نویسنده: عليرضا پيروزمند
منبع: روزنامه قدس
نگاهي به آثار محوريت دين در فرهنگ؛
منبع: روزنامه قدس
نگاهي به آثار محوريت دين در فرهنگ؛
قسمت دوم و پاياني
مهندسي فرهنگي كشور، طراحي راهبردي كشور بر محور فرهنگ را هدف گرفته است. دستيابي به اين مهم محتاج يافتن پاسخ
سؤالهايي بنيادي از اين قبيل است: فرهنگ چيست؟ مهندسي كردن فرهنگ به چه معنا و منظور است؟ با تفكر و تلقي سوسياليستي يا ليبراليستي از مسأله چه تفاوتي دارد؟
اصول و مباني مهندسي فرهنگي چيست و چگونه قابل اثبات است؟ روش الگوپردازي و نيز الگوي قابل اتكا در مهندسي فرهنگي كدام است؟ نقشه مهندسي فرهنگي كه طي آن فعاليتهاي لازم و نيز جايگاه ها و نقشها تعريف شده باشد چيست؟ اين نقشه چگونه ضمانت اجرا پيدا مي كند؟
در اين ميان، يكي از نگرشهاي بنيادي، جهت دهنده و تأثيرگذار در مهندسي فرهنگي، واكاوي نقش و كاركرد دين در فرهنگ سازي است. بي شك اگر در جمهوري اسلامي سخن از اين مهم برده مي شود، دغدغه اصلي، چگونگي جريان دين اسلام در عرصه عمل فردي و اجتماعي است. اين تفاوت عمده مهندسي فرهنگي در ايران اسلامي نسبت به ساير سرزمينهاست. به همين دليل، ناديده گرفتن و يا نشناختن عمق و گستره اثرگذاري دين در فرهنگ، جريان مهندسي فرهنگي را با خطر انحراف روبه رو مي سازد. مقاله حاضر، پاسخي است هرچند اجمالي به پرسش مهم «چيستي نسبت دين و فرهنگ در مهندسي فرهنگي كشور.»
سؤالهاي فرعي مقاله عبارتند از: چه نظريه هاي مهمي در ارتباط دين و فرهنگ وجود دارد؟ نظريه برتر در اين رابطه كدام است؟ بر اساس نظريه برگزيده، نسبت دين با «توسعه فرهنگي»، «جهاني سازي فرهنگي» و «تمدن سازي» چيست؟ سطوح اصلي كه مي توان براي فرهنگ كشور برشمرد، كدام است؟ نسبت دين با هر يك از سطوح فرهنگ چيست؟
فرضيه مقاله اين است كه بايد در مهندسي فرهنگي كشور، به دين محوريت داد و آن را معيار، محتوابخش و جهت دهنده تمامي فعاليتها و تصميمهاي فرهنگي قرار داد. به همين دليل، بايد در مهندسي فرهنگي كشور با اختلاف درجات و روش جريان دين را در تمامي سطوح فرهنگ مشاهده نمود. بدين منظور، بايد در مهندسي فرهنگي كشور سه سطح فرهنگ، يعني «فرهنگ عمومي، فرهنگ تخصصي و فرهنگ بنيادي» را از يكديگر تفكيك نمود و تعامل دين با هر سطح فرهنگ را مشخص ساخت.
بر اين اساس ابتدا «نظريه پردازي در نسبت دين و فرهنگ» انجام مي پذيرد. سپس «تأثيرگذاري دين در سطوح فرهنگ» بررسي مي شود و در نهايت «آثار محوريت دين در فرهنگ سازي» مورد كاوش قرار مي گيرد.
تقسيم بندي پيشنهادي، تفكيك سطوح يا انواع فرهنگ به سه بخش زير است:
فرهنگ عمومي به معناي مجموعه نيازهاي فرهنگي است كه آحاد جامعه با آن روبه رو بوده و به آن مبتلا مي باشند. فرهنگ عمومي عرصه اي از فرهنگ است كه توليدكننده و نيز مصرف كننده آن، آحاد جامعه هستند و اين صرف نظر از وابستگي آنها به طبقه اجتماعي خاصي و يا سطح تحصيلات و يا حرفه آنهاست. آداب و معاشرت، مراعات حقوق ديگران، نظم، وجدان كاري، انضباط اجتماعي و مسايلي از اين قبيل، در اين مجموعه مي گنجد.
ب) تأثير معارف اسلامي در فرهنگ عمومي
مروري بر عنوانهاي روايات وارد شده در اين موارد، تأثير و تعيين كنندگيِ بي بديل معارف اسلامي بر عرصه فرهنگ عمومي را قطعي مي سازد. اين معارف چه به صورت غيرمستقيم از طريق تقويت ايمان، تقوا و يقين بر فرد و چه به صورت مستقيم از طريق تعيين رويه معاشرت و برخورد با ديگران يا مسايل و حوادث پيرامون زندگي، توان ساختن فرهنگ عمومي جامع و نوراني را فراهم نموده است.
پس از فرهنگ عمومي، سطح دوم فرهنگ را فرهنگ تخصصي جامعه تشكيل مي دهد. فرهنگ تخصصي عبارت است از آن دسته از پذيرشهاي اجتماعي كه توليدكنندگان و مصرف كنندگان آن، افراد محدودي از جامعه هستند، كه سطح تحصيلات و سواد بالاتري دارند. اطلاعات تخصصي اطلاعاتي است كه هم افراد كمتري به آن محتاجند و هم افراد محدودتري به آن امكان دسترسي دارند.
ب) تأثير دين در فرهنگ تخصصي
در ارتباط بين علم و دين سخن، فراوان گفته شده و مي توان مجموعه توجه هاي انجام پذيرفته را در سه گرايش خلاصه نمود: اول؛ گرايشي كه قايل به جدايي ارتباط بين علم و دين است و با پيشنهادهاي مختلف سعي در حفظ اين جدايي دارد. دوم؛ گرايشي كه قايل به تعارض بين علم و دين مي باشد و سوم؛ گرايشي كه قايل به ارتباط تكاملي بين علم و دين است.
اگر فرض جدايي بين علم و دين را بپذيريم، به طور طبيعي بايد پرونده اين بحث كه فرهنگ تخصصي، تأثيرپذير از فرهنگ ديني است و يا برعكس، بسته مي شود و در صورت تعارض بايد به گونه ديگري اعلام بن بست نمود و آن اينكه جمع بين فرهنگ ديني و فرهنگ علمي، فرهنگ ساز نيست، بلكه فرهنگ سوز است. چه بسا اين موضوع مبدأ ايجاد كشاكش بين فرهنگ سازان جامعه شود. سرانجام نيز اگر بتوان تعامل مثبت بين علم و دين را پذيرفت، آنگاه مي توان از فرهنگ تخصصي دين پذير و نه دين گريز سخن به ميان آورد.
