پارادایم‌های روش شناختی مؤثر بر پژوهش‌های تاریخی

علم تاریخ به مانند بعضی علوم اجتماعی دیگر، جدیدالتأسیس نیست و همه‌ی اصول و مبانی آن در دوره‌ی معاصر شکل نگرفته و وارد فضای علمی‌ ما نشده است. تاریخ در کشور ما معرفتی شناخته شده و در قالب سنتی خود موجود بود؛ ولی
جمعه، 24 مهر 1394
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پارادایم‌های روش شناختی مؤثر بر پژوهش‌های تاریخی
 پارادایم‌های روش شناختی مؤثر بر پژوهش‌های تاریخی

 

نویسنده: دکتر حسین مفتخری (1)




 

ضرورت بحث از روش شناسی

علم تاریخ به مانند بعضی علوم اجتماعی دیگر، جدیدالتأسیس نیست و همه‌ی اصول و مبانی آن در دوره‌ی معاصر شکل نگرفته و وارد فضای علمی‌ ما نشده است. تاریخ در کشور ما معرفتی شناخته شده و در قالب سنتی خود موجود بود؛ ولی در دوره‌ی معاصر، تحت تأثیر بینش‌ها، روش‌ها و مکاتب تاریخ نگاری نوین غربی نیز قرار گرفت، بنابراین دانش تاریخ معرفتی است که هم ریشه در سنت دارد و هم از امواج فکری مدرنیته‌ی غربی هر چند به صورت ناقص و با فاصله‌ی زمانی نسبت به مبدأ، متأثر است. و البته این بر سختی و بغرنج شدن کار می‌افزاید؛ زیرا اگر علمی‌جدیدالتأسیس ( مثل جامعه شناسی ) و کاملاً وارداتی بود، تکلیف روشن‌تر بود. اما مواجهه‌ی روش‌های سنتی و مدرن ‌ترکیبی نامتجانس در تاریخ نگاری ما خلق کرده که نتیجه‌ی آن بحران روش در پژوهش‌های تاریخی ماست. مراجعه به مبانی تحقیق در پایان‌نامه‌های دانشگاهی، حتی در سطح دکتری، گویای این امر است. از این روی، هر گونه بحث پیرامون پارادایم‌های روش شناسی مؤثر بر پژوهش‌های تاریخی دوره‌ی معاصر‌ ایران ( که موضوع بررسی کتاب ماه، در این شماره است ) تا حد زیادی مستلزم کندوکاو در تحولاتی است که تاریخ نگاری و روش شناسی تاریخی در غرب دوران مدرن سپری کرده است. برای مثال، می‌توان به مکتب تاریخ نگاری آنال اشاره کرد که هم تحت تأثیر روش شناسی پوزیتیویستی قرار دارد و هم از روش شناسی تاریخی‌گرای دیلتای متأثر شده (2) و هر گونه شناخت صحیح از تاریخ نگاری آنال، مقتضی بررسی سرچشمه‌های معرفت شناسانه و روش شناسانه آن است.
علاوه بر این، تأثیرپذیری آگاهانه یا ناآگاهانه از مکاتب تاریخ نگاری غربی و‌ ترویج و به کارگیری صحیح و گاه ناشیانه‌ی آن‌ها، معمولاً بدون توجه به اصول و مبانی آن مکاتب بوده است و اغلب بدون اشراف به این اصول، مبانی و ماهیت معرفت شناسانه و روش شناسانه، مکاتب فوق در تاریخ نویسی ما به کار گرفته شده‌اند. ‌یکی از راه‌های برون رفت از بحرانی که علم تاریخ در کشور ما با آن رو به روست، توجه بیشتر به اصول و مبانی و چیستی علم تاریخ و نیز عنایت به مبانی معرفت شناسانه و روش شناسانه سرمشق‌های مسلط بر تاریخ نگاری دوران مدرن و استفاده‌ی صحیح و متناسب با فضای فکری - فرهنگی است که تاریخ ما در آن متجلی شده است.

