیگاه منسجم، تجمیع شده و قاعدهمند مبتنی بر یک چارچوب نظری درباره « هویت ایرانی »، در روزگار ساسانیان با مفهوم « ایران شهری » نمود و بروز یافت که ریشههایش به چند سده هماورد جویی برابر سیطره « هلنیسم » و « یونانیگری » باز میگشت. گر چه نخبگان ایرانی در روزگار ساسانیان برای احیای « هویت ایرانی »، البته همراه با سکوتی معنیدار، نسبت به اشکانیان فروگذار نکردند، اما میدانیم که تلاش برای احیای هویت ایرانی خلق الساعه نبود و نطفهاش در روزگار اشکانیان بسته شده بود. ( شاهنشاهی اشکانی، ص 135 و 136 )هماوردطلبی اشکانیان برای حراست از کیان ایران برابر رومیان در غرب و سکاها در شرق و تدام آن در دوره ساسانی به صورت معارضه جویی در مقابل رومیان در غرب و هفتالیان ( هیاطله ) در شرق که در داستانهای اساطیری و هم چنین در متون تاریخی دوره اسلامی سکاها و هفتالیان توران نام گرفته و ترک خوانده شدهاند، تأثیری عمیق بر چارچوب هویت ایرانی و نمادهای اساطیری و تاریخی این دیار باقی گذارد.
آثار سربرآوردن و هویت یافتن ایران از میان دو دشمن شرقی و غربی در سراسر نوشتههای تاریخی ایران به جای مانده است. بیهقی که به نظر میآید در تداوم سکوت تاریخی نسبت به تلاشهای اشکانیان و هم سو با گزارشات باقی مانده از روزگار ساسانیان، آگاهانه احیای هویت ایرانی روزگار ساسانی را در نظر داشته است، در روایتی که به لحاظ تاریخی کمتر واجد ارزش، اما به دلیل واقع شدن در مقدمه روایات تاریخی درباره مسعود غزنوی اهمیت دارد، اردشیر ساسانی را به عنوان نمونه و الگوی پادشاهی معرفی کرده است. وی بعد از ذکر داستان اسکندر یونانی و روزگار بعد از او با عنوان ملوک الطوایف، میآورد که اردشیر بابکان « دولت شده عجم را باز آورد و سنتی از عدل میان ملوک نهاد... این بزرگ بود،... ایزد عزوجلّ مدت ملوک الطوایف را پایان آورده بود تا اردشیر را این کار بدان آسانی برفت. » ( تاریخ بیهقی، ص 152 )
حکیم طوس در ابیات زیر و در قالب روایتی اساطیری از تقسیم شدن جهان در روزگار فریدون و ترسیم حدود جغرافیایی ایران، که به نظر میآید برگرفته از « خدای نامکها » و متأثر از موقعیت ایران در عهد ساسانی است، تشخص داشتن ایران میان رومیان و ترکان را چنین تصویر میکند:
نهفته چو بیرون کشید از نهان *** به سه بخش کرد آفریدون جهان
یکی روم و خاور، دگر ترک و چین *** سیُم دشت گُردان و ایران زمین
نخستین به سلماندرون بنگرید *** همه روم و خاور مر او را سزید
دگر تو را داد توران زمین *** ورا کرد سالار ترکان و چین
ازیشان چو نوبت به ایرج رسید *** مر او را پدر شاه ایران گُزید
( شاهنامه : ج1، ص 90 )
دوم:
دومین تجلی گاه تاریخی هویت ایرانی پس از ورود اسلام است. در این دوره، پس از تحولی عمیق در ارکان فرهنگی و دینی ایرانیان و جای گرفتن و هویت یافتن عناصر و اجزای پیشین تمدن ایرانی در بنای رفیع فرهنگ و تمدن اسلامی، تصویری نوین از « هویت ایرانی » در پرتو رونق زبان و ادب فارسی محقق شد. بازآفرینی هویت ایرانی و نوزایی فرهنگی و زبانی ایرانیان در روزگار رونق تمدن اسلامی، برخلاف نگرشها و نگارشهای عدهای از مستشرقان اروپایی و مورخان متأخر ایرانی، در سپهر هویتی و فرهنگی تمدن اسلامی جان گرفت و بالید. در این فضا، نوزایی هویت ایرانی و تجلیات آن در زبان فارسی، البته در واکنش به سیطرهی زبانی ناشی از « عصبیت عربی » فاتحان عرب، و نه در برابر آیین آسمانی اسلام، نمایان شد. گفتنی است که در این مقطع تاریخی، تلقی از « ایران شهر » ذیل « دارالاسلام » شکل گرفت. در تحولات سیاسی حکومتهای محلی ( متقارن ) تا پیش از هجوم مغولان، نقش آفرینی دستگاه خلافت از جایگاهی ویژه برخوردار بود. نکته قابل توجه این که در این دوره، حکام در عین آن که خود را متعلق به دارالاسلام میدانند، زیستی خارج از سپهر هویتی ایران اسلامی شده هم متصور نیستند. علاوه بر تحولات سیاسی مزبور، هویت ایرانی در این دوره، در پیوستگی و تعامل با شکوفایی علمی و فرهنگی تمدن اسلامی شکلی نوین به خود گرفت. نقش آفرینی فیلسوفان، فقها، دانشمندان، مورخان و شاعران و عارفان ایرانی تبار، جایگاهی رفیع به آنان میبخشد. همچنین با نشر زبان فارسی در سراسر شرق اسلامی و فراتر از مرزهای تاریخی و جغرافیایی ایران، وجهی دیگر از هویت ایرانی متجلی شد و تداوم یافت. ادب فارسی در این ایام، محمل عمیقترین و نابترین تجلیات تفکر دینی و عرفان اسلامی و مشحون از نمادها و عناصری است که بازگویی و یادآوری تعلق به ایران را زمزمه میکنند. کافی است به حدیث اسکندر و دارا و بیان نمادین خسرو و شیرین در ادب منثور و منظوم ایرانی به روایت حکیم گنجه و تمثیلات جاری در زبان حافظ و سعدی بنگریم، تا تجلیات تداوم هویت ایرانی را در سپهراندیشگی دورههای میانه تاریخ ایران عمیقتر دریابیم.همچنان که ذکر شد، در این دوره، ادب فارسی زمینهساز تداوم هویت ایرانی است. شاخصترین امیر ایرانی در دوره نوزایی ادب فارسی امیر اسماعیل سامانی است که نقل و وصفش در تاریخ، برای احیای زبان و ادب پارسی مشهور است. اما جالب توجهتر این که در این دوره تاریخی، فرخی و عنصری؛ سلطان ترک تبار غزنوی را پادشاه ایران میخوانند و البته محمود غزنوی نیز در بسط ادب فارسی فروگذار نمیکند.
در دیگر آثار ادبی و تاریخی این دوره و پس از آن و در ادامه روزگار صفویان و قاجاران، حکام و سلاطین با توصیفاتی اساطیری و برآمده از فرهنگ سیاسی ایران در شمار فریدون و جمشید و نوشیروان جای میگیرند. در حقیقت، مورخان و ادیبان با بیان این مفاهیم، تداوم هویت ایرانی را فارغ از عناصر قومی تصویر میکنند.