رويكرد قابل دفاع كه در تعامل بين علم و دين، تعامل مثبت بين علم و دين است كه خود به چند شكل و در چند سطح قابل ارايه و بررسي است. برخي معتقدند تأثير دين در علم، از طريق ترغيب به علم اندوزي و توصيه بر كسب و نشر علم به وجود مي آيد.
شكل عميق تر ارتباط بين علم و دين را مي توان در تأثير مفهومي متقابل، بين علم و بويژه الهيات با دين جستجو نمود؛ اما برخي در ارتباط مفهومي بين علم و دين آنها را هم سنگ با يكديگر قرار داده و همانند تأثير و تأثر ساير علوم بر يكديگر، تأثير و تأثر الهيات، بر علم جديد را نيز مورد پذيرش قرار داده اند.
طبيعي است، براساس اين ديدگاه، ارتباط بين علم و دين ارتباطي تنگاتنگ تر و علمي تر خواهد بود؛ اما نكته قابل تأمل در اين انديشه، مشابه قرار دادن تأثير و تأثر علم و دين با تأثير و تأثر رشته هاي مختلف علمي بر يكديگر است.
در نظريه كامل تر در ارتباط دين و علم، تأثيرگذاري دين بر علم را حداقل از دو زاويه مي توان مورد توجه قرار داد: 1 از زاويه جامعه شناسي علم 2 از زاويه روش شناسي علم.
از زاويه جامعه شناسي علم، دين از طريق تصرف در هدفها، انگيزه ها و مقاصدي كه عالمان ديني در پژوهشهاي خود دنبال مي كنند، مي تواند در تعيين سرنوشت علم اثر بگذارد.
توليد علم از انگيزه ها و نيازهايي پيروي مي كند كه اگر آنها را با يكديگر پيوند بزنيم، نظام انگيزه ها و نيازمنديها مقابل ما قرار خواهند گرفت و با نگرشي جامعه شناسانه، مي توانيم نظام نيازمنديهاي اجتماعي را كه در جهت تحقق آرمانها و هدفهاي اهداف اسلامي هستند، مولد علم ديني بدانيم.
از منظر روش شناسي علم، با توجه به اين نكته كه معادلات علمي براساس فرضيه ها پديد مي آيند و فرضيه ها اصول موضوعه اي دارند كه در خود آن فرضيه ثابت نمي شوند، مي توان با پيگيري طبقه بندي علوم و زنجيره اصول موضوعه، به اين نتيجه رسيد كه اصول موضوعه مرجع و اساسي در علوم بايد مبتني بر نگرشي كه انسان نسبت به هستي خدا و مبدأ و معاد دارد، شكل بگيرد. بدين ترتيب، با تأثيرگذاري دين در پيش فرضهاي نظريه هاي علمي، مي توان انتظار تغيير محتوايي نظريات علمي را داشت. چه بسا به همين ترتيب، معيار صحت معادلات علمي نيز به تناسب كارآمدي آنها با آرمانها و هدفهاي تعيين شده از جانب دين مي باشد.
سومين و عميق ترين لايه فرهنگ، براساس دسته بندي پيشنهادي، «فرهنگ بنيادي» است.
در اصطلاح موردنظر ما «فرهنگ بنيادي» عبارت از مفاهيمي است، كه نسبت به فرهنگ عمومي و بويژه فرهنگ تخصصي، عمق بيشتري داشته و پايه و مبناي فرهنگ تخصصي و بنيادي محسوب مي شود؛ به عبارت ديگر، در پاسخ به اين پرسش كه فرهنگ تخصصي چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پيدا مي كند؟ مي توان به ضرورت فرهنگ بنيادي پي برد. «فرهنگ بنيادي» مجموعه اموري است كه امكان تحول و بالندگي در فرهنگ تخصصي جامعه را فراهم مي كند.
با توجه به معيار ارائه شده در تفكيك فرهنگ عمومي از فرهنگ تخصصي، مي توان مصاديق مهم و بارز فرهنگ بنيادي را به حوزه فلسفه ها و روشها معطوف نمود.
در حوزه روشها نيز مسأله به همين ترتيب است. براي اثبات بنيادي بودن بحث از روشها، توضيح اين نكته ضروري است، كه توليد علوم، بويژه در دنياي معاصر، روشمند صورت مي گيرد. عصري كه در آن علوم به صورت تصادفي، اتفاقي و با تجربه هاي شخصي و ساده به دست مي آمدند، پشت سر نهاده شده است. به همين دليل يكي از مباحث مهمِ فلسفه علم در دنياي معاصر، بحث از روش توليد معرفت مي باشد.
ب) تأثير دين در فرهنگ بنيادي
مسأله بعد، ارتباط بين دين و فرهنگ بنيادي جامعه است؛ در بررسي ارتباط دين با تمام موضوعات بنيادي كه سازنده فرهنگ بنيادي جامعه هستند، بحث گسترده و طولاني است كه هر يك از آنها تخصص و علاقه ويژه خود را نياز دارند.
با توجه به تعريف و مصاديقي كه براي فرهنگ عمومي، تخصصي و بنيادي بيان شد، ارتباط بين اين سه فرع فرهنگ نيز روشن مي شود. طبيعي است كه فرهنگ بنيادي نسبت به فرهنگ تخصصي و فرهنگ تخصصي نسبت به فرهنگ عمومي از تأثيرگذاري بيشتري برخوردار است. هرچند از نظر كمي و شيوع گستردگي كمي، حوزه فرهنگ عمومي از گستردگي بيشتري نسبت به فرهنگ تخصصي و فرهنگ تخصصي نسبت به فرهنگ بنيادي برخوردار است. به همين دليل در تحولات فرهنگي نيز بايد در حد قابل توجهي تغييرات در فرهنگ عمومي را در تحولات فرهنگ تخصصي و تحولات فرهنگ تخصصي را مبتني بر تغييرات رخ داده در فرهنگ بنيادي جستجو كرد.
مهندسي فرهنگي تنها در صورتي انجام يافته است كه لايه هاي فرهنگ در يك نظم هماهنگ و بر محوريت تعاليم اسلامي به سر برند. اين امر محتاج ارتقاي پژوهشهاي ديني از يك سو و يافتن ابزار جريان دين در سطوح سه گانه فرهنگ از سوي ديگر است.