زمینه‌های ظهور روش‌شناسی‌های جدید

در عصر جدید، تاریخ نگاری تحت تأثیر تحولاتی که در عرصه‌ی تاریخ نگری مورخان ( اعم از فلسفه‌ی نظری تاریخ و فلسفه‌ی علم تاریخ ) رخ داد، به تدریج وارد فضای دیگری شد. سه ویژگی اصلی تاریخ نگاری ماقبل مدرن، توجه به تاریخ سیاسی به جای تاریخ اجتماعی، تأکید بر نقل وقایع به جای تحلیل آن، و بالاخره آمیختگی با افسانه و داستان و فقدان نقد تاریخی بود. این نوع تاریخ نگاری، رفته رفته جای خود را به تاریخ نگاری با رویکرد اجتماعی، تحلیلی و نقادانه داد.
در فلسفه‌های نظری تاریخ، انسان به عنوان محرک تاریخ جانشین خداوند شد، سلطه‌ی فرا تاریخ بر تاریخ رنگ باخت، مشیت الهی به عنوان سازنده‌ی تاریخ کم رنگ گردید و انسان تاریخ‌ساز شد و در نتیجه فلسفه‌های تاریخ خطی غیر دینی رونق گرفت. عصر قبلی را عصر ظلمت و دوره‌ی جدید را عصر‌ ترقی و روشنگری نامیدند و معتقد به سیر خطی و تکاملی تاریخ شدند، که بر اساس آن سیر تاریخ و حوادث و تحولات آن رو به پیشرفت بود. آنان تاریخ جهان را بر اساس‌ یک طرح کلی و جهان شمول پیش بینی می‌کردند. شخصیت بارز و برجسته‌ی این تفکر کندرسه بود. کندرسه معتقد بود که تاریخ بشر بر اساس علم پیشرفت می‌کند و مدینه‌ی فاضله و بهشتی که انسان‌ها به دنبال آن هستند، در این عالم و توسط علم دست یافتنی است.
از سوی دیگر، معرفت تاریخی به عنوان‌ یک علم مورد ‌تردید قرار گرفت. هر چند سابقه‌ی این ‌تردید به دیرباز می‌رسید و ارسطو نیز تاریخ را از آن جهت که با واقعیات جزئی سروکار دارد، از شعر فروتر می‌شمرد و شعر را از تاریخ فیلسوفانه‌تر می‌خواند (3) و در طبقه بندی او از علوم، تاریخ جایی نداشت. به همین سان، نقادان و حکمای بعد از وی نیز تا عهد رنسانس، تحت تأثیر تقسیم بندی وی از علوم و جایگاه تاریخ در آن قرار داشتند. حتی دکارت فیلسوف خردگرای عهد جدید نیز، به طور کلی ارزش و وقع چندانی برای دانش تاریخ قائل نبود. وی که آگاهی بر وقایع مهم تاریخی را مایه‌ی بلندی طبع و پرورش قوه‌ی تعقل در آدمی‌ می‌دید، در عین حال تاریخ را ردیف افسانه‌ها می‌شمرد و معتقد بود تاریخ نمی‌تواند گذشته را آن طور که واقعاً وجود داشته است، به تصویر بکشد. کما اینکه ولتر تاریخ اروپا را چیزی جز فهرستی طولانی از وصلت‌های ملکانه، شجره‌ی انساب و القاب مورد اختلاف که در انبوه آن‌ها حوادث بزرگ خفه می‌شود، نمی‌دید.(4) وی تاریخ را نوعی نبش قبر مردگان می‌دانست.(5)
با پیشرفت علوم تجربی و ظهور معرفت شناسی‌های عینیت گرا، نوعی تجربه گرایی در اذهان‌ اندیشمندان حاکم شد و همه چیز از منظر علوم طبیعی و ریاضیات نگریسته می‌شد. رشد علم و کشفیات علمی‌ پی‌درپی باعث شد که دانشمندان و متفکران این باور را مطرح کنند که تاریخ باید شأن علمی‌ پیدا کند و می‌بایست علم شود، علمی ‌همچون علوم تجربی و آزمون پذیر. تحت تأثیر این علم گرایی طبقه بندی‌های جدیدی از علوم از سوی‌ اندیشمندانی چون استوارت میل، اسپنسر، آگوست کنت و ... به عمل آمد که همگی بر اولویت علوم تجربی تأکید داشتند و علوم اجتماعی و از جمله تاریخ را فاقد ویژگی‌های علوم تجربی برمی‌شمردند. در جهت مقابل، طرفداران علمیت تاریخ نیز ضمن مقایسه‌ی ویژگی‌های تاریخ با دانش علمی‌ به پاسخ گویی برآمدند. مجموع این مناقشات به ظهور و تکوین فلسفه‌ی علم تاریخ کمک کرد و پارادایم‌های جدیدی از معرفت شناسی و روش شناسی پژوهش‌های تاریخی شکل گرفت. معرفت شناسی دو معنا دارد: معنای عام، و آن‌چه شاخه‌ای از فلسفه‌ی علم است. در صورت نخست، روش شناسی بحثی از مباحث معرفت شناسی و در صورت دوم، روش شناسی و معرفت شناسی از جمله مباحث فلسفه‌ی علم خواهند بود.(6) وقوف بر روش شناسی نیازمند امعان نظر بر معرفت شناسی است؛ زیرا روش شناسی که منطق عملی هم خوانده می‌شود، همان گونه که از منطق پیش فرض‌هایی را می‌پذیرد، از معرفت شناسی نیز مفروضاتی را اخذ می‌کند، روش شناسی با پذیرش ادعاهای طرح شده در معرفت شناسی، آن‌ها را مبنای فعالیت و تحقیقات خود قرار می‌دهد و بر آن اساس، به قضاوت درباره‌ی روش‌های به کار گرفته شده می‌پردازد.(7) معهذا، با توجه به ضرورت بحث حاضر، موضوع روش شناسی را به طور گذرا مرور می‌کنیم و بحث از معرفت شناسی تاریخی را به زمانی دیگر موکول می‌نماییم.