در عرصه سرزمینی و جغرافیایی نیز فقدان گسست در هویت ایرانی را شاعران و ادیبان یادآور میشوند. به عنوان نمونه، اسدی طوسی پارس را بخشی از ایران میداند. فخر الدین اسعد گرگانی در حالی که اصفهان را فخر ایران مینامد میگوید:
اگر چه فخر ایران اصفهان است *** فزون زان قدر آن فخر جهان است
***
خراسان را بو دمعنی خورآبان *** کجا از وی خور آید سوی ایران
***
بگرد آور سپاه از بوم ایران *** از آذربایگان و ریّ و گیلان
( ویس و رامین، ص 23 و 176 و 193 )
در آثار ادبی انوری و سنایی نیز این تعلق موج میزند، اما اوج آن در سخن حکیم گنجه، نظامی شیرین سخن است که میگوید:
همه عالم تن است و ایران دل *** نیست گوینده زین قیاس خجل
چون که ایران دل زمین باشد *** دل ز تن بِه بُوَد یقین باشد
در دیگر آثار ادب فارسی این دست سخنان فراوان است، اما در دیگر عرصه اندیشهورزی ایرانیان، که سیاست نامه خواجه نظام الملک جدیترین نمونه آن است، هم نشینی آگاهانه عناصر سازنده هویت ایرانی با مؤلفههای فرهنگ اسلامی، نشانه دیگری در تداوم هویت ایرانی، ذیل دارالاسلام است. مکرر حکایات درج شده در سیاست نامه و آوردن شواهدی از تاریخ و اساطیر ایرانی، به عنوان نمادهای دادگری و حسن تدبیر حکام و پادشاهان ایرانی و بازسازی و هم نشینی و هم ساز کردن آن با مفاهیم اسلامی در قالب نقل و ذکر از پیامبران و اولیای دین اوج شکل گیری منظومهای است که چند لایه بودن هویت ایرانی را گواهی میدهد. مؤلف سیاست نامه نتیجه تأملات ژرف و آگاهانه خویش را برای سلطان سلجوقی چنین توضیح میدهد:
«... تقدیر ایزدتعالی چنان بود که این روزگار تاریخ روزگارهای گذشته گردد و طراز کردارهای ملکان پیشین شود و خلایق را سعادتی ارزانی دارد که پیش از این دیگران نداشتهاند... » ( سیاست نامه: ص13).
تداوم هویت سیاسی و جغرافیایی ایران را در روزگار مغولان به رغم اوضاع رقت بار شهرها و روستاها میبینیم. هجوم مغولان، سراسر مناطق شرقی ایران را به ورطه نابودی سوق داد، اما سقوط خلافت، فرصت تازهای برای بروز تجلیات هویتی ایرانیان، به ویژه در مناطق کمتر آسیب دیده در مرکز، جنوب غربی ایران و در خارج از حیطه اقتدار مغولان و در سرزمینهای واقع در شبه قاره هند و آناطولی فراهم ساخت که البته این تجلیات نیز خارج از سپهر فرهنگی اسلام نیست. جامی که مثنوی را قرآن در زبان پهلوی میخواند، سخنش یادآور همین نکته است.
بررسی منابع تاریخی دوران ایلخانان و توجه به عناوین ذکر شده در منابع، شاخصی برای دریافت ویژگیهای هویتی ایرانیان در دوران ایلخانان به دست میدهد. جالب است بدانیم که پیش از هجوم مغولان و در هنگامه مقاومتهای سلطان جلاالدین خوارزمشاه، جوینی در بیان روایات تاریخی معطوف به ایران دوره، او را مهمتر از رستم میبیند. ( جهانگشای جوینی: ج1، ص 107 ) همچنین در تمایزجویی کهن و ریشهدار جامعه ایرانی، ایلخان مغول را به افراسیاب تورانی تشبیه میکند. ( جهانگشای جوینی: ج2، ص 136 و 13 )