3.1 دين و توسعه فرهنگي
توسعه فرهنگي چيست؟ و چه ضرورتي دارد؟ توسعه فرهنگي را باتوجه به معناي ياد شده از فرهنگ مي توان معني نمود. فرهنگ، پذيرشهاي هنجاريافته اجتماعي است كه در گستره باورها، عقايد و ارزشها، رفتارها و در نهايت در نمادها تجلي مي يابد بنابراين، توسعه فرهنگي به توسعه نمادها و ارتكازات در سه بخش انديشه، اخلاق و عمل، اطلاق مي شود. مهندسي فرهنگي نيز بايد به چنين توسعه اي در فرهنگ منجر شود.
توسعه فرهنگي از ديدگاه اسلام زماني تحقق مي يابد كه تنوع و تكثر در مسايل ياد شده همراه با انسجام، بر محور تكامل پرستش اتفاق افتد. بينش صحيح در توسعه فرهنگي اين است كه بشر براساس جهت گيري صحيح يا فاسد در زندگي، مي تواند بنيانگذار فرهنگي مطلوب يا فرهنگي پوسيده و رو به افول در جامعه باشد. به همين دليل مسأله مديريت توسعه فرهنگي از اهميت ويژه اي برخوردار است.از سوي ديگر دو امر، مانع تحولات فرهنگي در جامعه مي شود: اول: ثبات دين يا آموزه هاي ديني؛ دوم: اهميت و ارزش ماندگاري فرهنگي؛ تغييرات فرهنگي از نظر حجم و كيفيت نبايد به گسست فرهنگي منجر شود و ارتباط بين جامعه را با فرهنگ گذشته و مورد قبول خود، قطع نمايد. ثبات دين نيز مانعي براي توسعه فرهنگي محسوب نمي شود. مگر آنكه با دو امر ضميمه شود: 1 ناقص بودن و فَرازماني نبودن آموزه هاي ديني 2 عدم بالندگي در معرفت ديني.
پس از بيان ضرورت توسعه فرهنگي، ذكر برخي از موانع و در مقابل در صورت رفع آن عوامل توسعه فرهنگي نيز در روشن شدن بحث مفيد به نظر مي رسد. مهمترين موانع توسعه فرهنگي عبارتند از:
مانع اول، جمود و تحجر؛
مانع دوم، خرافه گرايي در فرهنگ؛
مانع سوم، روحيه تقليدي و مصرف گرايي در فرهنگ است؛
چهارمين مانع، اضمحلال سرمايه هاي فرهنگي در جامعه؛
مانع پنجم، نبود زيرساختهاي فرهنگي مناسب؛
موانع ياد شده ما را به عوامل توسعه فرهنگي نيز رهنمون مي سازد. چه اينكه غلبه بر رفع هر يك از موانع فوق در حقيقت كشور را يك گام به توسعه فرهنگي نزديك نموده است، اما جان كلام اين است: جامعه اي به توسعه فرهنگي نائل مي شود كه كمال خواه و خدامحور باشد. البته در مقام تحقق، آنچه توسعه فرهنگي را ضمانت مي بخشد، «سياست گذاري»، «برنامه ريزي» و «مديريت فرهنگي» است.
3.2 دين و تمدن سازي
از پيامدهاي ديگر محوريت دين در فرهنگ سازي، توجه به ارتباط بين دين و تمدن سازي است. بين فرهنگ و تمدن ارتباط نزديكي وجود دارد، و حتي برخي آنها را يكسان دانسته اند.
از آنچه به «هگل» نسبت داده شده است، مي توان تفاوت در حيطه تمدن و فرهنگ را استفاده نمود.
اما بعضي ديگر در نقطه مقابل اين تفكر، فرهنگ و تمدن را به معنايي يكسان به كار بردند. بيشتر آنها از تعريف «تايلر» استفاده كرده اند.از منفصل يا يكسان دانستن فرهنگ و تمدن كه بگذريم، عمده نظريات، معطوف به پذيرش دوئيت بين فرهنگ و تمدن است. اما نه دوئيتي كه به انفصال بينجامد، يا ارتباطي كه به يكساني منجر شود. هرچند در درون اين تحليل نيز تفاوت ديدگاه كم نيست.
سرانجام دسته اي از اظهارنظرها وجود دارد، كه در عين تفاوت قائل شدن بين فرهنگ و تمدن، به گونه اي آنها را مكمل يكديگر دانسته است.به هر صورت مبتني بر تعريف بيان شده براي فرهنگ، تعريفي كه از تمدن مي توان ارائه داد، محيط زيست انساني است. محيط زيست انساني مجموعه عوامل و شرايط و ساختارها و نهادها و سازمانهايي است، كه انسان در بستر آن و به وسيله آن به ارضاي نيازهاي خود مي پردازد. تمدن جنبه عيني و تجسمي فرهنگ است. تا فرهنگ در قالب تمدن ظهور نيابد، امكان تحقق عيني نخواهد يافت، و بستر لازم براي تحقق آرمانها، الگوها و ارزشهايي كه در آن فرهنگ مطلوب شناخته شده است فراهم نمي آيد. در نتيجه مشابه ارتباطي كه بين دين و فرهنگ پذيرفته شد، بين دين و تمدن نيز پذيرفته مي شود. به همان ميزان كه مي توان از فرهنگ اسلامي و غيراسلامي سخن گفت، مي توان از تمدن اسلامي و غير اسلامي نيز سخن به ميان آورد. به همين دليل مهندسي فرهنگي كشور لزوماً بايد به ساختن تمدن اسلامي منجر شود. تنها در اين حالت است كه فرهنگ اسلام از حرف و كاغذ به تصميم، عمل و نماد و در يك كلمه الگوي واقعي زندگي تبديل شده است.
3.3دين و جهاني سازي
مهندسي فرهنگي كشور حتماً بايد با در نظر داشتن روند جهاني سازي طراحي شود. از سوي ديگر مبتني بر نظريه برگزيده در نسبت دين و فرهنگ از ديگر مسايلي كه به دنبال محوريت يافتن دين در فرهنگ سازي اهميت پيدا مي كند، موضعي است كه از نگاه دينداري به مقوله جهاني سازي بايد داشت.
قدر مشتركي كه در موج جهاني سازي مشاهده مي شود، كمرنگ شدن مرزهاي جغرافيايي، نژادي و مرزهاي مذهبي در ارتباط بين فرهنگها و تمدنها با يكديگر است.