تفاوت روش و روش شناسی و رابطه‌ی آن‌ها

روش که در زبان انگلیسی method و در زبان عربی منهج خوانده می‌شود، مترادف واژگانی همچون « شیوه، طرز، طریقه، سنت، اسلوب، راه، قاعده، قانون، خوی، عادت، طریق، سیرت، رسم، مسلک، مذهب، نمط، ضابطه، دستور، آیین و ... »(8) مورد استفاده قرار می‌گیرد. تحقیق نیز که معادل انگلیسی آن research است، به معنای پژوهش، رسیدگی، بررسی و مطالعه می‌باشد.(9) اما در زبان عرف به هر گونه کنجکاوی که از حداقل ضابطه و روش‌مندی برخوردار باشد، تحقیق می‌گویند. به عبارت دیگر، فرآیندی که از‌ یک سؤال شروع می‌شود تا زمانی که به جواب برسد، تحقیق نام دارد. پس در هر تحقیق، نوعی روش مندرج است که آن را روش تحقیق گویند. با توجه به این که موضوع مورد بررسی چه باشد و یا از چه منظری به‌ یک موضوع واحد نگریسته شود، نوع روش‌ها متفاوت خواهد بود. آن شاخه از دانش بشری که به مطالعه‌ی انواع روش‌ها و امتیازات و نقایص آن می‌پردازد، روش شناسی نام دارد که به انگلیسی methodology و به عربی منهجیه گفته می‌شود.
دکارت در اثرش گفتار در روش، روش را راهی می‌داند که به منظور دستیابی به حقیقت در علوم باید پیمود. در عرف علمی، روش را مجموعه‌ی شیوه‌ها و تدابیری دانسته‌اند که برای شناخت حقیقت و برکناری از لغزش به کار برده می‌شوند، به طور دقیق‌تر، روش به سه چیز اطلاق می‌شود:
1- مجموعه‌ی طرقی که انسان را به کشف مجهولات و حل مشکلات هدایت می‌کنند؛
2- مجموعه‌ی قواعدی که هنگام بررسی و پژوهش واقعیات به کار روند؛
3- مجموعه‌ی ابزار یا فنونی که آدمی‌ را از مجهولات به معلومات راهبری می‌نمایند.(10)
ملاحظه می‌شود روش، لازمه‌ی دانش است و هیچ دانشی بدون روش قابل تصور نیست، اعتبار دستاوردهای هر دانش نیز به‌ ایقان روش یا روش‌هایی وابسته است که در آن مورد استفاده قرار گرفته است.
ویژگی‌های اساسی هر روش نیز عبارتند از انتظام systematization، عقلانی بودن Rationality، روح علمی، و واقعیت گرایی.(11) در تعریفی دیگر، روش عبارت است از فرآیند عقلانی یا غیر عقلانی ذهن برای دستیابی به شناخت و یا توصیف واقعیت، به واسطه‌ی روش می‌توان از طریق عقل یا غیر آن واقعیت‌ها را شناخت و مدلل کرد و از لغزش برکنار ماند. در معنایی کلی‌تر، روش هر گونه ابزار مناسب برای رسیدن به مقصود می‌باشد.(12)
اما روش شناسی مطالعه‌ی منتظم و منطقی اصولی است که تفحص علمی‌ را راهبری می‌کنند. روش شناسی در اصل با روش‌های پژوهش تجربی نظیر آمارشناسی، مطالعه‌ی موردی، مصاحبه و غیره سروکار ندارد؛ بلکه ملاحظه‌ی زمینه‌های کلی برای اعتبار کار علمی‌ است. روش شناسی را، فارغ از ابعاد فلسفی به نظام یا مجموعه‌ای به هم پیوسته از قواعد، اصول و شیوه‌های معمول در‌ یک رشته از دانش نیز اطلاق می‌کنند.(13) روش شناسی منطق روش‌ها را بررسی می‌کند و درباره‌ی اعتبار و کفایت روش‌ها و کارآمدی‌ها و ناتوانی‌های روش‌ها سخن می‌گوید. پس متدلوژی از بیرون روش‌ها را مورد بررسی قرار می‌دهد.
روش شناسی‌ یکی از شقوق منطق است که موضوعش مطالعه‌ی روش‌ها و به خصوص روش‌های علمی‌ است.(14) به عبارت بهتر، روش شناسی مبانی نظری روش تحقیق محسوب می‌شود. روش تحقیق معرفت درجه‌ی اول و روش شناسی معرفت درجه‌ی دوم است. معرفت درجه‌ی‌ یک معرفتی است که از حقیقت مشخصی بحث می‌کند و ناظر به امر واقع است؛ مانند فیزیک و سایر علوم. اما معرفت درجه‌ی دو معرفتی است که از معارف درجه‌ی اول سخن می‌گوید، مانند فلسفه‌ی علم فیزیک که در آن خود علم فیزیک مورد مطالعه قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، شناخت انواع معرفت‌ها، شناخت و معرفت دیگری برای ما حاصل می‌کند که معرفت درجه‌ی دو خوانده می‌شود. معرفت درجه‌ی اول موضوع معرفت درجه‌ی دوم است.
به هر حال نباید فراموش کرد که موضوع روش شناسی، روش‌ها هستند و بدین جهت، از نظر معرفت شناختی، رتبه‌ی روش شناسی‌ یک مرتبه بالاتر از موضوع خود است. روش شناسی به مطالعه‌ی روش‌های علوم، مقایسه و یافتن محدودیت‌ها و نقاط ضعف و قوت آن‌ها می‌پردازد. پس همانگونه که گفته شد، روش شناسی معرفتی درجه‌ی دوم محسوب می‌شود و شاخه‌ای از فلسفه‌ی علم است که در آن از چیستی روش بحث می‌شود. به طور کلی، می‌توان اهداف روش شناسی را چنین برشمرد: شناسایی روش‌های به کار رفته در پژوهش‌های علمی، کمک به شناسایی مبانی روش شناختی ‌اندیشمندان و کمک به شناسایی مبانی روش شناختی مکاتب علمی‌ و فلسفی.(15)