اما بعد از سیطره مغولان، در اغلب منابع تاریخی، و در تداوم سنتها و خاطرات جاری در جامعه ایرانی سرزمینهای تحت سیطره ایلخان ( ایران، ایران زمین ) خوانده میشود. از ایلخانان حاکم نیز با القابی همانند: شاهِ ایران، شاهنشاهِ ایران زمین، خسرو ایران، و وارث ملکِ کیان یاد میکردند که همه ریشه در سنت ایران شهری داشت. به عنوان نمونه در جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی، وزیر برجستهی دورهی ایلخانی، مشاهده میکنیم: « هلاکوخان را جهت ولایات غربی ایران زمین و شام و روم و مصر و ارمن معین گردانید... ». وی که در اغلب روایات خود، از نام « ایران زمین » برای تمایزبخشی یاد میکند، عنوان فصلی از کتاب خود را « تاریخ خلفا و سلاطین و ملوک و اتابکان ایران زمین و شام و مغرب و... » نامیده است. ( جامع التواریخ: ج2، ص 974 )
در جامع التواریخ موارد بیشمار از این دست میتوان یافت. نکته مهم این است که نویسنده جامع التواریخ، همانند سلف خود با بیان نمونههای مثالی از ادوار تاریخی و اسطوره ایران، پادشاه مسلمان شده مغول، غازانخان را « وارث ملک کیان »، « جمشید خورشید طلعت » و محسود « ادوار دارا و اردوان و آفریدون و انوشیروان » میداند. ( جامع التواریخ: ج1، ص 28 و 29 )
در بخشی دیگر از روایتهای تاریخی خواجه رشیدالدین فضل الله، از توجه ایلخان مغول به سادات و شیعیان با خبر میشویم. وی نقل میکند که خان مغول به علویان توجهی خاص داشت و مشهد حسین بن علی (علیه السَّلام) را بازسازی کرد. ( سرگذشت غازان خان، ص 93 ) این وزیر هوشمند عهد مغول، به گونهای ظریف، هویت بخشی به حکام مغول را در بطن فرهنگ سیاسی ایرانی و مشروعیت یافتنشان را در چارچوب اعتقادات دینی یادآور میشود. نکات نقل شده گویای مداومت در هویت ایرانیان از منظر جغرافیایی و سیاسی در این دوره است.
سوم:
سومین تجلیگاه هویت ایرانی پس از یک دورهی بلند نابسامانی سیاسی و همزمان با شکلگیری و یکپارچگی ایران جدید، در دورهی صفویان متجلی شد. در این دوره هویتجویی با بهرهگیری از ظرفیتهای تشیع و نفوذ عمیق آن در باورهای ایرانیان بروز و نمود یافت. صفویان ترک زبان و ترک تبار، با وقوف به نقش و جایگاه تشیع در مبارزات مردمی ضدبیگانه در روزگار گذشته و به ویژه در دوره تسلط مغولان، که در جنبش و حکومت سربداران متبلور شده بود، از شرایط پدید آمده بعد از عهد مغول بهره گرفتند. ستیزهجویی خلفای عثمانی در غرب و اوزبکان در شرق، که یادآور مرزبندی کهن و نماد قرار گرفتن ایران در میان روم و توران بود، موجب شد صفویان بتوانند وحدت فرهنگی، جغرافیایی و سیاسی ایران را با رسمیت بخشیدن به تشیع اثناعشری تحقق بخشند. در پرتو تدبیر حکام صفوی و به واسطه شرایط پدید آمده ناشی از بازآفرینی و نوزایی متأخر هویت ایرانی در این مقطع تاریخی، دیگر بار رونق و شکوفایی علمی و ادبی و فکری و فرهنگی در ایران فراگیر شد که یادآور روزگار درخشان تمدن اسلامی بود.متون و منابع تاریخ و ادب آن دوران نیز، همانند سدههای آغازین و میانهی بعد از اسلام، گواهی میدهند که بازآفرینی هویت ایرانی در این دوره نیز، ذیل فرهنگ اسلامی شکل میگیرد و سرسلسله صفویان، یعنی شاه اسماعیل، که به خوبی از عهدهی درک سپهر هویتی ایران برآمده بود؛ بعد از فتح تبریز، با به کارگیری عناصر شیعی و ایرانی چنین سرود که: « فرزند حیدر است، فریدون و خسرو و جمشید و رستم و اسکندر و ضحاک » در او متجلی شدهاند. این سخنان گویای وقوف شاه اسماعیل به هم سازی سیاست و اسکندر و ضحاک » در او متجلی شدهاند. این سخنان گویای وقوف شاه اسماعیل به هم سازی سیاست و دیانت و توجه او به تمایزبخشی به « ما »ی ایرانی در برابر « غیر »ی است، که به شهادت منابع تاریخی، به صورتی نمادین در تاریخ آن ایام بازسازی شده بود و روم را در وجود عثمانیها در غرب و توران