جهاني سازي با ماهيتي دوگانه به شكل پيچيده اي ظاهر شده است، از يك سو با پذيرش خرده فرهنگها و تواناييهاي محلي، جهان را به سوي كثرت گرايي سوق مي دهد و از سويي ديگر با برجسته كردن يك فرهنگ خاص، فرهنگها و هويتهاي بخشي و محلي را تحت تسخير و تأثير خود قرار مي دهد. جهاني سازي داراي ابعاد متنوع و جامعِ سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي است.
برخي از انديشمندان غرب از جمله «توين بي»، با صراحت بيشتري، ماهيت فرهنگ جهاني غالب را بيان نموده اند. «آرنولد توين بي» تاريخ نويس انگليسي در كتاب «مطالعه تاريخ» چنين آورده است: «ما فرزندان تمدن غربي امروزه تنها به پيش مي رويم و هيچ چيز جز تمدنهاي فرو ريخته در اطرافمان نيست تا آنجا كه ما مي دانيم شانزده تمدن تاكنون نابود شده اند و نه تمدن ديگر در حال احتضارند». دائرةالمعارف امريكانا نيز روند موجود را به سمت محو شدن تنوع فرهنگها پيش بيني مي كند: «به هر حال تنوع مطلق فرهنگها در روي زمين ظاهراً محو مي گردد. گسترش روشهاي جوامع صنعتي غرب در سطح جهان بسياري از تفاوتهاي كم نظير را به بهاي جايگزيني اشكال شهرهاي صنعتي تحت تأثير خود قرار داده است».
مهم اين است كه پس از شناخت اجمالي اين پديده، بتوان موضع كلان خود را نسبت به چگونگي مواجهه با آن مشخص كرد. چند احتمال در اين رابطه قابل تصور است؛
1 انقطاع از وضعيت جهاني موجود.
2 پيوند و همراهي كامل با شرايط موجود.
3 تلاش براي يافتن جايگاهي حاشيه اي در منظومه جهاني موجود.
4 تلاش براي يافتن موقعيتي هم سنگ با فرهنگهاي رقيب.
5 تلاش براي جهاني سازي فرهنگ اسلام و به حاشيه راندن فرهنگ مادي غالب موجود.
مبتني بر مباني انديشه ديني فرهنگ اسلام، فرهنگي جهان شمول است كه قدرت پاسخگويي به نيازهاي بشر را در همه زمانها دارد. فرهنگ اسلام، فرهنگي است كه غايتي روشن براي جوامع بشري ترسيم نموده و آن چيزي جز ظهور دولت جهاني و عدل مهدوي نيست و وضعيت موجود و آينده بشريت نيز گسسته از آن هدف غايي كه به سمت آن حركت مي نمايد، نيست. فرهنگ اسلامي، فرهنگي است كه با فرهنگ منحط مادي سرآشتي پذيري ندارد و درصدد است تا بساط كفر و نفاق را از جهان برچيند. در مقابل نيز فرهنگ مادي، تحمل پذيرشِ هم زيستيِ مسالمت آميز با فرهنگ ناب اسلامي را ندارد و اين امر، هم از منابع اسلامي و اعتقادي و هم از تجربيات گذشته رويارويي تاريخي اين دو فرهنگ قابل استناد است. بر اين اساس با نگاهي به آينده بايد گامهاي فعلي را واقع بينانه و استوار برداشت. نگاه به آينده اين است، كه توان اسلام در ايجاد فرهنگ و تمدني نوين و نجات بخش براي بشريت به مراتب بيش از فرهنگ غربي است، فرهنگ غرب صرفاً با تكيه بر عقل و تجربه ناقص بشر توانسته است به دستاوردهاي كنوني نايل شود؛ ام{ا تحقق اين آرمان تدريجي و متكي بر توانمنديهاي فعلي است. اين مسأله امري نيست كه به صورت دفعي و به سرعت اتفاق افتد، لذا نظرياتي هم چون تفكر پيش گفته، مي تواند به عنوان اقدامي براي دوران گذار، مورد تأكيد و پذيرش باشد؛ اما توقف در چنين رويكردي و آن را به عنوان نقطه مطلوب برشمردن به نظر خطا مي رسد!البته تقويت اين انديشه به آن معنا نيست كه باب تبادل فرهنگي و فرهنگ پذيري را به طور مطلق بسته يا غلط فرض نماييم. بسته به كداميك از مؤلفه هاي فرهنگي در چه صورتي و در چه شرايطي مورد پذيرش قرار گيرد. مواضع مختلفي قابل اتخاذ است. قطعاً هيچ فرهنگي را نمي توان كاملاً سياه و تاريك و فرهنگ ديگري را كاملاً روشن و بي نقص ديد.
اما آنچه مسلم است اينكه نمي توان مهندسي فرهنگي كشور را بدون شناخت هوشمندانه و آينده نگر تحولات فرهنگي در عرصه جهاني به انجام رساند.
در انتها بايد تذكر داد، آنچه گفته شد وضعيت ايده آل و آرماني تأثيرگذاري دين در فرهنگ سازي است، اما واقعيت جامعه همواره با اين ايده آل فاصله دارد. با اين وصف نظريه مطرح شده اين خاصيت را دارد كه جهت گيري صحيحي در مهندسي فرهنگي كشور ايجاد نمايد تا روز به روز فرهنگ سازان و جامعه سازان خود را به آن نزديك نمايند. اگر اين مقاله توانسته باشد شاقول حركت در مهندسي فرهنگي را در مقياس كلان ارايه نمايد، رسالت خود را به انجام رسانده است.
قهراً هم قطعات مورد اشاره در متن مقاله و هم معيار ارايه شده، به پهناي فرهنگ و مهندسي فرهنگي قابل تفصيل است.
مهندسي فرهنگي كشور، طراحي راهبردي كشور بر محور فرهنگ را هدف گرفته است. دستيابي به اين مهم محتاج يافتن پاسخ
سؤالهايي بنيادي از اين قبيل است: فرهنگ چيست؟ مهندسي كردن فرهنگ به چه معنا و منظور است؟ با تفكر و تلقي سوسياليستي يا ليبراليستي از مسأله چه تفاوتي دارد؟
اصول و مباني مهندسي فرهنگي چيست و چگونه قابل اثبات است؟ روش الگوپردازي و نيز الگوي قابل اتكا در مهندسي فرهنگي كدام است؟ نقشه مهندسي فرهنگي كه طي آن فعاليتهاي لازم و نيز جايگاه ها و نقشها تعريف شده باشد چيست؟ اين نقشه چگونه ضمانت اجرا پيدا مي كند؟
در اين ميان، يكي از نگرشهاي بنيادي، جهت دهنده و تأثيرگذار در مهندسي فرهنگي، واكاوي نقش و كاركرد دين در فرهنگ سازي است. بي شك اگر در جمهوري اسلامي سخن از اين مهم برده مي شود، دغدغه اصلي، چگونگي جريان دين اسلام در عرصه عمل فردي و اجتماعي است. اين تفاوت عمده مهندسي فرهنگي در ايران اسلامي نسبت به ساير سرزمينهاست. به همين دليل، ناديده گرفتن و يا نشناختن عمق و گستره اثرگذاري دين در فرهنگ، جريان مهندسي فرهنگي را با خطر انحراف روبه رو مي سازد. مقاله حاضر، پاسخي است هرچند اجمالي به پرسش مهم «چيستي نسبت دين و فرهنگ در مهندسي فرهنگي كشور.»