قلمرو و مسائل مطرح در روش شناسی

اولین و مهم‌ترین سؤالی که در روش شناسی علوم انسانی - اجتماعی مورد بررسی قرار می‌گیرد، این است که آیا می‌توان همان ابزار و روشی را که در دانش‌های طبیعی به کار می‌رود در علوم انسانی - اجتماعی نیز به کار گرفت؟
آیا پدیده‌های اجتماعی - انسانی از پدیده‌های طبیعی متمایز نیستند؟ چه تمایز یا تمایزهایی بین پدیده‌های انسانی و طبیعی وجود دارند؟ و سرانجام باید دید، آیا در قلمرو روش، نظر دانشمندان علم انسان‌ یکی است یا خیر؟ در صورت تمایز، چه بینش‌ها یا دیدگاه‌هایی در این زمینه به چشم می‌خورد؟ از این بحث مباحث دیگری چون تبیین در علوم انسانی و تاریخ و تفاوت آن با تبیین در علوم تجربی، پیش بینی و قانون در تاریخ، کل گرایی روش شناختی و فردگرایی روش شناختی و نیز طبقه بندی روش‌ها و سیر تطور روش شناسی برمی‌خیزد که از عمده‌ترین مباحث در این قلمرو از معرفت هستند. در بحث حاضر، سؤال اول و تأثیر آن در تاریخ نگاری نوین غربی را، به اجمال، مورد بررسی قرار می‌دهیم.
همان گونه که قبلاً آمد در دوره‌ی مدرن، پیرامون ویژگی‌ها و تمایزات علوم تجربی و علوم اجتماعی دو پارادایم اساسی شکل گرفت که در حوزه‌ی علم تاریخ و فلسفه‌ی آن نیز تأثیر گذارد:
1- بینش آنان که همه‌ی دانش‌ها را‌ یکی می‌دانند ( طبیعت گرایان یا اثبات گرایان )
2- بینش آنان که بر افتراق مطلق دانش‌های طبیعی و انسانی به لحاظ موضوع و روش تأکید می‌ورزند ( ضد طبیعت گرایان یا تاریخ گرایان )
طبیعت گرایان پدیده‌های اجتماعی و حتی انسان‌ها را همانند پدیده‌های طبیعی می‌بینند. بینش آنان همه‌ی دانش‌ها را‌ یکی می‌داند و معتقد به وحدت علوم هستند. اینان بر روش‌های متکی بر حس، تجربه و ادراک تأکید دارند و عینیت و سنجش پذیری را شرط علم می‌دانند. از دیدگاه طبیعت گرایان « علوم اجتماعی از حیث روش شناختی مانند علوم طبیعی‌اند »(16) و نیز معتقدند « علوم طبیعی الگوی هر نوع علمیت است. بدین سان که هر رشته که مدعی عنوان علم شد، باید از فنون و روش‌های این علوم تقلید کند. بنابراین علوم انسانی نیز قواعد و معیارهای خود را از بیرون اخذ می‌کنند. »(17)
در مجموع ویژگی‌های اساسی طبیعت گرایان که شامل طیف وسیعی با نام‌های مختلف رفتارگرایان، مکانیک گرایان، اثبات گرایان، نو اثبات گرایان، تجربه گرایان و‌ انداموَش انگاران یا organicists خوانده می‌شوند، به قرار ذیل است:
1- حقیقت و‌ ایقان جز در علوم تجربی نیست و جز از طریق آن به دست نمی‌آید؛
2- روحیه‌ی اثباتی به معنای گستردن دانش دقیق اجتماعی بر پایه‌ی شیوه‌های دقیق و عینی علوم طبیعی است؛
3- در تبیین پدیده‌های اجتماعی - انسانی باید قبل از همه،‌ اندیشه را از هر نوع تبیین غیر علمی‌ بر مبنای خرافات خالی کرد؛
4-‌ اندیشه به حقیقت دست نمی‌یابد، مگر از طریق تجربه و کوشش در شناخت روابط ثابت بین پدیده‌ها.(18)
در نقطه‌ی مقابل طبیعت‌گرایان، ضد طبیعت گرایان قرار می‌گیرند که با نام‌های متفاوتی همچون تأویل گرایان، تاریخ گرایان، پدیدارشناسان، مکتب تفهمی‌ و ... خوانده می‌شوند. اینان معتقدند روش‌ها و طرز کار علوم اجتماعی به گونه‌ای منطقی و توجیه پذیر با روش‌ها و طرز کار علوم طبیعی تفاوت دارند، ولی با این وجود، به همان‌ اندازه علوم معتبری را تشکیل می‌دهند.(19) از نظر اینان، «‌ یک یا چند خصیصه در علوم اجتماعی است که آن را از علوم طبیعی متمایز می‌سازد. »(20) از این دیدگاه، پدیدار رفتار آدمی‌ با پدیدار رفتار ماده‌ی بی‌جان متفاوت است و تفاوتشان هم در این است که رفتار انسان معنی‌دار است در حالی‌که رفتار ماده چنین نیست. بدین طریق، پدیدارهایی که متعلَّق علوم طبیعی‌اند، نه از حیث درجه و میزان غموض، بلکه از حیث نوعیت با پدیدارهایی که علوم اجتماعی در پی درک آن‌هاست، تفاوت دارند.(21) خطوط اصلی این دیدگاه که در برابر بن بست‌های اثبات گرایان ظاهر شد، علاوه بر توجه به ابعاد کیفی و ذهنی پدیده‌های انسانی و درون فهمی، در نظر گرفتن بعد زمان ( تاریخیت ) در کار شناخت است. در شناخت و استفاده از پدیده‌های فیزیکی چندان نیازی به شناخت گذشته‌ی آنان نیست، حال آن که شناخت در دانش انسان، بدون توجه به زمان میسر نیست. زیرا پدیده‌ی انسانی متعلق به زمان است و در بستر زمان حرکت می‌کند. بدین قرار، برای شناخت واقعیت انسانی، اطلاع از گذشته‌ی آن مورد نیاز است، چه حال متصل به گذشته است.(22) از نظر‌ ایشان، رسوخ محقق به دنیای ارزش‌ها، کلید کار تحقیق است و شناخت درست پدیده‌های انسانی ممکن نیست، مگر زمانی که به کُنه آنان پی ببریم. پدیده‌های اجتماعی شیء نیستند، پس همچون شیء نیز قابل مطالعه نمی‌باشند و تا ارزش‌های جامعه شناخته نشوند، پدیده‌های اجتماعی قابل درک نخواهند بود. پس باید به فهم انسان و معنای رفتارش پرداخت. ایشان جست و جوی قوانین عام و جهانی حاکم بر ‌اندیشه و رفتار انسانی را عبث می‌دانند و به جای کاربرد شیوه‌های ریاضی همچون علوم طبیعی، پژوهشگر را به درک حیات انسانی دعوت می‌کنند.(23)
هر چند نزاع دو پارادایم طبیعت‌گرا و ضد طبیعت گرا منجر به حذف‌ یکی و غلبه‌ی دیگری نشده است، زیرا در علوم طبیعی با آمدن سرمشق جدید، پارادایم سابق رخت برمی‌بندد؛ اما در علوم انسانی سرمشق‌های متفاوت - و گاه متعارض - به شکل هم زمان به همزیستی ادامه می‌دهند.(24) اما با توجه به نقاط قوت و ضعف هر پارادایم تأثیر آن‌ها را در مکاتب بعدی شاهدیم.