را در هیبت اوزبکان در شرق متجلی میکرد. در عالم آرای صفوی، از شاه اسماعیل با اوصافی چون: « فریدونفر، سکندرشکوه، دارارأی، سام صلابت، زال فراست، رستم دل، اسفندیار طینت، عیسی دم، موسی کرم، یوسف رو، محمدخلق، علی عِلم، حسن حسب و حسین نسب » یاد شده است. ( عالم آرای صفوی: ص 117 ) در تاریخ عالم آرای عباسی نیز، علاوه بر آن که تبارنامه تاریخی حکومت در ایران را با ذکری از دوره ساسانی آورده است، میخوانیم که: «... به میامین تأییدات الهی و نیروی دولت شاهنشاهی، عرصه دلگشای ملک ایران از خس و خاشاک ارباب طغیان پاک گردیده... » ( تاریخ عالم آرای عباسی: ج2، ص 616 )
با نگاهی به متون تاریخی و ادبی دورههای صفوی، افشاری، زندی و قاجاری در مییابیم که تمام شاهان و حکام این دوره، با اوصافی چون: « جمشیدرایت »، « فریدون صولت » و « کسری معدلت » معرفی میشوند. این سخنان گویای کارکرد آن مفاهیم و قابل فهم بودن صُوَر مثالی و بار معنایی نشانههایی است که از روزگار گذشته تا آن دوره، در ذهن و زبان ایرانیان حضور داشت و به همین دلیل بود که توجه نخبگان را برای آفرینش وجوه تمایز « ما » از « دیگران » از این طریق، جلب کرده بود و تداوم هویت و فرهنگ سیاسی ایرانی را گواهی میداد.
چهارم:
چهارمین تجلی گاه هویت ایرانی روزگار معاصر است که پس از فترت و نابسامانی بعد از سقوط صفویان، جلوهگری کرد و به رغم برخی مشابهتها تابع قواعد پیشین نبود. از نزدیک به دو سده اخیر، امواج بنیان برافکن و نقش آفرین عناصر برآمده از دنیای « متجدد »، غیریتی دیگرگونه و متباین با سپهر دینی هویت ایرانی را در برابر ایرانیان و دیگر مردمان عالم نهاد. رویارویی بازیگران و بازگو کنندگان روایتهای مختلف از هویت ایرانی در تمام روزگار معاصر، تداوم داشته و کماکان ادامه دارد. دو انقلاب مشروطیت و انقلاب اسلامی، روایتگر دو تصویر متداخل، اما متفاوت از عناصر هویت ساز ایرانی است. مهمترین ویژگی این مقطع تاریخی، تغییر قواعد دفاع یا هجوم به هویت ایرانی است. بازیگران و نقش آفرینان این عرصه، برخلاف دورههای پیش، الزاماً از بین حکام نبودهاند و نیروهایی خارج از جریان رسمی امور، در این فرایند نقش آفریدهاند. در دوره اخیر، توجه به هویت ایرانی صرفاً از رویکردهای سیاسی نیز پیروی نکرده؛ بلکه در عرصههای فکری و فرهنگی و هنری نیز خودنمایی کرده است.در سالهای منجر به وقوع مشروطیت، و به دنبال ناکامیها و تجزیهی بخشهای وسیعی از سرزمین ایران در روزگار قاجاران، در فرایند چارهجویی و برون رفت از آثار ناکامیها و عقب ماندگی ایران در مقایسه با دنیای متجدد و به رغم نقش آفرینی معتقدان به بازگشت و احیای تمدن و تفکر اسلامی، هواداران بازگشت به روزگار قبل از اسلام در پیوند با سیاستهای جهانی تفوق یافتند. در شرایط حاصل از این تفوق، قالبهای ملی گرایانه و عمیقاً ایدئولوژیک به ابزار بیان و سنجش هویت تبدیل شد که با رواج کج فهمی و کژتابی قالبی نسبت به هویت ایرانی، مانعی جدی در مسیر درک درست و عمیق از بنیانها و مؤلفههای هویت بخش ایرانی پدید آورد. از وجوه بارز این رویکرد، قرار گرفتن بخشهایی از هویت ایرانی در مقابل دیگر ابعاد آن بود. یکی از نمونههای بارز در این عرصه، تلاش برای ایجاد پرش تاریخی به دوره باستان، با برجسته کردن باستانی ایران و بیمقدار یا کم رنگ جلوه دادن دستاوردهای عصر درخشان تمدن و فرهنگ اسلامی بوده است.