سؤالهاي فرعي مقاله عبارتند از: چه نظريه هاي مهمي در ارتباط دين و فرهنگ وجود دارد؟ نظريه برتر در اين رابطه كدام است؟ بر اساس نظريه برگزيده، نسبت دين با «توسعه فرهنگي»، «جهاني سازي فرهنگي» و «تمدن سازي» چيست؟ سطوح اصلي كه مي توان براي فرهنگ كشور برشمرد، كدام است؟ نسبت دين با هر يك از سطوح فرهنگ چيست؟
فرضيه مقاله اين است كه بايد در مهندسي فرهنگي كشور، به دين محوريت داد و آن را معيار، محتوابخش و جهت دهنده تمامي فعاليتها و تصميمهاي فرهنگي قرار داد. به همين دليل، بايد در مهندسي فرهنگي كشور با اختلاف درجات و روش جريان دين را در تمامي سطوح فرهنگ مشاهده نمود. بدين منظور، بايد در مهندسي فرهنگي كشور سه سطح فرهنگ، يعني «فرهنگ عمومي، فرهنگ تخصصي و فرهنگ بنيادي» را از يكديگر تفكيك نمود و تعامل دين با هر سطح فرهنگ را مشخص ساخت.
بر اين اساس ابتدا «نظريه پردازي در نسبت دين و فرهنگ» انجام مي پذيرد. سپس «تأثيرگذاري دين در سطوح فرهنگ» بررسي مي شود و در نهايت «آثار محوريت دين در فرهنگ سازي» مورد كاوش قرار مي گيرد.
2 تأثيرگذاري دين در سطوح فرهنگ
به پشتوانه نظريه برگزيده در نسبت دين و فرهنگ، امكان آن فراهم آمده است كه چگونگي تأثيرگذاري دين در مهندسي فرهنگي كشور به شكلي صريح تر و ملموس تر بيان شود. بدين منظور، لازم است سطوح فرهنگ از يكديگر متمايز گردد تا بستر مهندسي شناخته شود.تقسيم بندي پيشنهادي، تفكيك سطوح يا انواع فرهنگ به سه بخش زير است:
1 فرهنگ عمومي
2 فرهنگ تخصصي
3 فرهنگ بنيادي.
قبل از بيان ارتباط بين سه سطح فرهنگي ياد شده، لازم است نسبت به هر يك از آنها توضيحات لازم ارايه شود.2 فرهنگ تخصصي
3 فرهنگ بنيادي.
2.1 فرهنگ عمومي
الف) تعريف فرهنگ عموميفرهنگ عمومي به معناي مجموعه نيازهاي فرهنگي است كه آحاد جامعه با آن روبه رو بوده و به آن مبتلا مي باشند. فرهنگ عمومي عرصه اي از فرهنگ است كه توليدكننده و نيز مصرف كننده آن، آحاد جامعه هستند و اين صرف نظر از وابستگي آنها به طبقه اجتماعي خاصي و يا سطح تحصيلات و يا حرفه آنهاست. آداب و معاشرت، مراعات حقوق ديگران، نظم، وجدان كاري، انضباط اجتماعي و مسايلي از اين قبيل، در اين مجموعه مي گنجد.
ب) تأثير معارف اسلامي در فرهنگ عمومي
مروري بر عنوانهاي روايات وارد شده در اين موارد، تأثير و تعيين كنندگيِ بي بديل معارف اسلامي بر عرصه فرهنگ عمومي را قطعي مي سازد. اين معارف چه به صورت غيرمستقيم از طريق تقويت ايمان، تقوا و يقين بر فرد و چه به صورت مستقيم از طريق تعيين رويه معاشرت و برخورد با ديگران يا مسايل و حوادث پيرامون زندگي، توان ساختن فرهنگ عمومي جامع و نوراني را فراهم نموده است.
2/2 فرهنگ تخصصي
الف) تعريف فرهنگ تخصصيپس از فرهنگ عمومي، سطح دوم فرهنگ را فرهنگ تخصصي جامعه تشكيل مي دهد. فرهنگ تخصصي عبارت است از آن دسته از پذيرشهاي اجتماعي كه توليدكنندگان و مصرف كنندگان آن، افراد محدودي از جامعه هستند، كه سطح تحصيلات و سواد بالاتري دارند. اطلاعات تخصصي اطلاعاتي است كه هم افراد كمتري به آن محتاجند و هم افراد محدودتري به آن امكان دسترسي دارند.
ب) تأثير دين در فرهنگ تخصصي
در ارتباط بين علم و دين سخن، فراوان گفته شده و مي توان مجموعه توجه هاي انجام پذيرفته را در سه گرايش خلاصه نمود: اول؛ گرايشي كه قايل به جدايي ارتباط بين علم و دين است و با پيشنهادهاي مختلف سعي در حفظ اين جدايي دارد. دوم؛ گرايشي كه قايل به تعارض بين علم و دين مي باشد و سوم؛ گرايشي كه قايل به ارتباط تكاملي بين علم و دين است.
اگر فرض جدايي بين علم و دين را بپذيريم، به طور طبيعي بايد پرونده اين بحث كه فرهنگ تخصصي، تأثيرپذير از فرهنگ ديني است و يا برعكس، بسته مي شود و در صورت تعارض بايد به گونه ديگري اعلام بن بست نمود و آن اينكه جمع بين فرهنگ ديني و فرهنگ علمي، فرهنگ ساز نيست، بلكه فرهنگ سوز است. چه بسا اين موضوع مبدأ ايجاد كشاكش بين فرهنگ سازان جامعه شود. سرانجام نيز اگر بتوان تعامل مثبت بين علم و دين را پذيرفت، آنگاه مي توان از فرهنگ تخصصي دين پذير و نه دين گريز سخن به ميان آورد.