جهات مثبت و منفی دو پارادایم

جهات مثبت و منفی هر‌ یک از دو پارادایم طبیعت‌گرا و ضد طبیعت‌گرا را می‌توان بدین شرح انتزاع کرد:
اثبات گرایان علوم انسانی را از فلسفه و نظریه بازی‌ها دور ساختند. کوشیدند واقعیت را آن طور که هست بشناسند و به دور از ارزش‌های خاص خود به تحقیق بپردازند و از ذهنیت کمتری مایه گیرند.‌ ایشان پدیده‌های جهان هستی ( حیاتی، فیزیکی و انسانی ) را معلول علت‌هایی مشخص دانستند و این علل را قابل شناخت تشخیص دادند، در حالی که قرن‌ها انسان‌ها پدیده‌های حیات را تابع عوامل جادویی می‌دانستند. در عوض با نفی نظریه یا تحقیر آن پژوهش‌ها، دچار جنون کمیت و مشحون از آمار و ارقام شدند، بدون آن که معنای درست آنان شناخته شود. هم چنین اتکای مفرط بر ادراک کردند، در حالی که ادراک انسانی نسبی، تغییر پذیر، گزینشی و ارزشی است. نیز کوشش مفرط در کمّی سازی واقعیت، باعث غفلت از حرکت به سوی باطن و اعماق واقعیت شد.(25)
از سوی دیگر، پارادایم مقابل ضمن پذیرش بُعد زمان در شناخت پدیده‌های اجتماعی، شناخت آینده را در چهارچوب تبیین‌های احتمالی میسر دانستند و بر خوش بینی مفرط آنان که بعد از رنسانس، فتوحات علوم طبیعی را در قلمرو علوم انسانی نیز میسر می‌دانستند، خط بطلان کشیدند و روشن ساختند شناخت کامل نخواهد بود، مگر آن که با توجه به دیگر عناصر موجود در آن بستر یا زمینه صورت گیرد.‌ یک پدیده‌ی اجتماعی با عناصر پیرامون خود در رابطه‌ی تنگاتنگ است و شناخت این روابط لازمه‌ی هر کار علمی ‌است. علوم طبیعی با موجوداتی نا آگاه یا بی‌جان سر و کار دارد، اما پدیده‌های انسانی دارای ابعاد ذهنی، کیفی و ارزشی هستند.
معهذا با استفاده از این روش، امکان شناخت در جمعیت‌های وسیع فراهم نمی‌آید، و قدرت تعمیم در شناخت‌های تأویلی به شدت سقوط می‌کند. هم چنین با توجه به تأکید مفرط بر ابعاد ذهنی و روان شناختی امکان سقوط در شهودگرایی وجود خواهد داشت. ضمن اینکه تأکید بر ابعاد کیفی و ذهنی گاه موجبات شخصی شدن داده‌ها و عدم روایی تحقیق را فراهم می‌آورد.(26)