در بخشهایی دیگر از این سرزمین نیز با دروغ پردازی، تکه چسبانی و اختراع تاریخ و تولید مفاهیم شبه تاریخی، و به رغم تداوم هویت ایرانی توسط همه ساکنان ایران زمین، برنامه استعماری رودررو قرار دادن اقوام ایرانی پیجویی شد.
بدیهیترین نتیجه عبارات بالا و شواهد نقل شده از متون ادبی و تاریخی، تأییدی است بر این نظر که مداومت هویت ایرانیان باعث شده است که آنان فارغ از تعلقهای طایفهای و قومی از نوعی وحدتاندیشگی و رفتاری در برابر « غیر » پیروی کنند. به همین دلیل، ردیابی و بازسازی عالمانه و تحلیل مورخانه از فرایندهای معطوف به شکل گیری و تداوم هویت ایرانی الزام آفرین و ضروری است.
در نوشتار حاضر، مفهوم چند لایه و رنگین کمانی هویت ایرانی، با تأسی به اصل « وحدت در کثرت و کثرت در وحدت » حکیمان و عارفان این دیار، به صورتی گذرا و کوتاه، تبیین و قلمی شد. با پیروی از این رویکرد، در فرایند فهم ابعاد و اجزای هویت ایرانی، میتوان رنگارنگیهای آن را به منزله عبور نور از منشور وجودی ایرانیان دید و تجلیات گونه گونش را در ادوار صعود یا نزول این دیار جستجو کرد و از نگرشهای قالبی، یک سویه، غیربومی و گسست آفرین غیرعلمی دور شد.
عبارات حاضر به زعم نگارنده، در حکم اتود و پیش درآمد انجام پژوهشهای ژرف در این موضوع بااهمیت و سرنوشتساز است که از باب طرح مسأله و به منزله سرسخن مجموعه حاضر تقدیمتان شد.
منابع تحقیق:
- ابوالفضل بیهقی؛ تاریخ بیهقی؛ براساس نسخه غنی - فیاض، توضیحات و تعلیقات منوچهر دانش پژوه، تهران، هیرمند، 1376
- الهیاری، فریدون؛ « بازنمایی مفهوم ایران در جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله همدانی »؛ فصلنامه مطالعات ملی، سال چهارم، شماره 10
- تاریخ عالم آرای عباسی؛ با مقدمه و گردآورنده فهرست، ایرج افشار، اصفهان، بیتا.
- حکیم ابوالقاسم فردوسی؛ شاهنامه؛ به کوشش سعید حمیدیان، چاپ هفتم، تهران، نشر قطره، 1384.
- خواجه نظام الملک طوسی؛ سیاست نامه؛ به اهتمام هیوبرت دارک؛ تهران، انتشارات علمی فرهنگی، 1383.
- رجب زاده، هاشم؛ سرگذشت غازان خان؛ چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگی اهل قلم، 1383.
- رشیدالدین فضل الله همدانی، جامع التواریخ؛ تصحیح و تحشیه محمدروشن و مصطفی موسوی، تهران، البرز، 1373.
- عالم آرای صفوی؛ به کوشش یدالله شکری، چاپ دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1363.
- عطاملک جوینی؛ تاریخ جهانگشا؛ تصحیح علامه محمدقزوینی، چاپ اول، تهران، دنیای کتاب، 1375.
- فخرالدین اسعد گرگانی؛ ویس و رامین؛ تصحیح ماگالی تودا و الکساندر گواخانیان، تهران، (؟) 1340.
- نامه تنسر به گشنسب؛ به تصحیح مجتبی مینوی، تهران، خوارزمی، 1354.
- ولسکی، یوزف؛ شاهنشاهی اشکانی، ترجمه مرتضی ثاقبفر، تهران، ققنوس، 1383.
منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 119-120؛ صص 4-9.