رويكرد قابل دفاع كه در تعامل بين علم و دين، تعامل مثبت بين علم و دين است كه خود به چند شكل و در چند سطح قابل ارايه و بررسي است. برخي معتقدند تأثير دين در علم، از طريق ترغيب به علم اندوزي و توصيه بر كسب و نشر علم به وجود مي آيد.
شكل عميق تر ارتباط بين علم و دين را مي توان در تأثير مفهومي متقابل، بين علم و بويژه الهيات با دين جستجو نمود؛ اما برخي در ارتباط مفهومي بين علم و دين آنها را هم سنگ با يكديگر قرار داده و همانند تأثير و تأثر ساير علوم بر يكديگر، تأثير و تأثر الهيات، بر علم جديد را نيز مورد پذيرش قرار داده اند.
طبيعي است، براساس اين ديدگاه، ارتباط بين علم و دين ارتباطي تنگاتنگ تر و علمي تر خواهد بود؛ اما نكته قابل تأمل در اين انديشه، مشابه قرار دادن تأثير و تأثر علم و دين با تأثير و تأثر رشته هاي مختلف علمي بر يكديگر است.
در نظريه كامل تر در ارتباط دين و علم، تأثيرگذاري دين بر علم را حداقل از دو زاويه مي توان مورد توجه قرار داد: 1 از زاويه جامعه شناسي علم 2 از زاويه روش شناسي علم.
از زاويه جامعه شناسي علم، دين از طريق تصرف در هدفها، انگيزه ها و مقاصدي كه عالمان ديني در پژوهشهاي خود دنبال مي كنند، مي تواند در تعيين سرنوشت علم اثر بگذارد.
توليد علم از انگيزه ها و نيازهايي پيروي مي كند كه اگر آنها را با يكديگر پيوند بزنيم، نظام انگيزه ها و نيازمنديها مقابل ما قرار خواهند گرفت و با نگرشي جامعه شناسانه، مي توانيم نظام نيازمنديهاي اجتماعي را كه در جهت تحقق آرمانها و هدفهاي اهداف اسلامي هستند، مولد علم ديني بدانيم.
از منظر روش شناسي علم، با توجه به اين نكته كه معادلات علمي براساس فرضيه ها پديد مي آيند و فرضيه ها اصول موضوعه اي دارند كه در خود آن فرضيه ثابت نمي شوند، مي توان با پيگيري طبقه بندي علوم و زنجيره اصول موضوعه، به اين نتيجه رسيد كه اصول موضوعه مرجع و اساسي در علوم بايد مبتني بر نگرشي كه انسان نسبت به هستي خدا و مبدأ و معاد دارد، شكل بگيرد. بدين ترتيب، با تأثيرگذاري دين در پيش فرضهاي نظريه هاي علمي، مي توان انتظار تغيير محتوايي نظريات علمي را داشت. چه بسا به همين ترتيب، معيار صحت معادلات علمي نيز به تناسب كارآمدي آنها با آرمانها و هدفهاي تعيين شده از جانب دين مي باشد.
2.3 فرهنگ بنيادي
الف) معناي فرهنگ بنياديسومين و عميق ترين لايه فرهنگ، براساس دسته بندي پيشنهادي، «فرهنگ بنيادي» است.
در اصطلاح موردنظر ما «فرهنگ بنيادي» عبارت از مفاهيمي است، كه نسبت به فرهنگ عمومي و بويژه فرهنگ تخصصي، عمق بيشتري داشته و پايه و مبناي فرهنگ تخصصي و بنيادي محسوب مي شود؛ به عبارت ديگر، در پاسخ به اين پرسش كه فرهنگ تخصصي چگونه بارور شده و جهت تحولات خود را پيدا مي كند؟ مي توان به ضرورت فرهنگ بنيادي پي برد. «فرهنگ بنيادي» مجموعه اموري است كه امكان تحول و بالندگي در فرهنگ تخصصي جامعه را فراهم مي كند.
با توجه به معيار ارائه شده در تفكيك فرهنگ عمومي از فرهنگ تخصصي، مي توان مصاديق مهم و بارز فرهنگ بنيادي را به حوزه فلسفه ها و روشها معطوف نمود.
در حوزه روشها نيز مسأله به همين ترتيب است. براي اثبات بنيادي بودن بحث از روشها، توضيح اين نكته ضروري است، كه توليد علوم، بويژه در دنياي معاصر، روشمند صورت مي گيرد. عصري كه در آن علوم به صورت تصادفي، اتفاقي و با تجربه هاي شخصي و ساده به دست مي آمدند، پشت سر نهاده شده است. به همين دليل يكي از مباحث مهمِ فلسفه علم در دنياي معاصر، بحث از روش توليد معرفت مي باشد.
ب) تأثير دين در فرهنگ بنيادي
مسأله بعد، ارتباط بين دين و فرهنگ بنيادي جامعه است؛ در بررسي ارتباط دين با تمام موضوعات بنيادي كه سازنده فرهنگ بنيادي جامعه هستند، بحث گسترده و طولاني است كه هر يك از آنها تخصص و علاقه ويژه خود را نياز دارند.
با توجه به تعريف و مصاديقي كه براي فرهنگ عمومي، تخصصي و بنيادي بيان شد، ارتباط بين اين سه فرع فرهنگ نيز روشن مي شود. طبيعي است كه فرهنگ بنيادي نسبت به فرهنگ تخصصي و فرهنگ تخصصي نسبت به فرهنگ عمومي از تأثيرگذاري بيشتري برخوردار است. هرچند از نظر كمي و شيوع گستردگي كمي، حوزه فرهنگ عمومي از گستردگي بيشتري نسبت به فرهنگ تخصصي و فرهنگ تخصصي نسبت به فرهنگ بنيادي برخوردار است. به همين دليل در تحولات فرهنگي نيز بايد در حد قابل توجهي تغييرات در فرهنگ عمومي را در تحولات فرهنگ تخصصي و تحولات فرهنگ تخصصي را مبتني بر تغييرات رخ داده در فرهنگ بنيادي جستجو كرد.
مهندسي فرهنگي تنها در صورتي انجام يافته است كه لايه هاي فرهنگ در يك نظم هماهنگ و بر محوريت تعاليم اسلامي به سر برند. اين امر محتاج ارتقاي پژوهشهاي ديني از يك سو و يافتن ابزار جريان دين در سطوح سه گانه فرهنگ از سوي ديگر است.