تاریخ نگاری اثبات گرا و تاریخی گرا

همان گونه که اشاره شد دو پارادایم اثبات گرایی positivism و تاریخی گرایی historicism در حوزه‌ی علم تاریخ و فلسفه‌ی آن نیز تأثیر گذاردند.
تحت تأثیر طبیعت گرایی نوع جدیدی از تاریخ نگاری برپا شد که می‌شود آن را تاریخ نگاری اثبات گرایانه خواند.(27)
« به نظر اثبات گرایان، فرآیند تاریخی نوعاً با فرآیند طبیعی‌ یکی بود و از این رو، روش‌های علوم طبیعی را می‌شد برای تفسیر تاریخ به کار برد. »(28) مورخان اثبات گرا در روش بررسی واقعیات ( فاکت ) دو قاعده را به کار می‌گرفتند:
1- هر فاکت باید به سان چیزی ملاحظه شود که می‌توان آن را با روند تحقیق یا عمل شناسایی جداگانه آشکار ساخت، و به این‌ ترتیب کل عرصه‌ی دانش تاریخی به بی‌نهایت واقعیت‌های کوچک تفکیک شد تا هر‌ یک جداگانه مورد ملاحظه قرار گیرد.
2- هر فاکت را باید نه فقط مستقل از بقیه، بلکه مستقل از شناسنده‌ اندیشید، به نحوی که تمام عناصر ذهنی در دیدگاه مورخ حذف شود. مورخ نباید درباره‌ی فاکت‌ها داوری کند، باید فقط بگوید که آن‌ها چه هستند. »(29)
ایده آلیسم یا تاریخ گرایی در واکنش به جریان اثبات گرایی پدید آمد.‌ اندیشمندان زیادی در گسترش و تکامل این مکتب نقش داشته‌اند. معروفت‌ترین ‌ایشان عبارتند از: ویکو، دیلتای، کروچه و کالینگوود.
سابقه‌ی این ‌اندیشه به ویکو باز می‌گردد، در اوایل قرن هیجده، ویکو نخستین کسی بود که با اندیشه‌ی دکارت درباره‌ی تاریخ مخالفت کرد. « او ادعا نمود این تصور که تنها‌ یک روش معتبر پژوهش وجود دارد که هر شاخه‌ی مطالعه‌ی علمی ‌صرف نظر از اهداف خاص یا موضوع پژوهش آن، باید خود را با آن انطباق دهد، خطاست. هم‌چنین اساساً اگر بتوان میان تاریخ و علوم دیگر مقایسه نمود، در واقع مورخ می‌تواند به شناخت عمیق‌تری از آن چه که در حوزه‌ی پژوهش او قرار دارد، دست یابد تا احتمالاً دانشمندان طبیعی در حوزه‌ی مطالعه‌ی خود. زیرا هر ‌اندازه هم که روش‌های اکتشاف در قلمرو طبیعت مادی بی‌واسطه‌تر گردد، در تحلیل نهایی آن قلمرو برای انسان ( بیگانه ) می‌ماند و آفریده‌ی خود او نیست. به عکس، در مورد تاریخ، جهانی که باید موضوع مطالعه و شناخت قرار گیرد جهان بشری است. موضوعات پژوهش تاریخی نتایج یا مظاهر اراده و نیروی خلاقیت بشری هستند و به این معنا آن‌ها پدیدارهایی هستند که مورخ به دلیل انسانیت خود او، قادر به درک و فهم آن‌ها به شیوه‌ای صمیمانه و نزدیک است. ویکو با تمایز گذاشتن میان علم طبیعت و علوم تاریخ و انسانی، به تقابلی که بعداً نقش مهمی‌ در ‌اندیشه‌ی تاریخی یافت، صورت‌بندی تازه و بدیعی داد. »(30)
و یکو بر این باور بود که: « انسان موجودی است که تنها به شیوه‌ی تاریخی قابل فهم و شناخت است. از این رو، کوشش برای تفسیر تاریخ انسان در پرتو نوعی تصور پیشینی از ماهیت ذاتی انسان راه به جایی نمی‌برد. »(31)
گام‌های مهمی‌که و یکو در راه پیشرفت تاریخ برداشت عبارت بودند از: « نخست، با استفاده از پیشرفت روش انتقادی که مورخان اواخر قرن هفدهم به آن دست یافته بودند، و نیز با نشان دادن این که فکر تاریخی چگونه می‌تواند هم سازنده و هم انتقادی باشد، آن را مرحله‌ای به پیش برد و با رهایی از قید تکیه به مراجع مکتوب، جریانی واقعاً اصیل یا متکی به نفس از آن، قادرش ساخت از طریق تحلیل علمی‌ حقایقی را که به کلی فراموش شده بودند، بازیابی کند. ثانیاً، او اصول فلسفی پوشیده در کار تاریخی خود را تا نقطه‌ای توسعه داد که توانست به فلسفه‌ی علمی‌ و متافیزیکی مکتب دکارتی ضدحمله‌ای وارد آورد و پایه‌ای وسیع‌تر برای نظریه‌ی معرفت را خواستار شود و محدودیت و تجرید مشرب فلسفی غالب را نقد کند. »(32)
بعد از و یکو، دیلتای‌ یکی از مهم‌ترین ‌اندیشمندانی بود که در مکتب آرمان گرایی درخشید و به پیشرفت آن کمک فراوانی کرد. از نظر دیلتای: « مطالعات انسانی موضوع مشترکی دارند: انسان، اعمال و آفرینش او. این مطالعات به پژوهش در جهان بشری از لحاظ اجتماعی سازمان یافته‌اند و از نظر تاریخی رو به تکامل می‌پردازند. در درون این مجموعه دانش‌ها دیلتای میان مطالعات روشمند که غایت آن‌ها صورت‌بندی قوانین است و تاریخ که به پژوهش در توالی زمانی رویدادهای جزیی و خاص می‌پردازد، تمایز می‌گذاشت. لیکن این دانش‌ها با‌ یکدیگر پیوند درونی دارند، زیرا تاریخ برای مطالعات روشمند مواد و مدارک فراهم می‌سازد، به صورت‌هایی نظیر تواریخ علوم و اسناد و گزارش‌های تحولات اقتصادی؛ دانش‌های روشمند، همراه با تعمیم‌های مبتنی بر عرف عام و یافته‌های علوم طبیعی، قوانینی فراهم می‌سازند که بر اساس آن‌ها روابط میان رویدادهای خاص تاریخی می‌تواند تبیین گردد. »(33)