3 آثار محوريت دين در فرهنگ
مبتني بر نظريه برگزيده در نسبت دين و فرهنگ و نيز تبيين سطوح يا انواع فرهنگ و ضرورت جريان دين در همه مراتب، مي توان نتايج كاربردي تري از بررسي انجام شده به دست آورد. در گذشته، پس از انقلاب، مباحث چالش برانگيزي در اين حوزه، مطرح شده اند از جمله نسبت دين و توسعه فرهنگي؛ دين و تمدن؛ دين و جهاني سازي؛ دين و علم و مسايلي از اين دست. به پشتوانه مطالب پيش گفته همزمان دو نتيجه مهم به دست مي آيد: اولاً؛ صرف نظر از تفاصيل هر يك از مباحث فوق، رويكرد اصلي قابل تعقيب در هر يك مشخص مي شود. ثانياً؛ چشم انداز مهندسي فرهنگي كشور نيز معلوم مي گردد.3.1 دين و توسعه فرهنگي
توسعه فرهنگي چيست؟ و چه ضرورتي دارد؟ توسعه فرهنگي را باتوجه به معناي ياد شده از فرهنگ مي توان معني نمود. فرهنگ، پذيرشهاي هنجاريافته اجتماعي است كه در گستره باورها، عقايد و ارزشها، رفتارها و در نهايت در نمادها تجلي مي يابد بنابراين، توسعه فرهنگي به توسعه نمادها و ارتكازات در سه بخش انديشه، اخلاق و عمل، اطلاق مي شود. مهندسي فرهنگي نيز بايد به چنين توسعه اي در فرهنگ منجر شود.
توسعه فرهنگي از ديدگاه اسلام زماني تحقق مي يابد كه تنوع و تكثر در مسايل ياد شده همراه با انسجام، بر محور تكامل پرستش اتفاق افتد. بينش صحيح در توسعه فرهنگي اين است كه بشر براساس جهت گيري صحيح يا فاسد در زندگي، مي تواند بنيانگذار فرهنگي مطلوب يا فرهنگي پوسيده و رو به افول در جامعه باشد. به همين دليل مسأله مديريت توسعه فرهنگي از اهميت ويژه اي برخوردار است.از سوي ديگر دو امر، مانع تحولات فرهنگي در جامعه مي شود: اول: ثبات دين يا آموزه هاي ديني؛ دوم: اهميت و ارزش ماندگاري فرهنگي؛ تغييرات فرهنگي از نظر حجم و كيفيت نبايد به گسست فرهنگي منجر شود و ارتباط بين جامعه را با فرهنگ گذشته و مورد قبول خود، قطع نمايد. ثبات دين نيز مانعي براي توسعه فرهنگي محسوب نمي شود. مگر آنكه با دو امر ضميمه شود: 1 ناقص بودن و فَرازماني نبودن آموزه هاي ديني 2 عدم بالندگي در معرفت ديني.
پس از بيان ضرورت توسعه فرهنگي، ذكر برخي از موانع و در مقابل در صورت رفع آن عوامل توسعه فرهنگي نيز در روشن شدن بحث مفيد به نظر مي رسد. مهمترين موانع توسعه فرهنگي عبارتند از:
مانع اول، جمود و تحجر؛
مانع دوم، خرافه گرايي در فرهنگ؛
مانع سوم، روحيه تقليدي و مصرف گرايي در فرهنگ است؛
چهارمين مانع، اضمحلال سرمايه هاي فرهنگي در جامعه؛
مانع پنجم، نبود زيرساختهاي فرهنگي مناسب؛
موانع ياد شده ما را به عوامل توسعه فرهنگي نيز رهنمون مي سازد. چه اينكه غلبه بر رفع هر يك از موانع فوق در حقيقت كشور را يك گام به توسعه فرهنگي نزديك نموده است، اما جان كلام اين است: جامعه اي به توسعه فرهنگي نائل مي شود كه كمال خواه و خدامحور باشد. البته در مقام تحقق، آنچه توسعه فرهنگي را ضمانت مي بخشد، «سياست گذاري»، «برنامه ريزي» و «مديريت فرهنگي» است.
3.2 دين و تمدن سازي
از پيامدهاي ديگر محوريت دين در فرهنگ سازي، توجه به ارتباط بين دين و تمدن سازي است. بين فرهنگ و تمدن ارتباط نزديكي وجود دارد، و حتي برخي آنها را يكسان دانسته اند.
از آنچه به «هگل» نسبت داده شده است، مي توان تفاوت در حيطه تمدن و فرهنگ را استفاده نمود.
اما بعضي ديگر در نقطه مقابل اين تفكر، فرهنگ و تمدن را به معنايي يكسان به كار بردند. بيشتر آنها از تعريف «تايلر» استفاده كرده اند.از منفصل يا يكسان دانستن فرهنگ و تمدن كه بگذريم، عمده نظريات، معطوف به پذيرش دوئيت بين فرهنگ و تمدن است. اما نه دوئيتي كه به انفصال بينجامد، يا ارتباطي كه به يكساني منجر شود. هرچند در درون اين تحليل نيز تفاوت ديدگاه كم نيست.
سرانجام دسته اي از اظهارنظرها وجود دارد، كه در عين تفاوت قائل شدن بين فرهنگ و تمدن، به گونه اي آنها را مكمل يكديگر دانسته است.به هر صورت مبتني بر تعريف بيان شده براي فرهنگ، تعريفي كه از تمدن مي توان ارائه داد، محيط زيست انساني است. محيط زيست انساني مجموعه عوامل و شرايط و ساختارها و نهادها و سازمانهايي است، كه انسان در بستر آن و به وسيله آن به ارضاي نيازهاي خود مي پردازد. تمدن جنبه عيني و تجسمي فرهنگ است. تا فرهنگ در قالب تمدن ظهور نيابد، امكان تحقق عيني نخواهد يافت، و بستر لازم براي تحقق آرمانها، الگوها و ارزشهايي كه در آن فرهنگ مطلوب شناخته شده است فراهم نمي آيد. در نتيجه مشابه ارتباطي كه بين دين و فرهنگ پذيرفته شد، بين دين و تمدن نيز پذيرفته مي شود. به همان ميزان كه مي توان از فرهنگ اسلامي و غيراسلامي سخن گفت، مي توان از تمدن اسلامي و غير اسلامي نيز سخن به ميان آورد. به همين دليل مهندسي فرهنگي كشور لزوماً بايد به ساختن تمدن اسلامي منجر شود. تنها در اين حالت است كه فرهنگ اسلام از حرف و كاغذ به تصميم، عمل و نماد و در يك كلمه الگوي واقعي زندگي تبديل شده است.
3.3دين و جهاني سازي
مهندسي فرهنگي كشور حتماً بايد با در نظر داشتن روند جهاني سازي طراحي شود. از سوي ديگر مبتني بر نظريه برگزيده در نسبت دين و فرهنگ از ديگر مسايلي كه به دنبال محوريت يافتن دين در فرهنگ سازي اهميت پيدا مي كند، موضعي است كه از نگاه دينداري به مقوله جهاني سازي بايد داشت.