« در همه‌ی مطالعات انسانی، از شیوه‌های عقلی عام و روش‌هایی که مشترک میان همه‌ی علوم است، یا از علوم خاص وام گرفته شده، استفاده می‌شود. این روش‌ها شامل مشاهده، توصیف، طبقه بندی، تعیین کمیت ( آن جا که ممکن است )، استقراء و استنتاج، تعمیم، مقایسه‌ی استفاده از مدل‌ها و ارائه و آزمایش فرضیه‌هاست. با این حال مطالعات انسانی نمی‌توانند به معرفت و شناختی که طالب آن هستند دست یابند؛ مگر این که از روش فهم یا فاهمه، که در واقع به عنوان‌ یک گروه وجه ممیز آن‌هاست و آن‌ها را از علوم طبیعت متمایز می‌گرداند، استفاده کنند. از نظر دیلتای، فاهمه‌ یک اصطلاح خاص با معنای معین است که باید به گونه‌ای روشن از کاربرد عمومی ‌آن به عنوان معادلی برای هر نوع درک و شناخت فرق گذارده شود. فاهمه درک و شناخت گونه‌ای محتوای ذهنی است -‌ یک‌ اندیشه،‌ یک قصد یا‌ یک احساس - که به گونه‌ای تجربی در نشانه‌های خاص نظیر کلمات یا اشارات عینیت یافته است.(34)
به طور خلاصه، اثبات گرایی (positivism) و تاریخ گرایی (historicism) دو نگرش متفاوت به علوم انسانی از جمله تاریخ بود که هر کدام از مبانی معرفت شناختی و روش شناختی خاص خود بهره می‌برد و بازتاب این دو نگرش در علم تاریخ، منجر به ظهور تاریخ نگاری اثبات گرا و تاریخ نگاری تاریخ گرا ( تأویلی ) شد.
تاریخ نگاری اثبات گرا در پی تحمیل روش شناسی علوم تجربی بر علوم انسانی بود و به وحدت روش شناختی معتقد بود و می‌پنداشت تمام روش‌ها و اسلوبی که در علوم تجربی به کار می‌رود، باید در علوم انسانی هم استفاده شود و تاریخ وقتی علم است که از آن روش‌ها استفاده کند. در معرفت شناسی نیز به عینیت گرایی معتقد بودند و تصور می‌کردند می‌توان تاریخی نوشت به همان سان که اتفاق افتاده است. از نظر‌ایشان، میان گذشته و مطالعه‌ی گذشته فاصله‌ای وجود ندارد و فکر می‌کردند ذهن مورخ‌ یک آینه است که می‌تواند همه چیز را همان گونه که اتفاق افتاده است منعکس کند. در نقطه‌ی مقابل اثبات‌گرایان، تاریخی‌گرایان قرار داشتند که به تمایز علوم انسانی از جمله تاریخ با علوم طبیعی، هم در موضوع و هم در روش معتقد بودند. اینان به استقلال و منحصر به فرد بودن تاریخ و در نتیجه تمایز روش شناختی باور داشتند و در معرفت شناسی نیز دست یابی به عینیت علمی‌ مورد ادعای پوزیتیویست‌ها را انکار می‌کردند و ذهن مورخ را نه هم چون آینه، بلکه چون فیلتری تلقی می‌کردند که در گزینش و روایت حوادث تاریخی دخالت می‌کرد و منفعل نبود. از این رو بر نقش زبان، تفسیر و فهم در علوم انسانی تأکید بسیار داشتند. البته تاریخ نگاری اثبات‌گرا که وجه غالب تاریخ نگاری عصر جدید بود، خدماتی برای علم تاریخ داشت و به علمی‌تر شدن آن کمک کرد. ما امروزه از روش‌هایی استفاده می‌کنیم که آن‌ها را مدیون اثبات گرایان هستیم. تأکید بر سند و مستند صحبت کردن و مهم‌تر از آن، نقد منابع تاریخی مرهون تاریخ نگاری اثبات گراست، که سعی داشت نوعی تاریخ نگاری علمی‌ به وجود آورد. مورخ اثبات گرا تصور می‌کرد معرفت تاریخی همان ثبت و انعکاس حوادث است و وظیفه مورخ عبارت است از درج حوادث و اهتمام فراوان به خالقان چنین حوادثی. از این روی این نوع تاریخ نگاری بیشتر به فرد توجه داشت نه مؤسسات و نهادهای اجتماعی و بیشتر معطوف به سیاست بود و از اقتصاد و مسائل تمدنی از جمله فرهنگ، موسیقی، آموزش و ادبیات غفلت می‌کرد. غوطه‌ور شدن در اسناد کتبی و غفلت از سایر منابع از برجسته‌ترین ویژگی‌های تاریخ نگاری اثبات‌گرا بود.(35) از بقیه ویژگی‌های تاریخ نگاری اثباتی که بگذریم، ویژگی مهم آن تأکید بر سند بود و سند را هم فقط اسناد مکتوب می‌دانستند و چون اسناد مکتوب بیش از هر جا پیرامون دولت، دربار و طبقه محاکمه وجود داشت، بنابراین تاریخ نگاری اثبات‌گرا هر چه بیشتر به سوی تاریخ نگاری سیاسی متمایل شد. میراث تاریخ نگاری اثبات گرا و تاریخی گرا به جریان‌های تاریخ نگاری که بعداً سربرآوردند منتقل شد.

پی‌نوشت‌ها:

1- عضو هیأت علمی‌گروه تاریخ، دانشگاه‌تربیت معلم
2- مناف زاده، علیرضا؛ سرچشمه‌های تحولی شگرف در شیوه‌ی تاریخ نگاری ( درباره‌ی مکتب آنال )؛ مجله‌ی نگاه نو، شماره‌ی 28 و 29.
3- زرین کوب، عبدالحسین؛ تاریخ در‌ ترازو، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 27 و ادواردز، پل؛ فلسفه‌ی تاریخ؛ ‌ترجمه بهزاد سالکی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1375، ص 4.
4- زرین کوب، عبدالحسین؛ تاریخ در‌ ترازو، تهران، امیرکبیر، 1362، ص 27 و ادواردز، پل؛ فلسفه‌ی تاریخ؛ ‌ترجمه بهزاد سالکی، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، 1375، ص 53.
5- پل ادواردز، پیشین، ص 4.
6- حقیقت، سید صادق؛ روش شناسی علوم سیاسی، قم، دانشگاه مفید، 1385، ص 51.
7- حقیقت، سید صادق؛ روش شناسی علوم سیاسی، قم، دانشگاه مفید، 1385، ص 53.
8- معین، محمد؛ فرهنگ فارسی، ج 2، تهران: امیرکبیر، 1363.
9- معین، محمد؛ فرهنگ فارسی، ج 2، تهران: امیرکبیر، 1363.
10- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، صص25-24.
11- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، صص25-24.
12- سیدصادق حقیقت، روش شناسی علوم سیاسی، قم، دانشگاه مفید، 1385، ص 31.
13- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، ص 23-22.
14- لالاند،‌ اندره؛ فرهنگ علمی ‌و انتقادی فلسفه،‌ ترجمه غلامرضا وثیق، ص 466.
15- سیدصادق حقیقت، روش شناسی علوم سیاسی، قم، دانشگاه مفید، 1385، ص 43-42.
16- لیتل، دانیل؛ تبیین در علوم اجتماعی ( درآمدی به فلسفه علم الاجتماع )، ‌ترجمه‌ی عبدالکریم سروش، چاپ اول، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، 1373، ص 372.
17- فروند، ژولین؛ آراء و نظریه‌ها در علوم انسانی،‌ترجمه‌ی دکتر علی محمد کاردان، تهران، مرکز نشر دانشگاهی، 1362، ص 85.
18- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، ص 32.
19- نوذری، حسینعلی؛‌ ترجمه و تدوین فلسفه‌ی تاریخ، تهران، طرح نو، 1379، صص 6-145.
20- دانیل لیتل، پیشین، ص 371.
21- راین، آلن؛ فلسفه‌ی علوم اجتماعی، ‌ترجمه‌ی عبدالکریم سروش، چاپ سوم، تهران، مؤسسه فرهنگی صراط، 1373، صص 19-18.
22- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، صص 48-47.
23- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، صص53-50.
24- سیدصادق حقیقت، پیشین، ص 20.
25- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، با تلخیص، صص 46-37.
26- ساروخانی، باقر؛ روش‌های تحقیق در علوم اجتماعی، جلد اول، اصول و مبانی، چاپ سوم، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، 1375، با تلخیص، صص 59-54.
27- کالینگوود، رابین جورج؛ مفهوم کلی تاریخ، ‌ترجمه علی اکبر مهدیان، تهران، نشر اختران، 1385، ص 164.
28- کالینگوود، رابین جورج؛ مفهوم کلی تاریخ،‌ ترجمه علی اکبر مهدیان، تهران، نشر اختران، 1385، ص 165.
29- کالینگوود، رابین جورج؛ مفهوم کلی تاریخ، ‌ترجمه علی اکبر مهدیان، تهران، نشر اختران، 1385، ص 169، 168.
30- پل ادواردز، پیشین، ص 248.
31- پل ادواردز، پیشین، ص 249.
32- رابین جورج کالینگوود، پیشین، ص 94.
33- پل ادواردز، پیشین، ص 276.
34- پل ادواردز، پیشین، ص 277.
35- ر. ک: تیومی،‌ هادی؛ تاریخ‌گری در واکنش به تاریخ نگاری تحصّلی؛‌ ترجمه‌ی مهران اسماعیلی، فصلنامه‌ی حوزه و دانشگاه، سال یازدهم، بهار 1384، شماره‌ی 42، ص 122.

منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا شماره 122، صص4-13.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.