قدر مشتركي كه در موج جهاني سازي مشاهده مي شود، كمرنگ شدن مرزهاي جغرافيايي، نژادي و مرزهاي مذهبي در ارتباط بين فرهنگها و تمدنها با يكديگر است.
جهاني سازي با ماهيتي دوگانه به شكل پيچيده اي ظاهر شده است، از يك سو با پذيرش خرده فرهنگها و تواناييهاي محلي، جهان را به سوي كثرت گرايي سوق مي دهد و از سويي ديگر با برجسته كردن يك فرهنگ خاص، فرهنگها و هويتهاي بخشي و محلي را تحت تسخير و تأثير خود قرار مي دهد. جهاني سازي داراي ابعاد متنوع و جامعِ سياسي، فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي است.
برخي از انديشمندان غرب از جمله «توين بي»، با صراحت بيشتري، ماهيت فرهنگ جهاني غالب را بيان نموده اند. «آرنولد توين بي» تاريخ نويس انگليسي در كتاب «مطالعه تاريخ» چنين آورده است: «ما فرزندان تمدن غربي امروزه تنها به پيش مي رويم و هيچ چيز جز تمدنهاي فرو ريخته در اطرافمان نيست تا آنجا كه ما مي دانيم شانزده تمدن تاكنون نابود شده اند و نه تمدن ديگر در حال احتضارند». دائرةالمعارف امريكانا نيز روند موجود را به سمت محو شدن تنوع فرهنگها پيش بيني مي كند: «به هر حال تنوع مطلق فرهنگها در روي زمين ظاهراً محو مي گردد. گسترش روشهاي جوامع صنعتي غرب در سطح جهان بسياري از تفاوتهاي كم نظير را به بهاي جايگزيني اشكال شهرهاي صنعتي تحت تأثير خود قرار داده است».
مهم اين است كه پس از شناخت اجمالي اين پديده، بتوان موضع كلان خود را نسبت به چگونگي مواجهه با آن مشخص كرد. چند احتمال در اين رابطه قابل تصور است؛
1 انقطاع از وضعيت جهاني موجود.
2 پيوند و همراهي كامل با شرايط موجود.
3 تلاش براي يافتن جايگاهي حاشيه اي در منظومه جهاني موجود.
4 تلاش براي يافتن موقعيتي هم سنگ با فرهنگهاي رقيب.
5 تلاش براي جهاني سازي فرهنگ اسلام و به حاشيه راندن فرهنگ مادي غالب موجود.
مبتني بر مباني انديشه ديني فرهنگ اسلام، فرهنگي جهان شمول است كه قدرت پاسخگويي به نيازهاي بشر را در همه زمانها دارد. فرهنگ اسلام، فرهنگي است كه غايتي روشن براي جوامع بشري ترسيم نموده و آن چيزي جز ظهور دولت جهاني و عدل مهدوي نيست و وضعيت موجود و آينده بشريت نيز گسسته از آن هدف غايي كه به سمت آن حركت مي نمايد، نيست. فرهنگ اسلامي، فرهنگي است كه با فرهنگ منحط مادي سرآشتي پذيري ندارد و درصدد است تا بساط كفر و نفاق را از جهان برچيند. در مقابل نيز فرهنگ مادي، تحمل پذيرشِ هم زيستيِ مسالمت آميز با فرهنگ ناب اسلامي را ندارد و اين امر، هم از منابع اسلامي و اعتقادي و هم از تجربيات گذشته رويارويي تاريخي اين دو فرهنگ قابل استناد است. بر اين اساس با نگاهي به آينده بايد گامهاي فعلي را واقع بينانه و استوار برداشت. نگاه به آينده اين است، كه توان اسلام در ايجاد فرهنگ و تمدني نوين و نجات بخش براي بشريت به مراتب بيش از فرهنگ غربي است، فرهنگ غرب صرفاً با تكيه بر عقل و تجربه ناقص بشر توانسته است به دستاوردهاي كنوني نايل شود؛ ام{ا تحقق اين آرمان تدريجي و متكي بر توانمنديهاي فعلي است. اين مسأله امري نيست كه به صورت دفعي و به سرعت اتفاق افتد، لذا نظرياتي هم چون تفكر پيش گفته، مي تواند به عنوان اقدامي براي دوران گذار، مورد تأكيد و پذيرش باشد؛ اما توقف در چنين رويكردي و آن را به عنوان نقطه مطلوب برشمردن به نظر خطا مي رسد!البته تقويت اين انديشه به آن معنا نيست كه باب تبادل فرهنگي و فرهنگ پذيري را به طور مطلق بسته يا غلط فرض نماييم. بسته به كداميك از مؤلفه هاي فرهنگي در چه صورتي و در چه شرايطي مورد پذيرش قرار گيرد. مواضع مختلفي قابل اتخاذ است. قطعاً هيچ فرهنگي را نمي توان كاملاً سياه و تاريك و فرهنگ ديگري را كاملاً روشن و بي نقص ديد.
اما آنچه مسلم است اينكه نمي توان مهندسي فرهنگي كشور را بدون شناخت هوشمندانه و آينده نگر تحولات فرهنگي در عرصه جهاني به انجام رساند.
در انتها بايد تذكر داد، آنچه گفته شد وضعيت ايده آل و آرماني تأثيرگذاري دين در فرهنگ سازي است، اما واقعيت جامعه همواره با اين ايده آل فاصله دارد. با اين وصف نظريه مطرح شده اين خاصيت را دارد كه جهت گيري صحيحي در مهندسي فرهنگي كشور ايجاد نمايد تا روز به روز فرهنگ سازان و جامعه سازان خود را به آن نزديك نمايند. اگر اين مقاله توانسته باشد شاقول حركت در مهندسي فرهنگي را در مقياس كلان ارايه نمايد، رسالت خود را به انجام رسانده است.
قهراً هم قطعات مورد اشاره در متن مقاله و هم معيار ارايه شده، به پهناي فرهنگ و مهندسي فرهنگي قابل تفصيل است.
فهرست منابع
1.Arnold Toyebee، A Study of History: abidged by D.C: somervell. (oxford، Oxford university Press،1946)، pp. 552-4
2.آگ برن و نيم كف، زمينه جامعه شناسي،
3. ريمون آرون، مراحل اساسي انديشه در جامعه شناسي
4.محمدتقي جعفري، فرهنگ پيرو فرهنگ پيشرو